ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
     
 
 
 

دست او را، اجازه دادند احمدی نژاد آغاز کند

برنده این بازی مرگ امریکا

و بازنده آن مردم ایران اند!

افسانه نگاهی

درجنگ افغانستان، دولت خاتمی همکاری لازم را با امریکایی ها کرد تا طالبان سرنگون شود. نقش دولت ایران بی تردید در برچیدن طالبان کلیدی و مهم بود. بی تردید دولت خاتمی انتظار نرمش بیشتری درسیاست های امریکا درمقابل ایران را داشت و تلاشش درجهت کاهش تشنج منطقه وجنگ های آینده در این منطقه بود.

اما دولت بوش بخوبی آگاه بود که تایید همکاری ایران بی تردید دولت خردمند و اصلاح طلب خاتمی را تقویت خواهد کرد، بنابراین با یک سخنرانی آتشین، ایران را محورشیطانی اعلام کرد، تا موازنه سیاست در حاکمیت ایران درجهت خرد زادیی و سیاست جنگی سوق یابد.

دولت خاتمی بتدریج تضعیف شد، اصلاح طلبانان متفرق عمل کردند و مردم سرخورده شدند، درحالیکه گروه جنگ طلب و به قول "حسن عباسی" تئوریسین دانشگاه امام حسین سپاه پاسداران "اندیشه چریکی و استشهادی سازمان یافته تر از گذشته وارد میدان شود".

شبکه ای درهم تنیده که بطور ارگانیک و ظاهرا "خود بخود" در حاکمیت ایران عمل می کند، به آسانی می تواند تحت سیطره افرادی در آید که شاید بتوان آنها را حرامزاده های پس از انقلاب نامید.

امریکا و بیش از آن، انگلستان باندازه کافی دراین زمینه تجربه دارد. زمینه رسوخ و نفوذ داده افراد جاه طلب، بی ریشه و حتی دارای پرونده های ضعف در نزد سازمان های اطلاعاتی آنها- بویژه در دوران تحصیل در کشورهای امریکائی و اروپائی-  نیز همیشه در یک نظام دربسته و دیکتاتوری موجود است. به همین دلیل پدیده ای مانند سعید امامی هرگز پدیده بکر و نوظهوری نبود. حضور ناگهانی "حفیظ الله امین" که پس از سقوط دولت وقت افغانستان و روی کار آمدن دولت چپ و نیمه نظامی (کودتای انقلابی افغانستان) خود را از امریکا به پایتخت افغانستان "کابل" رساند و سپس مدارج ترقی را درکنار رئیس جمهور تازه به قدرت رسیده این کشور "نورمحمدترکی" طی کرد و تمام امور را بدست گرفت، نمونه ایست که رهبران جمهوری اسلامی آن را جدی نگرفتند. همان دوران یکسال و نیمه تمرکز قدرت در دست حفیظ الله امین و نورمحمد ترکی، رئیس جمهور جاه طلب و ناتوانی که بنام انقلاب قدرت را بدست گرفته بود، برای تعیین سرنوشت سه دهه تاریخ افغانستان کافی بود. او با کشتاری که در سراسر افغانستان به راه انداخت و با حرکات چپ نمایانه رنگ کردن سردر مغازه ها و کرکره مغازه های کسبه مسلمان سنتی افغانستان به رنگ سرخ کمونیستی و سپس نابودی نسل چپ ریشه دار در داخل کشور و در داخل ارتش افغانستان، همان کاری را کرد که امثال سعید امامی در جمهوری اسلامی کردند. اتفاقا هر دو سابقه مائوئیستی در دوران تحصیل در امریکا داشتند!!

نه تنها جمهوری اسلامی از تجربه حفیظ الله امین و سعید امامی درسی نگرفت، بلکه با گشاده دستی بیشتری دروازه های قدرت و نفوذ را به روی امثال سعید امامی و حفیظ الله امین باز کرد. شاید "حسن عباسی" استراتژیست سپاه پاسداران که حرف ها و نظراتش بارها از دهان رهبر نیز تکرار شده از این نمونه ها باشد.

امریکا امثال او را به هرم قدرت نظامی – غیر نظامی ایران تزریق کرد و یا اسرائیل؟ پاسخ به این سئوال آنقدر مهم نیست که یافتن دلیل گشوده بودن دروازه های حکومتی به روی این نوع افراد و یا به قول رهبر "نسل دوم انقلابی" بعد از انقلاب مهم است. امثال احمدی نژاد نیز، حتی اگر صداقت توام با ساده لوحی داشته باشند، آنچه انجام می دهند تحقق همان نیاتی است که امریکا و اسرائیل و انگلیس با رسوخ دادن مهره های خود در دستکاه حکومتی – ولایتی ایران بدنبال آن بودند و هستند.

در آن دوران نه چندان دور، که سرانجام به روی کار آمدن احمدی نژاد ختم شد، متاسفانه اروپایی ها نیز زیر فشار امریکا نتوانستند با دولت خاتمی آنگونه که ضرورت و امکان داشت مذاکرات اتمی را پیش ببرند، چرا که دولت بوش هرگز خواهان هیچ نوع مذاکره ای با ایران نیست.

احمدی نژاد با زبان قدرت جلو آمد، اما هم امریکا و هم اروپا که می دانند زیر دیگ این قدرت بجای هیزم خشک، جز مقداری پوشال چیز دیگری نیست، درکمین نشستند تا هم در داخل کشور فرو بریزد و فروبریزاند و در منطقه نیز منتظر ماندند تا از ماجراآفرینی ها و حرف های تبلیغاتی او بموقع جهت تشکیل یک جبهه واحد از اعراب در کنار اسرائیل تشکیل دهند.

حال امریکا و اسرائیل رسیده ان و یا در حال رسیدن به آن نتیجه ای هستند که با مقاومت در برابر خاتمی و بهم زدن سیاست مذاکره او، در انتظارش بودند.

دولت ایران در آستانه ورشکستگی کامل اقتصادی است و ادامه سقوط نفت و از آن بدتر، تخریب پایانه های نفتی ایران و مختلف سازی فروش نفت ایران شرایط را در کنار آمادگی افکار عمومی منطقه و جهان فراهم آورده است. و این همان شبح هولناکی است که در اخبار مطبوعات موج می زند. از جمع شدن امت واحد اسلامی در پشت سر رهبر جمهوری اسلامی نیز خبری نیست. شیشه های توهم چنان ترک برداشته اند که فروپاشی آن ها قریب الوقوع است.

حزب الله لبنان بر خلاف آنچه تصور می شد، موقعیت خود را در حاکمیت و حتی در میان مردم از کف داده است. در کشوری که مردم آن به شاخه های متعدد مذهبی اسلام و مسیحی تقسیم شده اند، عرصه برای یکه تازی شیعیان مورد حمایت جمهوری اسلامی فراهم نبود و نصرالله این نکته ظریف را متوجه نشد. او نتوانست بفهمد که استعمار ریشه دار می تواند زیر دیگ های خاموش مذهبی- قومی را بسرعت روشن کند و حالا چندین دیگ در لبنان سر بار است و می جوشد و مردم از جنگ داخلی بیمناک. این بیم و هراس را به سمت حرب الله هدایت کرده  و آنها را بتدریج بعنوان مقصر این شرایط در جامعه لبنان جا انداخته اند. درست شبیه همان وضعی که درعراق پیش آمده است. عراق را امریکائی ها اشغال کرده اند، اما در این ماه ها بگونه ای تبلیغات را سوار بر اسب ماجراجوئی های خونینی که بهرحال ایران نیز در آن دخیل است پیش بردند که امروز دیگر کسی از امریکائی ها نمی پرسد در عراق چکار دارید و برای چه آنجا را اشغال کرده اید، بلکه همه نگران دخالت جمهوری اسلامی شیعه در قلب کشورهای اسلامی اما سنی اند!

بازی را خوب پیش نبرده اند؟

 

باز گردیم به امریکا. به کاخ سفید و قلب توطئه. بوش برای حمله به ایران، حال دیگر هیچ نیازی به اجازه کنگره این کشور ندارد. حتی مشکل تصویب بودجه توسط کنگره را هم ندارد؛ زیرا در زمان لازم بودجه جنگی همانگونه که در جریان بازپس گیری کویت از ارتش صدام تامین شد، اینبار و در ارتباط با ایران هم تامین می شود. نباید "دهان به دهان" شدن های خبری و انتخاباتی در کنگره را جدی گرفت. بوش تاکنون از تاکتیک "گام به گام" برای حمله به ایران استفاده کرده است و سرم جنگی را به بدن جامعه بیمار و بی خبر امریکا وصل کرده است. این جامعه بی آنکه خود بفهمد تزریق جنگی شده است. حتی آنجا که نگران تلفات امریکائی ها در عراق است، با خشم و کینه از ایران این نگرانی خود را بروز می دهد. حال جا انداختن ضرورت انتقام از این مرکز کینه و نگرانی سخت است؟ شاید درک آن برای کسانی که در امریکا زندگی نکرده اند سخت باشد، اما برای آنها که با ترفندهای امریکائی برای شکل بخشی به افکار عمومی آشنا هستند درک این مسئله دشوار نیست. فقط کافی است که زمینه حمله فراهم شود و حمله نیز برق آسا و کم تلفات. همین! پس از آن کسی از "فاتح" نمی پرسد چقدر جنایت کردی و چرا کردی؟ مگر برای بمباران هیروشیما کسی از "ترومن" و "آیزنهاور" را محاکمه کرد؟ تازه ممکن است حکام سنی منطقه حلقه گل نیز به گردن "فاتح" بیاندازند. بویژه اگر رونق بازار نفتی آنها را نیز به همراه آورد و شاید دعای خیر و بدرقه مردم سنی و بی خبر منطقه را!