پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

 
 

 

انقلاب در گيلان- قحطی در تهران
کودتای رضاخان
ترس و سالوسی کوچک خان

 

50 هزار نفر فقط در تهران از قحطی مردند. توده مردم پوست خربزه و هندوانه، پوست سيب زمينی و خونآبه ذبح گوسفند می خوردند. انگليسی ها وحشت زده از شکست قوای دولتی از قوای مسلح جمهوری گيلان و بيمناک از وصل شدن جنبش های ژنرال پسيان در خراسان و محمد خيابانی در تبريز به جمهوری گيلان و سپس فتح تهران و جمع شدن بساط سلطنت و خودکامگی، فورا فرماندهان روس و مستشاران آلمانی و اطريشی ارتش ايران را برکنار کرده و رضاخان را به فرماندهی قوای نظامی ايران برگماردند و سپس کودتای 1299 را برای انتقال سلطنت قاجاريه به پهلوی ترتيب دادند. سيد ضياء طباطبائی عامل انگليسی کودتا و رئيس کميته "آهن" که کودتا را ترتيب داده بود، عمامه را از سر برداشت و با کلاه پوستی رفت قزوين و به رضاخان اطلاع داد که می تواند کودتا را شروع کند. بعد از ورود کودتاچيان به تهران، با حکم احمد شاه سيدضياء شد نخست وزير و رضاخان فرمانده کل قوا و در فاصله مرحله اول کودتا تا سلطنت رضاخان، لشکر کشی به گيلان و به خون کشيدن جمهوری گيلان موقعيت رضاشاه را بعنوان کسی که توانست شکست قوای دولتی از انقلابيون گيلان را جبران کند تثبيت کرد.

فرمان منع مصرف مشروب الکلی، حمله به ميکده ها، اعلام تعطيل عمومی روز جمعه و ديگر ظاهرسازی های اسلامی... از جمله صحنه سازی های سيدضياء بود. در پشت همين اسلام پناهی، سيد ضياء رضاخان مشروب خوار و قمار باز را برای نشاندن بر تخت سلطنت آماده کرد.

 

 

 

کتابی که بنام خاطرات تلگرافچی رضاشاه منتشر شده، در واقع گزارش خدمات اداری نويسنده است. با همان روحيه پرستش قدرت(رضاشاه) و ستايش از خدمات اداری خود. اما اين دو ويژگی کتاب و نوشته های او هرگز از اعتبار اين نوشته ها نمی کاهد، بلکه برعکس بر مستند بودن آن می افزايد. می افزايد، زيرا در باره رضاشاه و خلق و خوی خشن و جنايتکارانه او، چند رويداد مهم و تاريخی و ترسيم فضای حاکم بر چند منطقه ايران فردی مشاهدات مستقيم خود را می نويسد که نه وابسته به اردوی جمهوری اسلامی، نه وابسته به جريانات توده ای و چپ و نه حتی مليون است. او حتی از همان کلمات و صفاتی در نوشته های خود استفاده می کند که سالها دو پادشاه پهلوی آنها را باب کرده بودند. مثلا انقلاب و انقلابيون را "متجاسر" نام نهاده بودند که عينا تلگرافچی رضا شاه از همين نام استفاده می کند.

آنچه او از 6 سال خدمت در کنار رضاشاه و در اتاقی در مسير اتاق خواب رضا شاه می نويسد، کوتاه و مختصر است، اما درباره زوايائی از نظام رضاشاهی و شيوه سلطنت اوست که کمتر در تاريخ بدان ها اشاره شده است. ما در شماره گذشته پيک هفته از اين بخش خاطرات تلگرافچی رضا شاه گزيده هائی را منتشر کرديم.

اما اين کتاب کم حجم، چند بخش ديگری هم دارد که بی ارتباط با تلگراف خانه رضاشاهی است، اما در نوع خود شايد اعتبارشان کمتر از بخش مربوط به رضاشاه نباشد. پيش از پرداختن به اين بخش ها شايد بد نباشد متذکر شويم که "تلگرافخانه" در آن دوران و آن سالها(در آستانه روی کارآمدن رضا شاه و سالهای پس از آن) يک مرکز بسيار مهم و حساس به حساب می آمده است. يعنی ارگانی که کار و نقش  وزارت اطلاعات و امنيت، مرکز رمز نظامی و کشوری، رابط پيام های محرمانه دربار برای سفارتخانه ها و مرکز دريافت محرمانه ترين پيام ها برای شاه بوده است. به همين دليل مسئولين تلگرافخانه های مراکز استان با تائيد شاه منصوب شده و در هر استان همطراز فرمانده لشکر و استاندار در جلسات آنها حضور می يافته و گزارش آن را برای دربار و شاه می فرستاده است. درخراسان به اين تيم سه نفره، توليت آستانقدس نيز اضافه می شده است.

نويسنده خاطرات سه واقعه بزرگ و تاريخی را شاهد بوده که بخش هائی از مشاهدات خود را با همان بضاعتی که در شناخت اين وقايع داشته عينا گزارش کرده است. تهران قحطی زده در جريان جنگ دوم، ورود ارتش سرخ از سرخس به خراسان و استقرار در صفحات شمال شرقی ايران، حمله ارتش پادشاهی قاجار به سرپرستی ژنرال های روسيه سفيد و مستشاران آلمانی و اطريشی به جمهوری گيلان و شکست اين حمله و سرانجام کودتای 1299، بدنبال شکست ارتش و قوای نظامی دولتی در حمله به جمهوری گيلان، خطر سرايت اين جمهوری به خراسان و آذربايجان و متحد شدن جنبش ملی  ژنرال پسيان در خراسان و شيخ محمد خيابانی در تبريز با اين جمهوری و جمع شدن بساط سلطنت و خودکامگی. ريشه های کودتای 1299 و سپردن فرماندهی کل قوای نظامی به رضا خان برای سازماندهی ارتش و حمله به گيلان و سپس نشستن او بر تخت سلطنت در همين حوداث خلاصه می شود و تلگرافچی رضاشاه در کتاب خاطرات خود، بی آنکه توان تحليل مسائل را داشته باشد و يا اساسا درک درستی از سير رويدادها داشته باشد، مانند يک مامور عاليرتبه و گوش به فرمان "قدرت" اين حوادث را نيز می نويسد که ما خلاصه ای از آنها را از کتاب استخراج کرده و دراين شماره می آوريم.

 

 

قحطی در ايران

در اواخر جنگ بين المللی قحطی عظيمی در ايران شروع شد. مخصوصا تهران فوق العاده قحطی شده بود و شايد بيش از 50 هزار نفر بر اثر گرسنگی تلف شدند. مناظر رقت بار شهر تهران در سال قطحی فراموش شدنی نيست. خوراک يک عده خون گوسفندانی بود که در کشتارگاه ذبح می کردند. عده ای در خيابان با پوست لبو و پوست پياز و سيب زمينی که در زباله ها ريخته می شد اعاشه می کردند.

 

جمهوری گيلان

 

بعد از 18 روز که اردو پيشروی کرد، رشت را به تصرف در آورد. پس از تصرف رشت و عقب نشينی متجاسرين(انقلابيون و دولت جمهوری)، 8 ماه قطع ارتباط گيلانی ها با پايتخت تمام شد. متاسفانه اين دوران کوتاه بود و پس از سه روز بار ديگر قوای دولتی مجبور به عقب نشينی شدند.

در فاصله بين رودبار و منجيل تمام جاده مملو از مهاجران گيلانی بود. اغلب پای پياده زن و مرد، جوان و پير و حتی کودکان خردسال به سمت  منجيل در حرکت بودند.

موقعيت متجاسرين در غازيان و انزلی بسيار مستحکم بود و به علاوه توپ های سنگينی که روس ها از سه فروند کشتی های جنگی خود در بحر خزر شليک کردند عامل موثر و پشتيبان بزرگ آنها بود. قوای دولتی با دادن تلفات بی شمار عقب نشينی کردند و اين عقب نشينی غير منتظره در کليه جبهه ها و قوای مقيم رشت تاثير گذارد و يکمرتبه با شکست کليه اردو عقب نشينی آنها شروع شد و به سمت روباد عقب نشينی کردند.

متجاسرين مجددا تا جمشيد آباد جلو آمدند. آن پيروزی 3 روز برای قوای دولتی طول کشيد.

در تصرف اوليه رشت يک انبار بزرگ مهمات و کليه لوازم جنگی مربوط به قشون دنيکين که از طرف متجاسرين در رشت ذخيره شده و به تصرف قوای دولتی در آمده بود در شکست اوليه به کلی از طرف متجاسرين تخليه و به بادکوبه حمل شده بود و به واسطه کمی فرصت قوای دولتی نتوانسته بود متحويات اين انبار را تصرف کند. استاروسلسکی از اين قضيه خيلی عصبانی بود و به من گفت در صورتی که می توانستيم محتويات اين انبار را به تهران حمل کنيم دولت ايران از حيث اسلحه و مهمات و کليه ساز و برگ قشون فوق العاده بی نياز می شد. تنها کاری که کرده بودند قريب چهارصد عدد گلنگدن تفنگ های انبار را خارج کرده بودند که آن تفنگ ها مورد استفاده متجاسرين قرار نگيرد و الا دراين چند روز که رشت مجدد به تصرف متجاسرين در آمده بود بقيه محتوايات انبار مزبور را با عجله تمام تخليه کرده بودند. از قرار، محتويات اين انبار متعلق به قشون دنيکين بود که از بادکوبه به رشت حمل شده بود.

در 8 ماهی که رشت در تصرف متجاسرين بود ميرزا کوچک خان هم يک قسمت از جنگل های گيلان را در تصرف داشت ولی نسبت به حوادث اخير گيلان بی طرفی اتخاذ کرده بود و موافقت و مخالفتی نداشت. تقريبا نقش تماشاچی را بازی می کرد، زيرا در عين اينکه نسبت به وضعيت ايران کوس ياغی گری می زد و علم مخالف بلند کرده بود موافق هم نبود که رژيم مملکت تبديل به بلشويکی و کمونيستی بشود و منتظر بقيه وقايع بود که شايد وضعيت به نفع او به پايان برسد. بعد از ورود قوای دولتی به رشت او هم با اردوی دولتی رابطه بی طرفانه برقرار کرد ولی حاضر به هيچگونه کمک و تسليم به نظرات اردو نشد.

هشت ماه گيلان درتصرف متجاسرين بود. در اين مدت طبقه ممتاز دچار زحمات و خسارات بی شماری شده بودند. در آن سه روز، پس از تصرف رشت، بدستور استاروسلسکی فرمانده اردو، جبهه های مختلف از رشت به سمت بحر خزر به نام جبهه کوچصفهان، جبهه خمام، جبهه غاريان و غيره تشکيل گرديد و دستجات قشون با تهيه همه گونه وسائل جنگی و سنگربندی های محکم دراين جبهه ها موضع گرفتند و آماده دفاع گرديدند. متجاسرين هم در غازيان و انزلی و قسمت عمده در سه فروند کشتی جنگی روسی اقامت داشتند و تقريبا جريان امور عادی می گذشت. ناگهان حملات شديد از طرف متجاسرين مجددا شروع شد و در خط مقدم زد و خوردهای سختی به عمل آمد. علت عمده شروع اين حمله اين بود که چهار ساعت بشدت باران می باريد، بطوری که تمام سنگرهای ما مملو از آب شده بود. متجاسرين برای مرعوب ساختن قشون ما از وسط دريا در تمام 24 ساعت لاينقطع گلوله های توپ به جنگلهای محل توقف قشون ما بدون هدف معين می ريختند. بعد از زد و خوردهائی در سنگرهای اوليه متاسفانه مجددا قوای دولتی شکست خورد و عقب نشينی کرد و اين عقب نشينی از تمام جبهه ها به قدری شديد بود که ناچار شهر رشت را دو مرتبه تخليه نموديم و قوای ما از هم پاشيده شد و از دروازه رشت به جانب امام زاده هاشم و جاده تهران به حرکت در آمد. هيچ کس به فکر ديگری نبود. همه از يکديگر بی اطلاع بودند و هر کسی و هر عده راهی برای فرار خود در پيش می گرفت و می رفت. صبح جمعه باران بند آمد و آفتاب همه جا را روشن و گرم کرد. در اتاق جنگ هيچکس نبود وهمه اتاق ها خالی بود و جز آقای امير موثق که پريشان در ايوان عمارت کنسولگری قدم می زد و سبيل خود را می جويد کسی در ارکان حرب نبود. در همين موقع که مشغول صحبت بوديم، برای اولين دفعه در جنگ صدای تير و تفنگ به گوشم من رسيد و معلوم شد متجاسرين از يک طرف وارد رشت شده و مشغول تصرف آن هستند. من هم با يک گاری چهار چرخه از شهر خارج شدم و به سمت امام زاده حرکت کردم و نزديک ظهر وارد امام زاده هاشم شدم. جمعيت زيادی از مهاجرين در آنجا بودند. با همان گاری به سمت کوه دم حرکت کردم. سردار استاروسلسکی هم با افسران ارکان حزب به کوه دم رسيدند. بلافاصله پيش او رفتم. سردار با قيافه بسيار خسته و ناراحت از من خواهش کرد که "شما الساعه به جمشيد آباد حرکت کنيد."

ساعت هشت صبح سردار و ديگر افسران ارکان حرب نيز وارد جمشيد آباد شدند. بلافاصله چندين تلگرام رمز که شبانه حاضر کرده بودند در باره شکست قوا به من تسليم کردند که به تهران مخابره نمودم. از جمشيد آباد راهی رودبار شديم. عده ای از قشون شکست خورده در رودبار جمع شده بودند. اوائل شب سردار و افسران ارکان حزب نيز وارد رودبار شدند. بسيار شب خوفناکی بود، زيرا نصف شب بر اثر صدای توپ و تکان خوردن در و ديوار قهوه خانه متروکه ای که در آن مستقر شده و تلگراف را راه انداخته بودم می لرزيد. صدا در کوه های اطراف می پيچيد و مدتی طنين انداز بود. تا صدای اولی خاموش می شد صدای توپ ديگری بلند می شد.

ساعت 7 صبح سردار مرا احضار کرد و تلگرافی به زبان روسی به من داد که به قزوين مخابره کنم و دستور داد بعد از مخابره اين تلگراف به سمت منجيل حرکت کنم و منتظر بمانم.

بعد از دو روز توقف در منجيل که تمام قشون شکست خورده نيز در آنجا جمع بودند، سردار استاروسلسکی مرا احضار کرد و گفت: "من برای کارهای لازمی الساعه به تهران حرکت می کنم و شما هم به طرف قزوين حرکت کنيد و آنجا منتظر دستور من باشيد."

عصر آن روز وارد قزوين شدم. افسران روس و ارکان حزب و عده ای شکست خورده نيز متعاقبا وارد قزوين شدند. ما در باغ لاله زار قزوين مسکن کرديم و منتظر تعيين تکليف مانديم. در قزوين ديگر نظم و ترتيبی در کارهای اردو مشاهده نمی شد و از مرکز نيز اخباری داير بر تغيير کابينه مشيرالدوله و بر سر کار آمدن سپهدار رشتی و انحلال لشکر قزوين و اخراج افسران روس از لشکر قزوين شنيده می شد. بعد از دو سه روز توقف در قزوين که درحال بلاتکليفی بوديم سردار استاروسلسکی وارد قزوين شد و معلوم شد که تمام شايعات صحبت داشته و او و کليه افسران روس از خدمت در لشکر قزاق منفصل شده اند و به آنها اخطار شده است که فورا از ايران خارج شوند و استاروسلسکی به قصد عزيمت به بغداد به قزوين آمده بود. روز بعد خبر رسيد که آقای سردار همايون به رياست لشکر منصوب شده و به قزوين خواهد آمد. درشکه دربستی به مبلغ 25 تومان کرايه کردم و به تهران حرکت کردم. اواخر آبان ماه 1299 بود که من در قزوين از اردوی متلاشی شده اعزامی گيلان جدا شدم و اردو با وضعيت اسفناکی در قزوين باقی ماند.

 

کودتای سوم اسفند 1299

 

- پس از بازگشت از گيلان به تهران- دو سه ماهی در تهران مشغول خدمت بودم. عصر دوم اسفند ماه که در اتاق مخابرات مشغول کار بودم، دفتر تلگرافی به مرکز مخابره شد حاکی از اينکه عده ای از قزاق های مقيم قزوين که تعداد آنها در حدود چهارصد نفر بود امروز وارد "ينگی امام" شده و به سمت تهران حرکت نموده اند، که از قرار مسموع برای دريافت حقوق و جيرۀ عقب افتادۀ چند ماهۀ خود به سمت تهران آمده بودند. اين گزارش چندان مهم به نظر نمی رسيد، چه در آن ايام بواسطۀ تهی بودن خزانۀ دولت گاهی از اين پيشامدها رخ می داد. ولی بعد معلوم شد که اين عده همان عمال کودتای سوم اسفند هستند و با تهيۀ نقشه های قبلی و تشکيل کميتۀ آهن در مرکز به رياست سيد ضياءالدين طباطبائی، روحانی و مدير روزنامۀ رعد برای تصرف تهران حرکت نموده اند.

نصفه شب سوم اسفند 99 که مثل کليۀ اهالی تهران از همه جا بی خبر در منزل خواب بودم، سرو صدای غير منتظره ای در شهر شنيده شد و صدای گلولۀ تفنگ از خواب بيدارم نمود. ولی باز متوجه نشدم که چه خبر است، زيرا پس از شليک چند تير تفنگ صدا خاموش شد. تصور کردم پاسبان ها سارقانی را تعقيب می کنند. معلوم نبود که پردۀ جديدی در مرکز بالا می رود و اين صداهای غير منتظره طليعۀ انقلاب و کودتای بزرگ و تحول جديدی است. اما صداها به قدری مختصر و کوتاه بود که حتی قسمت آخر خواب شب مرا نتوانست برهم بزند. بعدا معلوم شد که در مقابل ورود قزاق ها به تهران، با اطلاعاتی که گويا قبلا اوليای امور و مسئولان وقت داشته اند، کوچک ترين مقاومتی از طرف قوای انتظامی مقيم شهر تهران از قبيل پاسبان ها و ژاندارمری و بريگاد مرکزی نشان داده نشده و دروازه شهر به روی عمال کودتا باز بوده و بدون هيچ گونه مانعی شهر و کليۀ کميسارياها و شهربانی و ژاندارمری و وزارت جنگ به تصرف آنها در آمده است. منتها در کميساريای محلۀ دولت که گويا دستور تسليم نداشته اند، موقعی که عده ای از قزاق ها برای تصرف آن می رسند، از جانب پاسبان های مقيم کميساريا تيراندازی شروع می گردد و در نتيجۀ زد و خورد مختصر، عده ای از پاسبان ها مجروح و کشته می شوند و بالاخره کميساريا به تصرف قزاق ها در می آيد. چون منزل من هم در همان محل بود، صدای تير و تفنگ که نزديک منزل من بود مرا از خواب بيدار کرده بود.

به طوری که يک نفر از افسرانی که با اين عده همراه بود بعدا برای من نقل کرد، در موقع ورود اين عده به شاه آباد در چهار فرسخی تهران، چند نفر به اتفاق سيد ضياءالدين طباطبائی در شاه آباد شبانه با رضاخان ميرپنج که عهده دار فرماندهی کودتا بوده است ملاقات می کنند و در آن مکان سيد ضياءالدين طباطبائی به او معرفی می شود. البته معرفی به عنوان رئيس کميتۀ آهن بوده است. از طرف رضاخان ميرپنج کمال احترام به او می شود. پس از معارفه، او به تهران برمی گردد و عده ای کودتاچی بعد از مراجعت او وارد پايتخت می شوند.

صبح روز سوم اسفند 1299 چون ديگر ايام از منزل خارج شدم و به سمت اداره راه افتادم. منزل من آن زمان در خيابان شاه آباد، کوچۀ ظهيرالاسلام بود. در خيابان شاه آباد و اکباتان ملاحظه نمودم که با هر پاسبان يک قزاق نيز در گردش است و وضعيت غير عادی به نظر می رسد. وقتی به اول لاله زار رسيدم ديدم عده ای از اعيان و اشراف شهر را در درشکه ها سوار کرده اند و جلوی هر درشکه يک نفر قزاق نشسته و آنها را به طرف وزارت جنگ می برند. کم کم معلوم شد که صدای تير و تفنگ شب گذشته موضوع تازه ای بوده است. به ميدان سپه رسيدم و برای رفتن به اتاق مخابرات تلگراف که محل کارم بود در صدد ورود به وزارتخانه برآمدم. نزديک در وزارتخانه مشاهده نمودم که کليۀ کارمندان مخابرات در ميدان جمع هستند و درها به کلی بسته است و جلوی هر در يک قراول نظامی ايستاده و از ورود کارمندان ممانعت می نمايد. معلوم شد شبانه وزارت پست و تلگراف نيز به تصرف قوای نظامی درآمده است.

بالاخره ناچار يک ساعتی به مناسبت بی تکليفی در ميدان معطل و با رفقا مشغول صحبت بوديم که از بالا خبر آوردند فعلا همۀ کارمندان مرخص هستند و بايد منتظر تعيين تکليف بعدی باشند. بنابراين عموم کارمندان متفرق شدند. در مراجعت، در خيابان لاله زار ابلاغيه ای از طرف رضا خان بر در و ديوار الصاق می کردند که عنوان آن «حکم می کنم»  بود و با امضا رضا فرماندۀ ديويزيون قزاق که در آن اهالی شهر را دعوت به حفظ نظم و آرامش نموده و تقريبا تکليف ساکنان تهران را در ايام غيرعادی معلوم نموده بود. پس از مطالعۀ اين اعلاميه به منزل رفتم و خبر وحشت اثر بيکار شدن را به اهل منزل دادم.

سيزده روز در تهران بيکار بودم و همه روزه در خيابان های شهر پرسه می زدم و جزو تماشاچی های اين نمايش جديد مشغول وقت گذرانی بودم. معلوم است در اين مدت هزار نوع افکار پريشان دائما مونس ساعات بيکاری من بود، زيرا نمی دانستم بالاخره تکليف کار ما چه می شود و چه بايد بکنم. بعد از کودتا، بنا به فرمان صادره از طرف اعليحضرت احمد شاه، سيد ضياءالدين مأمور تشکيل کابينه گرديد. اين اولين دفعه بود که رياست دولت به يک روزنامه نگار واگذار می شد، که اسباب تعجب مردم بود. سيد ضياء طباطبائی کابينۀ خود را معرفی نمود و مشغول کار شد و در مقام نخست وزيری عمامه سيادت را تبديل به کلاه پوست بخارای مشکی نمود. کم کم ادارات دولتی مجددا به راه افتاد و ابتدا عده ای را که سوابق روشن تری در ادارات داشتند و به اصطلاح از ديگران بيشتر طرف اعتماد بودند به موجب احکام جديدی به خدمت دعوت کردند، که از آن جمله مرا هم به موجب حکم صادره برای کار مخابرات دعوت نمودند. بعد هم برای مدت قليلی ديگران نيز به خدمت دعوت شدند و تقريبا کليۀ کارمندان و خدمتگزاران دولت به مشاغل خود مراجعت نمودند.

در مدت سه ماهی که سيدضياءالدين نخست وزير بود، همه روزه اوامر جديدی صادر می گرديد و به وسيلۀ شهربانی به اهالی برای اجرا ابلاغ می شد، از جمله منع استعمال مشروبات و بستن کليۀ ميکده ها و تعطيلی عموم پيشه وران در روزهای جمعه و برافراشتن بيرق در روزهای تعطيل جلوی هر مغازه از طرف پيشه وران و غيره. مردم با کمال وحشت اوامر صادره را اجرا می کردند. در کابينۀ او رضاخان ميرپنج به فرماندهی کل قوا منصوب شد و با اين سمت مشغول رتق و فتق امور نظامی شد. عدۀ زيادی از رجال ثروتمند را نيز دستگير کرده و در قصر قاجار حبس نموده بودند.