پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 

 
پس از 28 مرداد
تاج الملوك
صيغه يك حجت الاسلام شد

حجت الاسلام شمس قنات آبادی، آخوندی سياس، قوی هيكل و مكار بود كه سالها يار و ياور آيت‌الله كاشانی بود و با فدائيان اسلام ارتباط داشت. نماينده مجلس بود و با دكتر بقائی نيز ارتباط داشت. پس از كودتا تاج الملوك او را پسنديد و صيغه اش شد. روحانيت قم با او مسئله ای نداشت، اما آيت الله برقعی را كه در كنگره صلح جهانی شركت كرده و جنايات هيتلر را محكوم كرده بود تكفير و از قم بيرون كرد!
نواب صفوی پيش از طلبگی در نجف و ورود به كارهای تروريستی، در مدرسه صنعتی آلمان ها در تهران درس خوانده بود و در آباد نيز كارمند شركت نفت شده بود.

آیت الله کمره ای درخانه  اش، در خیابان مظفری(منشعب از خورشید) در دروازه شمیران تهران  

شمس قنات آبادی در سالهائی که لباس را در آورد و تاجر ی بزرگ شد

تغيير كتاب های درسی و حذف بسياری از اوراق نا همسو با سياست های روز روحانيت حاكم در جمهوری اسلامی 27 سال است ادامه دارد. درباره بسياری از روحانيون و حوادثی كه روحانيت ايران در آن نقش داشته يا سكوت شده و يا آن را تحريف كرده و در كتاب ها گنجانده اند. در ابتدای تاسيس جمهوری اسلامی دفتر قطور ارتباط روحانيت با دربار شاهنشاهی و ساواك شاهنشاهی را گم و گور كردند. سپس دادگاه ويژه روحانيت را به بهانه رسيدگی به گذشته اين گروه از روحانيون برپا كردند، اما همين دادگاه پس از چند سال شد تيغ گيوتين برای زدن سر روحانيون مخالف با سياست های روز و چماق تسويه حساب ها. همين است كه وقتی به فصل تاريخ مجلس در ايران می رسيم، بچه های در دوره دبيرستان و حتی دانشگاهی نمی دانند چه تعداد روحانی در اين مجالس بودند و نقش آنها چه بود. از آيت الله مدرس می گويند اما از حمايت اوليه او از رضا شاه سخن نمی گويند. از مدرس تجليل می كنند اما نمی گويند كه در همان مجلس امثال شمس قنات آبادی هم بودند. از فدائيان اسلام تجليل می شود اما گفته نمی شود كه آنها چگونه آلت دست دربار و سياست های انگلستان بودند و روحانی وطن فروشی بنام "سيد ضياء طباطبائی” از پشت سر آنها را می گردانند و عامل ترور می كرد. سكوت در باره آيت الله كمره ای، سكوت جاودان است! روحانی خوش چهره، بلند قامت و متينی كه در انتهای كوچه مظفری در خيابان خورشيد ( دروازه شميران) می نشت و پيش نماز مسجد فخرالدوله در خيابان فخرآباد بود. در نيمه دوم دهه 1330 به علی امينی پسر خانم فخرالدوله نزديك شد كه مسجد فخرالدوله را ساخته بود. از آیت الله خمینی نقل است که گفته بود "آدم خوبی است، فکر کرده بود اصلاحات ارضی به نفع کشاورزان است".از مخالفت اوليه آيت الله خمينی با اصلاحات ارضی و دلائل و انگيزه های واقعی آن( كاهش سهم امام و خمس و زكات در روستاها) سخن نمی گويند و اينكه او بعدها كه انقلاب شد جهاد سازندگی را در حمايت از همين اصلاحات ارضی برپا كرد. با دشواری می توان در لابلای معدود كتاب هائی كه دراين ارتباط ها در جمهوری اسلامی انتشار يافته مطالبی را بيرون كشيد. اين مطالب نيز اغلب بسيار با اشاره و پيوسته با لغات و صفاتی كه هدف از آن بی اعتبار كردن و يا كم اهميت جلوه دادن آنهاست در اين كتاب ها آمده است. از مظفر بقائی و نقش جانشين او "حسن آيت" در مجلس خبرگان رهبری و فريب آيت الله منتظری و گنجاندن ولايت فقيه در قانون اساسی برای احيای سلطنتی كه انگلستان خواهان بقای آن در ايران بود سخن گفته نمی شود، همانگونه كه از همكاری آيت الله كاشانی با سپهبد زاهدی برای كودتای 28 مرداد. بجای همه اينها نفت بر آتش مصدق ستيزی می پاشند. دراين شماره، از كتاب خواندنی "تاريخ شفاهی حوزه علميه قم" نوشته غلامرضا كرباسچی و همچنين كتاب اسناد مظفربقائی كه بنام "حسين آباديان"  از سوی موسسه مطالعات و پژوهش های سياسی در جمهوری اسلامی منتشر شده و عمده اسناد ساواك است و نام نويسنده نيز باحتمال قريب به يقين مستعار، نكاتی را برگرفته ايم كه می خوانيد. فصل شمس قنات آبادی از كتاب حسين آباديان است.

 

آيت الهی كه طرفدار صلح بود و جنايات هيتلر را محكوم كرد

 

فضل الله محلاتی:

برقعی از كسانی بود كه شعار صلح می داد. توده ايها را تقويت می‌كرد و گروه های چپگرا در قم دور او بودند.

يك كنفرانس صلح در وين تشكيل شده بود. از ايران هم دو نفر رفته بودند. هر دو آخوند: شيخ باقر كمره ای و سيد علی اكبر برقعی. شيخ باقر بعدها از انقلاب سفيد حمايت كرد. راجع به لوايح ششگانه شاه كتاب نوشت و انقلاب سفيد را با اسلام تطبيق داد. آدم عجيبی بود. اوائل با توده ايها بود و بعد با درباری ها. حالا نميدانم مامور بود و يا ساده و كج سليقه.

به هر حال، ظاهر ماجرا اين بود كه رفتند آنجا و به ياد شهدای جنگ روزه اعلام كردند. يعنی در وين سه روز روزه اعلام كرده بودند. وقتی اينها از كنفرانس صلح وين برگشتند، برقعی وارد قم شد و توده‌ايها به استقبالش رفتند. ما با برقعی مخالف بوديم. برقعی از چپ ها طرفداری می كرد. آدم منحرفی بود. آدم سالمی نبود. من و ملاحسين روی دوش جمعيت می ايستاديم صحبت می كرديم و مردم را تحريك می كرديم. می گفتم كه خانه سيد علی اكبر برقعی را روی سرش خراب بايد كرد. با اين كه مصدق نمی خواست توده اي‌ها را از خودش ناراحت كند، ولی چاره ای نبود. كميسيون امنيت تشكيل شد و برقعی را تبعيد كردند. بعد هم ما آرام گرفتيم.

هاشمی رفسنجانی:

سيد علی اكبربرقعی روحانی بود كه در مسجد امام قم پيشنمازی می كرد، اما روحيه چپی داشت. از او برای شركت در كنفرانس صلح وين دعوت كردند. در بازگشت از آنجا توده اي‌ها در قم استقبال عجيبی از او به عمل آوردند. خوب، توده ايها در قم ديگر نبايد جائی داشته باشند. طلبه ها هم مخالف بودند؛ من هم جزو مخالفين بودم. بالاخره ما اينطور فشار آورديم كه آقای بروجردی دخالت كرد و برقعی را به يزد تبعيد كردند. او تا اين اواخر هم در يزد بود و چند سال پيش از انقلاب به تهران بازگشت.

آذری قمی:

تبعيد برقعی به يزد تا سالهای بعد از 28 مرداد ادامه پيدا كرد. نقل می كردند كه بعد از برگشتن از يزد، صحبت هائی كرده است. از جمله گفته بود "اين فقه و دين ما ناقص است و بيش از جنبه های بين ما و خدا، چيزی ندارد و مثلا قادر به حل مشكلات پيچيده اقتصادی نيست." حالا شايد به اين صراحت نمی گفت اما مضمونش همين بود. معلوم بود كه معلومات آخوندی اش كم بود.

 

شبی كه آيت الله بروجردی درگذشت 

عبائی خراسانی :

آقای فلسفی در مسجد اعظم سخنرانی داشت. مسجد اعظم هنوز تكميل نشده بود و نيمه تمام بود كه آقای بروجردی می آمد و نماز می خواند. فلسفی به يكی از اطرافيان آقای بروجردی گفته بود " برنامه را طوری تنظيم كنيد كه آقا در آنجا بماند" آقای بروجردی خودش توی محراب می رفت و نماز می خواند. آنشب آقای بروجردی حالش خوب نبود و گفته بود كه ببرندش اما اطرافيان گفته بودند كه "آقای فلسفی تقاضا كرده شما بماند، چون در غير اينصورت منبرش به هم می خورد و ناراحت می شود. ايشان يك دقيقه تحمل كرده و بعد گفته بود " من می خواهم بروم. حالم بد است. هوا كثيف است." يكی از اطرافيان گفته بود: " آقا! بمانيد. حالا اين يكساعت هم يكساعت است." آقا گفته بود "نمی توانم اينجا بمانم". وقتی آقا را داشتند می بردند، همان جا از بين رفته بود. بی حال و بيهوش روی دست ما بود و او را كشاندند و بيرون بردند. همان شب سكته قلبی كرد. يعنی وضع همان جا توی مجلس به هم خورده بود."

 

مجلس ترحيم بروجردي

 ملاحسين  بالای مجلس آقای بروجردی نشسته بود و كسی بدون اجازه او سخنرانی نمی كرد. آنها كه گردانند دم در بودند هم به ملاحسين خبر می دادند كه چه كسی قرآن بخواند، چه كسی مداحی كند و مدح بخواند، نامه هائی هم كه می آمد ايشان می خواند و اعلام می كرد.

يك روز دانشجويان تهران برای عرض تسليت آمدند. نماينده آنها رفت و آنجا ايستاد. اينها با محيط های روحانی و حوزه ای آشنائی زيادی نداشتند و بيشتر فرنگی مآب بودند. نماينده دانشجويان گفت: " به احترام روح پاك و مطهر آيت الله بروجردی پنج دقيقه سكوت كنيد."

ملاحسين گفت: فاتحه با سكوت منافات ندارد و خودش شروع كرد با صدای بلند: بسم الله الرحمن الرحيم- الحمد الله رب العالمين..."

موضوع دوم در آن جريان، هيات های رفسنجانی ها بود كه عزاداری اينها خيلی تازگی داشت. اينها آمدند و شعر و سرودهای خاصی هم خواندند. من يقين كرده بودم كه موسيقی اجرا شده توسط آنها همان غنا و موسيقی خلاف شرع است كه بعدها متوجه شدم كه برداشت ما از موسيقی درست نبوده است:

شيعيان! امروز در قم محشر كبری بود

بانك واويلا بود!

ناله روحانيون تا گنبد مينا بود

تا گنبد مينا بود.

 

عزاداری نجف آبادی ها هم همين جور بود. چنان كه حدس زده می شد كه از رفسنجانی ها تقليد می كنند:

ما نجف آباديان با ناله و آه آمديم

شيعيان شهر قم، كوسيد و سالار ما؟

كز برای ديدنش ما اين همه راه آمديم.

قضيه ديگری كه من در آنجا ديدم اين بود كه بروجردی ها كه به مجلس فاتحه آمده بودند تمام بدنشان را سراپا گل ماليده بودند.

 

علی حجتی كرمانی:

موقعی كه هيات كرمانی ها و رفسنجانی ها سينه می زدند آقای هاشمی رفسنجانی سخنرانی كرد و گفت: ما بايد به اين ميراث (حوزه علميه) يك نظام و برنامه ای بدهيم و اصلاحاتی صورت بگيرد و حوزه در و دروازه ای داشته باشد. برخی ها اعتراض كردند كه اين حرف ها بوی سياست می دهد.

 

آيت الله آذری قمی:

همان روز كه آقای بروجردی فوت كرد رئيس سازمان امنيت قم كه "قلقصه" نام داشت به منزل ايشان آمد و بطور زننده ای برخورد كرد. از همان زمان پيدا بود كه منتظر اين فرصت بوده اند كه آقای بروجردی فوت كند و آنها كارشان را شروع كنند. همينطور هم شد. يعنی همان زمان علی امينی مساله اصلاحات ارضی را مطرح كرد. آقای بروجردی روز 13 فروردين فوت كرد و در شهريور همان سال، يعنی 5 ماه بعد مساله انجمن های ايالتی و ولايتی عنوان شد. امام نيز با اين طرح مخالفت كرد و تلگرافی به شاه زد و از وی خواست كه دستور لغو تصويب نامه دولت را بدهد ولی شاه به ايشان اعتنائی نكرد و روحانوين شديدا با اين طرح مبارزه كردند و تلگراف هائی منتشر كردند.

 

فضل الله صلواتی:

ما در قهوه خانه ميدان احمد آباد اصفهان بوديم كه خبر رحلت آيت الله بروجردی از راديو اعلام شد. همان جا تصميم گرفتيم مسير اصفهان تا قم را با دوچرخه هايمان طی كنيم و خودمان را به تشييع جنازه برسانيم. يازده نفر بوديم كه ساعت يازده صبح از اصفهان حركت كرديم. بين راه باران بشدت می باريد. هر وقت خيلی خيس می شديم لباس هايمان را در می آورديم و می چلانديم و دوباره تنمام می كرديم و راه می افتاديم. بعد از 27 ساعت ركاب زدن خسته و وا رفته وارد قم شديم.

 

تاج الملوك، زن صيغه ای حجت الاسلام قنات آبادي

درآستانه انتخابات جديد رياست جمهوری آمريكا،شاه صميمانه مايل بود كه  حزب جمهوريخواه پيروزشود و دراين راه سرمايه گذاری كرده بود. در ارديبهشت 1338 شاه سفری به لندن انجام داد، درحاليكه به نظرمی رسيد همه چيزبروفق مراد اوست. دراين زمان بقايی پيش بينی می كرد ( يا در واقع آرزو داشت) حزب دمكرات پيروزمی شود. « اگرچنين موفقيتی نصيب حزب دمكرات شود بطورحتم تحولاتی درخاورميانه صورت خواهد گرفت.» او دمكرات ها را «دست ودل بازتر» ازجمهوريخواهان می دانست واظهار خوش بينی می كرد كه با صعود دمكرات ها به قدرت « كشورهای عقب افتاده مانند كشورخودمان وضعش بهترازحال فعلی شود.» دراين زمان بقايی معتقد بود كه حتی اگرشرايط وموقعيت مساعد باشد، قرارداد احداث پايگاه نظامی با آمريكا هم اشكالی نخواهد داشت.

ازنظربقايی پيروزی دمكرات ها به معنی تغييردرفضای سياسی ايران بود كه به وی امكان تجديد فعاليت سياسی ومطرح شدن به عنوان يك چهره فعال می داد و زمينه را برای پرش احتمالی وی به سوی قله های قدرت فراهم می ساخت. علی فراهانی، مسئول مالی حزب زحمتكشان، گفته بود كه شمس قنات آبادی، كه با ملكه مادر روابط نزديك داشت و درواقع بطورغيررسمی همسر صيغه ای او شده بود، می خواست با وساطت نزد دربار زمينه های فعاليت حزب زحمتكشان را فراهم كند. ملكه مادرنيزقول داد كه « نظر موافق اعليحضرت همايونی را به تجديد فعاليت حزب زحمتكشان» جلب نمايد. حتی مقدمات آماده ساختن محلی برای فعاليت حزب مهيا شد. بقايی درآستانه مرحله جديدی از زندگی سياسی اش قرار گرفت وحتی شايعه نخست وزيری اش بود....

 

زندگينامه نواب صفوي

سيد مجتبی ميرلوحی مشهوربه نواب صفوی، فرزند سيد جواد درسال 1303 درتهران محله خانی آباد تولد يافت. پس ازاتمام دوران دبستان، وارد مدرسه صنعتی آلمانها درتهران شد. سيد مجتبی پس ازآغازجنگ جهانی دوم ( فراررضاخان و بازشدن فضای اختناق كشور) برای تحصيل علوم دينی در نجف، ابتدا روانه آبادان شد ومدتی درشركت نفت آبادن مشغول كار شد. اواخرسال 1320 وارد نجف شد ودرمدرسه « آخوند» حجره گرفت. چهارسال درنجف به تحصيل می پردازد. هنگامی كه انعكاس انديشه های كسروی خشم عالمان دين- مخصوصا علامه امينی-  را برمی انگيزد، نواب صفوی به عنوان داوطلب پاسخگويی به كسروی راهی تهران می شود. او پس ازسخن گفتن با كسروی درمی يابد كسروی را نمی توان با بحث قانع كرد و تصميم می گيرد ازروش ديگری بهره گيری كند كه درجهت فراهم ساختن تداركات لازم، ازآيت الله شيخ محمدطالقانی مبلغ چهارصد تومان می گيرد و اسلحه تهيه می كند.

 

نواب صفوی پس ازآزادی اززندان، درهشتم ارديبهشت 1324 جمعيت فدائيان اسلام را پايه گذاری می كند.

درروزبيستم اسفند 1324، سيد حسين امامی احمد كسروی را (ترور) می كشد.، درعمل پيشگام می شود كه پس ازچندی، همراه چند تن ازفداييان اسلام    می شود. سپس عازم عراق شد و خود را به نجف رساند. درآنجا مورد ستايش بزرگان قرارگرفت.

ازفعاليتهای ديگرفداييان اسلام، ترورعبدالحسين هژير(نخست وزير) توسط سيد حسين امامي( قاتل كسروی) درتاريخ 13/8/1328 بود.

سيد حسين امامی نيزدر17/8/1328 محكوم به اعدام شد. وی درميدان سپه به دارآويخته شد و جسدش درگورستان متروكی درامام زاده حسن دفن شد. لكن نواب صفوی ويارانش محل دفن را شناسائی كرده، جسد را بيرون آوردند ودرابن بابويه شيخ صدوق دفن می كنند.

تروررزم آرا توسط خليل طهماسبی در16/12/1329 ازديگرفعاليت های فداييان اسلام است كه با انتشاراعلاميه ای رسما آن را عهده دارشدند.

ييان اسلام، طی اطلاعيه ای كه دررسانه های جمعی نيزمنعكس شد، به نخست وزيرجديد حسين علا اخطاركردند كه استعفا بدهد. اين اخطاربا امضای نواب صفوی در تاريخ 22/12/1329 درچند روزنامه به چاپ رسيد.

انتشاركتاب « راهنمای حق»- برنامه حكومتی فداييان اسلام- در1329 مواضع و برنامه های اين جمعيت را آشكارترساخت.

دكترحسين فاطمی- وزير خارجه دكترمحمد مصدق نخست وزيروقت- برسرمزارمحمد مسعود كه توسط مهدی عبدخدايی ترور شد اما جان بدر برد.( پس از اين ترور عليل شد و برای هميشه عصا بدست گرفت.)

زاهدی پس از كودتا و نخست وزيری اش، چند تن ازافسران مورد اعتماد خود را نزد نواب صفوی فرستاد. امام جمعه تهران نيز به دستوردربار،  با پيشنهاد توليت آستانقدس رضوی با نواب صفوی ملاقات كرد. توافق بدست نيآمد و پس از كنار رفتن سپهبد زاهدی و تشكيل دولت غير نظامی علاء فدائيان اسلام با تصور دوران قبل از كودتا ( باحتمال بسيار زياد به توصيه و نيرنگ پشت صحنه سيد ضياء كه هنوز داعيه نخست وزيری را داشت و می خواست جانشين زاهدی و علاء شود) ذوالقدر، از سران فداييان اسلام خواست علاء را ترور كند كه ناكام ماند و دستگير شد. پس از آن حكومت همه رهبران فدائيان اسلام و از جمله نواب صفوی را ( كه ديگر مزاحم بودند و به ترورهای آنها نيازی نبود) دستگير شدند و به تاريخ 25/10/1334، نواب و سه تن ازفداييان اسلام به اعدام محكوم و درزندان قزل قلعه اعدام شدند. ذوالقدر در همين زندان وقتی با نواب صفوی روبرو شد، به اين بهانه كه نواب او را فريب داده و وادار به ترور كرده، با مشت به سر و صورت او زد.