حمایت رهبر از احمدی نژاد معنائی جز این ندارد:

همه مردم هم ناراضی باشند، من راضی ام!

اشاره خاتمی به مانع اصلی خویش برای اعلام ورود به صحنه انتخابات

پيک هفته

   

کتاب باصطلاح خاطرات اردشیر زاهدی
اردشیر زاهدی به امیرعباس هویدا:
من با دختر شاه نتوانستم
7 سال زندگی کنم!
با تو20 سال در کابینه بمانم
؟

فوزيه همسر اول و مصری شاه

اردشير زاهدي         

درنیمه دهه 1350 فرح بیش از 40 هزار کیلومتر در کشور سفر کرده بود تا از نیازهای مردم آگاه شود. دستور داده بود قرص های ضد حاملگی را به رایگان توزیع کنند و زنان سقط جنین کنند. به مادران باردار و کودکان شیر پرچربی بدهند. بازدید او از مراکز جذامیان کشور و بوسیدن آنان مشهور شده بود. (سفرهای استانی احمدی نژاد تداعی نمی‌شود؟) قرار بود بعد از شکست گام اول کودتا در شب 25 مرداد، عوامل باقی مانده کودتا به همراه سپهبد زاهدی خود را به کرمانشاه رسانده و در آنجا "حکومت ایران آزاد" را اعلام کنند.

فوزيه و مهناز نوه اش از شهناز و اردشیر زاهدی

سال 1381، کتابی تحت عنوان خاطرات "اردشیر زاهدی" فرزند سپهبد زاهدی و همچنین وزیر خارجه زمان شاه، داماد 7 ساله شاه و سپس سفیر شاه در امریکا و انگلستان در تهران منتشر شد. کتاب 590 صفحه است بدون احتساب شمار زیادی عکس های خود وی و شاه، اما بی اغراق، اگر کتاب را تکان بدهید، نه یکبار، بلکه چندین بار، بیش از آنچه ما از دل آن بیرون کشیده ایم نخواهید توانست چیزی از آن بیرون بکشید. شرح شاه کارهای اردشیر زاهدی است به مانند دن کیشوت در اطراف شاه و رئیس جمهورهای امریکا!

مردی سودائی و هتاک، با سوادی اندک که به پاس کودتائی که در 28 مرداد انجام شد و پدرش نخست وزیر کودتا شد، شاه تا پایان عمر خود او را در کنار خویش نگهداشت. و البته او نیز تا آخرین نفس های شاه به او وفادار ماند و در کنارش نیز باقی ماند. شاید این از نادر مناسباتی باشد که در تاریخ شاهنشاهی ایران بتوان یافت. بقیه یا چشم هم را در آوردند و یا زهر به خورد یکدیگر دادند. همان داستانی که در جمهوری اسلامی هم تکرار شد و روحانیون و مذهبیون باهم کردند و ادامه نیز دارد. به سرنوشت آیت الله لاهوتی، آیت الله منتظری، احمد خمینی و... نگاهی بیاندازید تا دانسته شود به چه سرنوشت و روشی اشاره می کنیم.

اردشیر زاهدی 7 سال داماد شاه بود. یعنی بعد از کودتای 28 مرداد، شاه دخترش شهناز را عروس سپهبد کودتاچی "زاهدی" کرد. دختری که از زن نخست شاه "فوزیه" دختر پادشاه وقت مصر بود. پس از آن 7 سال، اردشیر زاهدی به راه خود رفت اما در کنار شاه و شهناز پهلوی به راه خویش رفت نه در کنار دربار شاهنشاهی و عمه ها و مادر بزرگش. او نشان داد که شخصیتی متفاوت با درباری ها دارد. بعدها با کس دیگری ازدواج کرد و همچنان درکنار او در پایتخت یکی از کشورهای اروپائی زندگی صوفیانه ای دارد. مادرش "فوزیه" نیز در فاصله اندکی از آنها زندگی می کند.

اردشیر زاهدی زمانی که وزیر خارجه در دولت هویدا بود، نه در جلسات کابینه شرکت می کرد و نه اعتباری برای هویدا قائل بود. این اختلاف در همان زمان بر سر زبان ها بود و از آن همه اختلافات، زاهدی در کتاب باصطلاح خاطراتش تنها یکبار و بسیار گذرا می نویسد که یکبار هویدا را کتک زد. در یکی دیگر از اشاره هایش به این اختلاف می نویسد که یکبار به همراه هم، از وزارت خارجه عازم فرودگاه مهرآباد می شوند تا از یک مهمان خارجی استقبال کنند. بین راه هویدا زبان به همدلی می گشاید و می گوید که "ما باید 20 سال سرکار باشیم". زاهدی که رانندگی اتومبیل را برعهده داشته، محکم ترمز می کند و کله هویدا می خورد به شیشه جلو. سپس می گوید: مرتیکه من با دختر شاه نتوانستم 7 سال در یک رختخواب بمانم، با تو 20 سال در کابینه بمانم؟

کتاب زاهدی را غربال کرده ایم و چند نکته ای را که ارزش باز انتشار داشت بیرون کشیده ایم که می خوانید:


آن قدرت مخوف
خامنه ای و خاتمی را
یکجا و با هم می بلعد
!
 

بخش دوم گفتگو با مسعود بهنود را در این شماره پیک هفته می خوانید. بخش اول در شماره روز گذشته پیک نت منتشر شد. دراین بخش نکات خبری مهمی وجود دارد که بسیار حیف بود نا خوانده باقی بماند. از جمله دوران کوتاه زندان مشترک بهنود و گنجی با مجریان قتل های زنجیره ای و غفلت تاریخی بهنود برای در آوردن تاریخ شفاهی آن جنایات از دهان مجریان! در بخش دیگری از این گفتگو بهنود از آن دیداری می گوید که خاتمی و خامنه ای در تدارک انتخابات دوم خرداد با هم داشتند و همچنین سایه مخوفی که نامش در جمهوری اسلامی "قدرت" است و بقول بهنود، اگر بخواهد خامنه ای و خاتمی را با هم می بلعد!


داستان کهنه حجاب
برقع پوشان
سواحل ایرانی خلیج فارس و دریای عمان

در ایران، چه پیش و چه پس از جمهوری اسلامی، زنان روزنی در برقع برای خویش ایجاد کردند


گفتگو با "حنا" مخملباف

لذت دیوانگی

 در آستانه 15 سالگی

وعبور از 18 سالگی



 26 آذر 1387

 شماره 106
   
پيک هفته
ارشيو هفتگی
درباره پيك هفته

پرویز شهریاری
تن بفرسود، تا
3 نسل را جان بخشید
این شهریاری، همان است که حافظ گفت:
شهر یاران بود و جای مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد؟، شهریاران را چه شد؟


فيلم را ببينيد

خاطره پروانه

او هم رفت با صدایش

در فاصله دو شماره پیک هفته، خاطره پروانه، خواننده ارکستر رادیو تلویزیون ملی ایران در سن ۷۸ سالگی در تهران گرفتار ایست قلبی شد و چشم برجهان فرو بست. 30 سال صدای او را در جمهوری اسلامی حبس کردند. نام اصلی خاطره پروانه "اقدس خاوری" بود، فرزند پروانه از خوانندگان دوره‌ی قاجار که در جوانی بر اثر بیماری سل درگذشت و عنوان هنری «خاطره‌ پروانه» هم به همین خاطر برای او انتخاب شد.

خاطره پروانه از سال‌های میانی دهه‌ی ۱۳۳۰ همکاری خود را با ارکسترهای اداره‌ی هنرهای زیبا آغاز و کنسرت‌های بسیاری را اجرا کرد. از سال ۱۳۵۷ به بعد، فعالیت‌هایش به دلیل محدودیت‌های حکومتی برای خوانندگان زن متوقف شد اما در دهه‌ی ۱۳۷۰ برنامه‌هایی را تنها با حضور خانم‌ها اجرا کرد. او از جمله خوانندگان زن بود که در زمان شاه پا به کاباره ها برای خواندن و پول در آوردن نگذاشت. اگر درجستجوی شبیه سازی باشیم، شاید صدای حمیرا را بتوان در برخی ترانه ها و آوازهایش با صدای خاطره پروانه مقایسه کرد.


گزارشگران
خیالپرداز حقیقت بین
دکتر صدرالدین الهی


زن جنگسالار افغانی
بی بی عایشه
پیر شده و چشمانش
هدف را نمی بیند!


نانوا
داستانی از میترا مفیدی


این فیلم را ببینید
تاریخ سینمای ایران
همراه با سرود "ای ایران"

این تاریخ سینمای ایران را هم با سرود ملی ایران ببینید. سرودی که شاه بسیار کوشید سرود شاهنشاهی را جانشین آن کند و نتوانست، جمهوری اسلامی نیز این کوشش را به شکل دیگری ادامه داد و موفق نشده است. در زمان شاه همه تماشاگران سینماها هنگام پخش سرود شاهنشاهی مجبور بودند از روی صندلی های خود بر خیزند و دادستان و حوادث خنده داری از این "برپا" شدن ها نقل می کنند. شاید خیلی ها همان زمان که سرود شاهنشاهی نواخته می شد و به پا ایستاده بودند سرود "ای ایران" را در دل خود می خواندند. کاری که حالا هم می کنند!


خروشی دیگر

ی. صفایی

( تقدیم به جانباختگان قتل‌های زنجیره‌ ای )

نور چشمان پر اعتمادت را
به سیاهی هایش هدیه کردی
و ......
باورت را به دست های خالی اش!

موج در موج
دریایی از یقین خروشیدن گرفت.
اما، دریغ،
امیدت همچون خسی
بر روی آب روان شد و رفت!

زمان فراموش شد!
بر گلبرگ های تابوت "پدر"
شعر "مادر" را سرودی.
تابوتی از عشق
در اوج بی اعتمادی
زیر شانه های کودکان خیابانی تشییع شد!

دریادلان در چشم شب گم شدند.
گم شدند
تا در دل آسمان
از پس این همه ابر سیاه
اشک عشق شان را بر ما دریایی کنند
شاید که دگر بار خروشیدن بگیریم،
با موجی از حقیقت
!


 

   

--------------------------------