ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

18 خرداد  1389

infos@peiknet.com

 
 
 

یکسال پس از جاری شدن
خون سبز در شهرهای ایران
مجله اشپیگل آلمان- ترجمه نسرین بصیری

 
 
 
 

اشپیگل 7 جون 2010 (17 خرداد 1389)

شنبۀ این هفته مصادف است با اولین سالروز انتخابات. روزی که رئیس جمهور محمود احمدی نژاد در انتخاباتی آشکارا تقلبی، قدرت را بدست گرفت. نتیجۀ این انتخابات، نبرد های خیابانی مخالفان خشمگین حکومت بود با پلیس ، که ده ها کشته و دستگیر شده گان بیشماری بر جای گذاشت. اکنون چگونه جوی در کشور حاکم است؟ پنج زن و مرد ایرانی آنچه را که در آخرین هفتۀ ماه "می" ایشان را بر انگیخته توصیف می کنند.

محسن سحابی فر مغازه دار 40 ساله، از هنگامی که دیپلم گرفته، دست به کارهای گوناگونی زده است، مغازۀ پنبه فروشی و تشک فروشی باز کرده، به عنوان رانندۀ تاکسی چرخ زندگی را چرخانده و کوشش نافرجامی داشته تا به عنوان بساز و بفروش پا بگیرد و تلاش کرده به این وسیله از جهش اقتصادی در زمینه مستغلات بهره ببرد. از شش ماه پیش تا کنون مغازه ای باز کرده که در آن وسایل شوینده و پاک کننده و آرایشی می فروشد. سحابی فر متاهل است و یک دختر هفت ساله دارد.

آنا قزوه هانیان هنرمند 29 ساله، در زمینۀ تئاتر درس خوانده و مجسمه ساز است و با مادرش در شمال شهر تهران زندگی می کند. با وجود کار در رستوران خانوادگی، بودجۀ کافی برای اجاره کردن یک آتلیه را ندارد.بنا بر این از خیابان های تهران به عنوان آتلیه و محل کار استفاده می کند.

نسرین ستوده فعال حقوق بشر 47 ساله، هشت سال برای گرفتن پروانۀ وکالت تلاش کرد. سه بار وزارت اطلاعات که سازمان امنیت هم زیر مجموعۀ آن است با صدور پروانه برای او مخالفت کرد. ستوده که مادر دو فرزند است در سال 2008 از موسسه بين‌المللي حقوق بشر در ايتاليا جایزه ای دریافت کرد.

منیژۀ حکمت 47 ساله، یکی از خوشنام ترین فیلمسازان زن ایران است. حکمت دو دختر دارد و پیش از این به نفع رئیس جمهور اصلاح طلب محمد خاتمی تلاش های فراوانی کرده است. این فیلمساز به جنبش سبز که پیرامون حسین موسوی شکل گرفته نزدیک است. موسوی 22 خرداد سال پیش رئیس جمهور فعلی محمود احمدی نژاد را به چالش کشید.

محمد مصطفایی وکیل دعاوی 36 ساله، که بیش از همه، کار دفاع از زنان و نوجوانان را به عهده دارد. مصطفایی وکیل 45 نوجوان محکوم به اعدام است و به این ترتیب وکالت نیمی از افراد زیر 18 سال محکوم به اعدام را در ایران به عهده دارد. مصطفایی یکی از برپا کنندگان گروهی است که در مورد حقوق زنان فعالیت می کند، متاهل است و یک دختر دارد.

محسن سحابی فر مغازه دار می گوید:

روز تعطیل برای من روز کار است. این روز هم برای من بهتر از روز های دیگر نیست. باز هوای تهران گرفته و دود آلوده است و مردم مثل همیشه دل و دماغ درست و حسابی ندارند.وقتی با تاکسی به مغازه می روم، یک کلام کافی است تا همۀ شروع کنند به شکایت کردن؛ از بالا رفتن قیمت ها می گویند و از سوء مدیریت و دروغهای سیاستمداران شکوه می کنند.

کرکره مغازه را که بالا می کشم، چشمم می افتد به قفسه های نیمه خالی. پول به اندازۀ کافی برای سرمایه گزاری کردن و خریدن جنس تازه برای مغازه را ندارم. از آن گذشته، تورم شدید، بهای اجناس را بی اندازه بالا می برد، طوری که عملا خریدن جنس جدید را دشوار می سازد. بهای مواد پاک کننده خانگی در فاصلۀ دو سفارش 16 در صد افزایش داشته است.

در این میان شمار گدا هایی که به مغازۀ من وارد می شوند، کم کم دارد از تعداد مشتری ها بیشتر می شود. گدا ها می آیند تو و از فقر و بدبختی شان می گویند. من صندوقم را که پولی چندانی در آن نیست به شان نشان می دهم و می گویم اگر اوضاع اقتصادی مملکت مان به همین روال سرپائینی را طی کند، شاید منهم روزی به ایشان بپیوندم.

اجارۀ بهای مغازۀ من که از یک اتاق معمولی بزرگتر نیست را اگر تبدیل کنیم می شود 250 دلار زمستان ها اینجا بخاری ندارم و تابستان ها کولر ندارم. اما تا دلت بخواهد موش صحرایی دم در می لولد و اگر بخواهم توالت عمومی پیدا کنم باید بروم سوار مترو بشوم. این وضعیت را در کشوری دارم که در آن بعضی ها یکشبه میلیاردر می شوند.

وقتی تو فروشگاه روبروی مغازه ما شیر دولتی می دهند، مردم فوری یک صف طولانی می بندند و گاهی سر صف شیر که به قیمت ارزانتری فروخته می شود کار به دعوا و کتک کاری می کشد. اگر دولت یارانه ها را شدیدا کاهش بدهد آنوقت ما چه جوری زندگی مان را بگذرانیم ؟

نسرین ستوده مدافع حقوق بشر:

بالاخره یک روز جمعه رسید که به دفتر کارم نمی روم. از یکسال پیش که اعتراض به نتایج انتخابات آغاز شده، به دفتر نرفتن در روز های تعطیل برای من جزو نوادر است. البته در خانه هم تصاویری که در ذهن دارم همواره با من است. چهرۀ بهارۀ هدایت و میلاد اسدی پیش چشمم جان می گیرد. این دو دانشجو را همین دو روز پیش بطور اتفاقی در دادگاه انقلاب دیدم. با روحیۀ خوب با من سلام و علیکی کردند. من دنبال چیزی به آنجا رفته بودم و این دو نفر داشتند برای محاکمه به دادگاه می رفتند. یک ساعت بعد بهاره به نه سال و نیم زندان محکوم شد و همرزمش میلاد به هفت سال زندان.

شب شوهرم بچه ها را نگهداشت. من و دوستم که سال هاست در آمریکا زندگی میکند رفتیم کنسرت. خواننده آهنگ های جدیدی می خواند در بارۀ آزادی و دموکراسی و بهایی که آدم برای بدست آوردنش می پردازد.  دوستم تعجب می کند چطور خواندن چنین چیز هایی در ایران مجاز است. من می گویم در ایران آزادی بیان وجود دارد. مشگل اینجاست که آزادی بعد از بیان وجود ندارد.

منیژۀ حکمت کارگردان سینما:

جمعه سومین روز بی دغدغه و نگرانی است. از خواب بلند می شوم و از آپارتمان طبقۀ هفتم خانه ای که در آن سکونت دارم به آسمان آبی چشم می دوزم. بوی دریا به مشام می رسد. با نفس عمیقی هوای پاکیزه را فرو می دهم. در کن هستم و دلم از فکر دیدن دوستان و همکارانم که از سراسر دنیا برای شرکت در جشنوارۀ به این شهر آمده اند پر از شادی می شود.

کن درست عکس تهران است. آرام، رها، بی دغدغه و پر از رنگ که دروازه هایش را رو به جهان گشوده است. اما امسال در اینجا هم میهن رهایم نمی کند. فرقی نمی کند کجا می روم. هر جا پا می گذارم سخن از جعفر پناهی است و مردم در بارۀ او سر حرف را با من باز می کنند. پناهی بیش از سه ماه است که دستگیر شده. دستگیری او تلاش دیگری است برای ترساندن مردم. قرار بود پناهی در کن باشد و در میان هیئت داوران حضور داشته باشد. همکارانش به اعتراض، صندلی او را در هیئت داوران خالی گذاشته اند.

در سر زمین من شکافی ایجاد شده و من این شکاف را در اینجا هم احساس می کنم. فیلم های ایرانی در کن در دو غرفۀ گوناگون عرضه می شوند. در یکی از این غرفه ها ما حضور داریم، سینماگران مستقل و در غرفۀ دیگر همکاران ما که در نهاد های دولتی کار می کنند.

با این همکاران هم رابطه بر قرار می کنم و باهم تبادل نظر می کنیم. همۀ ما نگران سرنوشت پناهی هستیم. ژولیت بینوش برای او اشک می ریزد. من بغضم را فرو می خورم. اما هیچیک از ما ایرانی ها جرئت نمی کند در کنفرانس مطبوعاتی که برای او ترتیب داده شده حضور پیدا کند. همۀ ما می خواهیم به ایران برگردیم و نمی خواهیم بهانه ای به دست حکومت بدهیم که علیه ما اقدامی کند. نگرانی ما به حدی است که حتی جرئت نمی کنیم با همکارانمان که به حکومت انتقاد می کنند مثل محسن مخملباف و بهمن قبادی در ملاء عام سلام و احوالپرسی کنیم. ما چندین دهه در کنار این دو فیلمساز در تهران کار می کردیم. حالا این دو در تبعید بسر می برند و هر دو به جنبش سبزی که پیرامون موسوی ایجاد شده نزدیک هستند. حتی دیده شدن در کنار ایشان در ملاء عام هم برایمان پیامد هایی دارد.

من دلتنگ آزادی های هنری هستم، دلتنگ آزادی هایی که در کن وجود دارد. فرانسوی ها در اینجا فیلم هایی نمایش می دهند که به گذشتۀ استعماری فرانسه در الجزایر برخورد می کند و حساب این گذشته را می رسد. ما در تهران، از اینگونه "انتقاد از خود" فرسنگ ها فاصله داریم. در تهران معاون امور سینمایی وزیرارشاد در می آید می گوید، فیلم من "زندان زنان" که در دوران محمد خاتمی ساخته شده سیاه نمایی است. برای این آدم ها کوچکترین انتقادی خودش یک جور نافرمانی و شورش است. سانسور به آخرین فیلمی که تولید کردم و یک فیلم کمدی است در 40 مورد گیر داد.

محمد مصطفایی وکیل دعاوی:

هفته جدید برای من جلو دادگاه انقلاب آغاز می شود. باید از زنی دفاع کنم که اتهامش محاربه است. دادستان های ما فعالیت های منتقدانه علیه حکومت را "محاربه" می نامند. کسی که اتهامش محاربه است باید روی حکم اعدام حساب کند. وقتی موکل من زینب را به دادگاه می آورند تمام تنش می لرزد. قاضی چهرۀ انسان دوستانه ای بخودش می گیرد و تلاش می کند او را آرام کند. می گوید. " هیچکس نباید از قاضی بترسد " اما زینب دلایل کافی برای ترسیدن دارد. شوهرش و پسر دایی او از شعبۀ 15 دادگاه حکم اعدام گرفته اند.

تمام "جرم وجنایت" ایشان در این خلاصه می شود که با عضو یک گروه پادشاهی رابطه داشته اند. گفته می شود زینب از فعالیت های شوهرش با خبر بوده است. همین اتهام هم ممکن است برای یک چنین قاضی برای صدور حکم اعدام کفایت کند.

زنانی که حق دارند نگران جان شان باشند، تنها زنانی نیستند که در پیشگاه دادگاه انقلاب محاکمه می شوند. زنانی که شوهرانشان به ایشان اتهام خیانت می زنند هم دادگاهی می شوند و چه بسا ممکن است حکم مرگ از طریق سنگسار کردن برایشان صادر شود. من تا کنون توانستم جان ده نفر از این زنان را از این مرگ فجیع نجات بدهم.

محسن سحابی فر مغازه دار:

امروز شنبه اول خرداد ماه است. به تقویم ما سومین ماه سال آغاز می شود. امروز باید اجارۀ مغازه را بپردازم. الان ده روز است که دارم پول کنار می گذارم اما برای پرداخت اجارۀ مغازه هنوز 64 دلار کم دارم

ناچارم از یکی از بستگان نزدیکم پول قرض بگیرم. شخصی که از او قرض می گیرم بالای چهل سال سن دارد و دبیر دبیرستان است ولی هنوز ازدواج نکرده چون با در آمدی که دارد نمی تواند زن بگیرد. او به من کمک می کند. اگر اجاره را به موقع نپردازم صاحبخانه بیرونم میکند. مغازه را تازه شش ماه است که گرفتم.

پیش از این پیک و رانندۀ وانت بودم و اینجوری در آمد معقولی برای گذران زندگی داشتم. اما ماشینم را دزدیدند و کارم را از دست دادم. تو مغازه هم دزدی می شود. امروز دو تا خانم چادری آمدند تو مغازه و خمیر دندان خواستند. بعدا متوجه شدم که چند تا مسواک هم گرفته بودند زیر چادرشان و با خودشان برده بودند.

اینکه ما هنوز قادریم زندگی مان را بچرخانیم، این را مدیون قدری پس اندازمان هستیم و کاری که خانمم انجام می دهد. همسرم لیلا کارمند بانک است و ماهیانه 300 دلار حقوق می گیرد. برای یک آپارتمان سه اتاقه در محلۀ نسبتا متوسط نیروی دریایی ما ماهیانه 450 دلار داریم اجاره خانه می پردازیم. ماهیانه 50 دلار هم بابت آب و برق و تلفن به آن اضافه می شود. با اینکه روژا به مدرسۀ دولتی می رود و شهریه ندارد آموزش او هم بطور متوسط ماهیانه 100 دلار خرج دارد. برای خوردن و آشامیدن و رخت و لباس هم 300 دلار می آید روش. این واقعیت که ما با این پول کم می توانیم زندگی مان را بچرخانیم را مدیون خانمم هستیم که شاهکار می کند و با این پول کم کنار میاید. من خجالت می کشم به چشم های دخترم نگاه کنم که اینهمه وقت هیچ چیز نویی برایش نخریده ام.

آنا قزوه هانیان هنرمند:

خیلی وقت ها روی درختان خشک شدۀ کنار خیابان کار می کنم. از این درختان پیکره می سازم.

تصویر زنی با لباس کار و اره و مته به دست همیشه جلب توجه می کند. با اینهمه تا کنون، یعنی تا صبح امروز با پلیس امر به معروف و نهی از منکر، که مراقب رعایت " نظم اسلامی" است، مشگلی نداشته ام. امروز صبح زود از خانه بیرون می زنم تا در میدان تجریش از سه درخت خشک شده سه طرح تهیه کنم.

خیلی ساده لباس پوشیده ام. همیشه وقتی سر کار می روم ساده لباس می پوشم. با اینهمه یک مامور گشت ارشاد به من تذکر می دهد که پائین مانتوم زیادی باز است.، در حالی که دگمه های مانتوی من تا آخرین دگمه بسته است. یک سنجاق ته دار به من می دهد تا به تکۀ پائین مانتوبزنم. حوصلۀ درد سر ندارم بنا بر این قبول می کنم.

محمد مصطفایی وکیل دعاوی:

امروز بیش از هر کار دیگری مشغول پذیرفتن موکلان جدید هستم. مورد اول یک دعوای معمولی بر سر ارث و میراث است. یکی دیگر مورد جوانی است که متهم شده به اینکه سر کسی را کلاه گذاشته است. بعد ش هم نوبت فعالان جنبش است که هنوزهم پیش من می آیند. ماهها پس از نا آرامی های سراسری، هنوز هم شرکت کنندگان در تظاهرات دستگیر می شوند. هنوز هم اعتراضات خیابانی کوچکی وجود دارد و در گیری هایی با نیروهای انتظامی پیش می آید.

بیشتر این افراد جوانانی هستند که از من به عنوان وکیل در اینگونه موارد کمک می خواهند. کیارش که امروز روبروی من نشسته است قرار است دادگاهی شود. اتهام وی تبلیغ علیه نظام اسلامی است و اقدام علیه امنیت ملی. با این اتهام احتمال دارد تا شش سال محکومیت بگیرد.

آنا قزوه هانیان هنرمند:

قبل از شروع کارم در رستوران به شهرداری میروم. می خواهم ببینم کدامیک از درختان خشک شده اند و می توانم روشان کار کنم. خیلی تلفن زدم تا موفق شدم این قرار ملاقات را بگیرم.

اما مسئول مربوطه نیست. با جانشین او صحبت می کنم که مرا در گیر یک بحث مفصل پیرامون هنر و فلسفه می کند. آخر سر سه درخت را در اختیارم می گذارد که روی آن کار کنم. این را که با درخت ها چکار می کنم هنوز نمی دانم. بار آخر ناچار شدم سر این مساله که از درخت خشکیده جغدی بتراشم کلی کلنجار بروم. ماموران می گفتند جغد شوم است. تازه وقتی که به شان اطمینان دادم که می خواهم یک جغد خوش یمن بسازم، به من اجازۀ ساختن پیکره را دادند.

نسرین ستوده مدافع حقوق بشر:

شکوه می کنم چون بار دیگر اینرنتم درست کار نمی کند. نمی توانم میل هایم را باز کنم. آیا تقصیر نرم افزار من است؟ یا که باز دست سازمان امنیت در کار است؟ هرکه در اینجا کارهایی می کند که شبیه کار من است باید پیه اینجور چیز ها را به تنش بمالد. بهر رو، عجیب است که من این مشگل را متهاست که دچارش هستم و تنها کسی هم نیستم که از اینگونه مشگلات شکوه می کند. در این میان بزرگان هم مشگلاتی از این دست دارند و این موضوع کمی تسلایم می دهد. فائزه هاشمی، دختر رئیس جمهور پیشین علی اکبر هاشمی رفسنجانی را در راهرو های دادگاه انقلاب می بینم و شگفت زده می شوم. چه کسی یکسال پیش فکرش را می کرد که فائزۀ رفسنجانی ناچار شود برای رسیدگی به جرایم سیاسی شخصا به دادگاه انقلاب مراجعه کند؟ برای چه به اینجا آمده؟ فائزه حالا دارد این موضوع را لمس می کند که پدرش که هنوز هم قدرتمند است، پس از انتخابات تسلیم قدرت حاکم نشده است؟

جلو دادگاه انقلاب به یک همکار جوان بر می خورم که در کنار موکلش ایستاده است. متوجه می شوم که موکلان ما تا چه اندازه دگر گون شده اند. موکل همکار من یک مرد آراسته و خوش لباس است. او برای دورانی که قرار است در زندان طی کند، یک ساک دستی زیبا از خانه همراه آورده.

وقتی با گام های سنگین و استوار براه می افتد راحت و بی تکلف و خوش خیال بنظر می رسد. در این روز ها تو راهرو های دادگاه پر است از اینگونه آدمهای تحصیلکرده از خانواده های محترم که با وقار و بی نیاز بنظر می رسند. احساس می کنم در مورد این آدمها دارد بی عدالتی می شود، آدمهایی که من عمیقا به بی گناهی ایشان باور دارم.

خواهر و برادر همکارم شیرین عبادی که برندۀ جایزۀ صلح نوبل است امروز به من زنگ زدند. عبادی یکی از مشهور ترین منتقدان حکومت است. ازهنگام انتخابات تا کنون او در خارج روزگار می گذراند. در صورت بازگشت امکان دارد که مورد اذیت و آزار قرار بگیرد و حتی باید حساب دستگیرشدنش را هم بکند. خواهر و برادر عبادی از من وقت می خواهند و می گویند کارشان فوری است. در اینجا هیچکس تلفنی بی پرده حرف نمی زند. سازمان امنیت همه جا دنبال بدست آوردن اطلاعات از منتقدان و اصلاح طلبان است. مطمئنا تلفن من هم شنود دارد. یکبار موبایل مرا پس از گفت و گو با یک خبرنگار خارجی به مدت 40 روز قطع کردند. پنجشنبه های ما مثل شنبه های غرب است و من قصد داشتم فردا را استثنا با بچه ها بگذرانم، با اینهمه با خواهر و برادر عبادی قرار ملاقات می گذارم

محسن میردامادی دبیرکل جبهۀ اصلاح طلب "مشارکت ایران اسلامی" که جدیدا غیر قانونی اعلام شده است می گوید: " جنبش سبز زنده است"

این آخرین سخنان محسن میردامادی 55 ساله است پیش از آنکه ناچار شود در پایان مرخصی خود دوباره به زندان بدنام اوین تهران بازگردد. میردامادی پس از شکل گیری اعتراضات علیه انتخابات ریاست جمهوری به اتهام توطئه علیه امنیت ملی به شش سال زندان و 10 سال محرومیت از مداخله در امور سیاسی محکوم شده است.

آنا قزوه هانیان هنرمند:

پیکره هایی که قرار است از درخت بتراشم را طرح می زنم و آنرا با مقوا به صورت ماکت می سازم و با خودم به رستوران می برم. می خواهم ببینم مشتری ها و کارکنان رستوران چه واکنشی نشان می دهند. یکی از ماکت ها گره ای را نشان می دهد. گره در جامعۀ ما معنای خاصی دارد. آشپز ما رشید می پرسد یعنی می شود روزی این گره باز شود؟ یکی دیگر از ماکت ها مردی را نشان می دهد که کلاه خود خیلی بزرگی سرش است، زره سنگینی هم به تن دارد. مرد چشم و گوش ندارد. پیر مردی می گوید، از این مرد که جز زره و کلاه خود چیزی پیدا نیست؟ پیرمرد خبر ندارد چقدر مرا خوشحال کرده است. آیا واقعا منظور مرا فهمیده است؟

مشتاقم بدانم آیا با طرح های من موافقت خواهند کرد یا خیر

محسن سحابی فر مغازه دار:

نزدیکی های غروب تلفنم زنگ می زند. دخترم روژا است. برای او آخر هفته شروع شده است. روژا می پرسد آیا امروز پس از مدت ها مدید او را بالاخره میبرم پارک یا نه. می گویم "معلومه که میبرمت " اما همینکه گوشی را می گذارم متوجه می شوم امروز هم موفق نخواهم شد او را به پارک ببرم. نه ا مروز و نه فردانمی توانم با او به پارک بروم. باید بمانم تو مغازه و پول در بیاورم. اما دیگر نمی توانم به روژا دسترسی پیدا کنم. شرکت مخابرات، خط تلفن مغازه را بسته و یکطرفه کرده است

محمد مصطفایی وکیل دعاوی:

به دادستان تهران نامه ای می نویسم. از او می خواهم تا دلایل ممنوع الخروج کردن مرا توضیح بدهد زمستان سال پیش هنگامی که عازم آسیا بودم، از ممنوع الخروج بودنم خبر دار شدم. نیاز داشتم که مدتی از این محیط پر ازاسترس خارج شوم. ازمحل کنترل گذرنامه عبور کردم و داشتم می رفتم به طرف هواپیما که سه مرد راه را بر من بستند. در این لحظه سفر من به پایان رسید.

گمان نمی کنم که پاسخی به نامه ام دریافت کنم. اولین باری نیست که برای تلاش هایم به عنوان یک وکیل مدافع مجازات می شوم. سال پیش چند روزی زندانی شدم و پیرامون فعالیت های حقوق بشری که داشتم بازجویی پس دادم

منیژۀ حکمت کارگردان سینما:

پناهی روز سه شنبه از زندان آزاد شد. جشنوارۀ کن تمام شد. اما تا بازگشت به تهران چند روزی مانده است. نمی توانم درست و حسابی از این روزها لذت ببرم. در این روز ها بیش از پیش از خودم سوال می کنم که کار میهنم به کجا خواهد کشید؟ مخالفان چه می کنند؟ ناراحت می شوم وقتی می بینم آدمها در اینجا بخاطر آنچه در کشور ما می گذرد سرشان را تکان می دهند. من سرزمینم را دوست دارم. چرا کار به اینجا کشیده که امروز باید بخاطر این وضعیت احساس شرم کنم.

جنبش سبز برای سالروز انتخابات دعوت به تظاهرات کرده است. مردم در روزهای انتخابات دل هاشان سرشار از امید و شادمانی بود. هر گز فکر نمی کردم که ورق برگردد و این اشتیاق و شادمانی به روز هایی تلخ بیانجامد. شاید خوب باشد یک زمانی در مورد آنچه در این یکسال گذشت فیلمی بسازم، بدون سانسور، شاید... یک زمانی...

نسرین ستوده مدافع حقوق بشر:

برادر و خواهر عبادی آمدند. قوۀ قضائیه ایشان را بار ها احضار کرده و ماموران از ایشان در مورد رابطه شان با شیرین سوال و جواب کرده اند. لحن بازجو ها خشن بوده وعبادی ها واژۀ اذیت و آزار را بکار بردند.

نوشین خواهر شیرین عبادی به شکل ویژه ای زیر فشار قرار دارد. او را یکبار بدون پایه و اساس قانونی 20 روز بازداشت کرده اند. به این وسیله می خواستند صدای شیرین را در خارج کشور خاموش کنند. اما این دو نفر، هر دو زنان مقاومی هستند و کوتاه نمی آیند. من به نوشین و برادرش اطمینان می دهم که هوایشان را دارم.

اصل این ترجمه را میتوانید روی وبلاگ مترجم آن از اینجا بخوانید.

 
 
اشتراک در فیس بوک