پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته


 
 
 

 

 


انسان از نوع ايرانی پناهنده
س . اميد                                                 
   


از سر كار امده ام خسته ام ولی مثل هميشه ميروم پشت ميز كامپيوترم. می خواهم اخبار ايران را بخوانم. مثل اين چندساله كه هر چه خبر تلخ تو اين دنيا بود در مورد ايران خواندم و آه كشيدم. از زلزله تا سانحه هوائی، از اعتياد تا تن فروشی دختران ايرانی، از 18 تير تا زندان و شكنجه روزنامه نگاران ..... تلفن زنگ ميزند صدای لرزان از آنطرف سيم با زبان آلمانی كه معلوم است همين چند كلمه را از ان ميداند خودش را معرفی ميكند .ميخواهد بداند كه خودم هستم. ميگويد پناهنده است و از طريق كاری تاس
(Caritas) شماره من را پيدا كرده  وخواهش ميكند اگر ميتوانم برای ترجمه به همراهش به مركز مشاوره حقوقی پناهندگان بروم. چون نمی تواند هزينه يك مترجم رسمی را متقبل شود. می پذيرم. مترجم رسمی نيستم ولی شايد مشكش را بشود حل كرد. برای فردا قرار ميگذاريم .

از دور قيافه اش داد ميزند كه ايرانی است. موهايش نامرتب است. بی حوصله و كاملا پريشان به نظر می رسد. با او خوش بش ميكنم. تشكر ميكند و بی مقدمه شروع ميكند به درد دل كردن. انگار دنبال كسی است كه ناگفته های این چند روز را همه يكجا برايش تعريف كند. می گويد تهرانی است. 25 سال دارد و 9 ماه پيش در سوئيس تقاضای پناهندگی كرده است. اكنون با رد درخواست پناهندگيش و دريافت پاسخ نهائی اداره پناهندگان از يك هفته قبل زير فشار قرار گرفته كه برگردد. می گويد كسی را اينجا ندارد. آنهايی را هم كه در اين مدت شناخته در وضعی به مراتب بدتر به سر ميبرند. از هفته گذشته ديگر به كمپ راهش نميدهند و هيچ پولی هم بابت خورد و خوراك دريافت نمی كند. صدايش ميلرزد و بغض گلويش را می فشارد. رويش را برميگرداند تا من اشكهايی را كه درچشمش حلقه زده نبينم. می گويد اين يك هفته هر شب آواره اين کمپ و آن کمپ بوده تا شب را به صبح برساند. اكنون ديگر درمانده است و نمی داند چكار كند. هر روز تحت فشار پليس است که برگه بازگشت داوطلبانه به ايران را امضا كند. ديگر ادامه نميدهد. با نااميدی می گوید به خدا دوست دارم بميرم. به او می گویم كه با تصويب قانون جديد، پناهندگانی كه جواب رد دريافت ميكنند عملا آواره خيابانها ميشوند واگر می تواند بهتر است برود جائی ديگر. بلافاصله می گويد: كجا مثلا كجا بروم. سكوت ميكنم. واقعا كجا می تواند برود؟ اينروزها كه از همه جا فقط اخبار نگران كننده در مورد پناهندگان ميرسد. با مشاور كاريتاس صحبت ميكنم. می گويد بايد به شهرداری مراجعه كند. آنجا برای غذا  و مسكنش فكری ميكنند. سعی ميكنم دلداريش بدهم. می پرسد پس حقوق بشر و كنوانسيون ژنو کجاست و هنوز يك هفته نمی شود که اتحاديه اروپا ايران را به نقض حقوق بشر متهم كرده است و... انگار اينها ما را جزوانسانها حساب نميكنند. ياد آن نوشته  ابراهيم نبوی افتادم. راستی قيمت انسان چقدر است آنهم از نوع ايرانی پناهنده اش. چه می توانستم بگويم. كاری از دست من برنمی آمد جز افسوس خوردن بر حال مملكتی كه جوانانش در وطن آنگونه اسيرند و اين جا اينگونه آواره. اينجا در سويس كه مثلا مظهردموكراسی و حقوق برابر قومهای مختف است مردمش برای پيدا كردن قاتل سگی كه در رودخانه غرقش كرده اند دوازده هزا ر فرانك جايزه تعيين ميكنند و روزنامه و تلويزيون وهمه از فاجعه صحبت ميكنند. و دهها پناهنده اواره خيابانها شده اند. آيا باور كنيم كه جان انسانهای مثل ما برای اينها قيمت دارد.