ديدگاه‌ها

www.peiknet.com

   پيك نت

 

صفحه اول

پیوندهای پیک

بايگانی پيک

 

infos@peiknet.com

 
 
   

در دالان پیچ در پیچ

انتخابات و اعتراض به نتیجه آن

حجت امیدواری

 

آنچه را می خوانید یک گزارش کامل و درعین حال، درکمال سادگی از یک دستگیری است. دستگیری در جریان یکی از تظاهرات اعتراض به نتیجه اعلام شده انتخابات 22 خرداد در شهر اصفهان. ما این گزارش را نه به آن دلیل که رفتار ماموران خوب بوده و یا بد بوده، بلکه به آن دلیل منتشر می کنیم که نشان میدهد چگونه توهم هدایت اعتراضات از خارج تا اعماق دستگاه قضائی و امنیتی و انتظامی کشور رسوخ کرده است. گزارشی که می خوانید می تواند سوژه یک سناریوی طنز تلخ باشد.

 
 
 
 


باسلام و خسته نباشید!

من حجت امیدواری متولد اصفهان(1369)هستم و بزرگ شده بندرعباس. برای بهترشدن وضع رای دادم به یکی از اصلاح طلب ها که اوضاع از این که هست بدتر نشود. وقتی نتیجه انتخابات دست کاری شد نا امید شدم. در آن زمان من در بندرعباس بودم. یک هفته مانده بود به کنکور.

تجمعی بود در جلوی دانشگاه آزاد که نیروی ضد شورش با خشونت تجمع کننگان را پراکنده کرد ومردم هم به خیابان فرعی فرار کردند. از رفتاربد نیروی ضد شورش(بعضی از آنها عرب بودند) که به هیچ کس رحم نمی کردند ناراحت شدم و البته اولین کسی بودم که شروع به شعار دادن کردم. مردم هم با من یک صدا شدند. بعد از 10 دقیقه از یک طرف خیابان بسیج واز طرفی دیگر خیابان نیروی ضد شورش مردم را محاصره کردند و با بی رحمی تمام مردم را ضرب شتم کردند. نیروی ضد شورش پس از ضرب شتم مردم اقدام به شکستن شیشه ساختمان هایی می کرد که مردم در آنها پناه اورده بودند.

البته اتفاقات دیگری هم افتاد که از گفتن آن اجتناب می کنم. می روم سر اصل مطلب.

درتمامی تجمع ها که من شرکت کردم مردم را ضرب شتم می کردند. پدرم بازنشسته شده بود. باید برای تعمیر خانه به اصفهان می امدیم. بعد از 2هفته که به اصفهان امده بودیم8  مرداد بود. روز چهلم کشته شدگان. من ا ز اینترنت آدرس تجمع را پیدا کردم.

انتهای 33پل بود. ساعت 6 - 5 بعدازظهر که در محل تجمع حاضر شدم. هنوز تجمع شکل نگرفته بود که نیروی انتظامی وارد عمل شد که تجمع شکل نگیرد. من اولین شعار را دادم ( مرگ بر دیکتاتور) پس از شعار دادن حرکت کردم وبه آن طرف خیابان رفتم. پشت سرم نگاه کردم 2 مامور نیروی انتظامی با سرعت به طرف من می آیند . فرار نکردم چون همه اطراف من لباس شخصی و نیروی انتظامی بود:

محکم زد توی سینه ام گفت: همینه رهبرشون. بعد دست من را محکم چرخاند که نزدیک بود از جا در بیاید

گفتم: من که کاری نکردم

گفت:تو جمع را هدایت می کردی

گفتم:من چه جوری جمع را هدایت می کردک

گفت:معلومه. پیراهنت سبزه

گفتم:به خاطر پیراهنم؟

گفت:خفه شو بعدا معلوم میشه

گفتم: باید جرم معلوم بشه بعدا دستگیرشوم؟ نه اینکه دستگیر شم بعد جرم

گفت:میگم خفه شو

من را به ماشین انتقال دادند. بعد از 10 دقیقه شخص دیگری گخ معلوم بود اون هم دستگیر شده بود خودش را فرهاد حسینی استاد باستان شناسی دانشگاه تهران معرفی کرد، کنار من نشست

بعد از15دقیقه  یگ سرهنگ آمد و گفت : سریعا اینها را انتقال بدید، شلوغ شده، امکان داره حمله کنند به ماشین.

2 ماشین ما را اسکرت می کرد. ما را بردند به زندان مرکزی(زندان دستگرد) البته به پشت زندان که پلیس امنیت اجتماعی بود انتقال دادند. به بازداشتگاه رسیدیم. البته پس ار300 متر راه
رفتن و از توی خرابه هایی عبور دادن.

ما را به مامور بازداشتگاه تحویل داد. نشستیم روی صندلی

مامور بازداشتگاه از آن پلیس پرسید اینها از تجمع کنندگان بودند؟

گفت:بله

مامور بازداشتگاه بلند داد زد: بلند شین و در ادامه گفت اگه بخواهید حرفی اضافه یا اعتراض کنید با این لوله (لوله پلاستیکی آب) سیاهتون میکنیم وگفت اسمت چی؟

گفتم:حجت امیدواری

گفت هر چی تو جیت بزار روی میز اگه چیزی تو جیت باشه میزنمت تا خون بالا بیاری.
من چنتا بیلیت و 3-4 هزار تومان و گوشیم را گذاشتم روی میز:

یادم آمد کهmessages  به دوستانم دادم که تجمع کجا یا کی را پاک نکردم

حواسش نبود گوشیما بر داشتم تمامیmessagesرا پاک کردم دید که گوشیما
برداشتم گفت چی از توی گوشی پاک کردی با سرعت از پشت میز بلند شد

محکم با مشت زد توی سینه ام که پشت سرم خورد به دیوار دوباره حرفشا تکرار کرد

گفتم:چیزی پاک نکردم می خواستم زنگ بزنم خبر بدم کجام

گفت:تو غلت می کنی تو گ.و.ه می خوری دست به گوشید بزنی

و دستم را گرفت چرخاند گفت رو به دیوار تا نگفتم بر نمی گردی برگردی همچی می
زنمت که با دیوار یکی بشی

حدود 30 دقیقه در این استاده بودم در این مدت از سر 2 نفر دیگه داد می زد
از اعتراف می گرفت

نوبت به من رسید گفت: تن پوش و شلوار وکفش وجوراب را در بیار بزار روی میز

کاری انجام ندادم از روی صندلی بلند شد گفت در می اری یا بیام بزور در بیارم جلوی 5نفر لخت شدم چون چار ه ای نداشتم لباسم که دراوردم

 گفت: پشت کن وخم شو

خم شدم

درست خم شو بیشتر

گفت:همین جوری که خم شدی 1پاتو بگیر بالا

گفت :حالا وایسا پاتو باز کن

حالا به چرخ رو به من

چرا سینه ات قرمزه

گفتم:همکاران شما این کارا کردن

گفت:حقته باید بیشتر می زدنت

نزدیک به15دقیقه لخت بودم

بعد از کلی اذیت کردن گفت لباسات را بپوش بروانجا رو به دیوار تا صدات کنم

برای بازجویی امدم بشینم

صندلی را برداشت گفت زانو بزن روبه میز

من هم نشستم روی زمین بلند داد زد گفت: زانو بزن

شروع کرد به سوال کردن . هرچند سوالی که می پرسید بلند داد می زد می گفت :دورغ نگو همهش دروغ میگی

گوشیم را جستوجو کرد. یک شماره تهران بدون اسم پیدا کرد گفت این شماره گیه؟
گفتم نمی دونم یادم نمیاد

گفت ما برسی کردیم موقع تظاهرات تو از کمپین موسوی در تهران مستقیما جمع را هدایت میکردی بعد از کلی اذیت و سوالات بی ربط , ما را فرستادن به بند 3 بازداشتگاه پیش 3 تا از مجرمین خطرناک (هر 3 نفر آنها جرائم سنگین مانند تیر اندازی داشتند) من آخرین شخصی بودم که وارد بند شدم

هیچ چراغی در بند و در راهرو روشن نبود.

چند لحظه طول کشید تا چشمم به تاریکی عادت کنه تا افراد را شناسایی کنم

اندازه بند 3 در 4 بود. یک موکت کف بند بود که تا نصفه بیشتر پر نکرده بود
دوتا پتو هم تمام امکانات بند بود.

یکی از مجرمان آمد پیش من و گفت :شما را برای چی آ وردن اینجا؟ چون کسانی را اینجا می آورند که قتلی , تیر اندازی از این کارا انجام داده

گفتم: من را بیرون از یک تجمع گرفتند

بعد از کلی صحبت گفت: اینجا بدترین زندان اصفهانه و بدترین قسمت این زندان. چون کسی روی این بازداشتگاه نظارت نداره. خیلی اذیت و شکنجه می کنند مثلا از سقف اویزان می کنند یا روی سرت گونی می کشند بعد اسپره فلفل میزند توی گونی (خودش همین جوری شکنجه شده بود)

حدودا ساعت 20 غذا اوردند. یک ظرف یک بار مصرف. یک لایه بصورت پراکنده گوشت ماهی که جمع می کردی نصف تن هم نمی شد. 4 نان شام ما 6 نفر بود. سرجمع غذای یک بچه هم نبود. ساعت حدودا 22:00 بود. 2نفر دیگه به ما اضافه شد. از آنها سوال کردم. گفتند سپاه آنها را گرفته بود. چشم هایشان را بسته بودند. کتکشان زده بودد. کلی با او صحبت کردم و اتفاقات را جویا شدم. بعد از 1 ساعت 1نفر دیگر را آوردند. تا امد رفت یک گوشه گرفت خوابید.

بعد از 30 دقیقه یک نفر دیگر را آوردند. علت دستگیری اش را سوال کردم. توی تجمع با یک پلیس درگیر میشه. با مشت به بینی استکبار می زنه(بعد از یک ساعت بر دنش توی سلول
کناری ) پدرش هم با2 نفر دیگر درگیر شده بود

بعد 1:30 دقیقه 1 نفر دیگر را آوردند. از او سوال کردم. یک ایرانی با تابعیت آلمانی بود. علت دستگیری اش را پرسیدم. گفت توی ماشین نشسته بوده که راننده بوق می زنه و پلیس تمام سرنشینان را دستگیر می کند.

بعد ازحدود 1 ساعت 1نفر دیگر را آوردند. البته به شدت او را کتک زده بودند. علت دستگیری او را هم پرسیدم. گفت در حال فیلم گرفتن بوده که 5-6 پلیس می ریزند سرش و تا جایی که می توانسته اند کتکش زده اند. تمام بدنش جای باتوم بود. حتی روی سر و صورت زده بودند.

آخرین نفر را هم تقریباساعت 2.30 آوردند. تا آمد در یک گوشه گرفت خوابید.

هر وقت مامور زندان می آمد همه باید بلند میشدیم و روبه دیوار می استادیم، حتی اگه کسی خواب بود.

اگه کسی دستشویی داشت باید صبر می کرد. هر 3-2 ساعت 3 نفر. اگر کسی تشنه بود باید از توی دستشویی آب می خورد.

12 نفر در یک سلول بودیم. سلول کناری که بزرگ تربود(5 در3) فقط 1نفر بود.

البته اول 13 نفر بودیم. یکی از سه نفر مجرم را انتقال دادند به بند کناری

3 نفر، از جمله خودم روی زمین خوابیدیم (فقط نصف سلول موکت بود)
رو بروهر بند 1 پنجره بود. توی بند 12نفر بودیم بشدت گرم بود همه اش در حال عرق کردن بودیم پنجره بند های دیگه باز بود پنجره بند ما را می بستند.

3تا پتو بیشتر نبود که تا کنیم زیر سربگذاریم. از بند کناری 2 پتو گرفتیم. 12 نفر با5 پتو (هر دو نفر 1 پتو)

ساعت 3:00 بود مامور زندان من را صدا کرد

دوباره رفتم تو اتاق بازجویی. 4 نفر باز جویی کردند.  2نفر باز جوی جدید بودند.
همهش می گفتند دروغ می گی. ما تو را دیدیم که جمعیت را رهبری می کردی.

بعد از یک ربع من بر گشتم به بند. نفر بعدی را صدا کردند. از همه باز جویی کردند.

ساعت 10 دوباره بازجویی شروع شد. من آخرین نفری بودم که رفتم. ساعت 15:00 تا وارد اتاق باز جویی شدم

گفت:اسم چیه؟

گفتم:حجت امیدواری

گفت:وای. من نمی توانم برایت کاری انجام بدهم. پرونده است رفته تهران. شناسائی شدی.

گفتم:من چی کار کردم؟

گفت:شعار می دادی. جمعیت را رهبری کردی. به طرف پلیس سنگ پرتاب کردی. سطل اشغال آتش زدی. شیشه ماشین دولتی و بانک را شکستی...

گفتم:من را ساعت 5 گرفتید.

گفت:یک لحظه صبر کن

رفت پرونده من را باز کرد و شروع به خواندن کرد

گفت:جایی از سرت زخم نشده؟

گفتم:نه

گفت: الان نمی گم 3-4 سال پیش تا حالا ؟

گفتم:نه فقط 7-8 سالم بود سرم خورد به بخاری

گفت:اگه دروغ بگی همین الان سرت را می تراشیم

گفتم: برای چی؟

گفت:ما فیلم تو را گرفتیم که پارسال توی عاشورا قمه می زدی !تازه 2 شاهد هم دیدند که توی تطاهرات روز عاشورا نیروی ضد شورش را زخمی کردی

گفتم: پار سال من اصفهان نبودم. بندرعباس بودم.

گفت: بندری هستی؟

گفتم: نه. من بزرگ شده بندر هستم، به علت کار پدرم

بعد یک جمله گفت که نامفهوم بود

گفت: معنی این جمله چیه؟

گفتم:نمی دانم

گفت:همه بندری ها می دانند. هر وقت می خواهند رمزی صحبت کنند
گفتم: بلد نیستم

گفت:بندری صحبت کن

گفتم: بلد نیستم اما اگر صحبت کنند می فهمم

گفت:دروغ میگی. باید ارجاعت بدیم اطلاعات. بعد یک کاغذ برداشت شروع به نوشتن کرد

گفتم: به خاطر اینکه بندری بلد نیستم می خواهید ارجاع بدید

گفت:از توی زندان چند نفر کم شده

گفتم:فکر کنم یک نفر

گفت:دروغ گفتم پرونده ات را  فرستادیم اطلاعات

گفت:برای چی آمدی تظاهرات

گفتم:آمده بودم قاب گوشی بگیرم

گفت:نزدیک خونتون نبود

گفتم :5 شنبه بود. خواستم هم تفریح کنم و هم قاب گوشی بگیرم

::::

از من انگشت نگاری کردند. از تمام انگشت ها. گفتند کنار یک دیوار بایستم. ایستادم. یک تابلو هم که مشخصات خودم بود به دستم دادند5-6 عکس گرفتند.

موقعی که خواستم برگردم داخل بند. یک ظرف بزرگ کثیف دادند که بشورم.

بعد از 5 دقیقه همه را از بند بیرون آوردند. سه تا سه تا دست بند زدند ما را و بعد انتقال دادن به ماشین و از آنجا بردند به دادگستری. البته با 2 ماشین دیگه ما را اسکرت می کردند. پرونده را به قاضی دادن و تک تک بردند پیش قاضی و آنجا دوباره روی کاغذ سئوالات را پاسخ نوشتم. روی پرونده اضافه کردند و قاضی پرسید توضیح بده چی شده

من هم توضیح دادم که من از هیچی خبر نداشتم. برای خرید امده بودم

بعد پرسید: توی انتخابات رای دادی یا نه؟

گفتم :بله

بالای تمام صفحات پرونده نوشته شده بود"محرمانه"

بیرون از اتاق منتظر بودیم که قاضی حکم بده. بعد ازیک ساعت قاضی حکم را داد.

حکم آزادی بود:

ما را به بازداشتگاه برگرداندند و به مامور زندان تحویل دادند. مامور زندان همه را ردیف کرد رو به دیوار. سر مان داد زد، موی سرمان را می گرفت و سرمان را محکم به دیوار می زد  و می گفت می اندازمتون انفرادی.

گفتم: بابا قاضی حکم آزادی داده.

پس از یک ساعت وسایل ما را تحویل دادند. البته جز گوشی

بعد از 30 دقیقه یک کاغذ a5 به ما دادند و گفتند که از روی یک کاغذ دیگه که نوشته بود کپینویسی کنیم: من در اغتشاشات شرکت داشتم و دیگر شرکت نمی کنم و هر وقت پلیس امنیت احضار کرد بدون چون چرا حاضر می شوم.

پس از گرفتن شناسنامه یک آدرس به ما دادند (خیابان رودکی ساختمان گذر نامه طبقه سوم ساعت 8 صبح)

ساعت 23:00 از زندان آزاد شدیم (2نفر هم به خاطر نیاودن کارت شناسایی معتبر آزاد نشدند)

فردای آن روز ساعت 8 صبح به ساختمان گذر نامه رسیدم. تابلوی راهنما را نگاه کردم.

طبقه اول اداره گذر نامه

طبقه دوم اداره نظارت بر اماکن عمومی

طبقه سوم ننوشته بود

از یکی از مامورین سوال کردم طبقه سوم چیه؟

گفت چیکار کردی که طبقه سوم کار داری؟

گفتم دستگیر شدم، گفتند بیام اینجا

گفت برو ببین چکار دارند

طبقه سوم پلیس امنیت ملی بود

گفتنند باید بروید دادگاه انقلاب

ساعت 8:30 به دادگاه انقلاب رجوع کردم تا قاضی دوم حکم بده. بعد از ساعت 10:30 گفتند که پرونده هنوز نیامده، فردا بروسا ختمان گذرنامه

فردا در ساختمان گذر نامه حاضر شدم

گفتند پرونده را ارجاع دادیم اطلاعات

رفتم اطلاعات. گفتند اینجا نیاوردند

رفتم پلیس امنیت. گفتنئ مسئول پرونده نیست. برو زندانی که دستگیر شدی.

رفتم زندان. گفتند فردا بیا پلیس امنیت ملی

2هفته تمام من دنبال پرونده و وسایلم بودم

خبر دار شدم که شعبه 11 دادگاه انقلاب هم حکم آزادی ما را داده بود

روز 20 مرداد ساعت 7:00 در پلیس امنیت ملی حاضر شدم. تا ساعت 9:00 منتظر بودم که از کلاس قرآن بیایند وسایلم را بدهند. با کلی التماس گوشی من را دادند

گفتند شناسنامه را ارسال کردیم اطلاعات

ساعت 9:30 اطلاعات رسیدم

 ساعت 10:00من را به یک اتاق انتقال دادند و سرباز گفت بشین روی آن صندلی که رو به دیوار است. هر کس آمد داخل بر نگرد و پشت سرت را نگاه نکن.

بعد از 5 دقیقه یکنفر آمد داخل. من هم پشت سرم را نگاه کردم. کاغذ را روی صورتش گرفت.

گفت نگاه نکن. برگرد دیوار را نگاه کن. آمد بالا سرم. گفت اسمت چیه؟ تعریف کن چه اتفاقی افتاده

شروع کردم به تعریف

بعد هم سوالاتی پرسید.

11صفحه سوالات شخصی وسوالات مختلف دیگر.9  صفحه هم در مورد تظاهرات پرسید.

حجم سوالات بسیار زیاد بود. از اول زندگیم تا حالا را پرسیدن

- چند بار از کشور خارج شدی

- ماهواره دارید برای چی ندارید

- کدام شبکه خارجی نگاه می کنی

- آیا زنگ زدی؟ برای چی زدی

و.......

یک صفحه هم تعهد نامه بود که در آن نوشته بود: من در تظاهرات شرکت کردم و دیگر شرکت نمی کنم.

پس از آن شناسنامه ام را به من داد و از اتاق بیرون رفت. وقتی از اطلاعات بیرون

آمدم ساعت14:00 بود.

1- رفتار نیروی انتظامی خیلی بد بود

2- شکاف بین نیروی انتظامی به شدت زیاد بود. خیلی هاشون از مردم حمایت
می کردند ولی به خاطر یک عده دیگر مجبور به انجام ماموریت بودند

3- با دستگیری بیشتر به بد تر شدن کمک می کنند

4- در صورت داشتن سوالات بیشتر با این شماره تماس بگیرید : 09364896719