ايران

www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
 
سيمين دانشور
يادگاری که نفسش، ديگر همراهی نمی کند!

از جمله آخرين شخصيت هائی که احمد خمينی قبل از مرگ با وی ملاقات کرد خانم سيمين دانشور بود. خانم دانشور در همان روزهای اوليه مرگ مشکوک احمدخمينی، با تاثر و هيجان يکبار و در يک محفل بسيار خصوصی، فقط اين جمله را بر زبان آورد و ديگر دراين باره هيچ نگفت:
« احمد، 48 ساعت قبل از فوتش آمد نزد من. آشفته بود. گفت: می دانم که بزودی رفتنی ام!» دلداری اش دادم و توی دلم گفتم: جلال هم به دلش آمده بود!
هستند کسانی که اين شرح را از زبان خانم دانشور شنيده اند و شايد بتدريج زمان بازگوئی آن، بی آنکه از اين فاش گوئی و خطر آن برای خانم دانشور بيمی به دل راه دهند، آن را دقيق تر فاش کنند!

 
 
 
 

 

همزمان با انتقال آيت الله مشکينی به بيمارستانی در تهران که نام آن بنابر ملاحظات امنيتی اعلام نشده است، خانم سيمين دانشور رمان نويس برجسته ايران نيز به بيمارستان منتقل شد. بر خلاف آيت الله مشکينی، نام بيمارستان خانم دانشور اعلام شد. بيمارستان پارس.

تنگی نفس، اغماء و کهولت سن دليل انتقال خانم دانشور به بيمارستان اعلام شد.

از آيت الله مشکينی جنتی و شاهردوی بصورت مخفی و امنيتی عيادت کردند و درعوض دهها خبرنگار، نويسنده و شاعر در اطراف بيمارستان پارس جمع شدند تا از حال خانم دانشور با اطلاع شوند.

پيش از انتقال به بيمارستان پارس، خانم دانشور که بسياری از روحانيون حکومتی شوهر وی "جلال آل احمد" را يار خود می دانند در يک بيمارستان خيريه‌ بنام «ياس» بستری بود که دليل اين امر عدم امکان مالی اين نويسنده برجسته ايران بود.

از طرف کانون نويسندگان ايران سيدعلی صالحی و فريبرز رئيس دانا در بيمارستان پارس  حضور دارند.

خانم دانشور در سالهای پس از انقلاب با خانواده همسر سيد احمد خمينی رفت و آمد داشت که اين رفت و آمد، پس از در گذشت آيت الله خمينی و رهائی احمد خمينی و خانواده خمينی از حصارهای حکومتی و امنيتی بيشتر شد. به گونه ای که همسر احمد خمينی و شخص احمد خمينی اغلب به خانم دانشور سر می زدند و يا خانم دانشور به ديدار آنها می رفت. به اين دليل خانم دانشور صاحب اطلاعات مهمی در باره برخی اسرار پنهان و پشت پرده است و اساسا به دليل همين نزديکي به خانواده احمد خمينی در دو دهه اخير مغضوب حکومت بود و حاکميت بسيار نگران بود که او دهان باز کند.

از جمله آخرين شخصيت هائی که احمد خمينی قبل از مرگ با وی ملاقات کرد خانم سيمين دانشور بود. خانم دانشور در همان روزهای اوليه مرگ مشکوک احمدخمينی، با تاثر و هيجان يکبار و در يک محفل بسيار خصوصی، فقط اين جمله را بر زبان آورد و ديگر دراين باره هيچ نگفت:

« احمد، 48 ساعت قبل از فوتش آمد نزد من. آشفته بود. گفت: می دانم که بزودی رفتنی ام!» دلداری اش دادم و توی دلم گفتم: جلال هم به دلش آمده بود!

 

هستند کسانی که اين شرح را از زبان خانم دانشور شنيده اند و شايد بتدريج زمان بازگوئی آن، بی آنکه از اين فاش گوئی و خطر آن برای خانم دانشور بيمی به دل راه دهند، آن را دقيق تر فاش کنند!