ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پيوندهای پيک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

(ظاهرا نويسنده درجريان برخی فعاليت‌های احزاب چپ جهان نيست)
تشكل‌های نوين
در جنبش‌های اجتماعی جهان
                                             نوشين احمدی خراسانی

 
 
 
 
 

به‎نظر مي‎رسد فضای سياسی- اجتماعی ما بطور فزاينده‎ای با اوضاع بين‎المللی گره مي‎خورد. اگر در چند دهه‎ی گذشته آمريكای لاتين در كانون توجه مجامع و قدرت‎های بين‎المللی بود، امروز خاورميانه اين جايگاه را به‎دست آورده است. اين مسئله مي‎تواند تاثيرات مثبت و منفی بر كشورهای خاورميانه، از جمله ايران، داشته باشد و بسته به عملكرد نيروهای موثر داخلی مي‎تواند تاثيرات منفی غالب شود و يا برعكس. نظام بين‎المللی نسبت به دو دهه‎ی پيش تغييرات ژرفی را پشت سرگذاشته است. جهانی شدن از بالا (يا جهاني‎سازی) حداقل دو دهه است كه از طريق ارتباط بين دولت‎ها به جوامع تحميل مي‎شود و دولت‎های محلی با همكاری قدرت‎ها و موسسات مالی بين‎المللی آن را با تمام توان خود پی مي‎گيرند. اما در اين ميان، جهانی شدن از پايين نيز بتدريج خود را به نظام‎ بين‎المللی و دولت‎ها تحميل مي‎كند. به‎نظر مي‎رسد با توجه به شرايط موجود، ديگر هيچ نيروی اجتماعی، سياسی يا دولتی و غيردولتی نمي‎تواند از تاثيرات اين دو نيرو (جهاني‎سازی از بالا و جهانی شدن از پايين) رهايی يابد، هرچند مي‎توانند اين تاثيرات را سمت و سو دهند.

نيروی محرك و پيش‎برنده‎ی جهانی شدن از پايين در كشورهای غربی حضور عظيم مهاجران از كشورهای مختلف (به‎ويژه نسل‎های دوم مهاجران) است (هرچند در كشورهای جهان سوم، عمدتا جوانان و زنان پيش‎برنده‎ی جهانی شدن از پايين محسوب مي‎شوند). اين نيرو در حال شكل‎دهی به فرهنگ، قوانين، زبان، هنر و تئوري‎ها و آمال‎های خود است و فضا و روابط بين‎المللی را از وجود خود متاثر ساخته است. اگر جهاني‎سازی از بالا از سوی همكاری شركت‎های فرامليتی با دولت‎های محلی گسترش مي‎يابد، جهانی شدن از پايين از سوی شهروندان فرامليتی گسترش مي‎يابد. نيروی عظيم اجتماعی مهاجرين ـ كه مردمانی چندمليتی، چند زبانی، چندفرهنگی و اصولا بينا ”ملتي“ هستند ـ ديدگاه جديدی از ”انسان‎های بدون مرز“ را در سطح بين‎المللی شكل داده‎اند و به‎دليل موقعيت‎ خاص‎شان، در مجامع جهانی، رسانه‎ها و در نتيجه، در ميان افكار عمومی و از طريق آن بر دولت‎ها بسيار نفوذ پيدا كرده‎اند. شايد بتوان يكی از دلايل جنگ‎ و درگيري‎های اخير بنيادگرايان اسلامی در منطقه و بنيادگرايان نئومحافظه‎كار آمريكايی را واكنشی به اين جهانی شدن از پايين دانست، واكنشی به‎منظور منزوی ساختن و به حاشيه‎ كشاندن اين نيروهای تازه‎نفس! چرا كه حاكمان بنيادگرا در هر شكل‎اش ـ چه از نوع آمريكايی و چه از نوع اسلامی ـ جهانی شدن از پايين را (به‎خصوص در حوزه‎ی فرهنگ) تهديدی برای از دست دادن جايگاه‎، ارزش‎ها و در نتيجه قدرت‎ خود قلمداد مي‎كنند. همان‎طور كه ديديم در ميانه‎ی درگيری اين دو قدرت بنيادگرا، بيشترين فضاهايی كه كنترل شد، رفت و آمد، حركت و جابه‎جايی شهروندان و نيز تغيير قوانين مهاجرت و محدوديت مهاجران با عناوين مختلف بود. در آمريكا كنترل بر ورود و خروج افراد شدت يافت تا آن‎جا كه قوانين ويژه‎ی امنيتی برقرار شد، در ايران نيز ممنوع‎الخروج كردن بسياری از فعالان حقوق بشر و سعی در جلوگيری از ارتباط فعالان جنبش‎های مختلف و سازمان‎های غيردولتی در ايران با جنبش‎های جهانی به يك قانون نانوشته تبديل شده است. در هر دو كشور، مقامات امنيتی و دادستانی، به بهانه‎ی ”حفظ امنيت ملي“ ـ و گاه ”امنيت بين‎المللي“ ـ كمال استفاده را مي‎برند.

از سوی ديگر هر دو قدرت بنيادگرا در تلاش‎اند تا تقابل با جهانی شدن از پايين را با عمده كردن خطر اضمحلال ”ارزش‎های خودي“ و به موضع انداختن شهروندان‎شان در مقابل ”ارزش‎های ديگري“ توجه مردم را به دشمنی و مرزبندي‎های قومی، مليتی، فرهنگی و مذهبی بكشانند و از اين طريق مانعی بر سر راه جهانی شدن فرهنگی از پايين ايجاد كنند و مرزهايی را كه در ”انسان جهاني‎شده“ (نسل‎های مهاجران) كمرنگ و ”خدشه‎“دار شده، بار ديگر پررنگ و فاصله‎های ساختگی حفظ گردد.

در اين ميان بنيادگرايان (مسلمان و مسيحی) توانستند به ”ارزش‎های خودي“ كه درحال اضمحلال بود به بهانه‎ی وجود اين درگيري‎ها، رنگ و بويی جديد دهند. به همين منظور، ناگهان مشاهده مي‎كنيم كه مسئله‎ی حجاب درسراسر جهان به موضوع روز بدل مي‎شود، و تفكيك ارزش‎های ”من“ با ”ديگري“، كه در فرهنگ مهاجرت، خدشه‎دار و مخلوط شده بود، توانست مرزهای مشخص و سنتی خود را دوباره احيا كند و هركس به‎قولی به سر جای خود بازگردد. به‎هرحال اين نيروی عظيم و راديكال مهاجران با تاثير انكارناپذير خود بر افكار عمومی، برای همه‎ی دولت‎ها تهديد جدی و مهمی محسوب مي‎شود، چه برای محافظه‎كاران آمريكا كه برای به‎دست گرفتن ابتكار عمل برای نوع جهاني‎سازی از بالا و حفظ ارزش‎های نخ‎نمای خود، به جنگ رو آوردند و چه برای بنيادگرايان اسلامی كه در روند جهانی شدن از پايين، ارزش‎هاشان به سرعت در حال فروپاشی است. اين درگيري‎های خشونت‎آميز برای هر دو سوی قدرت، فرصتی فراهم آورده تا به عقب راندن اين نيروی نوين جهانی و مهار تاثيرات آن بپردازند.

اما شناخت تاثير چندوجهی اين نيروی تازه نفس جهانی برای ما در ايران كه در ميان اين دو قدرت بنيادگرا قرار گرفته‎ايم و هر طرف ما را به سوی خود فرا مي‎خواند، تنها نقطه‎ی اميدواركننده است. چرا كه به قول نوام چامسكی ”افكار عمومی جهانی امروز ابرقدرت دوم هستند“ و اين افكار عمومی تحت تاثير نيروی عظيم مهاجران (از كشورهای مختلف) قرار دارد.

نيروی عظيم مهاجران از طرفی پيچيدگي‎های جوامع جهان سوم را مي‎شناسد و از سوی ديگر با توجه به بهره‎گيری از پتانسيل‎های موجود در جوامع پيشرفته با سازوكارهای بين‎المللی آشناست. و از آن‎جا كه هويتی ساختاريافته و متصلب ندارد، به‎نوعی در اقليت‎ ماندگی را در زندگی خود به‎طور پيوسته تجربه مي‎كند و اين ”موقعيت“ به اين نيرو، پتانسيل راديكالی برای حركت، تغيير و اعمال نفوذ در افكار عمومی مي‎بخشد. از دل اين نيروی اجتماعی جهانی، جنبش‎های رنگارنگ در سطح بين‎المللی متولد شده است كه تاثير مثبت خود را بر تارك تحولات نقش مي‎زند و در همه‎ی عرصه‎های اجتماعی به‎خصوص از لايه‎های پايين جامعه گسترش يافته ‎ است. و با توجه به امكانات و موقعيت خود، پتانسيل بالقوه‎ای دارد كه مي‎تواند پشتيبان جنبش‎های محلی در كشورهای جهان سوم باشد. اما شناخت اين نيرو و نحوه‎ی عملكرد و تحليل رابطه‎ی متقابل با آن برای ما زنان بسيار مهم است و بسته به تعريف ما از نحوه‎ی اين رابطه متقابل، مي‎تواند هم اين نيرو را در جهت مطالبات جنبش‎های محلی بسيج كند و هم قادر است برخلاف اين مسير حركت نمايد يعنی جنبش‎های محلی را به زائده‎ی جنبش جهانی تبديل كند.

البته جنبش‎های جهانی لااقل در تاريخ معاصر همواره وجود داشته‎اند. برای نمونه در دهه‎های 1960 و 70 ميلادی جنبش جهانی چپ تا حدودی دارای همين پتانسيل بود اما تفاوت‎ عمده‎ای آن را از جنبش‎های جهانی فعلی (جنبش‎های مهاجران) متمايز مي‎كند. يكی از اين تفاوت‎های عمده آن است كه انرژی جنبش چپ جهانی در دهه‎های گذشته به تغيير در ساخت قدرت (تغييرات از بالا) يعنی ايجاد دولت‎های سوسياليستی معطوف بود و برمبنای ”رقابت“ با نظام مسلط جهانی آن هم با يك دكترين ثابت و هويت غيرمنعطف و معمولا قهرآميز قرار داشت. اما در جنبش‎های كنونی جهانی كه بر بستر مقوله‎ی مهاجرت در سراسر جهان شكل گرفته، مبنايش تغيير از پايين و تغيير خود اين نظام مسلط جهانی بدون هيچ‎گونه اعلام جنگ و خون‎ريزی است. زيرا بر ”موقعيت“ و بر بستر زندگی روزمره‎ی انسان‎ها شكل گرفته است.

”هويت‎های موقعيتي“، پتانسيل زنده‎ای به جنبش‎های امروز جهانی بخشيده است تا پذيرای شرايط ويژه باشد و هيچ راهكار خاص و از پيش انتخاب‎شده را غير از موقعيت‎های سيال زندگی روزمره انسان‎ها به رسميت نشناسد. همين امر امكان سلطه‎گری و تفوق‎جويی را از اين جنبش‎های جهانی بر جنبش‎های محلی سلب مي‎كند و نيز قابليت پذيرش خواسته‎های جنبش‎های محلی و پي‎گيری آن‎ را به اين جنبش‎ها مي‎بخشد. هرچند در نهايت، همه‎چيز به جنبش‎های محلی بستگی دارد كه چگونه از اين قابليت در جهت كسب خواسته‎های خود بهره ببرند. چه اگر جنبش‎های محلی با دنباله‎روی از خواسته‎ها و تئوري‎های اين جنبش‎های جهانی پيش بروند، احتمالا نه تنها به خود بلكه به آن‎ها نيز كمكی نخواهند كرد. زيرا جنبش‎های جهانی نيز به‎نوعی جنبش‎های محلی محسوب مي‎شوند اما از آن‎جايی كه نيروی عظيم مهاجران تشكيل‎دهنده‎ی آن، از سويی در كشورهای اروپايی و آمريكا پراكنده هستند و از سوی ديگر در رفت و آمد و تبادل اطلاعات با كشورهای جهان سوم نيز قرار دارند، اين جنبش‎ها را به‎نوعی جهانی كرده است، درصورتی كه خواسته‎ها و مطالباتش به‎هرحال با ”موقعيت“ شهروندان مهاجر تشكيل‎دهنده‎ی آن گره خورده است. پس لزوما خواسته‎ها و مطالبات آنان نمي‎تواند هميشه جهان‎شمول باشد همان‎طور كه هيچ جنبشی مادام‎كه شبكه‎ای از خواسته‎ها و مطالبات از سوی جنبش‎های محلی بدنه‎ی آن را شكل نداده باشد جهان‎شمول به‎حساب نخواهد آمد.

تئوري‎های ارائه شده از سوی اين جنبش‎ها نيز اگرچه به جنبش‎های محلی كشورهای جهان سوم كمك مي‎كند اما دقيقا نمي‎تواند موقعيت‎ ويژه‎ی جنبش‎های محلی مانند كشور ما را توضيح و تبيين كند. مي‎خواهم نتيجه بگيرم كه همه‎چيز به خود ما برمي‎گردد.

روزگاری در ايران، احزاب چپ تاحدود زيادی به دنباله‎ای از جنبش چپ جهانی تبديل شده بودند، و به‎جای آن‎كه خواسته‎های مشخص خود را (كه از دل شرايط ويژه‎ و محلی خاص آن دوره بيرون مي‎آمد) به آن جنبش‎جهانی چپ بقبولانند و با اين روش آن را نيز غنا و رنگارنگی بخشند، تبديل به نيرويی شده بودند كه خواسته‎های جنبش جهانی چپ را به درون جنبش‎های محلی تحميل مي‎كردند و سرآخر دولت پشتيبان اين جنبش چپ (بلوك شرق يا چين)، به‎جای پشتيبانی از آن‎ها، از اين احزاب برای پيشبرد خواسته‎های خود بهره مي‎برد.

البته من اين مشكل را در جنبش‎ چپ جهانی يا دولت‎های شوروی و چين و... نمي‎بينم بلكه مشكل، همانا دنباله‎روی جنبش‎های محلی خودمان است زيرا همواره اين جنبش‎های محلی هستند كه بايد شرايط خود را تبيين و مطرح كنند و سپس با پافشاری و اتكاء به نفس، از نيروهای بين‎المللی و مكانيزم‎های مختلف برای پيشبرد آن بهره جويند. اتفاقا همين تبديل شدن جنبش‎های محلی به زائده‎های جنبش چپ جهانی باعث اضمحلال جنبش جهانی چپ نيز شد. چراكه جنبش‎های جهانی اتفاقا با گسترش زائده‎های خود رشد نمي‎كند، بلكه اصولا اين جنبش‎ها نيازمند آن هستند كه جنبش‎های محلی با افزودن خواسته‎ها و تئوري‎ها و تحليل‎های خود، آنان را شكوفا و پلوراليزه كنند و جان تازه‎ای در كالبد آن بدمند، چون در غير اين صورت اين جنبش‎های راديكال جهانی نيز بدون اين رابطه‎ی متقابل، بتدريج متصلب و سپس مضمحل خواهند شد. شايد با درس‎آموزی از اين سير تاريخی است كه جنبش جهانی زنان به تدريج با دموكراتيزه شدن از سوی گروه‎های مختلف زنان و جنبش‎های محلی زنان، توانسته‎ است انرژی و پتانسيل راديكال خود را پيوسته بازتوليد كند.

نيروی بين‎المللی مهاجران مي‎تواند خواسته‎های جنبش‎های محلی در كشورهای جهان سوم، را در سطح افكار عمومی جهان به‎طور وسيع مطرح كند و آن را به زبان بين‎المللی ترجمه كرده و مكانيزم‎های اجرايی و حمايت‎های جهانی برای آن ايجاد كند. بنابراين هنگامي‎كه بحث بر سر خواسته‎های مشخص در درون جنبش‎های محلی مي‎شود (مثلا در ايران خودمان، خواسته‎ی ”رفراندوم برای قانون اساسي“)، سازوكار پشتيبانی برای اجرای آن مي‎تواند از درون اين جنبش‎های راديكال جهانی و پتانسيل عظيم مهاجران به‎دست آيد.

اگر در زمان حمله آمريكا به عراق، اين جنبش جهانی توانست برای اعتراض به جنگ، سازماندهی گسترده و عظيمی به راه بياندازد، اما در نبود خواسته‎ای مشخص از سوی مردم عراق و نبود جنبش‎های محلی در اين كشور، صرفا به خواسته‎ای سلبی (يعنی محكوم كردن صرف جنگ) محدود شد و نتوانست آن‎چنان كه بايد به جنبش‎های محلی در منطقه و عراق كمك موثری بكند. اما اگر ما در ايران بتوانيم خواسته‎ا‎ی متناسب با معيارهای حقوق بشری را در افكار عمومی كشورمان سازماندهی كنيم و به يك نيروی فعال ملی تبديل بشويم در اين صورت، نيروی عظيم جنبش‎های جهانی است كه مطمئنا با مكانيزم‎های اجرايی و طرح خواسته‎های ما در سطح بين‎المللی، ياري‎مان خواهد داد.
”همه‎پرسی برای قانون اساسی ضدزن“، با نظارت سازمان‎های بين‎المللی، مطمئنا خواسته‎ای است كه مي‎تواند توسط نيروی عظيم مهاجرت (منظورم صرفا ايرانيان مهاجر نيست) و با حمايت جنبش‎های راديكال جهانی پيش برود و از طريق بسيج افكار عمومی در سطح بين‎المللی، راه خود را پيدا كند. البته اگر ما اين خواسته‎ را به خواسته‎ای ملی تبديل نكنيم و جنبشی ايجاد نكنيم، مسلما هيچ نيروی مترقی و راديكال بيرونی، از آن چه كه وجود ندارد نمي‎تواند حمايت و پشتيبانی كند.

اما در اين ميان، ممكن است چپ‎های سنتی و نيز ملي‎گرايان سنتی كه هنوز در پارادايم‎های امپرياليسم ـ استعمار قرن بيستم گرفتارند و تعاريف گذشته از جامعه بين‎المللی را پی مي‎گيرند، به دليل هويت ايدئولوژيك و انسجام‎يافته‎ و غيرموقعيتی (انتزاعی) خود، قادر نيستند اين نيروی عظيم جنبش‎های جهانی مهاجرت را شناسايی و فهم كنند و هنوز بر يكدستی جامعه‎ی بين‎الملل و عدم امكان تاثيرگذاری بر آن پای مي‎فشارند. اما بخش‎هايی از جنبش كنونی زنان و جنبش دانشجويی در ايران كه هويت‎های منعطف و موقعيتی (غيرانتزاعی) دارند و از ابتدا در ارتباط با جنبش‎های جهانی قرار داشته‎اند و از سوی ديگر نيروی اصلی جهانی شدن از پايين را در ايران تشكيل مي‎دهند و نيز دارای خواسته‎های بلاواسطه‎ای هستند، پتانسيل آن را دارند كه در جايگاه نيروی اجرايی محلی برای پيشبرد چنين ائتلافی (بين جنبش‎های جهانی مهاجران و استفاده از ظرفيت‎‎های آن برای تحقق خواسته‎ای محلی) قرار گيرند.

(بحثی كه نويسنده در باره جنبش‌های نوين اجتماعی، مانند جنبش زنان، جنبش بيكاران، فمينيست‌ها و...مطرح می‌كند، اكنون چند سالی است كه در احزاب چپ و كمونيست جهان مطرح است و بويژه حزب كمونيست فرانسه پيشتاز اين بحث است. اين امر تنها در بحث خلاصه نشده، بلكه در اشكال سازمانی ظهور و بروز يافته و مثلا در فرانسه تاثير مستقيمی روی انتخابات اين كشور داشته است. ظاهر نويسنده مقاله درجريان اين مسائل و فعاليت‌های نوين احزاب كمونيست جهان قرار ندارد.)