پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 
 

 

دو شنبه 3 شهریور
رادیو تهران:
حمله به ایران
از شمال و جنوب آغاز شد
آخرین یادداشت های تاریخی رضا شاه
رضاشاه: امیدوارم اوضاع جبهات به نفع آلمان باشد!

رضاه شاه از وقتی به آلمان ها نزدیک شد، ذکاءالملک فروغی را که عامل انگلستان بود، از دربار طرد کرده بود. شبی که حمله شد، با عجله فرستاد عقب فروغی که بیاید و کابینه تشکیل بدهد. رئیس کل تشریفات دوید خانه فروغی، او دررختخواب بود و داشت با تلفنی انگلیسی حرف می زد. وقتی تلفنش تمام شد به "انتظام" گفت: کاراعلیحضرت تمام شد و باید برود. انتظام پرسید: کجا؟ فروغی گفت: تبعید!

مردم از همه چیز و همه جا بی خبر بودند!

تا آخرین ساعاتی که حمله به ایران شروع شد، مردم از مذاکراتی که دردربار با سفرای شوروی، آلمان، انگلستان و امریکا جریان داشت بی خبر بودند.

رضا فورا به رادیو دستور داد خبرهای حمله را پخش نکنند. بنابراین رادیو بجای پخش اخبارجنگ مردم را به حفظ انضباط ورعایت اصول شهروندی دعوت می کرد. اما مردم که می دیدند برنامه رادیو با برنامه های روزهای قبل فرق دارد بیشتربه وحشتشان اضافه می شد. آنها که رادیو داشتند بیشتربه برنامه های رادیو دهلی ورادیو بی.بی.سی گوش می دادند که به زبان فارسی برای ایران برنامه پخش می کردند. شاید باورتان نشود که ما خودمان هم دردرباراطلاعات واخبارمورد نیازمان را ازرادیو دهلی، رادیو لندن ورادیو برلن می گرفتیم. این سه رادیو به زبان فارسی برنامه داشتند.


 

روزدوشنبه سوم شهریورماه 1320 من درحمام قصربودم که زهرا مشهدی سراسیمه وارد شد وبا حیرت ووحشت ازقول رادیو تهران اطلاع داد که الساعه قوای متفقین به ایران حمله ونواحی سرحدی را بمباردمان کرده اند.

البته ازچند ماه قبل رضا درصحبت های خصوصی گفته بود که انگلیسی ها فشارمی آورند که ایران ازبی طرفی خارج شده و به آلمان اعلان جنگ بدهد!

قبل ازاینکه بقیه ماجرای روزشوم سوم شهریورماه 1320 را تعریف کنم باید عرض کنم که مدتها بود انگلیسی ها مسئله حضوراتباع آلمانی را درایران مستمسک قرارداده وایران را متهم به همکاری با آلمان می کردند.

یک نکته دیگرهم که باعث تحریک بیشترانگلیسی ها وآمریکائی ها وقوای متفقین درحمله به ایران شد و آن اظهارات نابخردانه « گوبلز» وزیرتبلیغات هیتلر بود.

گوبلزچند هفته قبل ازحمله قوای متفقین به ایران دررادیو برلن سخنرانی کرده و گفته بود: «ما شش هفته دیگرازطریق قفقازبه ایران خواهیم رسید

بنده حالا برای اولین باربرای اطلاع تاریخ نویس ها عرض می کنم که رضا حاضرشده بود برای حفظ مملکت وجلوگیری ازاشغال کشوراتباع آلمان را اخراج کند وبه متفقین اجازه بدهد ازطریق بندرشاهپور درخلیج فارس راه آهن ایران را مورد استفاده قرارداده ونیرو ومهمات به بندرشاه درترکمن صحرا ) شرق دریای مازندران ( برسانند.

درفاصله سالهای 1308 تا 1320شرکتهای آلمانی- مجارستانی- چکسلواکی- لهستانی واوکراینی درایران فعالیت می کردند که درراس آنها کمپانی های معظم آلمان مثل زیمنس- آلگمین الکتریستهآ.ا.گگروپ- اشکودا را به یاد می آورم.

آلمان درآن موقع یک قدرت صنعتی بزرگ بود وروزبه روز هم صنایع آلمان پیش می رفتند. هرقدر صنایع آلمان پیش می رفتند، به همان اندازه هم بردامنه فعالیت های اقتصادی آلمان درایران اضافه می شد.

مسلما وقتی فعالیت شرکتهای آلمانی زیاد می شد برتعداد کارکنان آنها و اعضای خانواده شان هم افزوده می شد. مثلا یادم هست که درشاهی ) قائم شهرکنونی( یک کارخانه بزرگ گونی بافی ویک کارخانه بزرگ نساجی ساخته بودند.

تنکنسین های این کارخانجات آلمانی بودند که همراه اعضای خانواده شان درهمان نزدیکی کارخانه زندگی می کردند ومردم محلی به آن قسمت از شهر « محله آلمانی ها» می گفتند! سر« رید بولاد» سفیرکبیرانگلستان در تهران همین مطلب را مستمسک قرارداده ومرتبا به کاخ می آمد وبه جان رضا نق می زد که فعالیت آلمانی ها وعمال وجاسوسان آنها درایران زیاد و بسیارخطرناک و باعث نگرانی دولت متبوع او گردیده است.

هرچقدررضا توضیح می داد که این آلمانی ها فعالیت نظامی ندارند و مستخدم دولت ایران وتکنسین فنی کارخانجات هستند توی گوش « بولارد» نمی رفت وبولارد متصل حرف های خود را تکرارمی کرد ومعلوم بود انگلستان دنبال بهانه جوئی است.

من مقداری ازخاطرات منتشرنشده رضا را نزد خودم دارم. دربخشی ازاین خاطرات مفصلا مطالبی درمورد اشغال ایران نوشته است. بفرمائید این چند صفحه را بخوانید. خیلی جالب است. به خط خود رضا است...

 

یادداشت های رضا شاه

 

« امروزدوازدهم مهرماه 1320 است. صبح سفیرکبیرانگلیس مطابق تقاضای قبلی نزد ما آمد وقدری درمورد جبهات جنگ قفقاز صحبت کرد.

گفتم تا آنجا که ما اطلاع داریم هنوزجنگ به نواحی قفقازنرسیده است. بولارد مجددا" تاکید کرد که چرا رسیده است!

بولارد گفت شخص چرچیل به خوبی تشخیص داده است که با شکست و نابودی ارتش شوروی به وسیله مهاجمین آلمانی، دیگر دول متفق هرگز امید پیروزی نخواهند داشت، وچه بسا که ارتش هیتلربا یک ضربت کار انگلستان ومتفقین او را یکسره نمایند.

ازاین حرف های بولارد خوشم نیامد ومسیرصحبت را عوض کردم، اما بولارد مجددا به سرحرف های اولیه خویش برگشت و گفت: حالیه مهم ترین فکردولت انگلستان کمک رساندن به شوروی است وما برای رساندن کمک های عاجل به شوروی سه راه درپیش داریم.

اول راه « ولادی وستک» است. که این راه زیاد به درد نمی خورد چون هم مسیرآن دوراست وهم نزدیک ژاپن متحد اصلی آلمان قراردارد.

راه دوم راه « آرخانگلسک» است که آن هم شش ماه ازسال یخ بسته است و نمی شود روی آن حساب کرد!

سوم راه « ایران» است که بهترین وبرجسته ترین راه به حساب می رود. چون متفقین می توانند کمک های خود را اعم ازقوای نظامی والبسه وغذا و سایرمایحتاج وملزومات دربنادرخلیج فارس پیاده کرده وازآنجا با راه آهن به بنادردریای مازندران برسانند و ازدریای مازندران با کشتی به دهانه ولگا و بندراستراخان وبادکوبه ببرند.

ازاین حرف ها مقصود اصلی بولارد معلوم می شود و آن این است که آنها می خواهند بی طرفی ما را نقص وما را به حالت جنگ با آلمان بکشانند.

موضوع بیطرفی ایران را به بولارد متذکرشدم. اظهارداشت که حالیه وضعیت جبهات جنگ به حالتی رسیده که بیطرفی معنا ندارد وایران یا باید به آلمان اعلان جنگ بدهد ویا به متفقین!»

 

ذیل سیزدهم مهرماه 1320 می نویسد:

 

« امروز دریفوس سفیرکبیردولت آمریکا شرفیاب شد ومطالبی اظهارداشت. منظورازملاقات این بود که دنبال حرف های همکارانگلیسی خود را بگیرد و ما را واداربه اعلام جنگ به آلمان کند.

بعد ازظهرسفیر کبیرآلمان را خواستم. همراه با مترجم ووزیر خارجه آمد. موضوع فشارسفیران انگلیس وآمریکا را گفتم واوضاع جبهات جنگ را جویا شدم.

سفیرآلمان آخرین خبرهای مربوط به جنگ رابه اطلاع ما رساند ومسیر پیشروی قوای آلمان را درروی نقشه نشان داد وعلامت گذاری کرد. فهمیدم وضع به نفع آلمان پیش می رود.

به وزیرخارجه دستوردادم تا مدتی به سفرای آمریکا وانگلیس وقت شرفیابی ندهد، مگرخودم احضار کنم!»

 

باز ذیل پانزدهم مهرماه می نویسد:

 

امروزسفیرکبیراتحاد شوروی آمد. همراه خود یک نسخه ازمعاهده 1921 ایران وشوروی را هم آورده بود.

خلاصه صحبت اواین بود که مطابق معاهده 1921 هروقت ممالک دیگری وارد ایران شده وامنیت شوروی را به خطربیندازد شوروی مجازاست قشون وارد ایران کند.

سئوال کردم چه کشورثالثی وارد ایران شده که شوروی احساس عدم امنیت می کند؟

جواب داد: آلمان ها!

گفتم: تعداد آلمان های مقیم ایران با اعضای خانواده هایشان سرجمع یک هزارنفرنمی شود. چطوراست که شوروی با آن ارتش سرخ ازهزارنفرآدم بی سلاح ودست خالی که بیشترشان هم زن وبچه ها هستند احساس خطرمی کند؟ حرفی نداشت. یک مشت مزخرفات سرهم کرد وموضوع جاسوس بودن آلمان های ساکن درایران را پیش کشید واسم چند نفررا آورد که با اعتقاد او جزو اس – اس هستند. آدمی به نام مایر سرپرست آنها درایران راهم نام برد.

منظورش این بود که حضوراین تعداد آلمانی درایران به معنای نقض بیطرفی ایران است وخلاصه تندترازسفیرانگلیس وآمریکا حرف زد.

ازطرز حرف زدنش خوشم نیامد. گفتم منبعد اگرکاری دارید فقط با وزیر خارجه تماس داشته باشید ومطالب خود را ازطریق وزیرخارجه به عرض ما برسانید.

موقع رفتن تعمدا بی ادبی کرد وبا منظوری که ازصحبت هایش مشخص بود قصد تعرض دارد گفت: ارتش سرخ همین روزها پوزه هیتلررا به خاک می مالد ووقتی پوزه هیتلربه خاک برسد پوزه متحدانش هم همینطور!

روس ها یک ذره ازدیپلماسی انگلیسی ها وحتی آمریکائی ها را ندارند و نمی توانند مقصود خود را دردل محفوظ دارند. مثل بچه ها هرچه دردل دارند به زبان می آوردند. امیدوارم اوضاع جبهات به نفع آلمان باشد

 

ایضا ذیل وقایع 20 مهرماه 1320 می نویسد:

 

امروزازطریق وزارت خارجه نامه وزارت شوروی را آوردند. شوروی ها یک نامه دردوازده صفحه بزرگ داده بودند که چه وچه وچه...

مقدارزیادی اسامی آلمانی بود که خواسته بودند بدون فوت وقت ازایران اخراج شوند. مقداری هم ازقراردادهای مربوط به خرید اسلحه ازآلمان ابراز شکایت کرده بودند.

پدرسوخته ها اطلاعات زیادی درهمه چیزدارند. قدرمسلم دراینجا یک عالمه جاسوس دارند آن وقت می گویند آلمان ها دراینجا جاسوس دارند!

من نمی فهمم چطورانگلیسی ها وآمریکائی ها با آلمان ازدرجنگ درآمده اند؛ درحالی که آلمان دارد با بالشویک ها می جنگد تا بساط کمونیست ها را جمع کند...»

 

ذیل وقایع 28 مهرماه 1320 می نویسد:

 

امروزازسفارت آلمان شرفیاب شدند. آقای مایرهم بود که خیلی به اوعلاقه دارم. مرد نظامی استخوانداری است!

حرفهایی که زدند خوشایند نبود وفوق العاده نگرانم کرد. ازبرلن چند تلگراف رمز داشتند. خلاصه کلامشان این بود که با دست خودمان راه آهن وپل ها و تونل ها و مستحد ثاتی را که با تحمل بدبختی زیاد ساخته بودیم منفجرو غیر قابل استفاده کنیم تا به دست نیروهای متفقین نیفتد.

گفتم کدام آدم عاقل یک چنین کاری می کند.

مایرگفت این یک دستورالعمل جنگی برای نیل به پیروزی است.

آلمان ها می گفتند وجود این تاسیسات باعث می شود متفقین خاک ایران را اشغال کنند.

خیلی وحشت داشتند. من هم ازوحشت آنها دچارشک شدم.

به هرحال گفتم خطری ایران را تهدید نمی کند. ما بیطرف هستیم و متفقین نمی توانند برخلاف منشورملل ما را مورد حمله قراردهند.

« مایر» نامه هیتلررا به من داد که درآن تقاضا شده بود پل های مهم را خراب کنم وراه آهن را ازحیزانتفاع بیندازم.

اینطورکه آلمان ها اطلاع می دهند قوای متفقین نقشه دارد به ایران حمل کند. گفتم اگرچنین بود ماموران سرحدی ما مطلع می شدند.

آلمان ها گفتند ماموران شما معتاد به افیون هستند ودرخواب غفلت بسرمی برند.

اگرچه خودم را ازاین حرف ناراحت نشان دادم اما ازشهامت وراستگوئی اعضای سفارت آلمان خوشم آمد. این حرف درست است. بیست سال است می خواهم این مملکت را درست کنم نمی شود. یکی ازبدبختی ها همین افیون است که همراه با چای غلیظ وتنباگو سه تفریح مورد علاقه وعشق ایرانی جماعت است!

به آلمانی ها گفتم سلام مرا به شخص پیشوا برسانند واطمینان بدهند که خطری متوجه ایران نیست وسفرای شوروی، آمریکا وانگلیس درشرفیابی هایی که داشته اند هیچ مطلبی درمورد قصد حمله به ایران نگفته اند!

سفیرکبیرآلمان گفت که برلن اطلاع دقیق دارد که شوروی ها چندین هواپیما درعشق آباد آورده اند وچون درآن نواحی میدان جنگی وجود ندارد ازاین هواپیماها برای بمباردمان ایران استفاده خواهد شد.

حرف هائی هم درمورد آوردن کشتی جنگی به دریای مازندران وگرد آوری قوای ارتش روس درآستارا ونزدیکی های ماکو زدند.

سرجمع باید بگویم که حرف هایشان آدم را نگران می کند. فردا باید دولت را بخواهم تا دراین خصوص مجادله کنیم...»

 

تاج الملوک: اصولا این « بولارد»  کینه وعناد مخصوصی با ایران داشت ودر اوایل سال 1320 رضا به وزارت خارجه دستورداده بود تا با مقامات لندن صحبت کند و دیپلمات دیگری را به جای بولارد بخواهند.

وزارت خارجه چند باربه لندن فشارآورد اما انگلیس ها جواب دادند که « بولارد» مورد تائید شخص چرچیل است. حقیقت این بود که لندن دنبال بهانه جوئی بود. دولت انگلستان، ویا بهتربگوییم شخص چرچیل به خوبی تشخیص داده بود که با شکست ونابودی ارتش سرخ به وسیله مهاجمین آلمانی، دیگر امید پیروزی درجنگ را دول متفق نخواهند داشت. وچه بسا که ارتش هیتلری با ضربت دیگرکارانگلستان ومتفقین اورا یکسره نماید.

....

چند لحظه بعد ازآنکه شوهرم رضا)  شاه( ازهجوم سربازان متفقین به مرزهای شمالی وجنوبی ایران مطلع گردید فورا سفرای آمریکا، شوروی و انگلستان را به درباراحضارکرد ودرمورد دلیل حمله آنها توضیح خواست.

رادیو تهران هم مرتبا خبرهای مربوط به هجوم نیروهای متفقین را پخش می کرد وباعث وحشت مردم می شد.

رضا به رادیو دستورداد ازپخش خبرهای هجوم خود داری کند. بنابراین رادیو بجای پخش اخبارجنگ مردم را به حفظ انضباط ورعایت اصول شهروندی دعوت می کرد. اما مردم که می دیدند برنامه رادیو با برنامه های روزهای قبل فرق دارد بیشتربه وحشتشان اضافه می شد. آن موقع همه مردم رادیو نداشتند ورادیو متعلق به طبقات اشراف وثروتمندان بود.

درهمین تهران خیلی ازخانه ها برق هم نداشتند تا چه برسد به رادیو! آنها که رادیو داشتند بیشتربه برنامه های رادیو دهلی ورادیو بی.بی.سی گوش می دادند که به زبان فارسی برای ایران برنامه پخش می کردند. شاید باورتان نشود که ما خودمان هم دردرباراطلاعات واخبارمورد نیازمان را ازرادیو دهلی، رادیو لندن ورادیو برلن می گرفتیم. این سه رادیو به زبان فارسی برنامه داشتند.

رادیو دهلی ورادیو لندن خبرمی دادند که نیروهای انگلیس وروس ازشمال و جنوب به ایران حمله کرده ومشغول پیشروی هستند. حتی اطلاع می دادند که بندرشاهپوروبندر خرمشهر را هم متصرف شده اند. ونیروهای انگلیسی از خانقین ) عراق( گذشته ووارد قصرشیرین شده اند. درآن زمان کل مملکت هندوستان ) وپاکستان امروزی ( وکل مملکت عراق وسوریه ولبنان و... تا مرزعثمانی ) ترکیه ( زیرپرچم انگلستان بود وفقط ایران استقلال داشت.

دوروزبعد که معلوم شد پخش نکردن اخبارجنگ موجب بروزشایعات مخاطره آمیزی شده است رضا به رادیو دستورداد مجددا" اخبارجنگ را پخش کند.

اخباری که به تهران می رسید تکان دهنده بود. روزچهارم شهریورنیروهای انگلیسی که ازعراق آمده بودند ونیروهای هندی زیرپرچم انگلستان مناطق نفت خیزجنوب کشوررا تصرف کردند وناوگان جنگی انگلستان همه جهازات جنگی ایران درخلیج فارس را عراق ونیروی دریائی ایران را نابود کرد.

سرتیپ بایندرکه خیلی آدم وطنخواهی بود وفرمانده نیروی دریائی ایران بود دربرابر انگلیسی ها مقاومت کرده ودرهمان ساعات اولیه شهید شده بود.

شوهرم رضا ) شاه( درطول مدت سلطنت خود که بیست سال طول کشید خیلی تلاش کرد ارتش منظم وقوی برای ایران درست کند اما متاسفانه این ارتش درهمان ساعات اولیه حمله متفقین تارومارشد. فرماندهان ارتش در سرحدات که دیده بودند توان مقاومت دربرابر قوای متفقین را ندارند خودشان ازجلو فرارکرده وسربازها هم ازپشت سرشان!

فرماندهان ارتش که تا آن روزدربرابر رضا ضعیف وزبون وذلیل بودند و چکمه های رضا را ماچ می کردند ناگهان دارای دل وجرئت شده وشهامت مخالفت با رضا را پیدا کردند! همان روزحمله متفقین رضا دستورداد جلسه هیئت دولت وجلسه شورای عالی جنگ تشکیل شود، تا درباب مقاومت و محاربه با ارتش متفقین تصمیم گیری شود.

آنطورکه رضا با نا امیدی برایم تعریف کرد؛ دراین جلسه رجال سویل  )وزرای دولت ( می گویند که ما ازامورنظامی وجنگ اطلاعات نداریم و نمی توانیم اظهارنظرکنیم وبه این ترتیب خودشان را بکلی ازبحث جنگ کنار می کشند.

فرماندهان ارتش هم که تا آن روزبرای گرفتن پول وبودجه وامکانات و درجه وسایرامتیازات مرتبا" شعارمی دادند که ارتش ایران چنین وچنان است ومی تواند جلوی همه نیروهای همسایه را سرکند با کمال وقاحت وبیشرمی آب پاکی را روی دست رضا ریخته وبه او می گویند کاری ازدست ارتش بر نمی آید وباید تسلیم شد!

رزم آرا وسرتیپ عبداله هدایت هم با شدت وحرارت استدلال می کنند که ارتش ایران حتی نمی تواند یک ساعت مقاومت کند! رضا کمی بحث و تحقیق و سوال وجواب می کند ومتوجه می شود که فرماندهان ارتش درتمام این سالها برای آنکه اسلحه ها کثیف نشوند ویا معیوب نشوند ومهمات خرج و حیف ومیل نشود چوب دستی به جای تفنگ به دست سربازها می داده اند وسربازها با چوب دستی وتفنگ های بدلی مشق می کرده اند!

همچنین به رضا می گویند که ارتش مهمات کافی که ندارد هیچ حتی برای دوروزآذوقه هم درانبارهایش نیست!

هنوزبحث ادامه داشته که ازسرحدات خبرمی آورند سربازان درپادگان های خراسان وسرخس ونواحی مرزی تفنگ های خود را گذاشته وفراررا برقرار ترجیح داده اند! درهمین جلسه آهی وزیردادگستری که گویا ازطرف انگلیسی ها ماموریت داشته است به رضا می گوید بهترین کاراین است که دولت عوض شود وذکاء الملک فروغی کابینه تشکیل بدهد!

رضا متوجه می شود که این پیشنهاد ازطرف انگلیسی ها است. شاید حدود هفت هشت سال بود که رضا حتی حاضر نمی شد فروغی را ببیند. فروغی وابسته به سیاست انگلیس بود وازملکه انگلستان مدال وعنوان داشت. رضا به نصراله انتظام رئیس کل تشریفات شاهنشاهی دستورمی دهد فوری فروغی را مطلع کند.

موقعی که انتظام سراغ فروغی می رود مشاهده می کند فروغی به حال نزار دربستربیماری افتاده است ودرهمان حال با تلفن دارد به انگلیسی صحبت می کند. تلفنش که تمام می شود به انتظام می گوید همین الساعه داشتم با سفیر انگلستان حرف می زدم کاراعلیحضرت شاه تمام شد. باید برود!

انتظام می پرسد کجا برود؟ می گوید به تبعید!