پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 
 

شاه خطاب به علم
من
نياز به مشورت نيست
می دانم مردم چه می خواهند!
هركس با من در بيفتد، ور می افتد

ودتای شاه عليه صدام حسين و ژنرال حسن البكر لو رفت و دهها نظامی ارتش عراق دستگير و اعدام شدند. وقتی سپهبد بختيار قسی القلب ترين نظامی كودتای 28 مرداد در عراق ترور شد مردم درايران شادی كردند.

شاه حسابی سرحال است. گفت" من بر اثر تجربه دريافته ام كه هر كسی با من در بيفتد پايان غم انگيزی پيدا می كند. ناصر كه ديگر وجود ندارد. جان و رابرت كندی هر دو كشته شدند، برادرشان ادوارد هم كه آبرويش رفته، خروشجف از كار بركنار شد.

حسين نصر تيمور بختيار سناتور مسعودی
 

مطابق وعده ای كه داده بوديم، بخش های ديگر از 5 جلد خاطرات اسدالله علم نخست وزير دوران 15 خرداد و سپس وزير دربار شاه را انتخاب كرده ايم. علم تقريبا توليت آستانقدس رضوی را  هم برعهده داشت.

دراين بخش از خاطرات با دخالت ها و توطئه های شاه و ساواك در عراق و دست داشتن در كودتاهائی كه دراين كشور صورت گرفت آشنا می شويد. همچنين با ترور تيمور بختيار بنيانگذار ساواك شاهنشاهی كه براثر اختلاف با شاه به بغداد تبعيد شد و شاه معتقد بود بلوای 15 خرداد از جمله طرح های سازماندهی شده بختيار درايران بود.

دراين بخش كوشيده ايم نوع نگاه شاه به مطبوعات را نيز منعكس كنيم، كه در واقع نگاه نيست، بلكه مقابله و سركوب مطبوعات تا حد تحمل نكردن يك جمله از چند راننده تاكسی كه از وضع معاش خودشان ناراضی بودند و روزنامه اطلاعات آن را منعكس كرده بود. چنان كه سناتور مسعودی صاحب موسسه انتشاراتی اطلاعات مغضوب شد. و يا دستور توقيف روزنامه فكاهی و يا طنز "توفيق" و فرمان دستگيری و تعقيب خبرنگاران.

بخش ديگری از آنچه انتخاب كرده ايم و می خوانيد مربوط است به دل نگرانی های علم و فرح همسر شاه كه گهگاه بر زبان آورده اند اما خيلی زود از بيم واكنش خشمآگين شاه عقب نشسته اند. فصل مربوط به رشد گرايش های مذهبی در دانشگاه ها، كه شايد در جمهوری اسلامی آن را نقد كرده و به جيب خود بگذارند، در حقيقت روی ديگر سكه ايست كه امروز در دانشگاه ها جريان دارد و حكومت با چماق بسيج و حراست و تنبيه های امنيتی سعی می كند با آن مقابله كند و چشم و گوش خود را می بندد. همانگونه كه شاه بست.

گريزی هم به آن بخش هائی از خاطرات علم زده ايم كه او از سرانجام نظام مطلقه سلطنتی درايران می نويسد و نسبت به آن بقای آن ابرای نا اميدی می كند. و يا جنون خود بزرگ بينی شاه كه فكر می كند همه چيز را می داند و نيازی به مشورت با هيچكس ندارد. در همين بخش است كه وقتی علم به او می گويد اجازه دهد گهگاه مردم كوچه و بازار جمع شوند و او مستقيما حرف های آنها را بشنود، شاه به سبك رهبر جمهوری اسلامی كه هرچند گاه يكبار عده ای را دستچين كرده و به ديدارش می برند تا برايشان سخنرانی كند، می گويد مردم را در مراسم "سلام" شاهنشاهی می بيند و بيشتر لازم نيست! شورش سال 1348 در تهران و بدنبال گران شدن بليت اتوبوسرانی و نوع واكنش شاه نسبت به آن كه شباهت بسيار به نوع واكنش به همين نوع اعتراضات در جمهوری اسلامی دارد نيز از فصول خواندنی خاطرات علم است.

 

 

ديماه 1347- 1348

 شاه به روال هر سال، پيش از رفتن به سن موريتس ابتدا به وين رفت تا معاينات پزشكی ساليانه اش را انجام بدهد. در طول پرواز نگران مسئله ای بود كه دو روز بعد، با خبر كودتای نا فرجام در بغداد انتشار يافت. كودتا از طرف ايران حمايت شده بود. از چند ماه گذشته ساواك از كودتائی حمايت می كرد كه گروهی افسران ناراضی عراقی كه از موقعيت حكومت جديد حسن البكر ناخشنود بودند ترتيب داده بودند. جمعی از افسران امنيتی عراق به رهبری صدام حسين درحلقه كودتاگران نفوذ كردند و موفق شدند ملاقات های محرمانه  آنها را روی نوار ضبط كنند. نتيجه اين كه كودتا به حمامی از خون منجر شد. يكی از رهبران كوتا به نام ژنرال عبدالغنی راوی موفق شد به ايران فرار كند. روابط با عراق كه متزلزل بود، به تيره ترين زمان خود رسيد.

 

2 بهمن

 از معمول زودتر بيدار شدم. سفير ما با دستپاچگی تلفن زد كه می خواهد به ديدن من بيايد و گفت كه ناچار نيمه شب شاه را از خواب بيدار كرده است. وقتی علت را از او جويا شدم و اين كه چرا قبلا با من تماس نگرفته؟ گفت كه اعليحضرت اكيدا دستور داده بودند كه در صورت هر گونه بحرانی فقط با خودشان تماس گرفته شود. سپس توضيح داد كه كودتای نافرجامی درعراق صورت گرفته و تاكنون نه نفر اعدام شده اند. به سفيرما درعراق كه با توطئه گران درتماس بوده دستور داده شده كه كشور را ظرف 24 ساعت ترك كند.

بلافاصله به ديدن شاه رفتم كه سر ميز صبحانه بود و بسيار خسته و دمغ. سر ناهار هم همچنان حالش خراب بود. خبر اعدام های وسيع درعراق حقيقتا او را ناراحت كرده است. تعداد اعدام ها به بيست وهفت نفر رسيده است.

 

جمعه 2 تا چهارشنبه 7 اسفند

 در ژنو به سر می برم. از تهران خبرهای بد می رسد. بليت اتوبوس ها ناگهان سه برابر شده است كه باعث اعتراض شديد مردم شده. دانشجويان از حاضر شدن سر كلاسها خود داری كرده اند و چند اتوبوس را آتش زده اند. آنها از حمايت مردم برخوردارند و تظاهراتشان رو به تشديد بود كه با دخالت شاه، افزايش بهای اتوبوس لغو شد. در ابتدا شاه به پيشنهاد دولت در مقابل ناآرامی ها عكس العمل شديد نشان  داده بود و اعلام كرده بود تحت هيچ عنوان تسليم اوباش نخواهد شد و دستور داده بود با تظاهر كنندگان با شدت عمل روبرو شوند. وقتی از جريان باخبر شدم بلافاصله به او تلفن زدم و گفتم فراموش نفرمائيد آخرين باری كه از نيروی نظامی در مقابله با تظاهرات مردم استفاده كرديم، يعنی زمان كه گروه های مختلف نسبت به اصلاحات اعليحضرت اعتراض داشتند(15 خرداد) و بوسيله سپهبد بختيار، آخوندها و كمونيستها تحريك شده بودند من نخست وزير بودم. در آن زمان از حمالت مردم برای دخالتمان برخوردار بوديم، اما وضعيت در حال حاضر فرق می كند. شما را به خدا به دولت دستور بدهيد از به كار بردن زور خودداری بكند. پيشنهاد مرا پذيرفت. اوضاع داخلی اصلا رو به راه نيست. من ذاتا آدم صبوری هستم ولی وقايع اخير حسابی بدن مرا به لرزه درآورده است. هر يك از وزرا جداگانه به شاه گزارش می دهد و شاه نيز در نهايت دستورهايش را بدون كمترين مشورت با نخست وزير بيچاره صادر می كند. چه بسا رمز دوام نخست وزيری اش در شش سال گذشته هم همين بوده است.

 

14 ارديبهشت

 رويهم رفته احساسم اين است كه شهبانو از آينده می ترسد، كه چندان بی دليل هم نيست. يك روز ممكن است پسرش به تخت بنشيند. هرچيزی كه رژيم فعلی را تضعيف كند خطری برای جانشينی او خواهد بود. من سالهاست به اين نتيجه رسيده ام كه سلطنت با سنت های ملی ما همآهنگ است و سرنوشت اين مملكت تا قرن ها بوسيله آن رقم خواهد خورد، مع هذا بايد واقعيت ها را نيز بپذيريم. در هر كجای ديگر دنيا حكومت های سلطنتی از هر نوعش به خصوص از نوع موروثی اش درحال افول است. به عبارت ديگر حكومت پادشاهان با عقل و منطق جور در نمی آيد، به چه دليل پسر بزرگ يك پادشاه فقط به دليل زمان تولدش بايد سرنوشت يك ملت را در دست بگيرد؟ اگر به فقط آئين و تشريفات و نظارت به قانون اساسی باشد حرفی است، اما وقتی كه پادشاه تمام اداره امور كشور را در دست می گيرد حرف ديگری است. اما درايران ما راه و چاره ديگری نداريم. پادشاهی كه بپذيرد فقط نقش نمادين اجرا كند حكم مرگ خودش را امضاء كرده است. نمونه اش سرنوشت احمد شاه و سلسله قاچار است.

 

20 خرداد

 در شرفيابی امروز بخشی از گفتگوهای خودم با يكی از تجار در مجلس ختم آيت الله حكيم را به عرض رساندم كه می گفت هيچكس دراين مملكت به فكر مردم نيست. سپس ادامه دادم كه شاه بايد توجه بيشتری به خواسته مردم داشته باشد: "چرا هر از چندی گروهی از مردم عادی را از طبقات مختلف از توی خيابان ها دعوت نمی كنيد و از آنها درباره خواسته ها و نيازهايشان نمی پرسيد؟ مطمئنم عكس العمل بی نظيری دريافت خواهيد كرد."

شاه جواب داد:" من خودم می دانم مردم چه فكر می كنند. خدا ميداند از چند مركز و محل گزارش پشت گزارش به من می رسد."

تذكر دادم كه اين گزارش ها فقط برای اطمينان خاطر او داده می شود و فقط حرف هائی را كه مايل است بشنود به او می گويند. شاه اصلا خوشش نيآمد و گفت رئيس دفتر او در مورد صحت و سقم تمام اين گزارش ها تحقيق می كند. گفتم "بسيار خوب، با وجود اين، چرا خود اعليحضرت افق ديدشان را شخصا وسيع تر نكنند، به صداهای تازه ای گوش بدهيد، به عوض اين كه شبانه روز من به جانتان نق بزنم." شاه در جواب به مراسم سلام (چيزی شبيه ديدارهائی كه برای رهبر هر چند وقت يكبار ترتيب می دهند و او در آنها سخنرانی می كند!) اشاره كرد كه به قول خودش هميشه می توانست از نظر مردم مطلع شود. گفتم "در آن مراسم كسانی كه شركت می كنند جرات نمی كنند كوچكترين شكايتی بكنند. هميشه چند صد نفر حضور دارند. حكايت آن تاجر بدبخت را در سفر بوشهر به ياد می آوريد كه اين جسارت را كرد كه از تاخير ساختمان بندر شكايت بكند؟ اعليحضرت چنان به خشم آمديد كه تمام روز حالتان خراب بود. حتی من چاكر شما هم نتوانستم با شما منطقی حرف بزنم و آنوقت انتظار داريد مردم درمراسم سلام درددلهايشان را بگويند و گله و شكايت هايشان را آشكار كنند؟ تازه به فرض هم كه اعليحضرت تحمل شنيدن اين حرف ها را داشته باشد، مامورين امنيتی پدر شاكی بدبخت را در می آورند."

 

24 مرداد

 شام در كاخ ملكه مادر در شاهدشت در اطراف يك ميز گرد صرف شد. جای من درست روبروی شاه بود و ديدم كه از چيزی ناراحت است و آشكارا عصبی بود.  من به خوبی از اوضاع بغداد آگاهم. گروهی از مامورين ما به داخل خانه تيمور بختيار نفوذ كرده اند. او را ترغيب كرده اند كه با آنها به شكار برود. يكی از آنها كه بختيار بسيار به او اعتماد داشته است موفق شده تيری به او بزند ولی نمرده است.( شبيه همين طرح برای ترور شاپوربختيار در فرانسه اجرا شد!) شايد هم خواست خدا بود. بختيار بايد قدری بيشتر رنج بكشد ولی جز مردن راه ديگری ندارد. در روزگار خودش يكی از قسی القلب ترين و ماجراجوترين اشخصاص بود، اما بايد اعتراف كنم كه در شجاعت چيزی كم نداشت. می گويند حسن البكر رئيس جمهور عراق تاكنون سه بار از او عيادت كرده است.( حسن البكر عموی صدام حسين و رهبر اوليه رژيم بعث عراق بود كه بعدا با شبه كودتای صدام اعلام كناره گيری كرد و امور بصورت يكپارچه بدست صدام حسين سپرده شد.)

 

2 شهريور

 بختيار سرانجام مرد. در شرفيابی امروز توانستم گزارشی از تاثير عميقی كه اين خبر بر مردم داشت بدهم. بسياری از مرگ چنين آدم سنگدل و بی رحمی شادمانند، ولی درعين حال از قدرت رعب انگيز نيروهای امنيتی شاه مبهوتند. حتی شايع است دو جوانی كه چند هفته پيش يك هواپيمای ايران اير را ربودند و به عراق بردند از مامورين مخفی ساواك بوده اند كه برای كشتن بختيار رفته بودند. شاه از اين ماجرا خوشش آمد و گفت" هرچند اين حرف مطلقا مزخرف است ولی بد نيست اين شايعه را زنده نگاه داريم."

 

5 آذر

 صبح شرفياب شدم. مسئله ارتقاء درجه سپهبد نصيری رئيس ساواك را مطرح كردم كه در از بين بردن بختيار تلاش بسيار كرده است. شاه گفت" بله، بله اين ها همه به جای خود، ولی همين سپهبد نصيری بود كه نقشه های ما را در كودتای عراق به گند كشيد. درحقيقت به اين سبب بايد درجه هايش را از او بگيرم. چندين بار به او گفتم به افسرهای عراقی ای كه با ما تماس گرفته اند اعتماد نكن ولی توجه نكرد و نتيجه اش آن فاجعه ای بود كه به بار آمد. ما شكست خورديم و در نتيجه صدها نفر در عراق اعدام شدند."(نصيری بعدا درجه را گرفت و شد ارتشبد اما يكسال قبل از انقلاب بدستور شاه و در يك  نمايش مقابله با عوامل نارضائی مردم زندانی شد و درجريان انقلاب از زندان شاه به زندان جمهوری اسلامی انتقال يافت و در اولين گروه ژنرال های شاه با حكم آيت الله خلخالی روی بام مدرسه رفاه، پشت ساختمان مجلس و مسجد سپهسالار قديم در تهران اعدام شد.)

 

27 بهمن

 با هواپيمای چارتر ايران اير به همراه شاه به زوريخ رفتم. درباره اوضاع بين المللی و انواع مختلف سلاح ها صحبت كرديم. شاه حسابی سرحال است. گفت" من بر اثر تجربه دريافته ام كه هر كسی با من در بيفتد پايان غم انگيزی پيدا می كند. ناصر كه ديگر وجود ندارد. جان و رابرت كندی هر دو كشته شدند، برادرشان ادوارد هم كه آبرويش رفته، خروشجف از كار بركنار شد. اين ليست پايان ندارد. همين فرجام در انتظار دشمنان داخلی من نيز هست. مصدق را ببين، همينطور قوام... رهبری ايران در سراسر خاورميانه مورد قبول سراسر دنياست."

 

11 ارديبهشت

 عليرغم اين كه به مناسبت ولادت حضرت رسول اكرم تعطيل عمومی است، شاه پشت ميزش بود. در مدت شرفيابی من به نظر افسرده می آمد. توفيق مجله فكاهی معروف تهران كه زمانی واقعا موفق بود و اخيرا توقيف شده بود بر خلاف ميل شاه دوباره آزاد شده است و كسانی را كه مسئول اين كار بودند شديدا توبيخ كرده است.

 

26 تير

 با يك انگليسی كه متخصص مسائل عراق و كردستان است گفتگوئی داشتم. دو نفری به نقشه بسيار خوبی برای سرنگون كردن رژيم حاكم در عراق رسيديم. با متحد كردن كردها وعراقی های مخالف مهاجر. در اين مورد با امريكائی ها و انگليسها در تماس نزديك هستيم. بايد صر كنيم ببينيم نتيجه اش چه می شود. به سفير امريكا كه بديدنم آمده بود موضوع عمليات محرمانه خودمان در بغداد را مطرح كردم و اظهار اميدواری كردم نقشه هايمان مثل سابق لو نرود.

 

4 آذر

 روزنامه لوموند مدعی شده است كه دانشجويی بنام شامخی زمانی كه در توقيف پليس بوده كشته شده است. شاه گفت " دروغ محض است. او يك تروريست بود و وقتی كه دستگيرش كردند باخوردن سيانور خود كشی كرد. دستور بده از اين پس مطبوعات ما حق نقل قول از لوموند را ندارند. اشاره كردم كه در اينصورت مردم برای خواندن لوموند كنجكاوتر می شوند، ولی او تغيير عقيده نداد.

 

8 آذر

 در نهايت وحشت من، دكتر حسين نصر رئيس دانشگاه صنعتی آريامهر گزارش داده است كه بسياری از دانشجويانش از طبقات فقيرند و اكثر آنها مسلمانان متعصب هستند. شاه گفت "اين ها همان كمونيست ها هستند كه زير پوشش تعصب مذهبی پنهان شده اند و توسط افراد بسيار با هوشی هم پرورده می شوند. همان گروهی كه ماركسيسم اسلامی را بنا گذاشته اند. به نصر هشدار بده كه با احتيار عمل كند ولی تحقيق كاملی هم انجام بدهد." (نظير همين گزار ش ها، اما در جهت خلاف اين گرايش دانشجويان كه علم به آن اشاره می كند اكنون در جمهوری اسلامی چند سالی است داده می شود اما گوش حاكميت بدهكار نيست.)

 

پنجشنبه 11 دي

 امروز سر آغاز دهه جديدی است. دهه شصت شاهد موفقيت های عظمی در كشور ما بود كه تحت رهبری اعليحضرت بدست آمد. به جز دو سال 1340-1341 كه پرزيدنت كندی دكتر امينی را به ما تحميل كرد، شاه از قدرت مطلق برخوردار بوده است. تمام دوازده اصل انقلاب سفيد شاه و ملت كه بيشترش در دوران نخست وزير خود من تنظيم شده بود به تحقق در آمده است. احتمالا مهمترين موفقيت ما دراين بوده است كه روحانيون، ملاكين، خان های عشاير وكمونيست ها را بطور جدی سر جای خودشان نشانديم. من مطمئنم كه كشور تا سال های سال از نفوذ زيانبار آنها در امان خواهد بود. چنانچه شاه شالوده بنای دمكراسی را بريزد می توانيم نسبت به سرنوشت پادشاهی ايران اميدوار باشيم.  ما از جريان های دهه پيش جان سالم به در برده ايم، به اين دليل كه ابرقدرت ها سرشان جای ديگر گرم بود، به خصوص امريكا با درگيريش در جنگ ويتنام. و گرنه اين چنين نيز ما را به حال خود رها نمی كردند. درجهان امروز حكومت های مطلقه نه قابل قبولند و نه اميدی به بقايشان می رود.

 

در طول سال 1351- 1352

 

20 خرداد

 تلفنی از شاه داشتم كه از نحوه پوشش خبری سفر هيوم(سفير انگلستان) شكايت داشت. گفت: روزنامه های عصر را نگاه كنيد. حرامزاده  ها عكسی را چاپ كرده اند كه در آن بنظر می آيد من دارم به مردكه لعتی تعظيم می كنم. به افراد مسئول بايد چنان درسی داده شود كه هيچوقت فراموش نكنند."

 تحقيقات متعاقب من فاش كرد كه چندی پيش شاه ممنوع كرده بود كه روزنامه ها عكس سفرای خارجی را در حال تعظيم كردن هنگام تقديم استوار نامه هايشان چاپ كنند. در نتيجه وقتی نوبت هيوم شد عكسی كه چاپ كردند عكسی بود كه آن را تا حدودی مناسب تشخيص دادند. با وجود اين من چاره ای نداشتم جز اينكه دستور دهم همه افراد مسئول از جمله سردبير اطلاعات و رئيس كانون خبرنگاران عكاس دستگير شوند. از خودم به خاطر چنين اقدام خشنی منزجرم.

 

دوشنبه 4 تير

 با خبرنگاران ديلی تلگراف و گاردين مصاحبه كردم. مصاحبه سه ساعت طول كشيد و خيلی خسته ام كرد. خبرنگار ديلی تلگراف پرسيد چرا ما آنقدر سعی در سركوب آزادی بيان و ابراز عقايد داريم. پاسخ دادم حالا كه انقلاب سفيد به مردم امكان داده به كليه اهدافشان دست يابند ديگر چيزی برای گفتن يا ابراز عقيده ندارند. اين پاسخ شرم آوری بود اما آخر چه چيز ديگری می توانستم بگويم؟

 

يكشنبه 25 شهريور

 شرفيابی به مناسبت سی و سومين سالگرد جلوس شاه را تبريك عرض كردم... سالهای جنگ واقعا آنقدرها هم مشكل نبود، چون ما راهی جز تسليم محض نداشتيم.  شاه گفت: خير، بدترين سالهای سلطنت من وقتی بود كه مصدق نخست وزير شد. مصدق به هيچ چيز راضی نمی شد و هر روز صبح من با اين احساس از خواب بيدار می شدم كه امروز آخرين روز سلطنتم است و هر شب با تحمل بی شرمانه ترين اهانت ها نسبت به خودم در مطبوعات به رختخواب می رفتم."

 

 6 دي

 صحنه داخلی آنقدر ها هم آرام نيست. مردم عميقا ناراضی اند. به رغم كليه مساعی شاه و دستآوردهای بسيارش. رژيم عراق در زمان حكومت نوری سعيد عينا به همين ترتيب سقوط كرد. او هم معجزه اقتصادی بوجود آورده بود و انتظار داشت كه كافی باشد اما مردم خواهان چيزی بيش از رفاه اقتصادی هستند. آنان خواهان عدالت، همآهنگی اجتماعی و حق اظهار نظر در امور سياسی هستند. چرا ما سعی نمی كنيم تا اين خواست ها را برآورده سازيم؟ من نگرانم، بسيار نگران.

 

14 مرداد

 شرفيابی در نوشهر... شاه پرسيد كه آيا واكنش عمومی نسبت به كنفرانس رامسر و بهبود برنامه مثبت بوده است؟ پاسخ دادم كه مورد استقبال قرار گرفته است اما ارقامی كه ما به هم بافته بوديم فراتر از فهم بيشتر آدم ها و حتی خود من بود. اين جور چيزها بايد به زبان ساده و عوام فهم بيان شود و تازه آن وقت هم بهترين راه قبولاندن آن به مردم، بهبود واقعی شرايط زندگی آنهاست. درحال حاضر تنها چيزی كه مردم می فهمند اين است كه تورم مشكل فلج كننده ايست و وضع خدمات عمومی اسفناك است. شاه پرسيد كه آيا با حمله به گرايش مردم به تنبلی سبب رنجش شده است؟ پاسخ دادم كه مردم خيلی خوب می دانند كه هرچه گفته درست است. شاه گفت "آدمی كه متكی به آرا مردم نباشد آزاد است كه مستقيما به صلاح مملكت اقدام كند."

گفتم ما در ايران خوشحاليم كه اعليحضرت ديكتاتوری خيرخواه هستند و كاملا خود را وقف سعادت مردم كرده اند، ليكن ممكن است هميشه هم اين قدر در مورد رهبرانمان شانس نيآوريم."...

 

7ارديبهشت

 شاه در شرفيابی از من بخاطر سخنرانی ديروزم در دانشگاه پهلوی شيراز تمجيد كرد، علامت نادر تائيد... به او گفتم كه چه استقبال گرمی از من به عمل آمده بود و 3 هزار دانشجو در استاديوم ورزشی دانشگاه اجتماع كرده بودند. البته از ديدن اين همه دختر با چادر وحشت كردم. در زمان خودم در مقام رياست دانشگاه چادر كم و بيش منسوخ شده بود. هر دختری كه می خواست آن را به سر كند تحقير می شد، ليكن دركنفرانس ديروز بيست سی نفرشان بودند. مناسب نديدم كه در آن لحظه اظهار نظر بكنم. ضمنا به من اطلاع داده شد كه بعضی از اين دختران از دست دادن با فرهنگ مهر رئيس جديد دانشگاه خودداری كرده اند و مدعی بودند كه اسلام هر نوع تماس جسمانی را با جنبس مخالف خارج از چارچوب ازدواج ممنوع كرده است. شاه خيلی اوقاتش تلخ شد... (نمونه ديگر از زمينه ها و پديده های جديد كه شاه نتوانست عمق آن را درك كند. همانگونه كه در جمهوری اسلامی زمينه ها و پديده های خلاف آن گرايش ها را نمی تواند درك كند.)

 

31 خرداد

 حوالی ظهر به تهران بازگشتم. سادات از آنجا به عربستان سعودی عزيمت كرد. در كاخ مرمر رامسر، درحالی كه منتظر ساعت مقرر برای آوردن ميهمانان بوديم ناگهان شهبانو بدون مقدمه اظهار داشت كه نگران اينست كه مردم از او و شاه خسته شده اند و گفت" به نطر نمی آيد كه آنها ديگر اشتياقی را كه قبلا برای ما داشتند هنوز هم داشته باشند." شاه هم مانند من خيلی جا خورد. دراين هنگام من وارد بحث شدم چون می توانستم ببينم نزديك بود شاه از كوره در برود.

 

25 خرداد

 مقاله ای را در روزنامه تايمز لندن تحت عنوان "درجستجوی دمكراسی” تقديم كردم. شاه پرسيد"چرا در جستجوی؟" ما كه به مردم اجازه داده ايم در كليه سطوح توليد نقش داشته باشند، ما كه در مسير ايجاد دمكراسی اقتصادی و در نتيجه دمكراسی واقعی سياسی هستيم."

 

5 ديماه

 سواری زيبائی بود. آرزو كردم ای كاش تنها نبودم. دو كاميون در جاده فرح آباد تصادف كرده بودند و ترافيك را حسابی بند آورده بودند. صبر كردم و در اين فاصله نگاهی به زندگی مردم اين بخش فقير نشين تهران انداختم. تمام خيابان هائی كه به بزرگراه می خورند كثيف و خاكی هستند، چون امكان سر زدن شاه به اين مكان وجود ندارد. صبح زود بود و پليس راهنمائی هنوز سر كار نيآمده بود، ولی يك پليس تنها كه پی درپی سيگار می كشيد، باد در غبغب انداخته بود و چنان با مردم رفتار می كرد كه گوئی پادشاهی است در حضور رعايايش. چند مرد و زن چادری با بقچه های زير بغل از حمام عازم خانه بودند. گروهی بچه دور هم جمع بودند. دخترها همگی چادر بر سر داشتند. طبقات بالای جامعه ما هرگز چنين ساعتی از خواب بيدار نمی شوند، دخترهايشان هم چادر سرشان نمی كنند. مردم دور چرخ لبو فروشی ازدحام كرده بودند. در گوشه خيابان چند سگ ولگرد و چند بچه لخت و عور لابلای زباله ها می لوليدند. سرباز وظيفه با سرهای تراشيده، شلوارهای بد قواره و پوتين های بی ريخت در كنار خيابان قدم می زدند و ظاهرا از تعطيل صبح جمعه شان لذت می بردند. هم كسالت آور بود و هم غم انگير، صحنه ای از يك جامعه رو به توسعه. هيچ مقدار خوش بينی زندگی را دراين خيابان ها تغيير نمی دهد. در روسيه هم مردم فقير وعبوسند، چون حكومت آزادی را از آنان سلب كرده است، اما دست كم آدم نوعی تساوی اجتماعی و تا حدودی بهره وری از منابع ملی را به چشم می بيند. همه مثل هم لباس می پوشند، وسائل نقليه عمومی ارزان است و بسياری صاحب دوچرخه هستند. آدم هائی مثل من پولدار و سوار بر كرايسلر امپريال، در يكی از مناطق فقير نشين روسيه ديده نمی شود. دو ساعت و نيم سواری كردم و در تمام مدت به انقلاب اجتماعی قابل ملاحظه ای كه شاه رهبری می كرد انديشيدم و اين كه نتيجه اش چه خواهد شد؟

 

8 دي

 شاه امروز صبح بسيار گرفته بود. علت را حدس زدم و پرسيدم آيا خبر سفر ناصر را به ليبی شنيده است؟ می گويند استقبال مردم از او به حدی بوده كه از فرودگاه تا بنغازی چهار ساعت در راه بوده است. پاسخ داد كه شنيده. هر چند كه بايد از بی بی سی شنيده باشد. يكی از كوتاهی های ما اين است كه اجازه نمی دهيم اطلاعات به زعم ما ناخوش آيند منتشر شود. از اين خبر هم يك كلمه در راديو تهران نيآمد.

 

خرداد 1353

 شاهنشاه فرمودند روزنامه اطلاعات ارگان مصدقی ها و توده ای ها شده، مثلا امروز از قول تاكسيران ها نوشته است كه ما مثل سگ زحمت می كشيم و اين شركت تعاونی تمام عايدات را می خورد. عده ای مثل دامادها و عليا حضرت شهبانو سر شام بودند و من جرائت نكردم يك و دو بكنم. برخاستم و به بدبخت مسعودی تلفنی گفتم كه حق ندارد ديگر شرفياب شود و بعد از اين هم در كاخ عليا حضرت ملكه پهلوی دعوت نخواهد شد.