پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
 

 

 
 

 

 

 

 

 

شيركو

شاعر بی مرز كردستان

مولف
 

 
   

”شيركو بیكس“شاعر معاصر كرد وبرنده جايزه توخولسكی، برای محافل فرهنگی جهان نامی آشناست گرچه متاسفانه در محافل رسمی وغير رسمی داخلی كمتر نامی از او برده می شود ...شايد چون در اينجا دريچه های ادبياتمان را تنها بر نام ها وچشم اندازهای خاصی می گشاييم وصافی های سياست و مصلحت همواره از گذر گوهری بيگانه رويگردان بوده اند .

خالق به نام شعر مدرن كرد در سال 1940 ميلادی در شهر سليمانيه (كردستان عراق) چشم به جهان گشود. پدرش” فائق بیكس “ از شاعران بنام روز گار خود بود.

در 1968 اولين مجموعه شعر ”شيركو“ بنام ” مهتاب شعر“ منتشر شد واز آن زمان تا كنون چندين مجموعه  شعر، دو نمايشنامه منظوم و ترجمه ” پيرمرد و دريا “ نوشته ارنست همينگوی و "عروسی خون" اثر ” لوركا “ به زبان كردی از او به چاپ رسيده است .

” دو سرو كوهی “ ،”‌عقاب“ ، ” رود“ ، ”سپيده دم “ ، ” آفات “ ، ” كركس “ ، ” عطشم را شعله فرو می نشاند “‌ ، ” دره پروانه ها “ ، ” صليب ، مار و روز شمار يك شاعر “،” سايه “‌و ”آزادی، اين واژه ی بی آبرو “  از جمله دفتر های شعر اين شاعر كرد است كه به زبان های فرانسوی ، ايتاليايی ، سوئدی ، عربی و... ترجمه وچاپ شده اند . در  ايران نيز در سالهای اخير، مجموعه هايی از او همچون منظومه بلند ” دره پروانه “ و ” آزادی ، اين واژه ی بی آبرو “ با همت "محمد رئوف مرادی” ترجمه وبه چاپ رسيده است .

مهمترين شاخصه كارهای شير كو بیكس ، غربتی است كه بن مايه اصلی آثار اوست. غربتی كه هم درونی است وهم بيرونی. بدين معنا كه شعوری كه شعر به شاعر هديه می كند موجب غربت درونی اوست كه اين فصل مشترك تمامی شاعران اصيل است . ديگر غربتی است بيروني؛ كه از دور دست های تاريخ ملتش سر چشمه می گيرد و تا دوران پر آشوب معاصر همواره اين غربت در صورت ها و صورتك های بی شمار مكرر شده است .

...

آزادی آواز چاقوها شد

وجيب ِدزدها

وجانماز تبر ها

 آزادی، جواهرات گذرگاه سياست

وبازرگان دروغهای رنگين

ميان شهرها

 آزادی، لنگه بارهای قاچاق

های ؛ چه كسی نشان كامل آزادی را به من ميدهد؟

اين واژه ی بی آبرو

آزادی چراغی است كه راه را دراز ميكند...

                 ( از مجموعه "اين واژه ی بی آبرو")   

 

ايستگاه

در پسينگاه خيالت 

گيسويت را

 از ميان دو كوه به دستم سپردی

در ابری پيچيدمش

          

        كه بارانی در آن خفته بود

باران كه چشم گشود

آذرخشی

از گيسويت بر شد:

              دلم باريد

در هوای خيالت

اخگری بسته بال

 پرنده ای شدم

مرزهای فشرده ی مه را شكستم

                               تا يافتمت

سوار بر بال های خاكستر

                     باز گشتيم

                     به سپيده گرسنگان !

تنهايی ام

ايستگاه توقف غريبه هاست

                      در هوای خيالت.

 

moalef.persianblog.com