ايران

پيك

                         

آيت الله جنتي

دو دهه تاريخ خونين ايران

به نام و عمل او ثبت است

ساختار قدرت در ج.ا را با شناخت مردی بايد شروع

كرد كه فقط چند وجب از تفنگ ژ3 بلند تراست!

مسعود بهنود:

ياس نو روز يكشنبه – كه متاسفانه در اينترنت نيست كه آدرس و لينك آن را بگذارم - در مقاله ای با اشاره به تهديد های تند و تيز حسين شريعتمداری مدير و نماينده ولايت فقيه در كيهان يادآور شده بود كه ممكن است آقايان برای مقابله با استعفای و تحصن نمايندگان مجلس و حاميانشان در صدد كودتامانندی با استفاده از سپاه و بسيج باشند. با اين نظر مخالفم و دلايلم را باز می گويم.

اين درست است كه سرمقاله های كيهان آن جا كه نوشته های شريعتمداری است كه علاوه بر عنوانش «نماينده ولايت فقيه در موسسه كيهان»خودش هم هر بار كه می نويسد به نوعی به اين و آن می رساند كه سوژه را بعد از نماز ديشب از آقا گرفته است و به اين ترتيب موكد می كند كه نظر رهبر جمهوری است كه با امضای او بيان شده است.

اين درست است كه در ابتدای هر حادثه ای چه دستگيری يك دانشجو باشد و چه اعترافات يك تاجر ساختگی مانند شهرام جزايری است، چه پرونده سازی برای يكی مانند گنجی و يا عبدی اين كيهان است كه با كلمات آتشين و تيترهای مهيج وارد می شود و چهره تلخ و تند و خشن نظام را به رخ ها می كشد و به اصطلاح می ترساند.

اما با مطالعه دقيق نوشته های شريعتمداری در سال های اخير و بحران های پديد آمده بر سر راه اصلاحات سياسی، دولت و مجلس نكته ای روشن می شود و آن بی اعتبار شدن و كمرنگ شدن آرام آرام آن نظرگاهی است كه شريعتمداری آن را نمايندگی می كند. بر خلاف نوشته ياس نو همواره هم چنين نبوده است كه توپ و تيزهای مدير كيهان عملی شده و راه و روش های او به كار بسته شده باشد كه اگر شده بود اوضاع كشور چنين نبود كه الان هست. و اگر قرار بود تنها به بخشی از توصيه های كيهان عمل شده باشد الان بايد جمهوری اسلامی به جای مذاكره و لابی با آمريكائی ها در حال جنگ با آن ها بوده باشد، محمد خاتمی به جرم اجرای طرح های بيگانگان به سرنوشت بنی صدر دچار شده باشد و همراهانش به سرنوشت مجاهدين، وزيران كابينه جز چندتائی به زندان افتاده باشند و روزنامه نگاران اصلاح طلب همه اعدام شده باشند و ... اما می بينيد كه چنين نيست و روز به روز اين صدا تبديل به فريادی از سرعزلت و ترس می شود كه انعكاسی در سياست های نظام ندارد و گاهی هم در لابلای كلماتی كه می نويسند – مانند ناله ديروز رهبرا حكم فرما- گلايه از آن كه چرا اجازه نمی يابند كه مانند سال های هفتاد دسته راه بيندازند و به جائی حمله برند و محاكمه صحرائی به راه اندازند آشكار است.

به يادتان می آورم تندی های همين آقای شريعتمداری را كه تا آن جا رفت كه مذاكره كنندگان در آژانس بين المللی انرژی اتمی را تهديد به اعدام كرد و سخن آقای هاشمی را در صدر اخبار خود آورد كه گفته بود هر كس درباره امضای پروتكل الحاقی مذاكره و آن را امضا كند لايق دستگيری است. در همان بحران هسته ای جز به كار بردن صفت های تند و از جمله « ذلت » «ننگ ابدي» و مانند آن، علی اكبر صالحی نماينده ايران در سازمان بين المللی انرژی اتمی را عنصر نامطلوب لقب داد كه سران نظام از او ناراضی هستند و... اما ديديد كه نظام سرانجام هم امضای پروتكل الحاقی را پذيرفت و هم توقف داوطلبانه غنی سازی اورانيوم را و آقای صالحی هم بعد از پايان ماموريتش به عنوان مشاور وزيرخارجه منصوب شد. در ساير موارد هم جز اين نيست و هر چه زمان از دوم خرداد گذشته نوشته های مدير كيهان بی اعتبار تر شده است. حالا به گونه ای است كه تهديدهايش حتی فرمانداران و كارمندان عادی بخش های مختلف دولتی را هم نمی ترساند.

از جمله نشانه ها كه برای بی اعتبار شدن كيهانيان می توان آورد تيراژ آن نشريه است كه همواره از بدو تاسيس تا هشت سال پيش در راس روزنامه های ايران بود، حتی در دوران مهدی نصيری هم باز كيهان روزنامه زنده اما تندی بود كه به علت وابستگی به گروه های فشار، بايد مطالبش خوانده می شد تا از اتفاقات بعدی با خبر می شديم. اما حالا نه تنها از همشهری، ايران، جام جم و ياس نو كمترست كه به نصف روزنامه تازه تاسيس شرق هم نمی رسد و از روزنامه اطلاعات كه به نظر خيلی ها روزنامه مرده ای است به مراتب كمترست.

اين جا چون حرفه من است كمی ريز می شوم. كم شدن فاحش تيراژ كيهان نسبت به هشت سال پيش نه فقط به علت تسلط جناح تندرو بر آن است كه در زمان نصيری نيز همين بود. با اين تفاوت كه در آن زمان شركت های دولتی و موسسات و افرادی كه در كار تجارت و سياست بودند و از جمله در حوزه های علميه خود را مجبور به خواندن اين روزنامه می دانستند تا از اوضاع و احوالی كه قرارست اتفاق افتد با خبر شوند اما الان كيهان چنين شانی ندارد. و حتی كاركنان نظام در بخش های مختلف هم خود را محتاج به دانستن نظر اين گروه نمی دانند چرا كه در طول زمان دريافته اند كه بيش تر اين تهديد ها و تندروی ها از سر ترس است و يا دست كم بيان آرزوهای عده ای كه ديگر محلی از اعراب ندارند. كافی است به صفحه ترحيم و تسليت كيهان – تنها جائی كه با بخشنامه و دستور و حتی تكليف شرعی و بخشنامه سازمان تبليغات اسلامی و حوزه های علميه هم پركردنی نيست و مردم بايد بخواهند تا آن صفحه پر شود – نگاه كنيد. اصولا آن جا بهترين جا برای دانستن توجه مردم و تيراژ واقعی نشريات است. چون با دقت نگاه كنيد خواهيد ديد كه اين صفحه كيهان هر روز به بدبختی پر می شود با دو برابر كردن اندازه عكس مردگان و درشت كردن حروف آگهی ها. جای ديگری كه نشانه می دهد تعداد خوانندگان هر نشريه را، صفحات نيازمنديهای آن است. حتی آگهی های بزرگ هم به تنهائی پيامی نمی رساند چون كه به دستور و بخشنامه و سفارش می توانند شركت های دولتی و وابسته به دولت را مجبور كنند كه آگهی های خود را به نشريه ای بسپارند، اما وقتی كسی می خواهد اتومبيل خود را بفروشد و يا خانه اش را اجاره دهد به فرمان عمل نمی كند حتی روش فكری و سياسی نشريه برايش مهم نيست و می رود و آگهی خود را به همشهری می سپارد مثلا شرق را می بينيد كه چقدر صفحات نيازمندی هايش زياد و پرست. در حالی كه قيمتش هم بسيار گران است. از همين راه می توانيد دريابيد كه بعد از حضور محافظه كاران در شهرداری تهران تيراژ آن روزنامه هم كمتر شده اما به فاجعه كيهان نرسيده است.

صفحات ترحيم و تسليت و نيازمندی های كيهان از هشت نه سال پيش به سقوط افتاد، اما در سال های اخير با بی رغبت شدن و بی اعتنا شدن موسسات و افراد حكومتی تيراژ اين نشريه هم تا آن جا رفت كه به حدود بيست و پنج هزار رسيده است كه كمترين تيراژ اين روزنامه از سومين سال تاسيس آنست.

اما حالا به اين سووال هم جواب بدهم كه كی پشت كيهان است. اولا اين روزنامه از زمانی كه محمدخاتمی از آن رفت و به دست تندروها به رياست طلبه ای به نام مهدی نصيری افتاد كه بعد از انقلاب دفتر كيهان را در قم مصادره كرده و در آن جا ساكن شده بود، ارگان تلخی و تندی ها و سخنگوی گروهی شد كه معتقد به حفظ نظام با خشونت هستند. اما مهدی نصيری به دليل كمی تجربه و سن و سال، خود را گم كرد و ناگهان در اين انديشه افتاد كه قطب عالم امكان است و حاكم و آمر بر مقدرات همه و در تشخيص مصلحت نظام تنهاست و به اين انديشه خام رفت تا جائی كه بعد از تندی آقای خمينی با رييس جمهور وقت – رهبر كنونی – سرمقاله ای نوشت و آقای خامنه ای را «شاگرد رفوزه كلاس ولايت» خواند و هاشمی رفسنجانی را «سركرده بسازوبفروش ها» خواند و در حقيقت تندی با رييس مجمع تشخيص مصلحت را نه اكبر گنجی كه او شروع كرد و به سزايش هم رسيد. رفت و سوت شد در گوشه «صبح ». كسی كه روزگاری دستگاه عريض و طويل كيهان به اضافه جان و مال روزنامه ها و مجلاتی كه به فرمان او با سركردگی خانم ثقفی – مقاله به نام ع. ثقفی می نوشت و همه تصور داشتند كه فردی معمم است – و فرامرز زرشناس شاگرد مكتب فرديد مورد حمله فيزيكی قرار می گرفتند و حتی كسی مانند مرتضی آوينی هم از دستشان در امان نبود، نتوانست روزنامه كه هيچ هفته نامه هم هيچ ماهنامه ای منتشر كند.

يادتان باشد كه حمله به آقای خامنه ای و هاشمی رفسنجانی، بعد از ترور دكتر بهشتی و كناره گيری آقای منتظری كار ساده ای نبوده است. به عنوان شاهد به كتاب «آرامش و چالش» خاطرات هاشمی رفسنجانی در سال 1362 مراجعه كنيد می خوانيد كه آقای خمينی هم می گويد «امروز جمهوری اسلامی روی كاكل شما دو نفر می گردد» مقصود آقايان خامنه ای و هاشمی است كه با اين گفته رهبر مقتدر انقلاب مخالفت با آن دو را مهم و سرنوشت ساز می خواند.

به دورانی كه مهدی نصيری كنار گذاشته شد و حسين شريعتمداری كه از بخش بازجويان دادستانی انقلاب با كاسته شدن از حرارت مبارزه با مجاهدين به كار نظريه پردازی های امنيتی افتاده و در سازمان تبليغات اسلامی به مديريت كيهان رسيد، اين روزنامه گرچه در ظاهر تفاوتی نكرد ولی در باطن تفاوتی اساسی يافت و آن كه ديگر سخنگوی بچه های انقلاب در سپاه و بسيج نبود بلكه با داشتن ارتباطات ارگانيك با آقای جنتی و از آن طريق با آقای عسگراولادی و دادن معاونت خود به كسانی از هيات موتلفه، در عين حال كه از نظر رهبران نظام اين نقش را داشت كه فدائيان تندرو ولايت را به روند اداره مملكت مطمئن نگاه دارد و با نگاه پوپوليستی مردم ناراضی را هم با شعارهای مردمی خود پشت نظام نگاه دارد، سخنگوی بخش مشخصی از جناح های روحانی و سياسی، يعنی آقای جنتی شد. به پشتوانه اين امكان بود كه در سال های پايانی رياست جمهوری هاشمی رفسنجانی به طور مشخص عليه او و كارگزاران سازندگی وارد صحنه شدند.

اما حالا كه به نقطه اميد و حمايت كيهان امروز پی برديد شايد پرسيده شود كه آقای جنتی از كجا رسيده كه امروز چنين قدرتی دارد كه در مقابل مجلس و تمامی اصلاحات و مردم و حتی گاهی خواست های رهبران نظام هم می ايستد. اين سئوال خوبی است برای جامعه جوان كه هر زمان بر اساس اخبار روز نظر به اهميت كسی می دهد. مثلا همزمان با افشاگری های بر سر قتل های زنجيره ای ناگهان همگان سعيد امامی را نفر اول همه كارهای تند و ترور و اعدام ها در نظر آوردند و زمانی همين گمان را در مورد علی فلاحيان وزير سابق اطلاعات كردند و حتی می توانم نشانی بدهم كه زمانی آقای رازينی رييس كل دادگستری تهران از نظرها رييس تندرو ها لقب گرفت و روزگاری با محاكمه كرباسچی و عبدالله نوری و محاكمات مطبوعاتی كه همه در دادگاه هائی صورت گرفت كه تحت رياست آقای محسنی اژه ای بود، در افواه وی در راس همه امور ديده شد. هر كدام از اين افراد مدت زمانی نامشان بر سر زبان ها بوده و بعد فراموش شده اند. در حالی كه آقای جنتی هميشه در كار بوده است و در پشت پرده حامی همه تندروی ها.

برای اطلاع از نقش و سهم آقای جنتی در ربع قرن جمهوری اسلامی و رسيدن به اين واقعيت كه حامی مدرسه حقانی و شخص مصباح يزدی كيست و چه كسی اسدالله لاجوردی و حسين شريعتمداری و سعيد امامی و فلاحيان را در اين سال ها نگاه داشته است بايد در احوال و گذرگاه های تند اين ربع قرن دقيق شد. مثال مختصرش زمانی است در سال 1360 كه به نوشته هاشمی رفسنجانی در كتاب خاطراتش بحث بر سرگروه های سياسی و به خصوص مجاهدين و توده ای ها و چريك های فدائی شاخه اكثريت تبديل به مساله اساسی نظام شده بود كه بايد با آن ها چه رفتاری در پيش گرفت. موسوی تبريزی دادستان انقلاب بود و در اين مورد با سپاه پاسداران همصدا شده كه گروه های توبه كرده و به خطای خود در جنگ مسلحانه پی برده و آن ها كه به گروه های سياسی غير مسلح وابستگی دارند، لزومی ندارد كه با اعدام و تندرفتاری روبرو شوند. در آن سو اسدالله لاجوردی بود معتقد به اعدام كه حتی در مورد اعضای تواب مجاهدين خلق هم قائل به بخشايش و تخفيف مجازات نبود. در اين هنگامه آقای خمينی به شدت از موسوی تبريزی و سپاه دفاع می كرد اما به نوشته آقای هاشمی اين آقای جنتی است كه آن قدر می رود و می آيد و می گويد و می گويد كه بالاخره احمد خمينی با اعلام نارضايتی پدر به كنارگذاشتن موسوی تبريزی به رييس مجلس می گويد در اين كار مداخله كند و آقای موسوی با احترام و رضايت خود استعفا بدهد. يعنی كه نظر همه آن ها كه بودند به آقای جنتی نمی چربيد چنان كه بر سر مجاهدين هم سرانجام با نظريه سپاه كه می گفت عده ای از آن ها با حضور در جبهه های جنگ امتحان خود را داده اند موافقت نشد و همه توابان را به اسدالله لاجوردی سپاردند كه به نوشته و گفته سعيد حجاريان يكی از لنگه های دری بود كه در طرف ديگرش مسعود رجوی ايستاده و جوانان را به قتلگاه می برد و سيكل معيوب خشونت را در ايران زنده و پايدار نگاه می داشت.

از خاطرات سال 62 آقای هاشمی می توان پی برد كه پشت مدرسه حقانی – به شرحی كه اكبر گنجی درباره ذهنيت حاكم بر آن داده است و تازگی ها گزارشی هم درباره مدرسه حقانی پاكستان در مجلات فرنگ آمده با اشاره به ارتباط آنان با همتای ايرانی اش كه در آن از اسامه بن لادن و فرماندهان طالبان هم فراوان سخن رفته است – تنها آقای جنتی بود. در روزگاری كه آقای جنتی رييس سازمان تبليغات اسلامی بود فقط يك چشمه از عملكرد او را بايد در خاطرات آقای جعفری مدير موسسه انتشاراتی اميركبير جست و جو و پيدا كرد كه برای گرفتن صلحنامه ای كه آن موسسه عظيم را در مالكيت سازمان درآورد با او چه كردند كه بخشی از آن دستگيری و تهديد به اعدام تنها پسر آقای جعفری – محمدرضا جعفری ناشر موفق و صاحت فرهنگ معتبر نشرنو – ست كه از همين يك نمونه به شيوه عمل او می توان پی برد. و اگر مثال ديگری لازم باشد به اشاره بگذريم كه بازسازی بوسنی و هرزگوين با اعتبار از حد بيرون به او سپرده شد و كسی تاكنون نپرسيده و نگفته ميليون ها دلار كه در آن جا صرف شد در زمانی كه كشور به تك تك دلارهايش محتاج بود چه به بار آورد و آيا خود آقای جنتی كه مدت هاست صدائی از سمت خود در بوسنی بر نمی آرد امكان آن دارد كه يك روز به آن ديار سفر كند. دياری كه به دستور آقای جنتی روزگاری موضوع اول صدا و سيما بود و برنامه های سوزناك و شعر و ترانه درباره آن هر ساعته شده بود. به طوری كه ديگر مردم ايران هر روز برای بوسنی پول جمع می كردند و سرنوشت آنان شده بود نقل روز و شبشان. حالا حتی كسی نمی گويد كه بوسنی در تمام رای گيری های سازمان ملل چرا به طرح های عليه جمهوری اسلامی رای مثبت می دهد و در هيچ جا، ديپلوماسی ايران حتی نمی تواند بر رای ممتنع آن كشور مسلمان حساب كند.

باری اين همه گفتم كه بگويم تهديدهای كيهان و آقای جنتی را شرايط منطقه ای و بين المللی بی اعتبار كرده ورنه اگر نبود تا همين الان هم نمايندگان نه تنها تاب مقاومت و اعتراض و تحصن نداشتند كه مدت ها بود كه از محله قوروق شده آقای جنتی بيرون رانده شده بودند.

اعتبار مقاومت و پايداری نمايندگان مجلس تا همين جا كه رسيده اند به اين است كه نه فقط رد صلاحيت های خود كه اصولا نظارت استصوابی – حقی كه در دوران تسلط محافظه كاران در مجلس به سفارش آقای عسگراولادی در حقيقت به همفكر وی آقای جنتی داده شد – در معرض نگاه و انتقاد جهانی و توجه مردم ايران است و باز از آن هم مهم تر، به اين مقاومت بخش عمده ای از مردم به نقش و سهم آقای جنتی و قدرت او توجه كرده اند. قدرتی كه از دهه اول انقلاب در كار بوده است.

در افتادن با اين قدرت مهيب كاری است كه برای نمايندگان بی هزينه نخواهد بود. قدرتی كه در جاهائی نه به اعتبار نظام انديشه كرده و نه به اعتبار آدم ها – از جمله رهبر جمهوری اسلامی كه هفته گذشته نظر به نظارت استصحابی داد و به زبان آخوندی گفت چشم های خود را هم بگذاريد تا بی جنجال ماجرا بگذرد. مصوبه مجمع تشخيص مصلحت را هم كه رسما و علنا تصويب كرد كه شورای نگهبان علت رد صلاحيت ها را اعلام دارد آقای جنتی آن را به چيزی نگرفت. و جالب اين است كه با وجود حضور پنج فقيه ديگر و شش عضو حقوقدان كه به قاعده بايد آرای صادره از شورای نگهبان با تصويب همگی صادر شده باشد همه اعضای مستعفی و هم آن ها كه كارشان به آن شورا افتاده گفته اند كه هيچ كس از آن يازده تن مطرح نيستند و در تصميم ها محلی از اعراب ندارند و نظر آقای جنتی است كه با صلابت اعمال می شود.

به يادتان باشد كه مساله اصلا بر سر حفظ ارزش های دينی و اسلام نيست بلكه مساله ای است كاملا سياسی. چرا كه در دوره اول شورای نگهبان كه آيت الله صافی گلپايگانی دبير و فرد مهم شورای نگهبان بود از قضا اين شورا سنتی تر عمل می كرد و از همان اول بارها و بارها جلو تصميم های دولت و مجلس را گرفت تا آن جا كه آقای خمينی بعد از تذكرهای متعدد ناگزير شد اختيار خود را تحت عنوان احكام ثانويه به رای دوسوم نمايندگان مجلس بسپارد كه بتوانند لوايح دولت را بگذرانند كه شورای نگهبان حاضر به پذيرش آن ها و حتی توصيه ها و حكم های آقای خمينی نبود. اصلا مجمع تشخيص مصلحت نظام از همان جا پا گرفت تا در مقابل سنت گرائی فقهای شورای نگهبان به مصلحت نظام و حتی با نديده گرفتن قانون اساسی و شرع عمل كند. اما همان شورای نگهبان سنت گرا حاضر به محدود كردن حقوق مردم نبود و مثلا در انتخابات مجلس و گزينش نامزدها دخالتی نمی كرد. چنان كه يك فقيه سنتی مانند آقای منتظری كه در عين حال رييس مجلس تدوين قانون اساسی بوده است هم می گويد نظارت استصوابی جعل شده توسط گروه عسگراولادی و جنتی محملی در قانون اساسی ندارد.

باز برای شناختن عملكرد آقای جنتی می توان به همان خاطرات آقای هاشمی متوسل شد كه او در زمان تعيين اعضای شورای نگهبان چقدر به جماران رفت و آمد دارد و چقدر فشار می آورد و گاهی خلاف نظر آقای خمينی و هاشمی و خامنه ای پيشنهاد می كند و نظر خود ر ا به كرسی هم می نشاند. بعد از مرگ آقای خمينی هم او عين همين شيوه را در مورد انتخاب اعضای مجمع تشخيص مصلحت به كار می گيرد تا جائی كه امروز به قول آقای خاتمی فايده ای ندارد رفتن به آن مجمع چون كه همه از همفكران آقايان عسگراولادی و جنتی هستند و عملی خلاف نظر شورای نگهبان فعلی نمی كنند.

نكته ای را هم به يادآورم. چهار سال پيش كه همين انتخابات مجلس درگير بود و باز جنجال بر سر نظارت استصوابی درگير شده بود. زمان تنگ بود و فرصتی باقی نبود ولی شورای نگهبان رسيدگی به اعتراض ها را به عقب انداخت و در لحظاتی مملكت را در آشوب و التهاب فروبرد چرا كه انتخابات تهران را نگاه داشته بود. در آن شرايط به عنوان دليل قانع كننده ای برای تاخير شورای نگهبان اعلام كردند كه چون آقای جنتی به حج رفته است شورا نمی تواند در موقع خود جواب ها را بدهد و بايد همه منتظر بمانند تا ايشان برگردد كه در همان زمان يكی از روزنامه ها نوشت اين سبك مديريت آقای جنتی است كه همه مدارك در جيب عبای اوست و بقيه اعضای شورای نگهبان هم وزن شعرند.

برای اين كه اين نوشته طولانی را به پايان برم ناگزير از تذكار نكته ای ديگرم. گاه كسانی از دستگاه حكومتی از رحم و نرمی رهبران فعلی می گويند و در مقابلشان بسياری تعجب از اين دارند كه مثلا آقای خاتمی چرا اين همه اميدوار به نقش و سهم رهبرست در حالی كه همه می دانند كه ايشان مخالف اصلاحات سياسی است. جواب اين تناقض در آن جاست كه ما از پشت پرده خبر نداريم كه چه می گذرد كه بعضی ها در نظر ما تندرو و در نظر اهل فن ميانه رو هستند. پاسخ را بايد در اين مثال آورد كه آقای عسگراولادی و جنتی بارها تاكنون برای مقابله با خواست های عمومی از ماجرای ميدان تين آن من مثال زده اند و سركوب جنبش اصلاحات چين را مثال آورده اند. اين كه به سبك چين جلو خواست های اصلاح طلبانه را بگيريم تا كنون ده باری توسط آقای عسگراولادی مطرح شده است با توجيهات مفصل. پيداست كسانی كه از پشت پرده خبر دارند، از اين گونه مثال ها فراوان دارند و به خاطر آن كه رهبران جمهوری اسلامی با به اجرا درآمدن طرح هائی مانند وارد كردن سپاه در هر كار و يا تجربه چين مخالفت كرده اند، از آن ها نقشی ميانه رو در ذهن دارند.

كيهان شريعتمداری با شعار فرمان بريده و رها، و با تهديد مدام به برپا كردن چوبه های دار، چون آينه گردانی بخش بيرونی و تبليغاتی آن طرز فكری را به عهده دارد كه از ذهن و زبان آقای جنتی و آقای عسگراولادی بر می آيد به نظر تند و افراطی جلوه می كند و اين كه گاه در نوشته های روزنامه ها سخن از عقلای محافظه كاران به ميان می آيد مقصود كسانی از جناح راست است كه با روش های آقای جنتی موافقتی ندارند و به سازكارهای انتخاباتی و حزبی اعتفاد دارند كه اصلا شوخی درباره آن هم در مرام آقای جنتی جايز نيست. اما در حالی كه نظر می رسد در نفوذ و نظر دهی كسی به پای يار ما نرسد، شرايط دنيا چنان گرديده است كه تنها حربه آن طرز تفكر كه استفاده از زور و خشونت باشد بلاموضوع شده است. اين دردی است برای اهل خشونت و زور و قدرت كه نمی توانند از شمشير خود بهره ای ببرند و ناگزيرند خود را به كارهائی كه از نظرشان باطل است معطل كنند. اما به هر حال روزگارست نپذيرد آرامی. جمهوری اسلامی برای حفظ نظامی كه در نظر بينان گذارانش اوجب واجبات بود ناگزير بايد به افكارعمومی ايران و جهان نظر كند. حتی اگر ايران جای صدامی و طالبانی باشد كه نيست، اينك ديگر آنان نيز در جائی نيستند كه بتوان مثالشان گرفت و به آنان اقتدا كرد. راهی جز سر سپردن به ندای مردم نيست. اين خبر خوش را از بی اعتباری تندروها می توان دريافت كه زمانشان گذشت.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی