پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 

مسیراسلام در ایران

از اینجا دگرگون شد-2

"غارمغان"

در فاصله

نیشابور- مشهد

دکترعباس منظرپور

درآستانه ورود اعراب تازه مسلمان شده به ایران، مردم به شدت از حکومت دینی خود سرخورده بودند. دردوران نسبتا کوتاهی دو مصلح از میانشان برخاسته و مردم امیدوارانه به آن ها گرویده و تعلیمات آنان را پذیرفته بودند. از دین زرتشت نه تنها سودی نبرده، بلکه تا حد حیوانات تنزل کرده بودند. حیواناتی که در زمان صلح به کار باربری و در زمان جنگ به کار قربانی شدن در رکاب همان ستمگران خود می خوردند.

برای انقلاب درهراجتماعی دو شرط لازم و کافی است: عدم رضایت اکثریت مطلق مردم و ناتوانی حکومت ازادامه روش های گذشته. این شرایط درایران آن زمان کاملا وجود داشت. از پرویز و پناه بردن او به دشمن دایمی ساسانیان، ازسرکشی فرماندهان تا کشته شدن شاه بدست فرزند، ازتغییر پی درپی زمامداران کاملا معلوم بود که این سلسله به پایان حکومت خون بار و فضاحت بار خود رسیده و تمام شرایط برای سرنگونی آن آماده بود. اسلام در چنین برهه ای به ایران رسید.

دو جنگ مهمی که میان اسلام و حکومت ساسانیان روی داد، در حقیقت دو جلوه گوناگون ازانقلابی اصیل بود. وقتی سپاه کم شمار و اغلب غیر مسلح مردم عرب بین النهرین (که تبعه ساسانیان بودند) به تیسفون نزدیک شد، دولت ایران سپاهی پرشمار به سپهسالاری "رستم فرخ زاد" به مقابله آن فرستاد. مسلمین چند نفری را نزد آنان فرستادند و سرداران را به اسلام دعوت کردند. آنان نپذیرفتند و به سپاه مسلمین حمله بردند و درهمان حمله های اولیه "سعد وقاص" کشته شد. این جا مواجه با چهره واقعی انقلاب می شویم. پس از مرگ فرماند مسلمین، آنها باید یا فرار می کردند یا تسلیم و یا کشته می شدند، ولی چرا چنین اتفاقی نیفتاد؟

سربازان ایرانی شوریدند، فرماندهان خود را به قتل رساندند و به مسلمانان پیوستند. هیچ دلیل دیگری برای کشته شدن "رستم" و غارت سراپرده ها و سپس طاق کسری، این کانون ستم ساسانیان، وجود ندارد. مردم، یعنی سربازان ایرانی به تعداد زیاد (چه سربازایرانی و چه عرب) اول سراپرده های زرنگار فرماندهان، لباس های زربفت و اسبان بازین و رکاب مرصع... و خلاصه هرچه بود، همه را به حق از آن خود دانستند و آن ها را برادرانه! با هم تقسیم کردند و ازآن جا روانه کاخ ستم شدند.

توجیه این وقایع بسیارساده است: درمدت زمانی که ازلحاظ تاریخی طولانی هم نبود، این مردم دو انقلاب را از سر گذرانده، و درهردو شکست خورده بودند، ولی علل آن انقلابات که همانا فشارشدید طبقاتی و ظلم و ستم مغان بود کاملا پا برجا بود. در چنین برهه ای پیام اسلام به مردم هر دو سوی شط العرب (اروند رود) رسیده بود. حالا دینی به آنان عرضه می شد که با تقسیم بندی انسان ها به طبقات مخالف بود، محترم ترین اشخاص نزد خدایشان با تقوی ترینشان بودند، بین سیاه و سفید تفاوتی قائل نبود، جز "زکوه" هیچ مالیاتی نمی گرفت. دینی که مردم با پذیرفتن حکومت آن، آزاد بودند به دین قبلی خود باقی بمانند و فقط "جزیه" بدهند و درعوض ازخدمات جنگی معاف باشند. دینی که به اموال کسی چشم طمع نداشت و آن طورکه می گفتند خلیفه آن با بنائی روزگارمی گذراند. خلیفه ها هم ارثی نبودند و با "بیعت" مردم که همان انتخاب بود برگزیده می شدند. با چنان آگاهی هایی بود که سربازایرانی با برادرعرب خود روبرو شد و نتیجه را هم دیدیم!  "مورخین" تا آن جا که توانسته اند درمورد این رویداد بسیارمهم داد سخن داده اند. فردوسی از وزیدن باد مخالف و در نتیجه شکست سپاه عظیم ساسانی سخن می گوید! دیگران ازغارت "طاق کسری" بدست اعراب. قطعه قطعه کردن قالی های زربفت آن و... خبرمیدهند. کسی نمی گوید که همان سربازان ایرانی که تمام آن تجملات ازقطره قطره خون و عرق جبین آنها و پدرانشان بوجود آمده بود این کار را کردند. توضیح آن که وقتی خبرشکست قادسیه به دربارساسانی رسید، شاهنشاه که حالا "یزدگرد سوم" نامیده می شد، همراه حرم سرای 3000 نفره خود، مغان بی شمار، 1000 آشپز و به همین تعداد شکاربان و یوزبان و... با چنان سرعتی فراری می شدند که نمی توانستند آن اموال را همراه ببرند و بنظرمی آید سربازان و مردم عادی تیسفون، پیش از رسیدن سربازان عرب، خود ترتیب آن اموال را دادند!

یکی ازدروغ های آشکارکه هنوزهم راجع به آن صحبت می شود، غارت و سوزاندن کتاب های کتابخانه سلطنتی است. عجبا! درکشوری که به جزدبیران هیچ کس حق داشتن سواد نداشت، چه کسانی آن کتاب ها را نوشته بودند؟ اگرنویسندگان آن دبیران بودند، که آنان اجازه نداشتند جزفرامین سلطنتی چیزی بنویسند و اصولا گروهی جیره خوار و بیکاری چه می خواستند بنویسند؟ کسی حتی حق نوشتن کتاب دینی زرتشت یعنی اوستا را نداشت، پس چه چیزی سوخته شد؟ برای اثبات این مطلب، بغیرازحکم عقل! یک سند ارائه می دهم: کتاب صورت غذاهای سلطنتی در زمان خسروپرویزموجود است. مسلما این کتاب را دبیران نوشته اند و درآن دستورتهیه انواع غذاهای سلطنتی، مواد اولیه و ادویه جات و طرزپخت آن را داده اند. این کتاب به زبان پهلوی است و ایرج ملکی، دبیر دبیرستان ها، سال های قبل آن را ترجمه کرده. چگونه است که همین کتاب ازآتش سوزی نجات پیدا کرده؟ جواب جزاین نیست که کتاب دیگری وجود نداشته! درضمن بد نیست که این کتاب را بخوانید و ببینید آن عزیزبی جهت ها با چه موادی شکم خود را می انباشتند؟ از زبان "بلدرچین" و "طاووس"، انواع و اقسام حیوانات و پرندگان شکاری و انواع ادویه گران قیمت مثل زعفران و غیره. کتاب را بدست آورید و بخوانید، شاید بعضی دستورهای آشپزی هم درآن باشد!

دیگرمغان عظمت خطر و نابودی خود را حس کردند. حالا آدم مفلوکی را شاهنشاه کرده بودند، ولی اوهم ازخانواده سلطنتی و دارای "خون پاک و فر ایزدی" بود! آن ها نمی توانستند از بین جمعیت بسیارامپراتوری، هرقدرهم که دارای استعداد و نبوغ بودند، کسی را با این مشخصات بیابند!

با بزرگ ترین ارتشی که تا آن زمان تشکیل شده بود، در جلولاء "نهاوند" صف آرایی و خود را آماده جلوگیری ازاسلام کردند. دستگاه عظیم سلطنت با سرا پرده ها و 3000 کنیز و رقاص و نوازند، آشپزخانه مربوطه و البته مغان، در پناه این ارتش موضع گرفتند و به عیش و نوش پرداختند. اطمینان داشتند که با توجه به تجربه طولانی جنگی و ساز و برگ کامل نظامی و سپاهیان ورزیده ای که لااقل ده برابرمسلمین بودند، یک نفراز مسلمانان از مرگ نجات نمی یابند. تجربه فرار نفرات ارتش و شورش آنان، ظاهرا روسا و مغان را هوشیار کرده بود، سربازان را جوخه به جوخه با زنجیربه هم وصل کردند و مطمئن بودند که دیگرآنان نمی توانند به ارتش اسلام به پیوندند و با اربابان سابق خود جنگ کنند. جنگ شروع شد، سربازان نتوانستند فرارکنند و به سپاهیان اسلام به پیوندند ولی توانستند هم نجنگند!! شاهنشاه خیل عظیم همراهانش که لابد از فراز تپه ها به میدان جنگ می نگریستند، منتظرپایان آن نشدند (هرچند پایانش معلوم بود!)، تمام لوازم همایونی را جا گذاشته و به سمت شرق گریختند! جنگی که به وقوع پیوست از نظر ایرانیان پیروزی در یک انقلاب بود و ازنظرمسلمین "فتح الفتوح". می شود گفت که نسبت به عظمت سپاه شاهنشاهی تقریبا هیچ سربازمسلمانی دراین جنگ کشته نشد و برعکس، تعداد فراوانی تازه مسلمان به دست آوردند که برای مسلمان کردن بقیه مردم ایران بسیارهم کارسازبودند. نام دیگراین جنگ نزد مسلمین "جنگ السلاسل" یعنی "جنگ زنجیرها" بود که علت آن را هم نوشتم.

ناگفته نماند که درآن برهه زمانی و تاریخی و اجتماعی ایران هردینی به ایران می آمد بدون شک مردم ازآن استقبال می کردند و همیشه هم به آن وفادارمی ماندند. دین اسلام با جنگ به ایران نیامد و اگربا نیت کشورگشائی می آمد مسلما پس ازمدتی، دیر یا زود با مخالفت ساکنین سرزمین مواجه می شد. نمونه آن عبور "طارق" از افریقا به اروپا است. این سردارنام آور با سپاهیان خود دراسپانیا پیاده شد. "اندالوزیا" ایالت جنوبی آن را گرفتند و دولت اسلامی برقرارساختند و پس از آن به پیشروی دراروپا ادامه دادند. در یکی ازدرگیری ها نزدیک مرکز فرانسه طارق کشته شد. سپاهیانش به همان "اندالوزیا" بازگشتند و دولت "اندلس" را تشکیل دادند. ولی اسپانیائی ها پس ازسال ها به آنجا تاختند و مسلمین را اخراج و یا به ترک دین وادارکردند. ولی دین اسلام با جنگ به ایران نیامده بود که بشود آن را با جنگ راند. مردم دوبار (حداقل) برای تشکیل حکومتی مردمی شورش کرده و شکست خورده بودند و این بار مسلمین فقط به آن ها روحیه و امیدواری دادند که انقلاب سوم را پیروزکنند.

پس ازجنگ "السلاسل" دیگردرحقیقت جنگی بین مسلمین و ساسانیان روی نداد. مردم به مرورو ازطرف غرب و شرق مسلمان می شدند و این روند حدود 40 سال به درازا کشید. شاهنشاه، همراه موبدان و سراپرده پرجمعیت خود بتدریج بطرف شرق حرکت می کرد. این که مسلمین آنان را تعقیب نمی کردند علت داشت: اولا آنان برای جنگ به ایران نیامده بودند، بلکه اکثرا از رعایای سابق همین امپراتوری بودند. توجه داشته باشیم که تیسفون پایتخت ساسانیان درعراق کنونی قرارداشت و اعراب بسیار رعیت و در مواردی هم پیمان با آن سلسله بودند. ثانیا هرکدام کار و زندگی و زراعت و حرفه ای داشتند و به کارهای روزمره خود مشغول شدند و دلیل سوم و مهم تراین که می دانستند آن عزیزکرده دیگرجائی میان مردم ندارد و مانند میوه گندیده ای آخر از درخت خواهد افتاد. درطی این راه پیمائی طولانی موبدان هرجا توانستند کانون های مقاومتی علیه اسلام ترتیب دادند، اما درآن شرایط که مردم راهی برای فرارازمظالم آنان یافته بودند، تقریبا هیچ موقعیتی بدست نیاوردند. درطی این راه پیمائی، مردم مسیرحرکت ملوکانه، باید مخارج و خدمات این گروه عظیم و انگل را سامان می دادند. بالاخره هم ازتامین مخارج این دین مداران و حرم سرای 3000 زنه و سایرخدمتکاران به ستوه آمدند و یک آسیابان سراز بدن یزدگرد، این دارنده "فره یزدانی" را از تن جدا کرد و به حکومت 500 ساله آن خاندان مذهبی پایان داد.

موبدان و مغان اما، نه طی این 500 سال، بلکه حدود 5000 سال به پیشوایی و زندگی اشرافی عادت کرده بودند. آنان با محروم کردن قاطبه پیروان خود ازکسب هردانشی، تمام دانش و تجربه این سال های طولانی را کسب و ذخیره کرده بودند، می خواستند همان ریاست طولانی را ادامه دهند و ازمزایای مادی و معنوی آن سود ببرند، یعنی قاطبه مردم زحمت بکشند و حاصل دسترنج خود را با احترام تقدیم آنان کنند، هرجا می روند به قول سعدی "قدربه بینند و درصد نشینند" هرچه می گویند گفته آفریدگارجهان باشد و کسی را با آن یارای چون و چرایی نه... هرقدراسلام بتدریج به سمت شرق پیشرفت می کرد، آنان بیشتر به مقاومت ادامه می دادند. تشکیلات توطئه گرانه خود را با شرایط جدید تطبیق می دادند و به توسعه آن می افزودند. ازاولین اقدامات آنان ایجاد و یا کمک به نهضت های دینی جدید بود. می دانستند دیگربا حربه "زرتشتی گری" کاری ازپیش نمی رود، فقط با حربه دین می توان به جنگ اسلام رفت. ادیان جدید ابداع کردند و با تشکیلات مخفی و کارآمد خود به تقویت آنان پرداختند. بابک خرم دین را به وجود آوردند و تقویت کردند، ابن مقنع را علم کرده ماه نخشت ساختند و خلاصه به هردستاویزی متوسل شدند، ولی کجا می توانستند با دینی که چنین با فطرت مردم نزدیک بود مقابله کنند. چون نتیجه تمام آن توطئه ها سربلند کردن حکومت اسلامی با قدرتی بیشتر بود. پس ازتجربیات زیاد بالاخره به این نتیجه رسیدند که فقط با حربه "اسلام" می توان به آن ضربه زد و دوباره پیشوایی و ریاست قدیم را احیاء کرد. مرکزاصلی تشکیلات و سازمان به شدت مخفی و کارآمد خود را درخراسان، ناحیه انتهای شرقی جهان اسلام برپا داشتند و خواهیم دید که تمام اقدامات مخرب و تفرقه افکنانه دراسلام ازهمین نقطه منشاء می گیرد و رهبری می شود. ناگفته نماند که پیش ازاقدام به این حرکت، اقدام به نوشتن "اوستا" و "زند" و تفسیرهای دیگرزرتشتی کردند. آن ها می خواستند بگویند دین ما هم الهی است و اتفاقا مسلمین با سعه صدر خود آن را پذیرفتند و آن ها را اهل کتاب دانستند. مسلما این کتاب چیزی نبود که زرتشت آورده بود و آن چیزی هم نبود که پیش ازظهوراسلام به مردم عرضه می شد. با این حال همین کتاب هم دربرابر قرآن ذوب شد و کارسازی نداشت. مغان زرتشی مرکزفعالیت و درحقیقت ستاد توطئه خود را درکوه های "بنیالود" حد فاصل مشهد و نیشابور برپا ساختند، مکانی بسیار دورازمردم و دست نیافتنی. دراین کوه غاری وجود دارد که هنوزهم به "غارمغان" معروف است. بدون راهنما نمی توان به دهانه این غار رسید و هنوزهم پس ازغارپیمایی های فراوان به معنای واقعی کشف و شناخته نشده است. پایان این غارهنوزبدرستی معلوم نشده. یعنی اگرکسی به راه پیمایی درآن ادامه دهد پس از راه های انشعابی بی پایانی ممکن است به جایی برسد که درآن آب فراوانی به صورت آبشارجاریست. از بعضی ازاین تونل های گوناگون می توان درنقطه ای دو از دهانه غارازآن خارج شد که البته فقط کسانی که وجب به وجب این غارها را کاوش کرده و سال ها درآن زیسته اند می توانند به این راه ها پی برند. سکوهایی ازسنگ و آجر در بعضی قسمت های وسیع غاروجود دارد که روی بعضی ازآن ها جمعیت هایی بیش از صد نفرمی توانند بنشینند و یا بخوابند. هنوزآثاری از "اجاق" و "تنورنان پزی" درآن به چشم می خورد. مغان این غار را به عنوان ستاد خود انتخاب کردند و ازهمان جا به توطئه برضد اسلام برخاستند. وقتی رسید که متوجه شدند نمی توان با چنین دینی مناقشه رو در رو کرد، ازآن موقع بود که خود را به صورت علمای اسلام عرضه کردند. تجربه رهبری و جالب نظرعامه را داشتند و درشریعت اسلام هم به اندازه کافی (وحتی بیش ازآن) مطالعه کردند و حاصل این دانش و مطالعات به آن جا منتهی شد که به مروررهبری دین را بدست گرفتند. حکومت امویان هم دراین برهه به کمک مغان آمد. امویان ازاسلام برداشتی نژاد پرستانه و سلطنت طلبانه داشتند، عجم ها، یعنی غیر عرب ها را که ایرانیان نیزازجمله آنان بودند، نژاد پست می دانستند. کاربه جایی رسیده بود که از مرکز خلافت به حکام عرب ایران فرمان رسید که دیگراسلام آوردن ایرانیان را نپذیرند و این فرمان ازاین لحاظ صادرشد که غیرمسلمین جزیه می پرداختند و خلفای اموی تشنه ثروت بودند نه نگران دین. جالب این که این فرمان زمانی صادرشد که ایرانیان هرچه بیشتربه اسلام گرایش پیدا کرده بودند و واقعا می خواستند مسلمان شوند. پرداخت "جزیه" به آنان فشارچندانی نمی آورد و درمقابل آن از دادن سرباز برای لشکر اسلام معاف بودند. حکام اموی درخراسان هم مثل خلفای خود ازهیچ اجحافی به مردم کوتاهی نمی کردند و همین بیشتر باعث نارضایتی مردم می شد. ولی این نارضایتی، از خلفا و رفتارغیراسلامی آنان بود و نه ازاسلام. مغان هم این را می دانستند و با تجارب قبلی حرکتی ضد اسلامی را دامن نزدند، بلکه نهضتی به وجود آوردند که جنبه دین مداری داشت. آن ها یکی ازفرزندان عباس، عموی پیغمبر را که دعوی خلافت داشت به فرستادن یک "داعی" به خراسان دعوت کردند و شروع به تبلیغات درمورد خلاف شرع بودن خلافت امویان و شرعی بودن عباسیان نمودند، درحالی که به این دومی ها هم اعتقادی نداشتند و فقط بدنبال ریاست خود بودند. تمام نهضت عباسیان درخراسان ازهمان "غارمغان" رهبری می شد. آن ها درآن غار با لباس های موبدان زرتشتی گرد می آمدند و سپس با لباس روحانیون مسلمان از آن خارج و به میان مردم می رفتند. ظاهرا این لباس که تازه ابداع شده بود نوعی وسیله شناسائی آنان از یکدیگر بود، چون تا آن تاریخ عالمان مذهبی هم مثل سایرعلما لباس مردم عادی را می پوشیدند. لباس روحانیت را مغان ابداع کردند. همه می دانند که پیامبر و علی و همه امامان همان لباس معمولی اعراب را به تن می کردند، آن ها نه تنها لباس دین نداشتند بلکه علی الاصول شغلی به نام تبلیغ دین و امرارمعاش ازاین راه دراسلام وجود نداشت. همه می دانند که خلفای راشدین، با وجودی که به شغل خطیرخلیفگی مشغول بودند، ازطریق کارشخصی امرارمعاش می کردند، چه رسد به سایر مسلمانان و مبلغین.

وقتی نهضت طرفداری ازعباسیان شروع و پرچم و لباس سیاه که مخصوص عباسیان بود رایج گشت، ناگهان می بینیم کسی به نام ابومسلم خراسانی رهبراین نهضت است. هنوزهم هیچ مورخی منشاء و زادگاه و محل پرورش و حتی نام واقعی ابومسلم را نمی داند. شکی نیست که او یکی ازهمان مغان بوده که معلوم شد هم دارای اطلاعات مبسوطی از فن جنگ و هم یکی ازسفاک ترین مردان تاریخ است. مدت ها دعوت به خلافت عباسیان مخفیانه بود و وقتی شرایط مساعد شد، یک باره دعوت علنی گشت. حالا مغان به صورت مبلغین اسلام و با لباس های اسلامی از غارخارج شده و علنا مردم را به پیروی ازابومسلم و مخالفت با بنی امیه تبلیغ می کردند که بسیارهم کارسازبود. جالب این که پس ازاعلان نهضت، قبایل فراوانی ازاعراب ساکن خراسان حاضربه همراهی با آن شدند. پس از تشکیل سپاه ضد اموی، اولین اقدام ابومسلم قتل و عام آن مردم تا نفرآخربود و یک چنین قتل و عام خشونت باری را تاریخ کمتر به خاطر دارد. این اولین انتقام مغان ازاسلام و اعراب بود. به هرحال سپاه خراسان حرکت و حکومت امویان پایان یافت. یکی از فجیح ترین و کامل ترین نسل کشی های تاریخ، قتل عام امویان به دست ابومسلم و سپاهیان او است. ازاین خانواده بزرگ که اتفاقا درمیان آنان مردان بسیارخوشنامی همچون عبدالملک و عبدالعزیز و حتی فرزند خود یزید که ازپذیرفتن خلافت هم خودداری کرد، وجود داشتند، حتی به یک نفررحم نشد. ازکودک یک روزه تا پیرترین افراد این خاندان به قتل رسیدند، قبورپیران آنان را، برخلاف دستوراکید اسلام شکافتند، استخوان ها را خارج ساختند و سوزاندند و خاکسترآن را به مزبله ها ریختند. حتی به کنیزکانی که درحرام سرای امویان می زیستند و ازآنان بارداربودند رحم نکردند، شکم آنان را شکافتند و جنین را سربریدند. چنین سفاکی می تواند حق انتقام جویی مغان را ارضا کرده باشد. ولی:

منصوردوانیقی را خلیفه عباسی اعلام و پایتخت را هم درایران قراردادند. شاید تعجب کنید که مگربغداد درایران بود؟ آری، بغداد نزدیک تیسفون پایتخت ساسانیان و تمام آن نقاط تا فاصله زیادی جزو خاک ایران به شمارمی رفت. ظاهرا اولین خلیفه عباسی بوسیله عوامل خود پی به نیات مغان برده بود و به همین دلیل از اولین اقدامات او قتل ابومسلم بود! مغان ازاین اقدام بسیار به خشم آمدند، شایع کردند ابومسلم نمرده است، نهضت انتقام خون او را درست کردند و سال ها خلفا را درمضیقه گذاشتند ولی بالاخره ازاین کارخود طرفی نبستند ولی ازهمان موقع برنامه سرنگونی عباسیان را دردستور کارخود قراردادند. حالا دیگرمغان خیلی بیش ازاعراب و سایرمسلمین درعلم دین تحقیق و تفحص می کردند.

ناگفته نماند، ایرانیان دیگرغیرازطایفه مغان، حالا با آزادی علم و اندیشه و سواد، به تحقیق درتمام امورپرداختند آنان نه تنها به اسلام راستین ایمان داشتند، بلکه به دستوردین آموختن سایرعلوم را هم دربرنامه کارخود قراردادند. دراثرآزاد شدن مردمی شهرنشین و متمدن، ناگهان علوم و هنرها مورد نظرتمام مسلمین قرارگرفت. مدارس غیرازآموزش اسلام که چندان پیچیده هم نبود، به تربیت دانشمندان دررشته های گوناگون علمی، تاریخی، فلسفه و ادبیات... پرداختند و یک وقت ایرانی چشم بازکرد و خود را درکانون دانش جهان دید. رازی ها درشیمی، ابن سیناها درطب و فلسفه، خیام ها درهیئت و ستاره شناسی... و گروهی عظیم در ریاضیات، فلسفه، تاریخ... ازاین سرزمین برخاستند. این پدیده به هیچ وجه مورد پسند مغان نبود، چون پایه های قدرت آنان درجهل مردم قرار داشت. ازهمان اوان کارشکنی و تخطئه علمای واقعی را آغازکردند. مسلمانان حقیقی هم دست آنان را درتخریب دین و بدعت گذاری خوانده بودند و به فاش کردن مغان پرداختند و آنان را "مجوس" و "زندیق" نامیدند. ولی تجربه و سابقه مغان خیلی بیش از آنان بود. اکنون دیگرمغان به لباس دین درآمده بودند.(شماره اول این مقاله تحلیلی را در شماره 87 پیک هفته بخوانید!)