ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 

گزارش اعتصاب غذای اکبر محمدی
مرگ
 دراوين
ماشا ا ... عباس زاده

 
 
 
 
 

 

روز پنجم مرداد سال 85 پس از تحمل 120 روز حبس انفرادی به اتهام اقدام عليه امنيت، افشاء اسرار دولتی، حضور غير قانونی در واقعه هفدهم تير ماه و کمک به دانشجويان کوی دانشگاه از بازداشگاه مخفی 209 وزارت اطلاعات به سالن سياسی اندرزگاه 350 اوين منتقل شدم تا محکوميت سه ساله ام را بگذرانم. يکی از زندانيان قديمی سياسی که حکم اعدام داشت به عنوان وکيل بنده وقتی دانست مازندارانی هستم و از اهالی آمل، مستقيم مرا به اطاق شماره 3 که مرحوم اکبر محمدی در آنجا بود برد و گفت: اکبر همشهری! اکبر چهارمين روز اعتصاب غذايش را سپری می کرد. من هم که از دوران حضور در وزارت کشور دولت اصلاحات و حضور شبانه روزی ام در کوی دانشگاه تهران دغدغه ديرين محکومين همراه کوی را داشتم و بويژه بنا بر دوستی و ديدار قبلی با برادر مرحوم اکبر، يعنی منوچهر محمدی پيوسته پيگير شرائط مشقت بارشان بودم حالی از منوچهر پرسيدم و اکبر با لبانی خشکيده و ترک خورده گفت منوچهر از دست بحران سازی های مافيای نابکار اين زندان، مجبور شد اندرزگاه خود را تغيير دهد. دقايقی گذشت و من در مخوف ترين اطاق آن سالن يعنی اطاق شماره 5 که يکی از محکومين جنايی خطرناک در آن بود مستقر شدم. پنج تا ده دقيقه بعد مرحوم اکبر با تنی تکيده  و رنجور از درد شديد کمر و دهانی تفديده از اعتصاب همزمان خشک و تر، به ديدارم آمد. از هر دری سخن رانديم و به ويژه از واقعه هجدهم تير ماه و شب های 7 گانه اعترافات ملی و چگونگی مساعدتم به دانشجويان آسيب ديده تا استفاده از جايگاه اداری و محکوميت پس از هشت سال توسط دولت موسوم به مهرورز گفتيم و ايشان هم از ضرورت آزادی تمامی زندانيان و دست بر نداشتن از اعتصاب تا رهايی تمامی محکومين عرصه عقيده و انديشه. خلاصه، روزها و شبها طی می شد و حال اکبر وخيم تر از پيش! همه دوستان از او خواهش و تمنا می کردند که حداقل تنها يک شکل اعتصاب را برگزيند و از آشاميدنی ها بنوشد ولی نپذيرفت. آقايان ابراهيم مومنی و حميد محمدی از بهترين يارانش بودند و اينجانب با همزبانی، بالاترين ميزان رايزنی ها را با او داشتم. در هشتمين روز اعتصاب حالش به وخامت نهاد. از صبح دو بار به بهداری منتقل شد. از پذيرفتن هر گونه داروهای تزريقی و مايعات و سرم خودداری کرد. بعد از ظهر حس غريبی تمام وجودم را گرفت. تحت عنوان بيماری و سرما خوردگی مزمن به بهداری رفتم. ساعت حدودا چهار بعد از ظهر بود. ديدم يکسره ناله و فرياد و البته بعضا با ناسزاگويی های اکبر عليه مسئولين زندان و مسئولين رژيم و بويژه شخصی به نام "شجاعی" سرپرست حفاظت زندان به گوش می رسد. در يک چشم به هم زدن درب اطاقش را که در اطاقی ايزوله و جدا از ساير بيماران نگهداری ميشد باز کردم و فقط به او گفتم: اکبر جان "محفل و تيم قتل های زنجيره ای، دوباره احياء شد، اينها تو را می کشند. بيا و اعتصابت را بشکن." و او گفت: "عباس زاده اين شجاعی نامرد و حرامزاده همراه با مسئول امور مالی بهداری مير عطاء رسما مانع امداد پزشکان و مداوای من می شوند" در همين حين ميرعطاء از اطاقش که انتهای سالن بود بيرون آمد و فرياد کشيد؛ آهای کی به تو گفته خودسر به هر اطاقی سر بزنی؟ می خواهی گزارشت را به حفاظت رد کنم تا دخلت را بياورند... " ما به بند برگشتيم. ساعت حدودا 5 عصر بود که ديديم تنی چند از نمايندگان مجلس از جمله آقايان تابش و شجاع پوريان از نمايندگان اصلاح طلب به بازديد از زندانيان سياسی آمدند. آقای تابش را از نزديک می شناختم و ارادت حضوری هم داشتم. شخصی به نام منصور حسينی از خبرنگاران دو روزنامه تعطيل شده سلام و برخی از روزنامه های دوم خردادی که از دوستان قديمی ام بود در معيت تيم بازديد کننده بود. وقتی مرا ديد مات و مبهوت شد. روی دستانش زد که عباس زاده تو چرا؟! و سريعا به سمت تابش رفت. در تمامی اين مراحل رياست بازداشگاه 209 و ماموران مخوف امنيتی اين دو را محاصره کردند. من هم متحير از بازداشت بی دليلم فقط به آنها نگاه کردم و گفتم می گويند: اقدام عليه امنيت کردم. شرح ماجرای اين ديدار را به مقالی دگر وا می نهم. اما در همين حين که نمايندگان به بازديد خود از مجموعه اوين (برخی اماکن ممنوعه از جمله 209 ) ادامه می دادند، به بهداری هم سرک کشيدند. در اين زمان دهان اکبر را با چسب های بزرگ چسب زده بودند و دست و پايش را کامل بسته و در اتاق را قفل کرده بودند و به نمايندگان هم گفته بودند اينجا انباری لوازم پزشکی است. پس از آنکه نمايندگان رفتند اکبر را آوردند. همه دوستان دوره اش کردند. البته با برانکارد جا بجايش می کردند. گفت: نمايندگان چيزی از من نپرسيدند؟ گفتيم چرا ولی پيگير ماجرا شدند. گفتيم برو دوش بگيرو اعتصاب را بشکن. گفت: اين پدرسوخته ها دهانم را با چسب بستند و دست و پاهايم را غل و زنجير کردند و صراحتا به من گفتند: الان می فرستيمت بند تا مثل سگ بميری!!! آقای شجاعی رئيس حفاظت زنان و کريمی رئيس 209 چند بار اين جمله را گفتند. اکبر را در سالن شستشوخانه سالن سياسی وقتی با حوله تر تميز می کردند مواد نامرئی که در بهداری آغشته کرده بودند بويی بسيار مشام آزاری پيچيد و گفت: عباس زاده! تو گفتی محفل قتل های زنجيره ای احياء شده. به من گفتند الان می فرستيمت بند تا مثل سگ بميری. ناگهان ناله ای سر داد و فريادی کشيد و خاموش شد. البته دوستان او را با برانکارد تا هفتمين پله از پله های آن سياهچال بالا بردند که ديدند کاملا اکبر خاموش شد. گواه جمله مذکور سه تا پنج تن از زندانيان حاضر بودند.