پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

 
 


نقدی بر "مشروطه ایرانی" ماشاء الله آجودانی
استبداد
بزرگترین مانع تحول اسلام
"مشروطه ایرانی" ماشاء الله آجودانی
نوید "پایان رضاخانی" انقلاب 57 را میدهد

 

بخشی از تاریخ معاصر ایران، به آن تلاش سخت و جانکاهی اختصاص دارد که نخبگان روحانی، ملیون و حتی چپ های غیر مذهبی ایران پیوسته در سه انقلاب و جنبش، یعنی از صدر مشروطه، جنبش ملی دهه 1330 و انقلاب 57  و دوران پس از این انقلاب کرده و می کنند تا اسلام زمینی شود و تقابل روشنفکر و روحانی به اتحادی ملی تبدیل شود.  تلاش برای دمساز کردن اسلام با مشروطیت از فراز های مهم تاریخ مشروطه است. این تلاش را آقای ماشاء الله آجودانی که به جمع پژوهشگران تاریخ معاصر ایران پیوسته، در کتاب خویش "مشروطه ایرانی" به گونه ای دیگر جلوه می دهد. این چالش یکصد ساله که هر تحولی در ایران به سرانجام آن بستگی دارد، بارها عقیم مانده و استبداد و دیکتاتوری مانع از تکامل و به سرانجام رسیدن آن شده و در حقیقت، سد راه شده است.

انقلاب مشروطه شاید بزرگترین تلاشی بود که در طول تمام تاریخ اسلام برای نوسازی وهمگام کردن آن با تحولات دوران انجام شد. دیکتاتوری رضاشاهی مانع سرانجام یافتن تقابل فکری اسلام مشروطه و اسلام مشروعه شد.

پیام ایدئولوژیک "مشروطه ایرانی" آقای آجودانی، برپا کردن دوباره جنگ مشروعه و مشروطه است، که قهرمان واقعی  آن امثال احمدی نژاد اند. بخشی از روحانیون که همچنان اسیر مشروعه اند راه را به سمت همان استبدادی می گشایند که در مشروطه گشوده شد و از درون آن رضاخان بیرون آمد. اندیشیده ایم که چرا کتابی که سراسر آن نقد روشنفکران آزادیخواه و ایجاد نفرت نسبت به روحانیان و دخالت مذهب در سیاست است در جمهوری اسلامی دوم، یعنی در دوران رهبری آقای خامنه ای هفت بار منتشر شده است؟ چرا آقای خامنه ای در اوج دوران 8 ساله اصلاحات قدم رنجه کرده و رفت به دانشگاه تهران تا در جمع دانشجویانی که برایش در مسجد این دانشگاه بسیج کرده بودند "ملکم خان" را نقد کند و به روشنفکران بتازد و سپس "یورش فرهنگی" غرب را مبنای آن چالشی اعلام کند که از دل آن دولت احمدی نژاد و خرافات مشروعه در آمد و سرنوشت ایران به آن شبحی وصل شد که گویا قرار است از چاه های جمکران در آنسوی شهر قم بیرون بیآید؟ چرا در دوران رهبری آیت الله خمینی این دوچاه متروکه ماندند و مردم به اشباح درون آن حواله داده نشدند. دلیلش را در آن عنوانی جستجو باید کرد که کیهان اسفند ماه 1357 از قول آیت الله خمینی منتشر کرده است. علیه آن پیوند و سرنوشتی که آیت الله خمینی گفته بود، مشروعه در زمان خود او توطئه کرد و پس از او سکان را بدست گرفت تا بذر پاشیده شده را درو کند.

جنجال و چاپ و ترویج کتاب "مشروطه ایرانی"  در جامعه ما ظاهرا جزیی از پروژه بزرگتری است که برای نوشتن آخرین فصل کتاب انقلاب ایران در حال اجراست. راست نظامی و حکومتی – به شمول روحانیون مشروعه خواه-  زودتر از هر روشنفکر و غیر روشنفکری و روحانی مشروطه خواهی پیام "مشروطه ایرانی" را درک کرد. نه تنها درک کرده، بلکه در پی تحقق آنست. حکومت نظامی ها و سپس دست به دست شدن حکومت بین گروه بندی های نظامی و سرانجام، بیرون آمدن رضاخانی با محاسن و تظاهر به اسلام پناهی از دل همین گروه ها و بازگشت به دوران رضاشاه!


 

با نزدیک شدن انتخابات ریاست جمهوری نام آقای ماشاالله آجودانی و دیدگاه‌های ایشان بویژه در کتاب "مشروطه ایرانی" بار دیگر بر زبان‌ها افتاده است. این کتاب از سال 1382 تا 1385 هفت بار تجدید چاپ شده که نشان از حضور این اثر در منازعات فکری و سیاسی کنونی جامعه ما دارد.

پشت جلد "مشروطه ایرانی" با معرفی سه نویسنده و پژوهشگر ایرانی آراسته شده که آن را از "امهات آثار" دانسته‌اند " که باید قدر دانست و در صدر نشاند" یا "رویکرد روش شناختی" آن را ستوده‌اند. یکی پا را فراتر گذاشته و تاکید می‌کند : "من هیچ کتابی را نمی‌شناسم که مانند این کتاب مشکل عمیق و اساسی ایران را در دوران معاصر برای پیشرفت علمی و صنعتی و اقتصادی به درستی اشکار کرده باشد."

این شیوه معرفی نامه و مقدمه نامه نویسی در سال‌های اخیر در جمهوری اسلامی وسیعا باب شده است. که بسته به مضمون و محتوای کتاب و نگاهی که قدرت حاکم نسبت به آن دارد به دو شکل ستایشنامه و مذمت نامه رایج است. ناگفته پیداست که هدف از ستایشنامه نویسی ها جلوگیری از پیدایش دیدگاه و نگرش شخصی و انتقادی در خواننده است پیش از آن که هنوز صفحه‌ای از کتاب و اثر را مطالعه کرده باشد. در مقابل نیز هر جا که اثری یا نویسنده‌ای باب طبع قدرت محسوب نشود بدون درج مقدمه‌ای تخریبگرانه و توهین آمیز امکان نشر آن وجود ندارد. بررسی این مقدمه‌ نویسی‌ها و حواشی بیانگر نکات جالبی است که گاه از اصل اثر روشنگرتر است و در اینجا مورد بحث نیست. به هر حال این شیوه معرفی نامه و مقدمه نویسی در جمهوری اسلامی جای نقد و امکان دادن به قضاوت مستقل خواننده را گرفته است و کتاب "مشروطه ایرانی" آقای آجودانی نیز از این ضعف مستثنی نیست. 

 

سه جنبه مشروطه ایرانی

"مشروطه ایرانی" را می‌توان از سه نظر مورد توجه قرار داد.

اول تلاشی که نویسنده برای بررسی و مطالعه اسناد و مدارک و نوشته‌های روشنگران و اصلاح طلبان دوره مشروطه بدان دست زده است. دوم شیوه بررسی نویسنده و روش شناسی مورد نظر او و بالاخره از منظر پیامدهای سیاسی این نتیجه گیری‌ها در فضای کنونی جامعه ایران و در مبارزه برای پیشبرد اصلاحات و تحولات.

تز مرکزی کتاب مشروطه ایرانی آن است که در تاریخ ایران و در هنگام "ورود" فکر مشروطیت و دمکراسی و عدالت به ایران، اندیشه مذهبی به اشکال گوناگون در برابر این فکر ایستاده و آن را منحرف کرده و به گفته ایشان مفاهیم دمکراسی و عدالت قانونیت را "تقلیل" داده است. حاملان این انحراف و تقلیل برخلاف آنچه دیگر تاریخ نویسان تاکید کرده‌اند تنها روحانیان مشروعه خواه از نوع شیخ فضل‌الله نوری نبوده‌اند بلکه بیش از آن، روحانیان مشروطه خواه و باز بیشتر از آنان روشنفکران مشروطه خواه مسببان این انحراف هستند. بنابراین نقد تجدد یعنی نقد روشنفکر و روحانی مشروطه خواه از نظر ایشان مقدم بر نقد سنت یعنی استبداد سلطنتی و دینی است. 

این خلاصه و تز مرکزی کتاب مشروطه ایرانی است و  ایشان همه اسناد و مدارک و نامه‌ها و نوشته‌هایی که به نحوی بتواند این تز را ثابت کند در یکجا جمع اوری کرده است. آقای آجودانی و برخی دیگر مدعی هستند که این کتاب مبتنی بر "روش شناختی" تازه‌ای است و از یک نظردرست می‌گویند. روش پذیرفته شده و علمی بررسی‌های اجتماعی و تاریخی تا به امروز آن بوده است که پژوهشگر کلیه اسناد و مدارک لازم، چه آنها که در تایید نظر او و چه آنها که در نفی نظر او می‌تواند باشد را جمع آوری می‌کند تا آن را دربرابر خواننده نتیجه گیری و تحلیل کند. ولی آقای آجودانی با این روشن شناختی "جدید" ابتدا فرضی را بر خواننده تحمیل می کند و سپس هر آنچه را جمع آوری کرده، با فرض مورد قبول خود که در لابلای همه سطور و نقل قول ها سلسله وار و بى‌انقطاع تکرار می شود دربرابر خواننده می‌گذارد. هدف آن است که خواننده حتی یک لحظه فرصت اندیشیدن و تفکر مستقل درباره آنچه می بیند و می خواند نداشته باشد. با این شیوه است که نویسنده موفق می شود از نوشته ها و اسناد و نقل قول ها نتیجه معکوس بگیرد، تلاش دردناک و پرارزش برای بردن اندیشه آزادی و قانونخواهی را به میان مردم تحقیر کند و بدینسان تاریخ و واقعیت را مطابق با جهان وارونه خود به خواننده معرفی کند.  

مضمون "مشروطه ایرانی"

اساس کتاب آقای آجودانی بر نقل طولانی کتب و رسالات و نامه‌ها و نوشته‌های شخصیت‌هایی چون ملکم، آخوندزاده، نایینی، تقی زاده، شیخ فضل الله نوری، و این یا آن دیگر مجتهد و روشنفکر دوران مشروطه است که ایشان، در لابلای این نقل قول‌ها چنانکه گفتیم اندیشه و نظر و پیام خود را پیاپی تکرار می‌کند. بطوری که برای کتابی که  بیش از 550 صفحه حجم دارد این پیام را می توان در چند صفحه و کمتر از آن خلاصه کرد. بزعم آقای آجودانی جنبش فکری ایران در دوران مشروطه بر روی دو پایه روحانیان و روشنفکران قرار دارد. روحانیان اعم از طرفداران مشروطه یا مشروعه هر دو، در همکاری یا در تقابل میان خود، در نهایت موجب تقلیل مفاهیم دمکراسی و آزادی و عدالت و دمسازی آن با اصول اسلامی شدند. این مفاهیم از نظر ایشان محتوای ثابت و فراتاریخی دارد. همانگونه که اسلام نیز از نظر ایشان محتوای ثابت و فراتاریخی دارد. در نتیجه از میان روحانیون تنها کسی که مسئله را درست تشخیص داده بود همان شیخ فضل الله نوری بود که معتقد بود این اسلام ثابت با آن مفاهیم ثابت ناسازگار است. روحانیانی که برعکس اسلام را با درک و فهم زمانه خود می‌سنجیدند و می‌کوشیدند آن را با مفاهیم آزادی و عدالت و حکومت مشروطه همگام کنند همه در اشتباه بودند. روشنفکران نیز در همین مسیر روحانیان مشروطه خواه قرار گرفتند و آن مفاهیم مشروطه و آزادی اروپایی را بجای آنکه عینا مورد پذیرش قرار دهند کوشیدند آن را با واقعیت‌های جامعه ایرانی و اسلامی دمساز کنند.

این مجموعه محتوای عمده کتاب ماشاالله آجودانی است که البته با انواع اقسام طعنه‌های گزنده به همه تاریخ نگاران و روشنفکران ایرانی توام است چون مثلا در فلان موضوع با آقای آجودانی اختلاف دارند یا فلان اشتباه را به نظرایشان در مورد مثلا عقاید میرزا ملکم خان داشته‌اند. بدیهی است وجود این یا آن اشتباه از ارزش تحلیلی یا تاریخی بسیاری از آثاری که مورد نقد و طعنه آقای آجودانی قرار گرفته نمی‌کاهد و لااقل در مورد پاره‌ای از این آثار می‌توان گفت که صرفنظر از این یا آن یا ده اشتباه دیگر محتوا و غنای علمی و تحلیلی آنها بارها بیش از "مشروطه ایرانی" است. 

آقای آجودانی خود در تحلیل تاریخ مشروطیت چندین خطا و اشتباه مرتکب شده است که اثر او را نسبتا به تاریخنگاران پیش از او و مورد نقد او در مرحله‌ای بس پایین‌تر قرار می‌دهد. این خطاها را می‌توان چنین خلاصه کرد:

1- ندیدن جنبه دوگانه، تاریخی و متضاد مذهب و قایل شدن نقش یگانه و فراتاریخی برای آن. در نتیجه تصور و ادعای اینکه مفاهیم و نظراتی با این مذهب ثابت و غیرتاریخی برای همیشه سازگار و مفاهیمی برای ابد ناسازگار است.

2- بزرگ کردن تمایز میان روحانی و روشنفکر در شرایطی که در مقطع مشروطه این تمایز هنوز به شکل امروز وجود نداشت. چنانکه کسانی مانند تقی زاده که ایشان مدام بعنوان روشنفکر از او یاد می‌کند خود لباس روحانی بر تن داشت. و دهها روحانی و طلبه دیگر وجود دارند که خود در نقش روشنفکر منتقد مذهب سنتی ظاهر می شوند. در واقع با کمی تسامح می توان گفت روحانی بعنوان روحانی در آن دوران مجتهدین بزرگ بودند که می‌توانستند فتوای مذهبی بدهند، واگرنه اعتقاد به مذهب و استفاده از آن برای پیشبرد مقاصد سیاسی و حتی لباس روحانی در آن دوران امری رایج بود و روحانی و غیر روحانی نمی‌شناخت.  

3- جدا کردن شخصیت‌ها، اعم از "روشنفکر و روحانی"، از شرایط تاریخی آنان و نسبت دادن تناقضات نظری آنان به تناقض درونی، به تناقض اندیشه مذهبی با مفاهیم غربی و نه تناقض شرایط تاریخی.

4- ندیدن تاریخ ایران بصورت یک روند و اینکه انقلاب مشروطه حاصل تحول تاریخی ایران است. انقلاب مشروطه برای آقای آجودانی روند اخذ و تقلیل مفاهیم غربی است و نه فشرده دهها سال تحول تاریخی درونی کشور ما. تمام اشتباه نگرش آقای آجودانی از همینجا بر می‌خیزد. اشتباه وی در اینجاست که تصور می‌کند روشنفکران و روحانیان مشروطه خواه ایران با تلاش برای اندیشیدن و کشف مفاهیم عدالت و آزادی در چارچوب درک مذهبی مردم در حال تقلیل مفاهیم غربی بودند. در حالی که در واقع آنان در حال اندیشیدن به معضلات جامعه خود و زایش مفاهیمی نوین متناسب با تحولات جامعه و درک خود و زمانه خود بودند. دشواری در آنجا بود که این کار در یک شرایط تاریخی متناقض انجام می‌شد زیرا از یکسو روند تحول در جوامع غرب این مسایل و معضلات و این مفاهیم را زودتر از کشور ما طرح کرده بود و آنان پاسخ‌های ویژه خود را متناسب با تاریخ خود برای این مفاهیم بوجود آورده بودند که بالطبع بر اندیشه مشروطه خواه ایرانی اثر می‌گذاشت. از سوی دیگر مذهب حاکم، تا پیش از آن، ذهن مردم را در سمت حفظ و تسلیم دربرابر بنیادهای واپسگرایانه جامعه آموزش داده بود. در این شرایط توسل به مذهب برای تبیین بنیادهای مشروطیت هم کاملا طبیعی و امری درونی بود و هم مواجه با دشواریهای بسیار.

در واقع مذهب اسلام در شرایط یک جامعه بدوی و قبیله ای زاده شده و سپس با مقتضیات رشد جوامعی مبتنی بر نظامات زمینداری و خانخانی تحول یافته بود. روحانیان و روشنفکران مشروطه خواه وارث چنین اسلامی بودند آن هم در شرایطی که زوال تدریجی جامعه سنتی و نیازهای تحول اجتماعی کشور ما ضرورت آزادی و برابری و قانون خواهی و مشروطیت را مطرح کرده بود. آشنایی با دستاوردها و نهادها و نظامات و مقررات غرب نیز تردیدی در برتری این نظام بر مقررات حاکم بر جامعه ایرانی باقی نگذاشته بود. در این شرایط آن تلاش شجاعانه، سخت و جانکاهی که برای دمساز کردن اسلام با مشروطیت بدان دست زده شد - و آجودانی آن را تمسخر می کند - بزرگترین تلاشی بود که در طول تمام تاریخ اسلام برای نوسازی وهمگام کردن آن با تحولات انجام شده بود. این تلاش به شکل قطعى و پایدار موفق نماند نه بخاطر آنکه "ذات" گویا ثابت اسلام اجازه تحول را نمی‌داد، بلکه بدین دلیل که جلوی تحول اجتماعی سد شد؛ برای آنکه نیروهای اجتماعی واپسگرا و ضدمشروطه که به اسلام پیشین، به اسلام تاریخا شکل گرفته مجهز بودند قدرتمندانه دربرابر این تحول ایستادند؛ برای آنکه دیکتاتوری رضاشاهی ادامه نزاع سیاسی و تقابل فکری اسلام مشروطه و اسلام مشروعه را مانع شد و اجازه نداد که اندیشه اجتماعی و تفکر اسلامی تحول طبیعی خود را طی کند، نتایجى قطعى بگیرد و با نیازهای جامعه و زمان و خواست های مردم خود را بتدریج تطبیق دهد.

آقای آجودانی همه این مسایل را معکوس می کند. گناه از روشنفکران و روحانیان مشروطه خواه هست که کوشیده اند اسلام را تکامل دهند و با خواست آزادی و عدالت و قانونخواهی دمساز کنند و نه از دیکتاتوری داخلی و استعمار خارجی که مانع این تکامل شدند. از کتاب ایشان چنین بر می آید که اصلا خود پیشگامان و رهبران جنبش مشروطه متهم اصلی هستند ولی رضاخانی که استقرار دیکتاتوری او بزرگترین ضربه را به روند آغاز شده و پیشرونده تحول فکری و اجتماعی در ایران زد و پایان دورانی بود که با انقلاب مشروطه در تاریخ کشور ما آغاز شده بود بزعم ایشان "قهرمان مشروطه" است. آقای آجودانی برای قهرمان ساختن از رضاشاه حتی به نادرست وبرخلاف واقعیات بدیهی تاریخی مدعیست که دمکراسی پیش از سرکار آمدن رضاشاه گویا قربانی شده بود. در حالیکه همگان می دانند که رضاشاه با چه شقاوت و با چه دشواری دمکراسی را از سر راه سلطنت خود برداشت و آن را قربانی کرد. به ایشان توصیه باید کرد، حداقل دو جلد کتاب تاریخ احزاب سیاسی ایران، نوشته ملک الشعرا بهار را بخواند و شرح جلسات مجلس دوران صدراعظمی رضاخانه و سپس آغاز سلطنت او را مرور کند.     

مشکل دیگر آقای آجودانی، صرفنظر از تعمد سیاسی و ایدئولوژیک که در تبرئه دیکتاتوری اعم از محمدعلی شاهی یا رضاشاهی دارد ، در آن است که نخبه گراست؛ تصور می‌کند تاریخ را نه توده‌های مردم بلکه روشنفکران و روحانیان مشروطه خواه و غیرمشروطه خواه ساختند. در حالیکه درک آن روشنگران از اوضاع و واقعیت‌های زمان بسیار بیشتر از درک امروز آقای آجودانی بود. آنان کاملا می‌فهمیدند کسی در جنگ برای مشروطه و یا علیه مشروطه، برای حفظ آزادی یا تداوم استبداد پیروز است که موفق شود اندیشه خود را در توده‌های مردم نفوذ دهد و از این طریق آن را به نیروی مادی تبدیل کند. این نفوذ در جامعه سراسر مذهبی آن دوران جز با پیوند خوردن آن با اعتقادات مذهبی مردم ناممکن بود. اگر مشروطه نتوانست به هدف‌های خود دست یابد بخاطر این نبود که روشنگران و اصلاحگران مشروطه کوشیدند مفاهیم اروپایی را مذهبی کنند، برعکس بخاطر آن بود که در نهایت فرصت آن را نیافتند که ضرورت مشروطیت و آزادی و عدالت را، که نه برخاسته از اروپا بلکه ناشی از تحولات و نیازهای جامعه ما بود، با اندیشه مذهبی حاکم بر توده مردم گره بزنند و آن را نهادینه کنند. مداخله استعمار و امپریالیسم و استقرار دیکتاتوری رضاشاه فرصت این تعمیق را گرفت و ضربه نهایی را بر این روند وارد کرد.   

هدف آجودانی از "تقلیل مفاهیم"

آقای آجودانی به این نظرات خود پوشش تحلیلی هم داده است و در کتاب و مصاحبه‌هایی که پیرامون کتاب خود داشته کوشیده برای همه آنچه در کتابش به شکل وارونه طرح کرده مبنای نظری ایجاد کند. خلاصه سخن او این است که در ایران نقد تجدد مقدم بر نقد سنت است. یعنی ضربه اساسی را به تاریخ و بویژه جنبش مشروطیت ایران روشنفکران متجدد وارد ساختند. زیرا این روشنفکران در تلاش برای جذب دستاوردهای غرب مفاهیمی را وارد فرهنگ ما کردند که از یکسو چون در بستر فرهنگی  دیگر بالیده شده بود، خود آن را بدرستی درک نمی‌کردند و از سوی دیگر در آن حدی که درک می‌کردند بدلیل آنکه با دو سد استبداد سیاسی و دینی روبرو بودند ناگزیر بودند این مفاهیم را تقلیل دهند.

ویژگی و جنبه "نو" کتاب آقای آجودانی در همینجا و از تفسیری است که ایشان از مفهوم "تقلیل" و پیامدهای آن بدست می‌دهد و از همینجاست که باز هم روش شناختی نادرست ایشان و معکوس کردن علت و معلول‌ها خود را نشان می‌دهد.  

"تقلیل مفاهیم" توسط روشنفکران متجدد در دستگاه نظری آقای آجودانی جای مرکزی دارد. به نظر وی این "تقلیل" مفاهیم به انحراف مشروطه انجامید، زیرا در جریان این تقلیل مفاهیم بود که مثلا آزادی قلم و بیان در زبان روشنفکران و روحانیان تبدیل به امر به معروف و نهی از منکر شد. یا دموکراسی همان "امرهم شوری بینهم" تعبیر گردید. یا مثلا واژه "ملت" که بنظر ایشان در زبان فارسی به معنای پیروان شریعت و در مقابل دولت بود با واژه فرنگی "ناسیون" که به معنای ملت و دولت در کنار همدیگر بود برابر نهاده شد و منشا گمراهی‌ها شد. در نتیجه "این نوع تقلیل دادن‌ها و آشناسازی‌ها، در واقعیت رویدادهای تاریخ، نتایج خود را منعکس می‌کرد و به بحران‌های اجتماعی مهمی منجر می‌شد، فرهنگ تازه‌ای آغاز می‌گردید، چنان که بسیاری از مردم مشروطه خواه و انجمن‌های آن دوره، از "قشون ملی" معادل گارد ناسیونال، چنین می‌فهمیدند که حتما ملت باید در مقابل دولت و برای مقابله با آن، ارتشی از آن خود داشته باشد تا در موقع ضروری از خود دفاع کند." (مصاحبه با روزنامک)

آجودانی همچنان مسئله را معکوس می‌بیند و مطرح می‌کند. ایشان بحران‌ها را ناشی از درک نادرست از مفاهیم می‌بیند و خود مفهوم را از واقعیت جدا می‌کند و آن را مقدم و تعیین کننده واقعیت می‌شمارد. در حالیکه ریشه بحران‌های اجتماعی در تعابیر و ترجمه نادرست مفاهیم نیست. بحران‌ها دارای ریشه‌های اقتصادی و اجتماعی و تاریخی پیچیده‌ای هستند که هرگز نمی‌توان دلایل آن را در درک نادرست از این یا مفهوم خلاصه کرد یا توضیح داد.

درک ذهنی آقای آجودانی از مفاهیم را می توان از همان مثالی که درباره قشون ملی می زند کاملا مشاهده کرد. ایشان تصور می‌کند که مثلا بدلیل ترجمه نادرست اصطلاح "گارد ناسیونال" به قشون ملی، یعنی درواقع بدلیل برگردان نادرست مفهوم "ناسیونال" به "ملی"، ماهیت قشون ملی هم تغییر کرد و این قشون جنبه مقابله با دولت به خود گرفت. در حالیکه برعکس و بطور خیلی ساده مردم در جریان ساخت تاریخ خود – و نه وام گرفتن مفاهیم از اروپا - بدنبال قشونی بودند که از آنان دربرابر دولت حمایت کند و به همین دلیل اگر هم به فرض به سراغ تجربه و ترجمه مفاهیم فرنگی رفتند آن مفهومی را جستجو می‌کردند که این خواست را بازتاب دهد. در حالیکه اگرمقصودشان همکاری با سلطنت بود دیگر در زبان فرانسه دنبال "گارد ناسیونال" نمی‌رفتند، بلکه اصطلاح دیگری مثلا گارد سلطنتی یا شاهی را که متناسب با این مقصود می‌بود انتخاب و به فارسی بر می‌گردانند. "قشون ملی" بدلیل ترجمه نادرست جنبه غیردولتی به خود نگرفت، بلکه بدلیل خواست مردم و شرایط تاریخی، اصطلاح قشون ملی برای آنکه جنبه غیردولتی آن آشکار باشد برگزیده شد. این ادعای آقای آجودانی که ماهیت "قشون ملی" بدلیل این ترجمه گویا نادرست تغییر کرد و ضدحکومت شد مانند آن است که بگوییم زمانی که گوجه فرنگی تازه به ایران آمده بود اگر نام آن را بجای گوجه فرنگی مثلا شلغم فرنگی می‌گذاشتند ماهیت و خواص و مزه گوجه فرنگی هم تغییر پیدا می‌کرد و خواص و مزه  شلغم را پیدا می‌کرد!

همین بحث مفهوم "ملت" بیش از 50 صفحه از کتاب آقای آجودانی را به خود اختصاص داده و آنچه مرحوم ملک الشعرای بهار بنا به نقل خود ایشان در کتاب "سبک شناسی" در یک جمله گفته و تمام شده ایشان خواسته با ذکر نقل قول های طولانی دوباره ثابت کند. مسئله آن است که واژه "ملت" در زبان فارسی تا دوران نزدیک به انقلاب مشروطه در معنای شریعت و پیروان شریعت بکار می رفته است. همانگونه که حافظ از "جنگ هفتاد و دو ملت" نام می برد که منظورش جنگ میان فرقه های مذهبی و دینی بوده است و نه ملت ها در مفهوم امروزین آن. در این شرایط روحانیان و مجتهدان رهبران "ملت" در مهفوم شریعت و پیروان شریعت محسوب می شده اند. در دوران مشروطه است که بتدریج واژه ملت از مفهوم پیروان شریعت خارج شده و به مفهوم امروزین آن نزدیک می شود و در معنای مردم و کلیه ساکنان یک کشور صرفنظر از دین و مذهب آنان بکار می‌رود. آقای آجودانی از این تحول تاریخی در مفوم ملت نتایج دور و دراز و عجیب و غریبی می گیرد و حتی مدعیست که اصلا همین دوگانگی که در مفهوم واژه ملت وجود داشته موجب شده است که در ایران "جامعه مدنی" شکل نگیرد! (نگاه کنید به کتاب مشروطه ایرانی صفحه 206 و پیش از آن) یعنی شکل نگرفتن "جامعه مدنی" – در مفهوم نامشخصی که ایشان از آن دارد – نه بدلیل ضعف تحول اجتماعی بوده است، نه دیکتاتوری، نه کودتای 28 مرداد، نه پیامدهای وابستگی های اقتصادی و سیاسی، نه تفکر حزب رستاخیزی و ... بلکه نتیجه دوگانگی در مفهوم واژه "ملت" در دوران قاجار بوده است. اصلا دلیل آنکه روحانیان در کار مشروطه دخالت کردند، در جنبش آن شرکت کردند، رهبری آن را در دست گرفتند بدلیل دوگانگی در معنای واژه ملت بود. اگر این دوگانگی نبود احتمالا روحانیان در انقلاب مشروطه شرکت نمی کردند و شاید اصلا انقلاب مشروطه رخ نمی داد! آیا واقعا مسئله این است که چون روحانیان رهبر "ملت" در مفهوم پیروان شریعت شناخته شدند ناگزیر شدند عملا هم در جنبش های مردم دخالت کنند و در انقلاب مشروطه شرکت کنند و بعدها مدعی رهبری "ملت" در معنای نوین آن شوند؟ یا مسئله برعکس است؟ اگر واژه "ملت" از معنای پیروان شریعت و تابعان مجتهدان و روحانیت به معنای امروزین آن یعنی مجموعه مردم و ساکنان یک سرزمین تحول پیدا کرد، آیا بدین دلیل نبود که رهبران شریعت و مجتهدان توانستند در مبارزات عمومی جامعه بتدریج از سطح رهبران یک دین و یک "ملت" خارج شوند و خود را به سطح رهبران همه ادیان و همه "ملت" ها ارتقا دهند؟ آیا شرکت آنان مثلا در قیام تنباکو یا جنبش مشروطیت موجب نشد که آنان از رهبر ملت در مفهوم پیروان اسلام به رهبر ملی در مفهوم کل مردم ارتقا پیدا کنند و زمینه تحول در معنای واژه "ملت" از این طریق نبود که فراهم شد؟ از آنسو، آیا مبارزه مشترک پیروان همه ادیان، از ارامنه و یهودیان و مسیحیان و زرتشتیان تا مسلمانان در جنبش ها و مبارزات اجتماعی و بویژه انقلاب مشروطه نبود که به گسترش و تحول تدریجی مفهوم "ملت" انجامید؟

از آنجایی که آقای آجودانی همه مسایل را معکوس می بیند از ایشان نباید توقع داشت که مسئله را بدین شکل طرح کند چه رسد به اینکه بدنبال یافتن پاسخ آن باشد. با اینحال بحث ایشان در مورد مفهوم "ملت" یک نمونه بارز از دیدگاه ایدالیستی حاکم بر اندیشه وی و نتایج معکوسی است که در این مورد و موارد دیگر بدان دست می یابد. 

اینها خلاصه و لب کلام "مشروطه ایرانی" از جنبه علمی آن است و آقای آجودانی هم چنانکه مصاحبه‌های بعدی وی نشان می‌دهد حرف و کلامی بیش از این برای گفتن ندارد. هرچند ایشان متاسفانه ستایشنامه‌هایی را که برجلد کتاب وی نوشته شده ظاهرا جدی گرفته و با کنار گذاشتن هر گونه فروتنی مدعیست همه روشنفکران و پژوهشگران پیش از وی متکی به "ایدئولوژی‌های وارداتی" بودند و ایشان نخستین ایرانی است که برای نخستین بار فارغ از این ایدئولوژی‌ها به بررسی تاریخی دست زده است. به گفته وی : "کاش پژوهشگران ما به جای ایدئولوژی وارداتی، از درون تاریخ ایران بر سر مسایل و مشکلات ما بیاندیشند ... شما اگر به "مشروطه ایرانی" نگاه کنید، می‌بینید که هیچ دیدگاه غربی بر آن حاکم نیست و برای نخستین بار یک ایرانی، خودش سعی کرده با شیوه‌ای خاص و با استفاده از یک متدلوژی که متکی بر یک زبان تاریخیست، رها از چارچوب‌های ایدئولوژیک، تاریخ را بازخوانی کند. " (همان مصاحبه)

 

ماهیت سیاسی و ایدئولوژیک مشروطه ایرانی

این را که "مشروطه ایرانی" تا چه اندازه "فارغ از چارچوب‌های ایدئولوژیک است" می‌توان با استقبال ایدئولوژیکی که از آن شد به قضاوت نشست. پرسش آن است که کتابی با این چارچوب و محتوا که حداکثر می‌توانست در پاره‌ای محافل علمی و آکادمیک مورد توجه و نقد و رد قرار گیرد چگونه ناگهان جنبه سیاسی پیدا می‌کند و در میان روشنفکران این چنین مورد توجه قرار می‌گیرد؟ برای درک این مسئله باید دید کتاب در چه شرایطی در ایران منتشر شد و سخن و پیام سیاسی آقای آجودانی در "مشروطه ایرانی" چگونه در مرکز منازعات سیاسی وقت قرار گرفت.

بنیاد کتاب آقای آجودانی چنانکه اشاره کردیم بر نقد "تقلیل مفاهیم" از سوی روشنفکران و روحانیانی است که کوشیدند اصول دمکراسی، قانون اساسی و مشروطیت را با قوانین و مقررات اسلامی آشتی دهند. به گفته وی "تطبیق دادن نظام و اصول مشروطیت با اصول و قوانین شرع و اصولا ضرورت چنین کاری، سال‌ها پیش از اعلان مشروطیت، گریبان روشنفکران مشروطه خواه را از هر دو جناح، جناح آخوندی و غیرآخوندی گرفته بود. پس تلاش بزرگی آغاز شده بود که نشان دهد آنچه در مشروطیت مطرح است نه تنها با اصول شرع و روح اسلام مخالفتی ندارد، بلکه اساس مشروطیت از درون اسلام و قواعد و ضوابط آن سر بر کشیده است." 

سراسر "مشروطه ایرانی" نقد و حمله به روشنفکران و روحانیانی است که کوشیده‌اند تفسیری مترقی از اسلام بدست دهند و آن را با خواست آزادی و عدالت دمساز کنند. از میرزا یوسف مستشارالدوله تا ثقه الاسلام، از میرزا ملکم خان تا علامه نایینی. اما این نقد در سال 1382 چه کسی را با انگشت به خواننده نشان می‌دهد جز ... محمد خاتمی؟

کتاب "مشروطه ایرانی" در ورای لباس تاریخی که به تن کرده بود، در عمل نفی پروژه اصلاح طلبی اسلامی محمد خاتمی، نقد او از خلال نقد ملکم و مستشارالدوله و ثقه الاسلام و نایینی شد. آجودانی این نکته را منکر نیست. وی به صراحت سخنان و برنامه محمد خاتمی را ادامه همان چیزی می‌داند که او در مشروطه ایرانی نقد کرده است . به گفته وی "آقای خاتمی اول از آزادی و جامعه مدنی (بدون پسوندی) سخن گفت. اما جلوترکه رفتیم گفت منظور من از آزادی، آزادی‌های مشروع و شرعی و از جامعه مدنی، مدینه النبی است.... ما اکنون باید با این پریشان اندیشی‌های فکری مبارزه و آنها را نقد کنیم. .... مشکل این است که می‌خواهیم جامعه مدنی را با تعابیری در جامعه جا بیندازیم که هیچ سنخیتی با دنیای مدرن ندارند و این شیوه تقلیل دادن‌ها دستپخت تجدد ماست." (همانجا)

چنانکه مشاهده می‌شود آقای آجودانی، نه در کتاب خود و نه در هیچ کجای دیگر،هرگز نگفته و نمی‌گوید ما باید با اندیشه‌های راست حکومتی ایران در دفاع از استبداد زیر پوشش مذهب مبارزه کنیم. برعکس باید آن اندیشه‌ای را نقد کرد که از آزادی دفاع می‌کند ولی آن را مغایر با مذهب نمی‌داند. راست حکومتی ایران زودتر از هر روشنفکر و غیرروشنفکری و شاید زودتر از خود آقای آجودانی پیام "مشروطه ایرانی" و بهره‌ای را که می‌تواند از آن در انتخابات ریاست جمهوری 1384 بر ضد اصلاح طلبان بگیرد درک کرد. "مشروطه ایرانی" نٌقل آن دسته از محافل روشنفکری شد که همیشه بر سر سفره راست نشسته‌اند و خیال می‌کنند "فارغ از سیاست‌ها و ایدئولوژی‌ها" محصول اندیشه خود را تناول می‌کنند. "مشروطه ایرانی" بدین شکل به حلقه‌ای جنجالی تبدیل شد که جریان منفعل لاییک خارج از کشور را به جریان منفعل روشنفکری داخل کشور پیوند می‌زد و هر دو را از صحنه مبارزه با حکومت و تلاش برای اصلاحات خارج می‌کرد. این راز تجدید چاپ هفت باره کتاب در ظرف سه سال بود. همانگونه که راز بر سر زبان افتادن دوباره نام آقای آجودانی همزمان با نزدیک شدن به انتخابات دوباره ریاست جمهوری است.

 

جنگ مشروطه و مشروعه

البته آقای آجودانی این کتاب را بر ضد محمد خاتمی ننوشته است و ننوشته بود. این شرایط ویژه انتشار کتاب بود که آن را به پرچمی بر ضد خاتمی تبدیل کرد. زمانی که آجودانی به تحقیق و نگارش "مشروطه ایرانی" مشغول بود پروژه اصلاح طلبی اسلامی دیگر پروژه‌ای مرده محسوب می‌شد. اشاره تلویحی و آشکار او در واقع متوجه آیت الله خمینی از یکسو و روشنفکران چپ از سوی دیگر است. خمینی که وی می‌کوشد او را بعنوان نماینده مشروعه در برابر مشروطه در ذهن خواننده معرفی کند و انقلاب ایران را دنباله دخالت روحانیت در سیاست در دوران مشروطه از یکسو و ناپیگیری تاریخی روشنفکری مشروطه طلب ایران در نقد مذهب بنمایاند. بار اصلی گناه نیز بر دوش روشنفکران چپ است که متهم و محکوم اند که در دوران سلطنت رضاشاه و پسرش بجای نقد مذهب، سلطنت استبدادی را نقد کرده اند.

با این حساب پیام ایدئولوژیک درازمدت‌تر "مشروطه ایرانی" در واقع برپا کردن دوباره جنگ مشروعه و مشروطه است. جنگی که در آن خمینی ادامه شیخ فضل الله نوری و قهرمان مشروعه و رضاشاه ادامه به دارکشانندگان شیخ فضل الله و قهرمان مشروطه و روشنفکران چپ وارث اشتباه تاریخی روشنفکران مشروطه طلب هستند است. آجودانی انقلاب ایران را انتقام مشروعه از مشروطه و سنت از تجدد معرفی می‌کند و از این طریق به توجیه گر سلطنت استبدادی تبدیل می‌شود. او تحت عنوان "غیرسیاسی" بودن عملا به جبهه سیاسی یکی از واپسگراترین جریان‌های سیاسی و تاریخی ایران می‌پیوندد.

اما ماشاالله آجودانی در این زمینه نیز سخنی تازه ندارد. او با بلند کردن دوباره پرچم جنگ مشروطه و مشروعه، سنت و تجدد، نه تنها فهمی تازه فراروی جنبش چپ ایران قرار نمی‌دهد بلکه نزدیک به هشتاد سال از آن جنبش عقب مانده است. از سوی دیگر نیز وی سی سال پس از پیروزی انقلاب تازه می‌خواهد بدوران ماقبل انقلاب و ماقبل خمینی باز گردد. چنانکه می دانیم جنبش کمونیستی ایران از همان ابتدای شکلگیری مرزبندی‌های خود را نه بر اساس مشروطه و مشروعه، بلکه براساس وابستگی‌های طبقاتی برگزید و خواهان اتحاد روشنفکر و غیرروشنفکر طرفدار زحمتکشان دربرابر روشنفکر و غیرروشنفکر طرفدار طبقه حاکم ملاک و سرمایه دار گردید. این همان چیزیست که مورد نقد آقای اجودانی است و آن را نشانه تخیل پروری جنبش چپ ایران از دوران سوسیال دمکراسی و اجتماعیون عامیون می داند.

از آنسو، در میان روحانیان ایران نیز کم نبودند کسانی که در همین سمت ایجاد تحول اجتماعی قدم برداشتند که مهمترین و اثرگذارترین آنان بلاشک آیت الله خمینی بود. خمینی اشتباه شیخ فضل الله نوری، نادرستی احتجاجات مذهبی او در دفاع از سلطنت و بهره گیری تاریخی ارتجاع سلطنتی را از آن فهمید. نقش تاریخی خمینی در آن بود که بدلیل موقعیت مذهبی خود توانست مشروطه را با مشروعه، "سنت را با تجدد" آشتی دهد. برخلاف ادعای آجودانی انقلاب ایران انتقام سنت از تجدد نبود، آشتی سنت با تجدد بود و خمینی نماینده این آشتی شد. محبوبیت خمینی در خانواده‌های سنتی ایران دقیقا بدین دلیل بود که او تجدد را به خانه و کاشانه بسته آنان وارد کرد. فرزندان خانواده‌هایی که تا پیش از انقلاب تلویزیون نداشتند و رادیو را حرام می‌دانستند و دخترانشان را به مدارس نمی‌فرستادند پس از انقلاب خواننده و نوازنده موسیقی و بازیگر و کارگردان سینما شدند. میلیون‌ها دختری که امروز در دانشگاه‌های ایران درس می‌خوانند دستاورد ورود تجدد به خانواده‌های سنتی است که انقلاب ایران امکان آن را فراهم آورد. آجودانی زیر پوشش نقد تجدد می‌خواهد ما را به سنت استبدادی و مذهبی ماقبل خمینی، ماقبل انقلاب و بسیار دورتر از آن، به دوران رضاشاه باز گرداند و مشکل بزرگ اینجاست که او در این کار تنها نیست. "مشروطه ایرانی" جزیی از پروژه چپ زدایی،‌ خمینی زدایی و رضاخانی کردن انقلاب ایران است که در ایران کنونی با تمام نیرو دنبال و ترویج می‌شود. سیاست قدرت در ایران از دوران رهبری علی خامنه‌ای در سمت دامن زدن دوباره به جنگ مشروطه و مشروعه، سنت و تجدد، روحانی و روشنفکر زیر پوشش مقابله با تهاجم فرهنگی است و از این طریق و بدین شکل به نتیجه گیری‌ها سیاسی و ارزیابی‌های ایدئولوژیک "مشروطه ایرانی" آجودانی اعتبار می‌دهد و آن را تغذیه می‌کند.  

 

سرانجام مشروطه ایرانی

راست حاکم ایران و آجودانی در این ارزیابی مشترکند که هر دو خمینی را نماینده "مشروعه" معرفی می‌کنند. استقبال عملی راست از کتاب آجودانی در این شرایط غیرقابل درک نیست.

اما در این میان مهمترین مسئله را نباید فراموش کرد : جنجال بر سر "مشروطه ایرانی" برای تکرار مشروطه ایرانی است. از درون نزاع میان "روشنفکران" و "روحانیان" دوران مشروطه یک "نظامی" یعنی رضاخان سر برآورد و تاریخ ظاهرا قرار است دوباره تکرار شود. رضاخان‌هایی که در اینجا و آنجای رهبران سپاهی و نظامی ایران کمین کرده‌اند چقدر می‌کوشند که انقلاب ایرانی هم سرنوشت "مشروطه ایرانی" را پیدا کند. آنان امیدوارند خود را در کسوت رضاشاه درآورند و روشفنکران را تحت عنوان مقابله با روحانیت پشت سر خود قرار دهند. جنجال و هیاهو و تبلیغ و ضدتبلیغ برای کتاب مشروطه ایرانی در نهایت باید بخش وسیعتری از روشنفکران ایران را در برابر یک دولت سپاهی – نظامی بیش از این منفعل کند یا آن را پشت سر چنین دولتی قرار دهد. زمانی که احمدی نژاد، متکی به این قدرت نظامی، دربرابر انتقادهای مراجع تقلید گفت : "نظر مراجع به جای خود محترم ولی دولت بر اساس برنامه و سیاست خود حرکت می‌کند" آیا در همان جایی قرار نگرفته بود که نویسنده "مشروطه ایرانی" از روشنفکران دوران مشروطه انتظار داشت و می‌ستود؟ او قهرمان واقعی کتاب مشروطه ایرانی نیست؟ بخشی از روحانیون خود راه را بدین سمت باز نمی کنند؟ کتابی که سراسر آن نقد روشنفکران آزادیخواه و ایجاد نفرت نسبت به روحانیان و دخالت مذهب در سیاست است در جمهوری اسلامی هفت بار منتشر می‌شود و نه با دشنام‌ نامه‌ای در ابتدا بلکه با ستایشنامه‌ای در انتها و این نشان نمی‌دهد که چه دست‌های نیرومندی در پشت این کتاب است؟ سراسر کتاب "مشروطه ایرانی" و جنجال و چاپ و ترویج آن در جامعه ما ظاهرا جزیی از پروژه بزرگتری است که برای نوشتن آخرین فصل کتاب انقلاب ایران در حال اجراست.