پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 

 


وبلاگ زيتون
بخور و نخور
اغنيا و فقرا
درماه مبارك رمضان

 

آداب روزه‌داری

1- آداب روزه‌داري1
امروز برای خريد هفتگی رفتم فروشگاه بزرگی كه معمولا از شير مرغ تا جون آدميزاد توش پيدا می‌شه. از دم در يه چرخ‌ مخصوص خريد برداشتم و رفتم تو....
فروشگاه يه‌جوری به نظرم اومد. عين مزرعه‌ای كه ملخ بهش حمله‌كرده باشه قفسه‌ها كچل كوچول بود.
اول رفتم سراغ قسمت قند و شكر كه هميشه مملو از كارتن‌های قند و كيسه‌های يك كيلويی شكر بود. اما اون قسمت از فلان‌جای ملا هم پاك‌تر بود. حتی خبری از گونی‌های شكر فله‌ای كه طرفدار نداره نبود.
بعد بدو رفتم سراغ قسمت گوشت و مرغ و ماهی. وقتی رسيدم ديدم سر يه بسته بال(!) مرغ كه تنها گوشت سفيد موجود در يخچاله دعواست...
قسمت سبزيجات خوردشده‌ی بسته‌بندی شده. اما دريغ از يه بسته سبزی قرمه يا كوكو و.....
تو قسمت پنير فقط يه قوطی پنير سه‌گوش مونده بود كه عين نديدبديد‌ها فوری برداشتمش و انداختم تو چرخ.
ماست نبود... شير نبود... كره اصلاً... زعفرون ابداً...
با چرخ دويدم طرف عرقيات‌جات. از خانم‌هايی كه تو اون قسمت ازدحام كرده بودن پرسيدم گلاب هست؟ خانمه گفت: منم دارم دنبالش می‌گردم... نيست...
نگرد. تا شعاع دوكيلومتر همه فروشگاه و مغازه‌های اطراف رو گشتم. نه گلاب پيدا كردم نه شكر نه زعفرون. بايد بريم مركز شهر طرفای بازار.
بعد ازم پرسيد: آخی... تو هم نذری داری؟ ميای با هم بريم.
گفتم: نه،‌ می‌‌خوام كيك درست كنم!
لبی ورچيد و دور شد...
خلاصه سرافكنده با يه دونه پنير سه‌گوشی كه تازه دوسه‌تا خانم با حسرت نگاش می‌كردن در يه چرخ بزرگ رفتم سر صندوق. خانم‌های جلويی چرخ‌دستياشون پرِ پر بود. ديده بودن مواد غذای گيرشون نمياد، زنبيلشون رو پر كرده بودن از شامپو و پودر لباسشويی و ماكارونی‌های مارك متفرقه( ماكارونی تك هم نبود).. آرد،‌ زردچوبه، خميردندون و هر چی كه باقی مونده بود...

خدايا، اين ماه رمضون برای هم‌دردی با فقراست؟ برای فهميدن احساس گرسنگيه؟‌برای خالی داشتن اندرون از طعامه؟ برای اينه كه پول يك وعده‌ی غذايی رو كه نخوردی به مستحق بدی؟ فلسفه‌ش چيه؟

2- آداب روزه‌داري2
(داستان واقعی)
زندگی يك روز حاج‌آقا و حاج‌خانم درماه مبارك رمضون:
سحر:
‌حاج‌خانم ساعت 3 صبح بيدار می‌شه، جيش‌نكرده و دست‌و رو نشسته يكراست می‌ره سر يخچال. چند قابلمه و ظرفی كه از ديشب آماده كرده در مياره. پلو و خورش رو می‌ذاره گرم بشه. باقالی‌پلو و مرغ رو هم همين‌طور.
زير كتری چايی رو هم هكذا(چه كلمه‌ی غريبيه اين هكذا)
می‌ره بالای سر حاج‌آقا، تكونش می‌ده.
- حاج‌آقا حاج‌آقا بدو الان اذون می‌گن. غسل هم بايد بكنيم. دير می‌شه. بعدا نگی نرسيدم زياد بخورم‌ها... من رفتم حموم.
( توضيح: حاج‌خانم برای صرفه‌جويی جيش و دست‌ورو شستن رو گذاشته بود با غسل يه‌جا تو حموم بكنه !)

تا حاج‌خانم خودشو گربه‌شور كنه، آقا پا می‌شه و يك‌راست می‌ره سراغ قابلمه‌ها. يكی يكی بازشون می‌كنه تا مبادا حاج‌خانم غذای مونده‌ی افطاری ديشب رو بهش قالب كرده باشه. از روی رضايت تبسمی ميكنه. دعواهای سال اول ازدواج كار خودشو كرده و ديگه خانم از اين جرأت‌ها نداره!
بعد يه‌راست می‌ره تو حموم.
حاج‌خانم داد می‌زنه:‌ اوا حاج‌آقا خاك بر سرم. ديشب‌بست نبود؟
حاج‌آقا از ترس بيدار شدن بچه‌ها از جيغ‌وداد خانم می‌ره كنار. بعد فكری می‌كنه و ميره پتو رو از سر بچه‌هاش می‌كشه كنار و می‌گه پاشيد قرطی‌های بی‌دين‌!
يه پسرش 21 ساله‌ست و دانشجو. شيك‌پوش با ريش‌ای سه‌تيغه با اين كه اهل دين و روزه نيست از ترس از دست‌دادن پول توحيبی غر‌غركنون پا می‌شه. دخترش هم كه 17 سالشه و پيش‌دانشگاهی می‌ره و چندبار به خاطر نوع لباس‌پوشيدنش از طرف مدرسه اخطار گرفته بوده الكی می‌گه كه امروز بهش روزه واجب نيست و تصميم می‌گيره تا 12-13 روز اين بهانه رو بياره...
حاج خانم از حموم كه در مياد ميره سراغ سورو سات سحری. راديو رو هم روشن می‌كنه.
سالاد و ماست و شله‌زرد و خرما و نون و پنير و سبزی و كره و خامه و مربا و عسل و پلو‌های چرب‌و چيلی با يه‌عالمه زعفرون و قرمه سبزی رو می‌چينه تو سفره. با نگرانی نگاه می‌كنه چيزی كم نباشه. آهان حلوا مونده بود. حاجی حلوا رو خيلی دوست داره.
شربت پرتقال. كمپوت آناناس. زولبيا باميه كه حتما بايد باشه.
چايی رو هم دم می‌كنه.
حاج‌آقا از حموم كه درمياد با همون حوله‌ش اول مياد سفره رو چك می‌‌‌كنه. با اين كه رضايتش جلب شده اما برای اينكه حاج خانم پررو نشه اخمی می‌كن و انگشت توی گوش كنان می‌ره لباس بپوشه.
پيژامه‌پوش مياد كنار سفره چهار زانو می‌شه.( به‌خاطر چاقی اين‌جور نشستن براش سخته. اما می‌گه چون ائمه روی زمين افطار
می‌كردن توی اين ماه روی زمين بشينه و سحری و افطار بخوره، ثوابش بيشتره!)

حاج‌آقا هی ساعتش رو نگاه می‌كنه و هی بشقابش رو پر می‌كنه از باقالی‌پلو با مرغ و پلو و قرمه‌سبزی ومی‌خوره.
چند لقمه نون‌پنير سبزی به ياد مستضعفا و چند لقمه كره عسل به ياد يتيم‌ها و چند كاسه شله‌زرد به خاطر ياران امام‌حسين و حلوابه ياد حضرت علی و چندليوان دوغ به ياد لبان تشنه‌ی حسين پشت‌بندش می‌خوره.
چند استكان چايی شيرين به زور می‌ريزه تو حلقش و... حاج‌خانم هم دست‌كمی از آقاشون نداره. (پسرشون به زور لقمه‌ای خورده و رفته خوابيده.)
دهان حاج‌آقا هنوز پره كه يهو از راديو صدای اذان به گوش می‌رسه. بدو بدو هر دو می‌دون طرف دستشويی و تف می‌كنن و مسواك می‌زنن. و می‌رن بخوابن.( وضو و نماز رو يادم رفت بگم)

حاجی و زنش با شكم‌های پرشون خوابشون نمی‌بره. حاج‌آقا بالشی روی بالشش اضافه می‌كنه. دكتر قلبش گفته سرش بايد بالاتر از شكمش باشه. يواش يواش چشاش سنگين می‌شه و صدای خور و پف و گاهی صدای آروغ‌های حاجی نمی‌ذاره حاج‌خانم بخوابه.


صبح سركار حاجی:
حاجی اول صبح كمی به كار و بار و حساب‌كتاباش می‌رسه. هر چی به ظهر نزديك‌تر می‌شه بداخلاق‌تر می‌شه و دهنش بدبوتر. نمی‌ره دهنشو بشوره چون معتقده كه بوی دهن روزه‌دار از گل‌های بهشتی خوش‌بوتره!(البته نزد خدا! چون نزد بنده‌ی خدا كه اين‌طور نيست)
سر شاگرداش داد می‌كشه. با مشتری‌ها بدرفتاری می‌كنه. بخصوص هر كی تر و تازه‌ست به نظرش آدم بی‌دين و لامذهبيه. وگرنه مثل خودش بايد بداخلاق و شل‌و ول و دهنش هم بدبو باشه.
تموم معامله‌هايی كه قراره پولی رد و بدل شه موكول می‌كنه به دوساعت بعد از افطار. چون معتقده با زبون روزه زياد نمی‌شه دروغ گفت و چهارلاپهنا حساب كرد.

از اون طرف حاج خانم ساعت 10 از خواب پا می‌شه. می‌ره خريد و هر چی تو فروشگاه‌ها هست می‌خره مياره خونه. يخچال و فريزرش هم كه از قبل از رمضون پركرده از گوشت و مرغ و سبزی‌جات و پنير و كره و... ولی خوب ممكنه كم بيارن.
كابينت‌هاش( و همينطور انبار)پر شده از روغن و برنج و حبوبات و قند و چای و شكر و...
بعد مياد شروع می‌كنه به پختن چند نوع غذا. عدس‌پلو، آش‌رشته، مرغ و سيب‌زمينی سرخ‌كرده، زرشك‌پلو، و خورش كرفس و...
در حين آشپزی به فكر شام و سحر فردا هم هست.
فكر می‌كنه كی ماه رمضون تموم می‌شه تااين‌قدر جلوی اجاق وای‌نسه.
يادش بخير تا چندروز پيش فقط يه نوع ناهار می‌پخت و يه نوع شام.
شله‌زرد و حلواشونم داره تموم می‌شه فردا بايد بپزه. يه شله‌زرد بزرگ نذری هم 19 رمضون دارن.
حاج آقا يه گونی برنج 30 كيلويی برای اين‌كار گذاشته كنار. حاج‌خانم در افكارش غوطه‌ور می‌شه. كيا رو دعوت كنه برای كمك؟ حوصله‌خواهر شوهرشو نداره. اما بايد دعوتش كنه تا بفهمه شله‌زرد خوب چطوريه. خودش شله‌زردش عين آب‌زيپو بود. دلش می‌خواد روز 19 بزنه تو پوز تموم فاميل. و هی غذا هم می‌زنه و ازين فكرا می‌كنه.

فشار حاج‌خانم حدود ساعت 1 می‌آفته.
حواسش نيست سر يخچال يكی دوقاشق شله‌زرد می‌خوره و تا يادش می‌اد می‌ره آب دهنشو تف می‌كنه. پيش خودش می‌گه كاش تا حواسم نبود يه ليوان هم آب می‌‌خوردم‌ها... بعد چندبار دهنشو آب می‌كشه.

حاج‌آقا ساعت 2 عين برج زهر‌مار مياد خونه. جعبه‌ی زولبيا باميه رو پرت می‌كنه رو ميز.
حاج‌خانم می‌دونه نبايد اينساعتا بره دم ‌پر حاجی. حاجی اول هميشه می‌ره سر قابلمه‌ها و بعد دستشويی و بعد رختخواب... هنوز سرش به بالش نرسيده خوابش می‌بره. حاج‌خانم هم می‌ره رو تخت دخترش دراز به دراز می‌افته.
ساعت 4 هردوشون تقريبا تو حالت ديپ كمان!

حاج‌خانم ساعت 5 سراسيمه پا می‌شه. ( با تموم حال بدش هميشه اين ساعت فرشته‌ها بهش الهام می‌كنن كه بايد پاشه)هول‌هولی زير غذاهارو گرم روشن می‌كنه. و شروع می‌كنه سفره چيدن:
شله‌زرد و حلوا و نون‌پنير و سالاد و سبزی و خرمايی كه به جای هسته توش مغز گردو گذاشته. زولبيا باميه،‌ خربزه و هندونه و... می‌چينه تو سفره... بعد پلو رو می‌كشه با يه عالم زعفرون و زرشك‌هايی كه با خلال‌بادوم و پسته تو روغن تفت داده شدن و مرغ درسته بريان و سيب‌زمينی سرخ‌كرده و خورش كرفس و عدس‌پلو و آش رشته با كشك و پياز‌داغ فراوون و....
تلويزيون رو روشن می‌كنه. شجريان داره ربنا آتنا می‌خونه.
با عجله می‌ره حاجی رو بيدار می‌كنه. جاجی غر‌غری می‌كنه و مياد كنار سفره چتر می‌زنه.
هنوز باسنش به زمين نرسيده خانمش آب‌جوشش رو جلوش گذاشته. حاج‌آقا به‌ياد ضعفا روزه‌شو با آب‌جوش و خرما باز می‌كنه. اصلا نمی‌فهمه اذان زدن يا نه.
بعدش پلو خورون و خورش‌خورون و مرغ بالا اندازون شروع می‌شه. اونقدر ولع داره كه حاج‌خانم می‌ترسه استخوان رون مرغ تو گلوش گير كنه. می‌خورن و می‌خورن... اون‌قدر می‌خورن تا كنار سفره از حال می‌رن.
حاج‌خانم زير لب به دخترش فحش می‌ده كه كجاست بياد سفره رو جمع كنه.
يكی يه كوسن می‌ذارن زير سرشون و خوابيده سريال‌های آبكی تلويزيون مخصوص ماه‌رمضون رو نگاه می‌كنن. ساعت 7/5 حاج‌آقا بايد يه سری به مغازه بزنه. موقع رفتن از حاج‌خانم می‌پرسه برای شام چی داريم؟

بعد از افطار تو مغازه:‌
حالا ديگه دروغ‌گفتن و قسم خوردن الكی مجازه. مشترياش هميشه بعد از افطاربايد بيان برای تسويه‌حساب.

حاج‌خانم هم در حالی‌كه غر غر می‌كنه از جلوی تلويزيون پا می‌شه و می‌ره سور و سات شام رو راه بندازه و سر اجاق همينطور به فكر سحری فردا و شله‌زردی نذريشه كه قراره از شدت خوش‌رنگی و خوش‌مزگی و پر ملاطي( شكر و زعفرون و دارچين و خلال‌بادوم و خلال پسته‌ی فراوون) چشم همه فاميل و در و همسايه رو از كاسه در بياره.