ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
  عروس لاهوتی
پیک نجات خمینی دیر رسید
و لاجوردی با زهر لاهوتی را کشت
 
 
 
 

 

فاطمه هاشمی رفسنجانی، دختر بزرگ آیت‌الله هاشمی رفسنجانی و همسر «دکتر سعید»، فرزند دوم آیت‌الله لاهوتی است. خاطرات خود را به صورت روزانه ثبت می‌کند. در سال‌های پس از انقلاب عضو حزب جمهوری بوده است

من همیشه از خاطرات زندان آقای لاهوتی و شکنجه‌های ایشان می‌پرسیدیم. چون از پدرم هم یک بار شنیده بودم که در زندان آقای لاهوتی را به حدی شکنجه کرده بودند که قیافه ایشان قابل شناختن نبود.

 

مشی سیاسی آقای‌هاشمی‌و لاهوتی شبیه به هم بود. بالاخره در زندان با هم بودند و مبارزه می‌کردند. اما بعد از انقلاب یک اختلاف ‌نظرهایی پیدا کرده بودند.
آقای لاهوتی پیرو صددرصد خط امام هم بود و رابطه خانواده آقای لاهوتی با خانواده امام، بسیار هم بیشتر از رابطه خانواده ما با خانواده امام بود. خانم احمدآقا با خانم آقای لاهوتی، احمدآقا هم با خود آقای لاهوتی، حسابی رفت‌وآمد داشتند. ولی آقای لاهوتی برخی از حرکات و رفتارها را تحمل نمی‌کردند. معمولا بعد از انقلاب، اتفاقاتی می‌افتد و آشوب‌هایی رخ می‌دهد که طبیعی هم هست. آقای لاهوتی برخی رفتارهای تند را نمی‌پسندیدند. من خیلی وقت‌ها در جلسات و صحبت‌های میان آقای لاهوتی و پدرم می‌نشستم و گوش می‌دادم. پدر، حرف‌های آقای لاهوتی را تأیید می‌کردند و رد نمی‌کردند اما می‌گفتند که باید صبر کرد چون انقلابی صورت گرفته و به مرور همه چیز به حالت طبیعی خودش می‌رسد.

مثلا آقای لاهوتی می‌گفتند که الان افرادی بر سر کار آمده‌اند که اصلا سابقه مبارزاتی نداشته‌اند. بابا هم می‌گفتند که درست است مثل من و شما مبارزه نکرده‌اند اما بعد از انقلاب بالاخره ما به آدم‌های کارشناس و تشکیلاتی که می‌توانند کار کنند و نظر بدهند هم احتیاج داریم. یادم هست که آقای لاهوتی گاهی اوقات عصبانی هم می‌شد و صدایش بلند می‌شد که پدر ما می‌خندید و بحث را آرام می‌کرد.

آقای لاهوتی در خیلی موارد به شدت به بچه‌های مجاهدین انتقاد می‌کردند. تماس‌های تلفنی داشتند که یادم هست در برخی از این تماس‌ها آقای لاهوتی به شدت از آنها انتقاد می‌کرد. می‌گفتند شما دارید تندروی می‌کنید و موضع بدی درباره انقلاب گرفته‌اید.
ایشان کاری نداشت که فلان فرد در چه گروهی قرار دارد و افراد را خارج از گروه‌های سیاسی تعریف می‌کرد و با آنها رابطه برقرار می‌کرد. مثلا یادم هست که اول انقلاب خیلی از دوستان آقای لاهوتی مخالف شریعتی بودند ولی ایشان از شریعتی دفاع می‌کرد و او را ایدئولوگ انقلاب می‌دانست.

من در مدرسه رفاه دوران راهنمایی را می‌خواندم. بسیاری از معلم‌های مجاهدین بودند. زن علی میهن‌دوست، محبوبه متحدین، سرور آلادپوش، معلم‌های ما بودند. خانم بازرگان که همسر حنیف‌نژاد بود، مدیر مدرسه ما بود. برای من محبوبه متحدین و سرور آلادپوش الگو بودند. ساده‌زیستی و شور انقلابی آنها برای من الگو بود. من در مراسم‌های آنها شرکت می‌کردم و رابطه‌ای تنگاتنگ با آنها داشتم. یادم هست که اگر یکی از آنها شهید می‌شد، به همراه مادرم در مراسم آنها شرکت می‌کردیم.

پدر من که به زندان رفت، از ماجرای اختلاف در مجاهدین و تغییر ایدئولوژی در بخشی از آنها و تشکیل گروه‌هایی مثل فرقان باخبر شده بود. همیشه به ما سفارش می‌کرد که بچه‌ها وارد گروه‌ها نشوید و من وقتی که از زندان بیرون آمدم، توضیحات کامل را برای شما می‌دهم. یادم هست که پدرم در زندان بود و من عکس‌های بچه‌های مجاهدین مثل حنیف‌نژاد و میهن‌دوست را گرفته بودم و در اتاقم به دیوار زده بودم. اما پدر که آزاد شد و به خانه آمد، به من گفت که این عکس‌ها را جمع کن. من هم به هر حال به مرور به این مساله رسیدم که آنها در خیلی زمینه‌ها تندروی و اشتباه می‌کنند و بعد از انقلاب هم این دیدگاه را داشتم که آنها به جای همراهی با انقلاب، مبارزه با انقلاب می‌کنند.

آیا وحید لاهوتی، پسر آقای لاهوتی، تمایل خاصی به مجاهدین داشتند؟

ایشان تمایل خاص به مجاهدین نداشتند و عضو مجاهدین نبودند. البته وحید در زندان قبل از انقلاب با مسعود رجوی رابطه برقرار کرده بود. سعید، همسر من می‌گوید که در آن زمان خبر ترور یکی از مقامات را به وحید می‌دهد و وحید هم در زندان خبر را پخش می‌کند. وحید را شکنجه می‌کنند تا بگوید که خبر را از کجا فهمیده است و او هم نمی‌خواسته سعید را لو بدهد و مانده بوده که چه کند. در همان موقعیت، رجوی به او می‌گوید که بگو خبر را در بخش تسلیت روزنامه‌ها خوانده‌ام. از اینجا رابطه او با رجوی برقرار می‌شود. وگرنه او زیر 17 سال بود که بازداشت شد و در گروه‌بندی‌ها نبود. من یادم هست که بعد از انقلاب، وحید همانقدر که تلفنی با رجوی صحبت می‌کرد و دوست بود، با آقای لاجوردی هم تماس داشت و دوست بود. با کچویی هم دوست بود. البته نسبت به برخی هم به شدت منتقد بود و می‌گفت که اینها یک روز هم مبارزه نکردند و حالا آمده‌اند و پست گرفته‌اند.

پس علت بازداشت وحید بعد از انقلاب در آبان 1360 چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟

ما هم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند که وحید در زندان است.  پدر من هم تماس گرفت با آقای لاجوردی و پرسید که چرا وحید در زندان است؟ ایشان هم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که انجام می‌دهیم و تمام می‌شود. دو روز بعد به ما خبر دادند که پای وحید شکسته و در زندان است.  پدرم دوباره تماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار بود که آزاد بشود؟ آقای لاجوردی هم گفتند که می‌خواستند ما را بر سر قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابان جمهوری، اما یک دفعه فرار کرده و خودش را از طبقه‌ای پایین انداخته که باعث شده پایش بشکند.  تا این‌ که یک روز دکتر عالی به خانه ما آمدند و گفتند وحید هم فوت کرده است. ما بلافاصله با بهشت زهرا تماس گرفتیم و متوجه شدیم، ده روز است که وحید را دفن کرده‌اند.

به ما گفتند که وحید در بیمارستان، خودش را از تخت مجدداً به پایین انداخته و فوت کرده است.

علت بازداشت آقای لاهوتی، به فاصله دو روز از بازداشت وحید چه بود؟
ما واقعا نفهمیدیم که علت این مساله چه بود. یادم هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم. معمولا وقتی که من به حزب می‌رفتم، شب سعید دنبال من می‌آمد. ساعت حدود چهار بود که سعید با من تماس گرفت و گفت که من نمی‌توانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم چرا؟ گفت بچه‌های اوین با حکم آقای لاجوردی به خانه ما آمده‌اند و اجازه خروج هم به من نمی‌دهند و من و بابا در خانه‌ایم. من بلافاصله با پدر تماس گرفتم. پدر رئیس مجلس بودند در آن زمان. بابا ناراحت شدند و گفتند که اصلا برای چه به خانه آقای لاهوتی رفته‌اند؟ گفتم نمی‌دانم و فقط سعید گفته که اینها می‌گویند ما حکم آقای لاهوتی را هم داریم که اگر نخواهد با ما بیاید او را می‌کشیم.

بابا گفت که من همین الان با آقای لاجوردی تماس می‌گیرم و می‌گویم که از خانه آقای لاهوتی خارج شوند. با سعید تماس گرفتم و گفتم که بابا این کار را دارد می‌کند و بعد که مأمورها رفتند تو بیا دنبال من. یک ساعت بعد مجدداً با سعید تماس گرفتم و او گفت که اینها هنوز در خانه هستند و نرفته‌اند.

من دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشده‌اند. بابا ناراحت شد و گفت که آقای لاجوردی به من قول داده‌اند که آنها همین الان از خانه خارج شوند. دوباره سعید با من تماس گرفت که آقای لاهوتی را دارند می‌برند و من هم با ایشان می‌روم. گفتم که حداقل تو با آنها نرو تا بمانی و پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به احمد آقای خمینی اطلاع دادم که آقای لاهوتی را گرفته‌اند و به اوین برده‌اند و شما هم به امام بگویید. احمدآقا هم به امام گفته بودند و امام هم گفته بود که سریعاً آقای موسوی تبریزی را پیدا کنید تا من بگویم که اصلاً پای آقای لاهوتی به زندان نرسد و ایشان را برگردانند. گویا آقای موسوی تبریزی را پیدا نکرده بودند و مطابق آنچه که سیداحمدآقا به ما گفتند: اما یک پیک موتورسوار را به اوین فرستادند تا بگویند که آقای لاهوتی را بفرستند بیرون. اما پیک که رسیده بود، گویا گفته بودند که ایشان فوت کرده‌اند. ساعت 9 شب بود که سعید به من زنگ زد و گفت که به ما گفته‌اند آقای لاهوتی حالشان به هم خورده و ایشان را به بیمارستان برده‌اند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم ایشان فوت کرده‌اند. گزارش پزشکی قانونی البته بعداً مؤید آن بود که سم استرکنین در معده ایشان وجود دارد و علت فوت، همین مسمومیت شناخته شد. بعضی‌ها هم البته می‌گفتند که شاید آقای لاهوتی در زندان خودکشی کرده است که ما می‌گفتیم اگر ایشان اهل خودکشی بودند در زندان زمان شاه خودکشی می‌کردند.

بابا هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت کنید.
گویا برای مراسم تشییع جنازه آقای لاهوتی هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
بله، یادم هست که اعلام شد روز پنجشنبه ساعت 3 بعدازظهر از مسجد ارگ تهران جنازه ایشان تشییع می‌شود. به گمانم ساعت یک‌ونیم بود که ما مقابل مسجد در ماشین نشسته بودیم. یک دفعه یک نفر در ماشین را باز کرد و سعید را از داخل ماشین بیرون کشید که سوار ماشین خودش بکند اما راننده ما خیلی سریع پرید و سعید را گرفت و سوار ماشین خودمان کرد و ما به مجلس پیش پدرم رفتیم. بابا گفت که چرا شما اینجا هستید؟ گفتیم که جنازه آقای لاهوتی را قبل از ساعت 3 بردند.آقای‌هاشمی‌در خاطرات خود هم آورده‌اند که از این مساله ناراحت شدند و سریع با آقای لاجوردی تماس گرفتند.

بله، بابا خیلی عصبانی شدند و گفتند که شما چرا اینجا هستید. گفتیم که کجا برویم؟ سریع ماشین اسکورت خودشان را به ما دادند و گفتند سریع به بهشت زهرا بروید. مگر می‌شود شما در هنگام دفن ایشان نباشید. ما که رسیدیم ایشان را داخل خاک گذاشته بودند.
آیا این مساله باعث نشد که پسرهای آقای لاهوتی از شما و خانواده‌تان دلگیر شوند؟
بابا با خود آنها هم صحبت کردند. ولی آنها هم آدم‌های باهوشی بودند و موقعیت را فهمیدند. می‌دیدند که همه چیز دست پدر ما نیست. پدر ما هم احساس خودشان را در مجلس نشان دادند و حتی موقع صحبت کردن متأثر شدند و گریه کردند که خیلی‌ها هم به ایشان اعتراض کردند که چرا گریه کردید.

آیا آقای‌هاشمی‌با آقای لاجوردی هم گفت‌وگو و دیداری در این باره کردند؟

بله، چند جلسه صحبت کردند ولی ما نمی‌دانیم که چه جوابی گرفتند.

در حزب جمهوری هم دو گرایش وجود داشت و یک عده در آنجا طرفدار آقای لاهوتی بودند. یادم هست که برخی‌ها در حزب به شدت نسبت به چگونگی فوت آقای لاهوتی انتقاد کردند.