پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 


قصه همچنان ناتمام
گلسرخ
علی اصغر راشدان

   شقایق وارد که شد، توهم بود. هرروزازمدرسه که می‌آمد، سلام می‌کرد و دست می‌داد. انگشت‌هاش رالای موهای ژولیده ام می‌خیزاند و سروصورتم را نوازش می‌کرد.

  شست و سبابه ام را گازانبرکردم و نوک بینی شقایق را، ملایم  کشدم. گونه و پیشانیش را بوسیدم وگفتم :

- تا نهار رومی کشم ، روپوشتو درآر و دست وصورتتوبشور.

  شقایق، مثل همیشه، بالاوپائین نپرید. سر و صدا نکرد و کاسه ی سکوت تلخم را نشکست. چهل سال جوانـم نکرد و به دوران بچگیم نبرد و باهام همبازی نشد. کیفش را،‌بی‌حوصله کناراطاق انداخت . او را زیرچشمـی می‌پائیدم، اخم‌هایش خیلی توهم بود:

- سلام عرض شد، کنتس کوچولو!

محلم نگذاشت. خندیدم و زیر لبی گفتم :

- انگارطلب کاره!

 شوخیم را نشنیده گرفت و رو برگرداند و به اطاق دیگررفت  که روپوشش رادرآورد.عقلم به جائی نمی رسید.

هدیه ی کوچک وسه شاخه گل سرخش را صبح سرحال وخندان برده بود.

- دست وصورتتوشستی؟ بیا بریم تو آشپزخونه. امروز ماکارونی داریم، غذای دلخواهت!

صدائی نیامد. ازکنار میز بلند شدم و ازکتابخانه بیرون زدم . روی کاناپه ی اطاق پذیرائی دراز کشیده بود.

صورتش را روی دست‌هاش گذاشته بود. سر و دست خود را تو کاناپه فروبرده بود. کنارش ایستادم وبه فکرفرورفتم :

تو مدرسه اتفاقی افتاده؟ خلافی کرده وتنبیه شده؟، توپنج سال مدرسه ش از او گله ای نداشته اند. حسن سلوکش نمونه بوده است .شاید هله – هوله خورده و مریض شده؟

بلتذش کردم و روکاناپه نشاندمش. رو پیشانیش دست کشیدم . تب نداشت. فقط بق کرده بود:

- بلن شوبریم نهاربخوریم ، حالت خوب میشه . نهار که می‌خوریم، تعریف کن که تو مدرسه چی کارکردی

وچی خوندی .

پاک اززبان افتاده بود. چشم‌های عسلیش توحدقه ناآرام می‌گشت :

- بلن شوکـولی بهت بدم !

بهترین تفریح شقایق کولی گرفتن ازمن بود. او را رودوشم گرفتم و طول اطاق را زیرقدم گرفتم . چندمرتبــه طول اطاق را رفتم و برگشتم . دیگرجوان نبودم.  به نفس نفس افتادم وعرقم درآمد. رو کاناپه گذاشتمش ازحس وحرف و خنده خبری نبود. گرهی راه گلوش را گرفته بود. جلوی کاناپه به زانو در آمدم، پیشانی به عرق نشسته ام را رو زانوی شقایق گذاشتم وانتظار کشیدم . ازنوازش انگشت‌های کوچکش خبری نشد، سرم را بلند کردم و تو چشمش خندیدم . شست‌هام را تو گوشهام  کردم و ادای خرگوش درآوردم . شکلک درآوردم  و گفتم :

- این خرگوشه ، گوشاشوکه ورداریم ، چی میشه ؟

  شقایق رو برگرداندوبه دیوارخیره ماند.‌هاج- واج برجاماندم . ازشکاریک لبخندعاجزبودم !جلوی کاناپـه

معلق زدم . واژگون شدم . کف دست‌هام راروزمین گذاشتم وپاهام رابلندکردم . زانوهام راخماندم وطول  -

اطاق را چندمرتبه رو دست‌هام رفتم وبرگشتم . نفسم بندمی آمد، جلوی کاناپه، رو زمین پهن شدم وشقایق را نگاه کردم . حدقه‌های کوچکش به اشک نشسته بود. نشستم وخود را تا کنارکاناپه خیزاندم . دست‌های  کوچکش راتودستم گرفتم وگفتم :

- خب ، ما سال‌هاست که باهم دوستیم ، نباید درد دل‌هامونوازهم قایم کنیم که !

    مرواریدها روگونه‌هاش غلتیدند. گره گلوش باز شد. سکسکه کرد. مرواریدها را با آستین پاک کرد و

گفت :

- امـروز خـانـم گــریه کـــــرد !

  صورت مرواریدآلودش را بوسیدم وگفتم :

- خانم واسه چی گریه کرد؟ لابد بچه‌های شیطون اذیتش کرده بودن ؟

- نه، همه ی بچه‌ها گل سرخ وهدیه ی روز معلم آورده بودن . دو تا از بچه چیزی نیاورده بودن و گریـه می‌کردن . خانمم گریه کرد. هرسه نفرشون گریه کردن . همه ی بچه‌ها گریه کردن !….

  صورتم را میان دستهامو تو کاناپه فروبردم و مدت درازی به همان حالت ماندم . انگشت‌های کوچـــک

شقایق لای موهای ژولیده ام خزید و گفت :

- مـــن گشــــنه مــــه !….