پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 

 

دخترم فرح- خاطرات مادر فرح
پای منقل هوشنگ دولو
شاه
از سال 55 تریاكی شد
سرانجام حكومت فردی و سركوب مطبوعات و آزادی ها

 

شاه عادت داشت فقط خبرهای خوب بشنود. كسی حق نداشت حقیقت را به او بگوید و به همین دلیل همه دروغ می گفتند. او خوش می آمد دستش را ببوسند و می گفت برای تبرك دست من را می بوسند، اما وقتی به كاخ باز می گشت دستش را ضد عفونی می كرد. می گفت "اخ و تف" ها را باید شست. با تملق گویی واطلاق عناوین عجیب غریب به محمدرضا را القاء كرده بودند كه با همه انسانها فرق دارد و موجودی خارج از دنیای زمینی ما می باشد.

گردن بند مسروقه دوره ویكتوریا كه از خانه "ابتهاج" به سرقت رفته بود، بدست رئیس شهربانی رسید. آذر صنیع( زن ابتهاج) در یك میهمانی گردن بند را به گردن زن رئیس شهربانی دید و تق ماجرا درآمد!

شاه 10 شب می رفت برای الواطی و شب زنده داری و صبح ها تا ساعت 10 خواب بود. هوشنگ دولو قاجار و سپهبد ایادی دو یار شبانه شاه بودند كه اجازه داشتند وارد اتاق خواب شده و شاه را بیدار كنند و برنامه شب بعد را تنظیم كنند. دولو قاجار همیشه چند زن زیبای ایران و خارجی جدید در خانه اش بود و خانه او پاتوق شاه. ما وان با شیر گرم گاو را از دولوقاجار یاد گرفتیم و شاه و فرح هم بعدا از همین روش هر روز برای تمدد اعصاب و جلوگیری از پیری استفاده می كردند.

«گاهی اوقات لوطیگری بعضی ازافراد متشخص گل می كرد و بویژه برای من و دوستانم میهمانی ترتیب می دادند. نوع میهمانی این افراد با یكدیگرتفاوتهای بسیار داشت. برای مثال « علینقی انصاری» كه درمهرشهركرج برای خود كاخی زیبا ساخته بود، تابستانها « گاردن پارتی» برگذارمی كرد وهمنوازان درجه اول تهران درفضای بازبرای میهمانان آهنگ می نواختند.

هوشنگ دولو میهمانیهای بسیارجمع وجوربرپا می كرد كه درآن افراد بسیار خصوصی حداكثرتا 20 نفرحاضرمی شدند.

بعضی ها، بیشترسرمایه داران متمول را دعوت می كردند. عده یی سفیران ترازاول مقیم تهران و بانوانشان را فرا می خواندند وآشكارا نشان می دادند كه مایل به رفت وآمد با خارجیان مقیم تهران هستند.

دربعضی میهمانیها تعداد هنرمندان بیشترازسایرمیهمانان بود.

بوشهری پورازاین قبیل میهمانی ها می داد. میهمانی هایی كه درآن هنرپیشه ها و رقاصه ها حاضربودند.

برای زنان ومردان جوان، این میهمانی ها كششی بسیارداشت. دراین میهمانی ها اكثرخانم های رجال و بزرگان كشوری ولشكری و بازرگانان می كوشیدند با آویزان كردن جواهرات گرانبها ازگردن و دستان خود ثروت و مكنت خود را نشان دهند و به دیگران برتری خود را بنمایانند. یك باراین علاقه به جواهرات منجربه كشف ماجرای دخالت رئیس شهربانی تهران در دزدی های شبانه شد!

رئیس شهربانی وقت تهران گروهی ازدزدان با سابقه تهران را دستگیر و اموالی گرانبها را ازآنان به دست می آورد كه همگی جواهرات با ارزش بوده است. وی یك رشته ازاین جواهرات را به همسرخود هدیه می كند!

 ازقضای روزگاراین جواهرها به خانم آذرصنیع، همسرآقای ابتهاج، تعلق داشت كه چند ماه قبل دزدان ازخانه او ربوده بودند.

چون میزان جواهرات مسروقه زیاد بود دزدان دربازجوئی به خاطرنیاورده بودند كه كدام رشته جواهرات را از كدام منزل ربوده اند.

رئیس شهربانی هم با دزدان معامله كرده وضمن گرفتن همه جواهرات آنها را بی سروصدا آزاد كرده بود.

درمیهمانی كه من هم حضورداشتم آذرصنیع با دیدن جواهرات خود برگردن همسررئیس شهربانی نزد او رفت وضمن تعریف ازگردن بند ودستبند او می پرسد كه جواهرات را ازكجا خریده است.

همسررئیس شهربانی كه نمی دانست جواهرات مسروقه است درعین سادگی جواب می دهد كه این جواهرات هدیه یی ازسوی همسرش می باشد. آذر موضوع را درآن میهمانی مسكوت گذاشت تا آبروی همسر رئیس شهربانی تهران محفوظ بماند. اما ابتهاج فردا صبح موضوع را ازطریق مقامات عالی رتبه دنبال كرد و رئیس شهربانی به جرم همكاری با سارقان ازكاربركنارشد.

درآن موقع درتهران شایع بود كه جواهرات مسروقه متعلق به ملكه مادر)تاج الملوك( بوده كه پیش ازاین ازاو سرقت كرده بودند. اما این موضوع صحت نداشت و جواهرها متعلق به آذرصنیع (ابتهاج( بود كه بسیارگرانبها بودند و ابتهاج این جواهرات عتیقه متعلق به دوره ویكتوریا را ازیك حراجی عتیقه جات درلندن خریداری كرده بود.

خاطره دیگركه ازاین میهمانی ها دارم كارهای جنون آمیزمیهمانان درساعات پایانی آخرشب است.

برای نمونه یك زن حاضرمی شد دربرابرشرط بندی های كلان به تمام درجلوی حاضران لخت شود و به اصطلاح غربیها « استریپ تیز»كند!

 این برهنه شدن منحصربه خانم ها نبود و بعض آقایان دارای اسم و رسم دارهم در برابرشرط بندیهای كلان اقدام به لخت شدن می كردند. اعمال دیگرهم انجام می دادند كه ازنظرمن نه تنها جذابیتی نداشت بلكه بسیارجلف وناراحت كننده بود.

درمیهمانی ها دادن مشروبات الكلی بسیارعادی بود. اما درپاره ای ازضیافت ها بساط تریاك كشی را هم می گستراندند.

استعمال تریاك بقدری برای اشراف وطبقات بالا عادی شده بود كه بیشتر شان درخانه های باغدارخود تالاری را به تریاك كشی اختصاص داده و در وسط تالار « بخاری دیواری» یا «آتشدان» ثابت تزیینی ساخته و اطراف آن تشك و مخده انداخته بودند تا افراد فراوان براحتی به آتش و وافورواسباب تریاك كشی دسترسی داشته باشند.

 خوشبختانه « محمدرضا» اهل « دود ودم» نبود وفقط گاهی اوقات كه گیلاس مشروب مورد علاقه اش  )كنیاك هنسی( را سرمی كشید، یك سیگاربرگ « هاوانا» هم روشن می كرد كه بیشتربرای خودنمایی بود تا دود، زیرا دود آن را فرو نمی داد، محمدرضا اواخرسال 1355 به بعد كه درد ناشی ازسرطان به او فشار می آورد به توصیه دولو به تریاك روی آورد.

 محمدرضا تعریف می كرد پدرش) رضا شاه( عادت داشت كه هرروز صبح پس ازصرف چاشت موقعی كه می خواسته عازم دفتركارخود  )كاخ مرمر( شود یك بست تریاك استعمال می كرده است!

 اكنون كه صحبت ازشاهزاده دولو شد، خوب است ازایشان بیشترصحبت كنم. « امیرهوشنگ دولو قاجار» خانه یی بزرگ و وسیع رو به روی پمپ بنزین تجریش درخیابان شمیران داشت. وی سلطان خاویارایران بود و تجارت خاویار بكلی دراختیاراو قرار داشت. یك سرهنگی را در« جزیره آشوراده» گذاشته بود و او هرچه خاویاربه دست می آورد تحویل امیرهوشنگ می داد. امیرهوشنگ چند مرتبه مرا به خانه اش دعوت كرد. چند دخترزیبا روی خارجی درمنزل او بودند كه تخصص آنها «ماساژ» بود.

 دولو تابستانها دراستخرروباز شنا می كرد واین دخترهای ماساژور او را در همان كناراستخرمشت ومال می دادند. زمستانها آبزن گرمابه را از شیرتازه گاو پرمی كرد و در آن می خوابید و پس ازچندین ساعت كه درشیرگرم گاو غوطه می خورد ماساژورها به جان اومی افتادند وازسرتا پا او را مشت و مال می دادند!

من این شیوه را ازاو یاد گرفتم و به فرح هم گفتم، محمدرضا هم استقبال كرد و قرارشد ما ازاین روش شیردرمانی كه هم برای ازمیان بردن چین وچروك پوست بسیارنافع بود وهم آثاری شگفت انگیزدرآسایش روانی داشت استفاده كنیم.

امیرهوشنگ بسیارمورد علاقه محمدرضا بود و شاه به او « موش مرده» می گفت!

علت اطلاق این صفت به دولو هم این بود كه امیرهوشنگ به علت افراط در تریاك كشی خیلی لاغر و سیه چرده شده بود. همیشه بوی منقل و دود و تریاك از چند قدمی وی به مشام می رسید!

محمدرضا هفته یی دو سه بار به منزل امیرهوشنگ می رفت ودخترم از مراجعات محمدرضا به منزل دولو بسختی ناخرسند بود. محمد رضا برای استفاده ازهمین ماساژورها پیاپی به منزل دولو می رفت!

دولو همیشه درخانه اش چندین دخترزیبا روی ایرانی و خارجی را دم دست داشت.

«سپهبد ایادی» پزشك مخصوص محمدرضا هم همیشه درمنزل او بود. در واقع خانه دولو دفتركارو جایگاه همیشگی سپهبد ایادی شده بود.

 « امیرهوشنگ دولو» و « سپهبد ایادی» بسیاربا هم رفیق بودند و این دو نفر هرروز صبح به اتفاق به اتاق خواب محمدرضا وارد می شدند وقبل از آن كه شاه از رختخواب بیرون آید با او به گفت وگو می پرداختند. گفت وگویی كه هرگزحتی فرح هم ازمضمون آن سردرنیاورد.

 دركنارخانه قدیمی دولو یك باغ پردرخت زیبا قرارداشت كه دولو با كمك یك مهندس فرانسوی قصری زیبا برای خود درآن ساخت. ازافرادی كه شاید هرروزبا دولو درتماس بودند واو را می دیدند باید از والاحضرت اشرف و دخترش « آزاده شفیق» نام ببرم.

 درضمن امیرهوشنگ سناتورانتصابی هم بود و این پست را محمدرضا به عنوان هدیه به اوداده بود.

 برای محمدرضا كنارگذاشتن تفریحات شبانه، كه به آن خو گرفته بود، براستی غیرممكن بود.

حتی اگررئیس جمهوریا پادشاه كشوری هم به ایران آمده ومیهمان محمدرضا بود به تشریفات درباردستورمی داد برنامه شام رسمی طوری ترتیب داده شود كه درفلان ساعت شب پایان یابد.

محمدرضا هركارمهم كه داشت سرساعت 10 شب كنارمی گذاشت ودنبال زندگی شبانه خود می رفت ونزدیك صبح به كاخ اختصاصی مراجعت می نمود.

درعوض ساعات آغازین روزرا تا 10 صبح به خواب و استراحت اختصاص می داد.

 درتمام سالهای گذشته با خود اندیشیده ام كه چرا اساس سلطنت درایران به لرزه درآمد و بنیانهای شاهنشاهی فروریخت. پاسخهای گوناگون به خاطرم رسیده اند. اما به نظرم مهمترین عامل فاسد شدن اركان نظام همانا «دروغ» بود. بویژه دراین سالهای پایانی همه به هم دروغ می گفتند! من هرچه را كه به نظرم می رسید با دخترم درمیان می گذاشتم.

اوایل ازدواج فرح با محمدرضا دخترم مطالب را به محمدرضا منتقل می كرد. اما خیلی زود متوجه شد شاه فقط دوست دارد خبرهای خوب وخوشحال كننده را بشنود حتی اگراین مطلب دروغ محض باشد!

 رویا پردازی ودروغگویی ازاوایل نخست وزیری هویدا سرعت گرفت وكم كم به اوج رسید!

آرام آرام همه چیزصورت نمایشی به خود گرفت.

یك بارآقای معینیان رئیس دفتر مخصوص، داستانی را برایم تعریف كرد تا من فرق این پدر وپسر) محمدرضا شاه( را خوب متوجه شوم.

معینیان گفت:

« موقعی كه اعلیحضرت فقید)  رضا شاه  (جهت بازدید به طرف اهوازدر حركت بود یكی ازمسئولان محلی كه شنیده بود رضا شاه به درختكاری علاقه ی زیاد دارد دستورداد تعداد بسیارازدرختان نخل را بریده وازآبادان به محل عبوررضا شاه منتقل نمایند.

سپس نخلها را دروسط بیابان بی آب وعلف به دنبال هم ردیف كرد تا رضا شاه ازمعبری كه میان نخل های بی ریشه ونمایشی آماده شده بود عبورنماید.

 رضا شاه كه كهنه سربازدنیا دیده وهوشیاری بود متوجه مصنوعی بودن ردیف درختكاری شد. ازهمین رو ازاتومبیل پیاده شد و به طرف یكی ازنخلها رفت و به بهانه رفع خستگی واستراحت درزیرسایه درخت دست خود را به آن تكیه داد و سنگینی خود را روی تنه درخت انداخت! فشاررضا شاه منجربه سقوط درخت گردید.

رضا شاه چند درخت دیگررا هم به این ترتیب آزمایش كرد وبعد دستورداد تا آن مسئول محلی را به جرم صحنه سازی ودروغ پردازی شلاق بزنند!

 حالا، چند ساعت قبل ازبازدید محمدرضا ازپایگاه یكم شكاری مهرآباد، فرمانده وقت پایگاه با هواپیما ازنواحی جنوبی ایران گلدانهای پرازگل سرخ آورده و درچله زمستان كه برفی سنگین هم درتهران باریده بود این گلها را با گلدان درزیرخاك كرده بود!

محمدرضا نه تنها سئوال نكرد كه دراین زمستان سرد ودرزیراین برف و یخبندان سنگین چطوراین همه گل سرخ به گل نشسته است. بلكه فرمانده پایگاه را به سبب توجه به گلكاری تحسین و تقدیرنمود!

 معینیان می گفت فرق این پدروپسر) رضا شاه ومحمدرضا( دراین است كه در برابر رضا شاه كسی جرات نداشت « دروغ » بگوید، ودرمقابل محمدرضا كسی جرات ندارد حرف راست بزند!

 من نمی خواهم ازداماد فقیدم ویا ازنحوه كشورداری او انتقاد كنم. باید بگویم كه این تفاوت به فرهنگ وعادات زندگی ما برمی گردد. من درسفربه امریكا، انگلستان، فرانسه، روسیه، وسایرممالك اروپا حتی ماداگاسكارو گینه درآفریقا هرگز ندیدم كه كسی دست رئیس جمهوركندی و یا رئیس جمهور دوگل و یا رئیس جمهورپادگورنی را ببوسد.

 باید جهت ثبت درتاریخ بگویم مردم دست محمدرضا را می بوسیدند و یا خود را روی كفشهای شاه می انداختند. محمدرضا هروقت ازبازدیدی برمی گشت چندبار دستهایش را ضد عفونی می كرد ومی گفت مردم  اخ وتف خود را به دست من مالیده اند! همه می دانند كه محمدرضا بی اندازه دچاروسواس بود و ازابتلا به میكروب می ترسید اما می گفت اگردست خود را عقب بكشم واجازه ندهم مردم آن را ببوسند آزرده خاطرمی شوند! آنها دست مرا برای تبرك می بوسند ومی خواهند عمق علاقه خودشان را به من نشان بدهند!

 موقعی كه با محمدرضا آشنا شدم به نظرم فردی خجالتی وگوشه گیرآمد. اما بعدها شاهد بودم كه چطوراشخاص و مقاماتی كه به ملاقات او می آیند با تملق گویی واطلاق عناوین عجیب غریب محمدرضا را مغرور به خود می گردانند و به او القاء می كنند كه با همه انسانها فرق دارد و اصطلاح موجودی خارج ازدنیای زمینی ما می باشد.»