پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 


روزهائی كه شاه
 "ظل الله و بزرگ ارتشداران آريامهر"
نمی توانست شلوارش را بالا بكشد
دست روزگار فرح و بنی صدر را دوستان صميمی هم كرد

 

در تهران ماشاء الله قصاب و بشارتی گارد سفارت امريكا شده بودند. جزيره "باهاما" تبديل شده بود به يك سيرك پرجاذبه توريستی و دسته دسته می آمد و 15 دلار ورودی می دادند تا شاه را ببيند و با او عكس بگيرند. هويدا در دادگاه گفت: "سيستم سلطنتی مقصر بود، نه من" و شاه وقتی هويدا اعدام شد، گفت: "خوب شد. حقش بود!". در پاناما زن سابق "چانكايچك"(رئيس جمهور تايوان) می خواست به هوای پول شاه زن او بشود تا شاه بتواند وارد امريكا شود و سرهنگ "نوريگا" و"عمرتوريخوس"(حكام پاناما) پا را در يك كفش كرده و خواستار فرح بودند.

 

ما خيلی بعد دليل تغييررويه ژيسكاردستن و كنت دومارانش و عدم حمايت كشورفرانسه ازمحمد رضا را فهميديم.

بعضی ازافراد متنفذ انقلابی ايران با فرانسوی ها روابط صميمانه و ديرينه داشتند. افرادی مانند "ابوالحسن بنی صدر" و "صادق قطب زاده" كه در جريان برگزاری نشست گوادلوپ درسال 1978 پشت دراتاق جلسه ايستاده بودند تا ژيسكارديستن ازآن بيرون بيايد و تكليف آنها را روشن كند!

بعدها « ابوالحسن بنی صدر»، پس ازفراربه پاريس درملاقاتی با دخترم فرح، نزد او فاش ساخت كه فرانسوی ها هم درسقوط شاه بی تقصيرنبوده اند.

بايد بگويم كه روزگار بازيهای شگفتی دارد. اكنون، اولين رئيس جمهوری ايران، ابوالحسن بنی صدر، ازدوستان نزديك دخترم « فرح» است و خانه آنها، كه ازسوی پليس فرانسه و مقامات امنيتی، بشدت محافظت می شود در نزديكی يكديگرقراردارد.

 

درآرزوی اقامت در امريكا

 

روزی به ما اطلاع دادند كه آقای پاركر، سفيرامريكا، دررباط می خواهد به ديدار شاه بيايد.

محمدرضا، پاركررا درمحل كتابخانه كاخ به حضورپذيرفت.

دخترم فرح هم دراين ملاقات حضورداشت. به روايت دخترم، پاركر پس از رسيدن به حضورشاه بدون مقدمه سراصل مطلب رفته و به اومی گويد: « اعليحضرت بايد فكرمسافرت به امريكا را ازسر بيرون كند و به يكی از كشورهای امريكای جنوبی و يا آفريقا برود!»

محمدرضا كه براستی خرد شده بود، عاجزانه از پاركرخواست تا حداقل كاری كند او و خانواده اش به مكزيك بروند!

محمدرضا گفت كه ازآفريقا خاطراتی ناخوشايند دارد. زيرا پدرش (رضا شاه) دوران تبعيد خود را درآفريقا گذرانده و درآفريقای جنوبی فوت شده است.

اوگفت كه مكزيك را از اين جهت ترجيح می دهد كه به ايالات متحده نزديك است و می تواند با اقوامش كه درامريكا هستند درتماس باشد.

پاركر كه آشكارا تحت تاثير روحيه شكسته و جسم نحيف شاه قرارگرفته بود با تاسف گفت: «می كوشم اين خواسته اعليحضرت را به مقامات واشنگتن بقبولانم!»

بعدها، پاركردرخاطراتش نوشت: « موقع ترك شاه، ازاين كه ايالات متحده با يك متحد خود اين طوررفتارمی كند احساس شرم می كردم. اين شاه همان كسی بود كه بيش ازسه دهه به منافع ما درخاورميانه خدمت صادقانه كرده بود!»

آقای « ابوالحسن بنی صدر»، كه حالا به دوستی با دخترم افتخارمی كند دريكی ازديدارهايش با فرح به او گفته است: « موقعی كه شاه درمصر و مراكش بود ما به امريكا توصيه كرديم كه شاه را نپذيرد. سفير سوليوان (سفيرامريكا درتهران) چند بارمسائل انسان دوستانه را طرح كرد و گفت: شاه برای عمل جراحی نيازمند سفر به امريكا است.

ما كه نمی خواستيم در روابط ايران و امريكا بحران روی دهد و حوادثی غير منتظره دركشور پيش آيد. به همين دليل به سوليوان گفتيم تا آن جا كه ممكن است مسافرت محمدرضا شاه به امريكا را معطل كنيد و دراين فرصت تعداد امريكاييان مقيم ايران را به حداقل برسانيد.

ما اطلاع داشتيم كه تندروهای اسلامی قصد دارند در صورت مسافرت شاه به امريكا تعدادی امريكايی را به گروگان بگيرند و اين گروگانها را با شاه معاوضه نمايند.

ما درسفارت امريكا يك گروه تفنگدارمستقركرديم، كه رياست آن با شخصی به نام «ماشاالله قصاب» و معاونت آن با فردی به نام «بشارتي» بود.

ماشاالله قصاب و بشارتی به اتفاق تفنگداران خويش، كارحفاظت ازسفارت امريكا و ديپلماتهای امريكايی را عهده دار بودند. محل استقرار اين تفنگداران در داخل سفارت امريكا بود.

 

وضع سلامتی شاه روزبروز وخيم ترمی شد و همين امر ادامه اقامت در« باهاما» را نا ممكن می ساخت. ازطرف ديگر، ما درست مثل ستارگان يك سيرك بزرگ مورد توجه گردشگران قرارگرفته بوديم.

باهاما سرزمين توريستی است. نوع جهانگردان باهاما، با گردشگران سراسر جهان فرق می كند. كسی برای ديدن آثارتاريخی و فرهنگی به باهاما نمی آيد. جهانگردانی كه روانه باهاما می شوند می خواهند ازهرحركت و هرعمل خود لذت ببرند.

يك روز، گروهی از زنان امريكايی سراسر لخت و برهنه (لخت مادرزاد) جلو ويلای محمدرضا آمدند و گفتند می خواهند با اين عمل خود شاه تبعيدی را ازكسالت بيرون بياورند!

يك روزهمسرسابق چيان كای چك (رئيس جمهوری تايوان) به محل اقامت محمدرضا مراجعه كرد و گفت چون تبعه امريكاست می خواهد با شاه ازدواج كند تا براساس آن شاه بتواند وارد امريكا شود!

هرروز با حادثه ای جديد روبه رو می شديم. برای مثال گروه هايی ازجهان گردن می آمدند و قصد انداختن عكس يادگاری با شاه را داشتند!

اقامتگاه محمدرضا و دخترم بزودی به مهمترين جاذبه توريستی باهاما تبديل شد! مقامات باهاما كه قول داده بودند در ازای دريافت پول های كلان محل اقامت شاه را محافظت كنند، حالا مامورانی را در جلو راه  ورودی ويلای شاه مستقركرده و با دريافت حق وروديه، كه نفری 15 دلار بود اجازه می دادند گروههای توريستی وارد محل شده و دراطراف ويلای شاه پرسه بزنند و عكس بگيرند! اكثرجهانگردان هم ترجيح می دادند درساحل مقابل ويلای شاه شنا كنند.

بدين مجموعه بايد خبرنگاران فضول را، كه ازسراسردنيا به باهاما سرازير شده بودند، اضافه كنم.

مجموعه اين شرايط، زندگی را برای همه ما ناممكن كرده بود. بويژه آن كه خبر رسيد كارلوس تروريست بين المللی هم جوخه يی را برای اعدام شاه و همراهانش به باهاما اعزام كرده است.

فكرمی كنم هجدهم يا نوزدهم فروردين 1358 بود كه ازيك راديو موج كوتاه قوی، كه ازمراكش با خود آورده بوديم خبراعدام اميرعباس هويدا را ازتهران دريافت كرديم. همگی آشكارا ازاعدام هويدا خوشحال شديم. حتی محمدرضا هم خوشحال شد.

اين مرد با ندانم كاريهای خود درطول 13 سال نخست وزيری، زيرپای حكومت را خالی كرد و دردادگاه گفت: « سيستم سلطنتی مقصربوده و نه من

محمدرضا ازشنيدن خبراعدام عده ای ناراحت می شد و دربرابرخبراعدام عده ديگرمی گفت: «خوب شد! حقشان بود

درمورد هويدا گفت: « خوب شد، حقش بود!» اما درمورد مرحوم خلعتبری (وزيرامورخارجه) گفت:  حيف شد. آدم سالم و خوبی بود!»

 

 

فردای روزعمل جراحی، با جمعيت زيادی ازدانشجويان ايرانی مقيم امريكا روبه رو شديم كه دربرابر بيمارستان اجتماع كرده و شعار « مرگ برشاه!» می دادند!

دخترم با لبخند دردناكی گفت: « اينها نمی دانند كه ديگرنيازی به مرگ بر شاه گفتن ندارند و شاه دارد می ميرد!». فرح كه ماندن دربيمارستان برای روحيه اش ضررداشت پس ازعمل جراحی ازاشرف تقاضا كرد تا او را برای كوتاه زمانی درخانه اش بپذيرد. اما اشرف كه دخترم (فرح) و اطرافيان را مسئول سقوط شاه می دانست با خشونت اين خواسته او را رد كرد و به او گفت: « بهتراست برجهنم بروی!»

 

بالاخره، شاه در پايگاه «لك لند» امريكا دريك بيمارستان مخصوص بيماران روانی! ارتش بستری شد. اتاقی هم به دخترم و همراهانش دادند كه چند پرده كهنه و موكت رنگ و رورفته و نيمكت های شكسته داشت.

فرمانده اين پايگاه يك اميرخشن امريكايی و ازفرماندهان جنگ ويتنام به نام ژنرال « آكر» بود كه پيوسته ازفرح می خواست تا با او تنيس بازی كند.

سرانجام امير «عمرتوريخوس» حاكم نظامی پاناما (رئيس نگهبانان ملی) دربرابر فشارهای امريكا تسليم شد و قبول كرد شاه را بپذيرد.

امريكا درپاناما دهها هزارسرباز داشت. آنها چند پايگاه بزرگ نظامی درپاناما و دراطراف كانال پاناما داشتند. شاه و همراهانش با يك هواپيمای كوچك نيروی هوائی امريكا ازتگزاس روانه پاناما شدند و درفرودگاه «هاوارد» كه دريك پايگاه امريكايی قرار داشت، فرود آمدند.

اقامتگاه شاه درجزيره «كونتادورا» قرارداشت كه ژنرال «عمرتور توريخوس» درآن جا چند ويلای مجلل شخصی داشت.

درجا معلوم شد كه چرا توريخوس شاه را پذيرفته است. اوهم چشم به پولهای شاه دوخته بود.

فرح تعريف می كرد كه شاه دراين مدت چنان لاغرشده بود كه از فرط لاغری لباس برتنش بند نمی شد و پی درپی شلوارش پايين می آمد!

به همين سبب عمرتوريخوس وقتی شاه را ديد با بی ادبی گفت: «شاه، شاه كه می گويند همين است؟»

عمرتوريخوس ازقهرمانان سابق مشت زنی جهان بود و هيكلی نخراشيده و نتراشيده داشت.

پس ازاستقرار در ويلا و صرف ناهار، سفيرامريكا در پاناما «آمبلر ماس» به اتفاق «گابريل لوئيس» مالك جزيره به ديدارشاه آمدند و خيرمقدم گفتند.

فردا هم امير «عمرتوريخوس» برای ديدن شاه آمد. عمرتوريخوس آدمی بسياربی ادب بود و به هيچ وجه آداب گفت و گوی سياسی را رعايت نمی كرد. ديداراو با شاه ملاقاتی بسياردلسرد كننده بود.

توريخوس به محض ديدن شاه به او گفت: « چطورشد كه شما ازتخت سلطنت به جزيره كونتادورا سقوط كرديد؟»

عمرتوريخوس به اصطلاح می خواست با شاه شوخی كند! اما محمدرضا هيچ ازاين شوخی خوشش نيامد و بيشتراندهناك شد. بعد، توريخوس كه گويی برای عذاب دادن شاه به ديدارش آمده است ادامه داد: «من اگرجای شما بودم درمملكتم باقی می ماندم و همراه با فرماندهان وفا دارم كشته می شدم!»

توريخوس با اين جملات خواست به محمدرضا بفهماند كه او كار بدی كرده كه درمقام يك فرمانده ارتش، نيروهای خود را رها كرده و گريخته است!

توريخوس شاه را با بی ادبی تمام "چوپن" می ناميد! چوپن دراصطلاح مردم پاناما، يعنی تفاله(پرتقالی كه آب آن را تا قطره آخر گرفته اند!)

توريخوس كه بی پروا با شاه صحبت می كرد به او گفت: «شما درست مثل تفاله ای هستيد كه قدرتهای بزرگ آب شما را گرفته و پس ازآن كه خوب چلانده اند به بيرون پرتتان كرده اند!»

دخترم تعريف می كرد كه اين مردك نيمه وحشی (عمرتوريخوس) به من نظرسوء پيدا كرده بود و پيوسته به بهانه ديدن شاه به كونتادورا می آمد و مزاحمم می شد!

او می گفت: «شما هرچه بخواهيد من برايتان تهيه خواهم كرد! بهتراست اين مرد بيمار را رها كنيد!»

معاون توريخوس هم فردی جنايتكار بود به نام سرهنگ «مانوئل آنتونيو نوريه گا» با صورتی آبله زده و بسيارمشمئز كننده. شايع بود كه نوريه گا با مافيای مواد مخدرارتباط دارد و عبورمواد مخدراز امريكا مركزی را هدايت می كند.

اسراييل درپاناما دست بازی داشت. آنها هم درپاناما سفيرداشتند و هم وابسته نظامی.

سفيراسراييل درپاناما پيوسته به ديدارشاه و دخترم می آمد. شاه ازسفير اسرائيل خواست تا يك لطف شخصی به او بكند و ازموساد (سازمان امنيتی اسراييل) برای او يك محافظ شخصی استخدام كند.

درمدت كمتراز12 ساعت ژنرال اسراييلی به نام «مايك هراري» كه انگليسی تبار بود درويلای شاه حاضرشد و تا روزمرگ محمدرضا سايه به سايه همراه او بود.

يك روزسرهنگ نوريه گا به اصراراز دخترم می خواهد تا همراه او به مناطق ديگرجزيره بروند، تا نوريه گا مناطق ديدنی جزيره را به وی نشان دهد. فرح اين درخواست را كه درپس آن نقشه جسورانه قرارداشت مودبانه رد می كند و می گويد: «هروقت شوهرم خوب شد به اتفاق وی برای اين بازديد خواهيم آمد!» اما نوريه گا می گويد: «شوهرشما يك غذای پس مانده است. او يك جنايتكاراست كه ازمملكت خود رانده شده و حالا دردرون خودش دارد از زندگی شكنجه می بيند. بهتراست شما به فكرخودتان باشيد!»

ژنرال اسرائيلی «مايك هراري» كه ازدور شاهد كشمكش فرح و نوريه گا بوده جلو می آيد و از نوريه گا می خواهد فرح را راحت بگذارد. يك درگيری مختصرلفظی هم بين آنها روی می دهد.

اگرچه نوريه گا رفت و ديگرمزاحم فرح نشد، اما خبراين ماجرا به گوش شاه رسيد و محمدرضا را بيشتر از هميشه دچارعذاب كرد. محمد رضا توريخوس را خواست و به گفت كه نوريه گا چه دعوتی ازفرح كرده است. شاه انتظارداشت توريخوس عذرخواهی و با معاون خود برخورد كند. اما توريخوس گفت: «من نمی توانم نوريه گا را ملامت كنم، زيرا او در خواستی مودبانه ازخانم شما كرده است!»

او دريك مصاحبه گفته بود: « شاه غمگين است؛ او حالت ماليخوليايی دارد؛ ما می دانيم كه او يك آدمكش است ولی بيماری از او يك انسان قابل ترحم ساخته است. شاه احساس می كند موجودی ماورای عالم خاكی، مثل پسرآفتاب يا يك خدای بت پرستان است، نه يك انسان عادی و معمولی!»