پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

از خاطرات بنيانگذاراميرکبير
مهدی سهيلی
حافظه او
خارق العاده بود

 

صحبت اززنده ياد مهدی سهيلی شد. او درجرايد فکاهی مقاله می نوشت و با راديو نيزهمکاری می کرد و به اتفاق پرويز خطيبی مديرهفته نامه فکاهی حاجی بابا و کمال الدين مستجاب الدعوه برنامه های فکاهی و انتقادی راديو را می نوشتند و اجرا می کردند. ازنمايشنامه های معروف آن دوران که سرزبانها بود نمايشنامه چلوکبابی نايب بود که مهدی سهيلی نوشته و مستجاب الدعوه اجرا کرده بود. يکی ديگر ازبرنامه های معروف آنها «گفتنيها» بود که جنبه انتقادی داشت و هرروز بعد ازظهربعد ازاخبار از راديو پخش می شد. سهيلی امتياز يک روزنامه فکاهی به نام نوشخند را هم گرفته بود. درآن روزنامه ستونی بود به نام دشمن تراشی که تا می توانست درآن برای خود دشمن می تراشيد و به هرکس که با او خرده حسابی داشت حملاتی می کرد و اصولا ضد دربار و شاه و خانواده سلطنتی هم بود و مرتب به دربارو شاه و اشرف حملاتی می کرد؛ شعبان بی مخ و دارو دسته او را هم که ازطرفداران شاه بودند بی نصيب نمی گذاشت و کاريکاتورهای زننده ای ازآنها چاپ می کرد. اينها همه درزمان حکومت دکترمصدق بود. شعبان بی مخ يکی ازورزشکاران قديمی زورخانه بود و زورخانه ای درگلوبندک داشت که کم طرفدارهم نبود. درجريان ملی شدن نفت، اول طرفداردکترمصدق بود و بعد طرفدار شاه شد و به طرفداری شاه با احزاب، مخصوصا حزب توده که آن موقع قوی ترين نيروی مخالف دولتها بود درگيری داشت و به زد و خورد می پرداخت. سواريک جيپ می شد و عکس بزرگی ازشاه جلو جيپ نصب می کرد و نوچه هايش که همه قوی هيکل و ازورزشکاران زورخانه او بودند سوارماشيهای جداگانه دنبالش راه می آفتادند. و درپشت سراو شعارزنده باد شاه و مرگ برمصدق و توده ای می دادند. پس از وقايع 29 اسفند ماه 1331 که شاه خيال مسافرت به خارج داشت، شعبان و دارو دسته اش به  واسطه تظاهرات ازطرف حکومت نظامی بازداشت شدند؛ درپی آن آيت الله کاشانی و قنات آبادی و دکتربقائی و زهری وکلای مجلس را هم بازداشت کردند. سهيلی را هم به جرم اهانت به دربار سلطنتی به زندان شهربانی بردند و روزنامه حکيم باشی که سهيلی امتياز آن را بعد ازلغو نوشخند گرفته بود توقيف شد.

سهيلی تعريف می کرد که وقتی وارد زندان شدم مرا به بندی بردند که شعبان بی مخ و عده ای ازدوستانش که عليه مصدق و به نفع شاه تظاهرات می کردند درآنجا بودند. وقتی وارد بند شدم و چشمم به آنها افتاد يکباره رنگم پريد و تنم لرزيد، پيش خودم گفتم الان است که بريزند سرم و حسابی حالم را جا بياورند و تلافی فحشها و اهانتهايی که در روزنامه به آنها کرده بودم در بياورند، ولی شعبان تا مرا ديد با همان لحن داشی وار گفت يا علی مدد!! آقای حاج مهدی خان! خوش اومدی، بچه ها بياين واسه اين آقا فکلی اسفند دود کنين، صلوات بفرستين! اومدی اينجا واسه چی؟ بشين، بشين همينجا. سهيلی می گفت حالا من خيال می کردم اينها همه نمايش است و الان است که دو کشيده محکم به صورتم بزند، ولی به مرور متوجه شدم که نه، نقش بازی نمی کند، مرا به دارو دسته خودش معرفی کرد و خيلی هم محبت کرد و به خيرگذشت. بعد ازچند ماه که درزندان بوديم خبر رسيد که شاه با هواپيما ازايران رفته، يک مرتبه شعبان خان دستهايش را به آسمان بلند کرد و گفت «آی مدرضا... فلان و فلان... آی مدرضا ما رو گذاشتی و رفتی!» فردای آن روزمن آزاد شدم و فوری روزنامه حکيم باشی را زيرچاپ بردم و مجددا مطالب تند و کاريکاتورهای جانانه ای درآن چاپ کردم و حسابی دق دل خودم را درآوردم. يکی از کاريکاتورهايی که سهيلی درروزنامه چاپ کرده بود تصويری بود که آيت الله بهبهانی را نشان می داد که دست شاه را گرفته است و دونفری دارند می روند و زيرآن نوشته بود کوری ببين عصاکش کوردگر شود، کاريکاتوری هم ازميراشرافی کشيده شده بود که باسن او را لخت نشان می داد و عکسی ازلاستيک اتومبيل روی آن، و زيرش نوشته بود «تاجربزرگ لاستيک»، درکاريکاتوری هم عکس ثريا را با ملکه اعتضادی که می گفتند ازطرفداران سرسخت شاه است و حزبی به نام ذوالفقارراه انداخته و با عده ای از چاقو کشها و جاهلها عليه مصدق و به نفع شاه کارناوال راه انداخته بود، چاپ کرده و زيرآن نوشته بود همسران شاه؛ و کاريکاتورهايی هم ازاشرف و چند نفرديگر. درروز28 مرداد همه روزنامه های مخالف را توقيف می کنند و مديران آنها ازجمله برادران توفيق باز داشت می شوند. پرويزخطيبی آن زمان برای شرکت درفستيوال بخارست به رمانی رفته بود و مهدی سهيلی هم که انتظاراين واقعه را نداشت فرارمی کند. پس ازوقايع 28 مرداد، شاه به عنوان پاداش دستورداد زمينی درمقابل پارک شهربه شعبان جعفری هديه کردند و با پولی که دراختيارش گذاشت او توانست يک زورخانه سنتی مدرن بسازد.

 

 

سهيلی تندخو و عصبانی بود و با کوچکترين انتقادی اختيار ازکف می داد و دوستانش را می آزرد. هرکس ازکارش انتقاد می کرد به هرطريقی بود، با شعرو نثر، خدمتش می رسيد. چخوف می گويد بدترين ناسزايی که می توان به يک نويسنده گفت اين است که بگوئی کارت خوب نبوده.

بعد ازکودتای عبدالکريم قاسم درعراق که راديوهای عراق مرتب به دولت و ملت ايران حمله های ناجوانمردانه می کردند، سهيلی يک نمايشنامه راديويی به نام در دادگاه عبدالکريم قاسم نوشت و خودش به اتفاق زنده ياد صادق بهرامی هنرپيشه معروف اجرا می کرد که بسيارمورد توجه و استقبال مردم قرارگرفت و بارها ازراديو پخش شد. نقش رئيس دادگاه را خود سهيلی با لهجه عربی ايفا کرده بود. ازنمايشنامه های طنزآميز ديگرش، بعد ازنمايشنامه ساعتی درچلوکبابی نايب که مرحوم مستجاب الدعوه اجرا کرد، نمايشنامه کتاب کيلوئی است. اين نمايشنامه را سهيلی زمانی درراديو اجرا کرد که آقای کاشی چی مديرکتاب فروشی گوتنبرگ اعلام کرد که کتابها را کيلويی می فروشد؛ خريداری به کتاب فروشی گوتنبرگ مراجعه می کند و می گويد دو کيلو بينوايان سه کيلو جنگ و صلح برای او وزن کنند و وقتی ترازو کم می آورد می گويد سيصد گرم هم چخوف به آن اضافه کن! و چانه هم می زند که آقا رضا دو سه پره گورکی هم بگذار... و اگربالزاکهاش تازه است نيم کيلو بالزاک هم جدا به پيچ!

 درسفر و حضر محال بود کسی با او بنشيند و درهمان دو سه دقيقه اول موانست لب به خنده نگشايد و احساس نزديکی نکند. برنامه های راديو هم کمک کرده بود و صدا و شعرها و نکته ها و طنزهايش را به سرتا سرکشوررسانده بود. پديده ای بود ازشوخی و طنزو شعر و امثال و نصايح و حافظه بسيارقوی که نظيرش را کمترديده ام. درطنزگفتن گاهی بی پرده و گستاخ بود و ملاحظه هيچ کس را نمی کرد. يک شب که درمنزل يکی ازدوستان مشترک مهمان بوديم و چند نفراز بازرگانان و کارخانه دارها هم شرکت داشتند. ساعت به دوازده شب رسيده بود. يکی ازمهمانان بلند شد که برود و گفت خانه ما کسی نيست می ترسم دزد بيايد؛ سهيلی درجا گفت بنشين، نگران نباش، تمام دزدها امشب اينجا هستند!! و به دنبال آن خنده شديد حضار.

 

درسالهای اخر حکومت شاه بود که اداره راديو اعلام کرد سازمان اوقاف مقداری زمين در اختياراداره راديو گذاشته و بين اعضايی که خانه ندارند تقسيم می کنند. عده ای تقاضا کردند و زمين گرفتند و صاحب خانه شدند، ولی سهيلی با اينکه خانه نداشت و تا آخر عمر خانه بدوش و مستاجربود ازتقاضای زمين خود داری کرد، معتقد بود صاحب زمينی که زمين خود را وقف کرده برای دادن به فقرا و کمک به آنان و يا کمک به مجالس وعظ و روضه خوانی است، گرفتن زمينهای اوقاف برای ما حرام است و ازخواجه حافظ شهادت می طلبيد که:

فقيه مدرسه دی مست بود و فتوا داد          که می حرام ولی به ز مال اوقاف است

 

سهيلی درتمام عمردراشعارش کسی را مدح نکرد و تملق کسی را نگفت. ازاشعار معروف او، «درديار خاموشان» (ديدارازقبرستان ظهيرالدوله)، «درخاطرمنی»، «تو ای حلقه زرد طلائی» که برای نامزدش سروده بود، «طلاق»، «مادر»، «زندان»، «دختر زشت»، «چهارفصل»، و شعر«بابکم» در رثای پهلوان غلامرضا تختی، و «طلوع محمد» که پس ازانقلاب بارها ازراديو و تلويزيون خوانده شده بدون آنکه نام سراينده آن ذکرشود، و شعر «سلام بروطن» که احساسات ملی را تهييج می کند:

 

سلام بر وطن

 

سلام برايران           که عطرمادر و بوی پدر به تربت اوست

سلام برايران           که آرزوی دلم افتخارو شوکت اوست

سلام بر وطنم          به سرزمين دل انگيزو سبز و خرم من

                         به زادگاه گرانمايه مکرم من

سلام بروطنم           که گاهواره احساس و خاطرات منست

سلام بروطنم          که مهد پرورش و بسترحيات منست

 

سهيلی قامتی متوسط و نسبتا چاق داشت، با صورتی گرد و گندمگون و موهای پرپشت.

دريکی ازروزهای مرداد ماه 1366 بود که ايست قلبی نقطه پايان برخنده ها و لبخند هايش گذاشت و دنيا را وداع گفت. روزی طبق عادت به سونای هشتروديان می رود و پس ازخروج ازسونا دررستوران سونا روی مبلی می نشيند و دستورنوشيدنی می دهد، به مجرد اينکه ليوان نوشابه را بالا می برد که بنوشد ليوان ازدستش می افتد و سرش محکم به ميزپيش رويش می خورد و دردم جان می سپارد. هنگام مرگ 63 سال داشت. پيکرش را طی مراسمی با شکوه تشييع و درصحن امامزاده طاهردرشهرری دفن کردند، ولی دربازسازيهای اخيرروی قبرش صاف شده و برديوار صحن روی تخته سنگی نوشته اند «مهدی سهيلی». روی سنگ مزارش اين اشعاربه چشم می خورد:

 خوشا هجرت ازاينجا با دل پاک            

که همچون گل نهندت دردل خاک

 خوشا آنکس که چون زين ره گذرکرد

به اقليم نکوکاران سفرکرد

 خوشا با عشق درخاک رفتن

بدا پاک آمدن، ناپاک رفتن.