ايران

پيك

                         

 

مناجات نامه سرگشاده دكتر ملكی به خدا

خدايا!

سايه آيت هايت را از سر ما كم كن!

  
 

بسم‌الحق

با نام آزادی، آگاهی و عدالت

نامة سرگشاده به خودِ «خدا»

با يادِ چهلمين روز

شهادت دكتر زهرا كاظمی و دومين ماه اسارت برادران خداشناسم رضا عليجانی، تقی رحمانی، هدی صابر، و امير طيرانی مردانِ رهی كه ميان خون خفتند و از بستر «عافيت» بيرون.


خدايا؛

مي‌دانی در سيارة زمين محلی به‌نام ايران وجود دارد، در اين سرزمين از هزاران سال پيش مردمی زندگی مي‌كردند و مي‌كنند كه هميشه زير سلطة افرادی خشن و بي‌رحم كه خود را «ساية» تو معرفی مي‌كردند به‌سر مي‌بردند. اين مردم پس از هزاران سال تحمل ظلم و بيدادِ «سايه‌ها» بالاخره با اميد رهايی از دستِ ظالمان، دينِ تو را كه به‌وسيلة محمد (ص) «ارسال» كرده بودی و كتابی را كه به‌عنوان راهنمای عمل برای نجات انسانها و قيام برای برپايی قسط و عدالت «انزال» نموده بودی پذيرفتند و به‌خاطر اجرای منويات تو فداكاري‌ها نمودند اما افسوس كه قلدرهايی پيدا شدند و با اين نيرنگ كه قدرت‌مداری آنها موهبتی است كه از سوی تو به آنها داده شده به‌جانِ بندگانت افتادند و هر جنايتی را به‌نام تو مرتكب شدند.

مردم اين نقطه از سيارة زمين كه مردمی باهوش و بافرهنگ هستند پس از تحمل صدها سال استبداد به‌نام اسلام و مسلمانی بالاخره حدودِ صد سال قبل عليه «سايه‌ها» قيام كردند تا آزادی و عدالت و مردم‌سالاری و قانون‌مداری و قسط و عدل را كه خواستهای تو برای انسانها اعلام شده در اين سرزمين پياده كنند و در اين راه جمعی از بهترين بندگانت قربانی شدند اما باز هم نشد تا اينكه حدودِ 40 سال قبل مردی مدعی شد كه «آيه و نشانة» توست و مأمور است عدالت و آزادی را نه‌تنها در اين سرزمين كه در سراسرِ سياره پياده كند. بسياری از مردم كه از ظلم و ستم به‌تنگ آمده بودند وعده‌های او را باور كردند و برای رسيدن به عدالت و آزادی بارِ ديگر رنجها و زندانها و شكنجه‌ها و شهادتها را پذيرا شدند. اما همانطور كه مي‌دانی و از علمِ تو مخفی نيست وقتی

25 سال قبل «آيه» به‌جای «سايه» نشست او و اطرافيانش كه اكثراً خود را جزو «نشانه»‌ها و «آيه»های تو مي‌دانستند با خلق خدا چه‌ها كه نكردند. هنوز چند ماهی از به قدرت رسيدن آنها نگذشته بود كه بنده‌هايت را به‌جانِ هم انداختند و به‌نام تو حزب ساختند (حزب‌الله). راستی خدايا بگو اين جريان چه بود؟ آيا تو آن حزب را درست كرده بودی و رهبری مي‌كردی؟ چه بگويم خوب مي‌دانی اين جماعت به‌نامت چه كردند و چه بر سرِ بندگانت آوردند

آنها حادثه مي‌آفريدند و با بهانه قرار دادنِ آن به جان مردم مي‌افتادند و چه جنايتها كه نكردند، به‌خوبی آگاهی هزاران نفر از بنده‌های بي‌گناهِ تو را به زندانها بردند، شكنجه كردند، زير شكنجه كشتند يا به جوخة اعدام سپردند و همة اين كارها را به حساب تو واريز نمودند، با سو‌ءاستفاده از كتاب و سنت شكنجه را «تعزير» نام نهادند و به عواملِ خود چنين تفهيم كردند كه شكنجه كردنِ زندانی اطاعتِ امر توست و برای رضای خاطر تو به چنين اعمالی دست مي‌زنند، وقتی مأمورينشان با تمامِ قدرت كابل را به كف پا و هر جای بدنِ انسانها مي‌كوفتند نامِ تو را بر زبان مي‌آوردند تا ثواب بيشتری نصيب آنها گردد و پاداشِ نيكوتر از دستِ تو دريافت كنند. در آن سالها آنان كه خود را آيت و نشانة تو معرفی مي‌كردند با مردم چه كردند را تو بهتر از هر كس مي‌دانی زيرا به‌ظاهر و باطنِ اعمالِ همة بندگانت آگاهی ، و بالاخره «نشانة بزرگ» در آخرين روزهای زندگيش فرمانی با نامِ تو و به‌نام تو كه رحمان و رحيمی صادر كرد تا مأمورينش هزاران زن و مرد زندانی را تنها به‌جرمِ «اظهار عقيده» قتلِ‌عام كنند و حتی بي‌رحم‌های از تو بي‌خبر به خانوادة آنها اجازه ندادند برای عزيزان خود طبق سنتهای مذهبی مراسمی برپا كنند و يا سنگی بر گور آنها نهند زيرا آنها را محارب با تو اعلام كرده بودند و فسادكننده در زمین.

 

خدايا؛

چه بگويم تو بهتر از همه مي‌دانی جانشينانِ «نشانة بزرگ» در اين 15 سال با بندگانت چه رفتاری داشته‌اند. وقتی عنوانِ «مطلق» را كه ويژة توست بر خود نهادند هر كاری را به‌نام تو انجام دادند. تو بهتر از همه مي‌دانی اين روزها هركس زبان به اعتراض بگشايد و به نقد اعمالِ حاكميت بنشيند و بخواهد به وظيفة آمر بودن به معروف و ناهی بودن از منكر عمل كند با او چه رفتاری مي‌شود و در نتيجه چگونه صدها هزار انسان متفكر و فرهيخته تن به هجرت از اين سرزمين داده‌اند و در گوشه و كنار اين سياره سرگردانند، بسياری از بندگانِ خوبت از سياست‌مداران تا دانشجويان و روزنامه‌نگاران و … در زندانها زير شكنجه بوده و هستند تا يا «ولايت» آنها را بپذيرند و يا شكنجه و زندان و مرگ را

خدايا؛

اجازه بده تا با استفاده از موقعيت سئوالی را مطرح كنم و آن اينكه اينها خود را منصوب از سوی تو مي‌دانند و به مردم مي‌گويند «ولايتِ مطلقة» ما بر شما امری است كه از طرفِ خداوند به ما تفويض شده و هيچكس حق مخالفت با اين امر خدايی را ندارد و مردم تنها مي‌توانند با رأی خود اين انتصاب را تأييد كنند و لاغير، سئوال اين است آيا راست مي‌گويند؟ اگر چنين است پس چگونه نمايندگان تو كه رحمان و رحيم هستی به خود حق مي‌دهند اين‌گونه بي‌رحم و خشن با بندگانت رفتار كنند و همة كارهای خود را هم به پای تو بنويسند؟

خدايا؛

خوب مي‌دانی خانم خبرنگاری را كه برای كسب خبر به اينجا آمده بود تا وظيفة خبرنگاری خود را انجام دهد چگونه سربه‌نيست كردند و چه بلايی به سرش آوردند. تو از جزئيات ماجرا آگاهی ولی ما آخر نفهميديم سرِ اين خانم به شيئ سخت خورد يا شيئی سخت با سر او برخورد كرد كه منجر به مرگ او شد و هنوز مشخص نشده كبودي‌های روی بدنِ او نتيجة ضرب و شتم بود يا جای آمپول؟ ما نفهميديم اما تو كه در همه‌جا حضور داری و هيچ فعلی را نمي‌توان از نظرت پنهان داشت بگو چگونه بود كه به‌قولِ وزير بهداشت و درمانِ آقای خاتمی ـ كه مي‌دانی ايشان مدتی است كسوت

رياست‌جمهوری ايران را بر تن كرده‌اند ـ برای نجات اين خانم آمپول را پای چشمانش فرو كرده بودند، ما نشنيده بوديم و در كتابها نخوانده‌ايم كه مي‌توان برای تزريق دارو گذشته از نقاط خاصی از بدن در پای چشمها هم سرنگ فرو كرد، تو خدايی و از همه‌چيز آگاهی، پس تو بهتر مي‌دانی چه بلايی سرِ اين زن آوردند. درهرحال زن بيچاره مُرد و هر چه مادر و پسرش عزوجز كردند تا جنازه را تحويل بگيرند نشد كه نشد، او را دفن كردند و سروصدا را خواباندند و اين روزها در مرگ او به «چله» نشسته‌ايم و آنگونه كه پيش‌بينی مي‌شد نتيجة تحقيقات و پي‌گيري‌ها هم چيزی بالاتر و فراتر از نتيجة تحقيقاتِ قتلهای زنجيره‌ای و حمله به كوی دانشگاه و وقايع ديگر سالهای اخير نخواهد بود.

خدايا؛

خوب مي‌دانی اين روزها بر پرستندگانِ راستينت و عزيزان‌مان عليجانی، رحمانی، صابر و طيرانی كه گناهی جز اطاعتِ امرت و دفاع از حقوقِ پايمال‌شدة بندگانت كاری نكرده‌اند در زندانهای «نظام ولايي» چه مي‌گذرد و وضع و حال آنها چگونه است. تنها تو مي‌دانی، پس بر سرِ ما فرياد كن تا «فرصت‌سوزي» و «عافيت‌طلبي» و «مصلحت‌انديشي» را كنار بگذاريم و اوامرت را در دفاع از مظلومين اجرا كنيم و كاری كن تا بفهميم برای مبارزه با ظلم نبايد به «ظالم» پناه برد و از او ياری خواست. مردانگی و مروت را در دل ما زنده كن تا در مقابل ظلم بزرگی كه به آنها مي‌شود كاری درخور انجام دهيم و رسم «جوانمردي» به‌جا آوريم.

خدايا؛

مرا ببخش از اين همه گستاخی و يادآوری گوشه‌هايی از حوادثی كه تو به آنها آگاهی. چون امر كرده بودی «يادآوری كنيد كه از اين يادآوري‌ها مردم بهره مي‌برند » حقير اين مطالب را يادآور شدم. مي‌دانم شما همه‌چيز را مي‌دانی اما خودت فرمودی «مرا بخوانيد اجابت مي‌كنم » از تو مي‌خواهم بيشتر به فكر آدمهای سيارة ما باشی، تو مي‌دانی اما من نمي‌دانم سرنوشتم پس از نوشتن اين نامه چه خواهد شد و مدعيان نمايندگی تو با نويسنده چه خواهند كرد. من امر تو را كه گفتی حق بگوييد اگر چه بر ضرر شما باشد انجام دادم. بگذار بي‌پرواتر با تو سخن بگويم، فكر مي‌كنم اگر تو هم به كارهای اين جماعت اعتراض كنی فوراً از مقامِ خدايی عزلت مي‌كنند و به كسوتِ شيطانی درمي‌آورند و معلوم نيست بعد از آن چه بلايی بر سرت خواهند آورد، مگر شاهد نبودی كه اينها با يكی از اساتيد هم‌كسوتِ خود (منتظري) چه كردند و چگونه او را از اوج به قعر كشيدند و هزاران اتهام بر او بستند. مي‌ترسم با تو هم چنين رفتاری نمايند.

خدايا؛

خوب مي‌دانی اينها با اين دروغِ بزرگ كه نمايندة تو هستند چه بلايی بر سر مردم آورده‌اند. جامعه‌ای از بندگان تو ساخته‌اند كه نگو و نپرس، ميليون‌ها انسانِ معتاد، هزاران زن و دختر خودفروش، ميليون‌ها فقير و گرسنه، هزاران فرهيختة ترك‌وطن كرده و مردمی سرخورده و مأيوس. اينها ثمرة 25 سال حكومت كسانی است كه خود را نمايندة تو مي‌دانند. نتيجة حكومت اين جماعت آن شده كه مردم فوج‌فوج از دينت برمي‌گردند حتی وجود تو را انكار مي‌كنند. مردم مي‌گويند وقتی نمايندگان خدا با مردم چنين رفتاری دارند پس خود خدا با مردم چه خواهد كرد. البته مي‌بخشی بي‌پروا سخن مي‌گويم، به لطف تو اميدوارم و اين اميد آنگاه بيشتر مي‌شود كه داستانِ موسی و شبان را به‌ياد مي‌آورم. به‌ ياد مي‌آورم وقتی موسی به شبان اعتراض كرد كه چرا چنين با خدا سخن مي‌گويی و مي‌خواهی كفشش را پينه زنی و سرش را شانه كنی، تو خدا را نمي‌شناسی، آنگاه كه موسی بر شبان ساده ‌دل خشم گرفت تو به موسی تَشَر زدی كه چرا بندة ما را آزردی؟ چرا رابطة صميمانة او را با من قطع كردی؟ چرا؟


خدايا؛

مرا ببخش اگر گستاخی كردم مي‌دانم تو را هرگز خوابی نيست ، اما مردمِ خسته از همه‌چيز و همه‌جا و همه‌كس گاهی مي‌گويند مگر خدا را خواب گرفته و نمي‌بيند اين جماعت با ما چه مي‌كنند؟ مطمئن هستم تو درد و رنج مردمِ ايران را به‌خوبی مي‌شناسی، شايد مردم ما را به «ابتلاء» دچار ساخته‌ای تا آنها را بيازمايی، ولی با گستاخی مي‌خواهم بپرسم آيا 25 سال امتحان و ابتلاء يك ملت كافی نيست؟ تو ابراهيم را هنگامِ درافكندن به آتشِ نمروديان فقط چند لحظه آزمودی و امر كردی آتش بر او سرد و سلامت گردد . اين ملت 25 سال است در آتشی كه نمروديانِ زمان برافروخته‌اند

مي‌سوزد. تو وقتی مي‌خواستی ابراهيم را بار ديگر بيازمايی دستور دادی اسماعيل فرزند دلبندش را قربانی كند اما بلافاصله به فرمان تو گوسفندی را به‌جای اسماعيل ذبح كردند. 25 سال است هزاران اسماعيلِ اين مردم در پای نمروديانِ حاكم بر اين سرزمين ذبح شده و مي‌شود، كافی نيست؟ آيا نبايد تكليفِ مردم روشن گردد؟ آيا مردمی كه به دستورت همة فرشتگان به آنها سجده كردند و تو از خلقِ آنها به‌خود باليدی حق ندارند از كسانی كه خود را نماينده و آيت و منصوب تو معرفی كرده‌اند بخواهند به آنها اجازه داده شود اعمالِ حاكميت را به نقد كشند و در مورد عملكرد آنها اظهارنظر نمايند و بعد از
بعد از 25 سال روی كارنامة حاكميتِ آنها مهر تأييد يا باطل شد بزنند؟
مگر اين حقی نيست كه تو به آنها اعطا كرده‌ای؟ حق دفاع از آزادی و برپايی قسط و عدل.

خدايا؛

هرگز اجازه نده عده‌ای مستكبر به‌نام تو بر مردم حكومت كنند و جامعه را به‌سوی فساد و تباهی سوق دهند. تو ياری كن تا مردمِ ايران‌زمين با شناخت و آگاهی بيشتر ريشة ظلم و فساد و بي‌عدالتی را از سرزمين خود براندازند. كمكشان كن تا جامعه‌ای آزاد و آباد، دور از ستم و ستمكاران برپا سازند

با آرزوی ياری تو به همة آنها كه زندان و شكنجه را در «نظام ولايي» تجربه كرده و مي‌كنند.

 مرداد 82

 

 

 

                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی