پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته


 

 
 

 

 
 

 

 

 

 
 
 
 
 


برای ليلا كه گفتند:
 لب مرگ را ببوس!

   
 

سلام مادر

 

حال كه اين نامه را مي­نويسم،  در ميان همهمه زنان هم بندم بيش از پيش گم شده­ام و كنج خلوتی و گوشه دنجی آرزوی ديرينه­ام شده. مادرم چه شد كه من اينجايم؟ در ميان زنان غريبه گمشده تر از خود؟ گويی هجده سالگي­ام را به حراج گذاشته­ام اينجا. راه طولانی بود تا سر منزل اكنون. راهی كه نه به انتخاب من كه به انگشت اشاره تو نصيبم شد. مادر، می‌گويند گذشته­ها گذشته، اما گذشته من گويی كه هيچ گاه نمی گذرد. يعنی نمی خواهد كه بگذرد، با من است تا لحظه­ای كه مجريان عدالت، آينده ام را نيز بگيرند. ده سال زمان طولانی ست برای همخوابه هميشه مردان بودن، برای خرد شدن و شكستن، برای بی‌عشق بوسيده شدن. برای عاشق شدنی در سكوت. برای نديده شدن. نه مادر؟ ده سال تو سود بردی و من رنج. راهی پيش پايم گذاشتی بی‌بازگشت. تو ميدانستی كه در اين جنگل بزرگ اگر دريده شوم هيچ اميدی به زنده ماندنم نخواهد بود. تو می‌دانستی، نه مادر؟ و من نمي­دانم كه چه شد از پس نه ماه به بار كشيدنم و آن همه رنج به حاصل نشستنم، مرا رها كردی. مادر ما در دنيايی زندگی می‌كنيم سخت وحشی و حيوانی، در دنيايی كه شرف به سفره رنگين ميدهند و باز ميدهند، مردمانی كه خوشبختيشان در عربده كشيدنهای مستانه و در هم آميختنهای سگ وارانه است. شبه روشنفكرانی كه نه غم نان دارند، نه غم نانوا و شعارهای سياسی مي­دهند تا از قافله روزگار عقب نمانند. آنها كه دم از اصلاح جوامع بشـری مي­زنند و انجمنهای خيريـه تشـكيل مي­دهند اما به هنگام ديـدن چون منـی تمام درها را مي­بندند و پشت به دختركان خيابانی رانده شده از اجتماع مي­كنند. و دنيای مردانی كه همخوابگی با من و زنانی چون من تفريحشان ست و دم زدن از حفظ ناموس زنانشان، شعارشان. دنيايی كه مردانش ناموس را تنها در ميان آغوش زنان خود مي­جويند و لذت را در ميان آغوش زنان ديگر. و اينجا دنيای زنانی ست كه به نفرت از ما ياد می‌كنند تا به اثبات نجابت خود برسند. مادر، دنيای ما بوی تعفن می‌دهد، و شايد تو در آن لحظه كه مرا به مرد می‌سپردی اين بو را استشمام كرده بودی. مادر خيلی وقت است كه عطر نرگس را نبوييده ام. من هجده ساله­ام مادر و دختران هم سال من، همه عاشق. سهم من اما از اين عشق؟

مادر دلم مي­خواست خانه­ای داشتم و مهربان همسری و كودكانی كه مرا مادر بنامند. دلم مي­خواست سهمی از اين بودن داشته باشم نه بيش از حقم، فقط اندازه سهمم. مادر رنگ عشق چه رنگی ست؟ رنگها را هم گم كرده ام اين روزها. نخستين درد من رنگ قرمز داشت. رنگ چشمان خونين مردی كه هنوز خون قاعده گي­ام را نديده، بكارتم را رنگ سرخ زد. و رنگ خاكستری نفسهای تند اعيان نشينش كه در عطر بالا شهريش تركيبی از خلط و آه بود. مادر چرا؟ چرا سهم من از زندگی رنج بود؟ و درد و به حراج گذاشته شدن؟ و طرد شدن؟ و محكوم شدن؟ مادر من مادر شدم اما نه به هنگام، نه به درستی، مرا مادر كردند و كودكانم را گرفتند و گهگاه بازي­های فراموش شده كودكيم سهم من ازمادری شد. مادر كودكانم كجايند؟ كاش ندانند كه از منند. كاش ندانند و كاش دنيا به يادشان نياورد كه از منند. سهم آنها از زندگی چه خواهد بود؟ آنها هم ميراث خوار رنج بي­پايان من خواهند شد؟ مادر می‌گويند مجريان عدالت می‌خواهند به بازی من در اين آدمكده پايان دهند، می‌گويند من فساد را مهمان پذيرم. مادر فساد يعنی چه؟ من هشت ساله بودم كه تو به من اين گونه زيستن آموختی. راه ديگر گونه زيستن را اما من نمی دانستم. نياموختم كه بدانم. مادر مگر اين مجريان عدالت در اولين بارداريم مرا به مسلخ نبردند و تازيانه نزدند؟ چرا نپرسيدند كه اين نه ساله دختر چگونه مادر شد؟ چرا مرا به مهر، صالح بودن نياموختند؟ چرا از تو نپرسيدند كه با تن خسته ضعيف و بی‌اراده من چه كردی؟ چه می‌كنی؟ مادر عدالت يعنی چه؟ اينها چه خوب با كلمات بازی ميكنند و چه خوب مرا از خود می‌رانند و از وجدانشان. اينها چه خوب مرا حذف می‌كنند تا به خيال خود دنيايی پاك بيافرينند. اينها نمي­دانند كه مرگ من شكستن شاخه درخت است نه انهدام ريـشـه. مادر هجـده سـالگی چه طعم تلخـی دارد. چه سـوگوارانه نوايـی دارد. خسـته­ام مـادر، خسته­ام. دلم كمی هوای تازه ميخواهد و عطر نرگس. و مهربانی دستی و استواری شانه­ای برای خوابی آرام و بی‌دغدغه. و اندك احترامی. مادر كودكانم كجايند؟

 .

.p7a7r6i7s7a2.persianblog