ايران

پيك

                         

مذهب و آئين نياكان ما

زرتشت درايران سه هزارساله شد

ابطحی    ۲۶  آذر ۱۳۸۲

 

 

سه هزارمين سالگرد زرتشت

روز جمعه 8.9.21 به عنوان سخنران جلسه زرتشتی های تهران به مركز آنان در خيابان جمهوری اسلامی رفتم. قبل از سخنرانی من مراسم جَشَن خوانی بود. سه نفر موبد با صدای گرمی اوستا می خواندند. همزمان يكی از آنان برگهای سبز شمشاد را حركت می داد و ديگری ميوه های مختلف را به اوستا تقدس می بخشيد. در آخر مجلس به زبان اوستايی دعايی خواندند كه همه يك انگشت خود را بلند می كردند، بدين معنا كه خدا يكی است . 

و بعد دعای دوم آنها دعای توفيق برای حكومت بود كه بتواند خدمت كند، در اينجا همه  دو انگشت خود را بلند می كردند.  

اين مراسم بخاطر  سه هزارمين  سالگرد زرتشت بود كه يونسكو آنرا اعلام كرده بود. من در سخنرانی گفتم  در اينجا بوی ايران و صلح استشمام می كنم. گفتم اين آقای اوشيدری موبد موبدان فعلی يكبار برای من تعريف كرد كه يكی از دختران مسلمان از من پرسيد شما نماز می خوانيد؟ گفتم بله. گفت پس شما هم مثل ما هستيد. اوشيدری به او گفته بود وقتی ما بوديم شما كجا بوديد كه ما مثل شما باشيم!  با اين مقدمه وقتی موبد اوستا را با صدای بلند می خواند گفتم كه اين مردم زبان اوستايی را می فهمند؟ گفت: نه، مثل اينكه در مجالس شما قرآن می خوانند و مردم نمی فهمند. من هم بلافاصله گفتم: پس شما هم مثل ما می مانيد! جمعيت كف زد و خنديد.

گفتم نه زرتشت را می توان از ايران گرفت و نه ايران را از زرتشت. صلح و آرامش هم در مكتب زرتشت بسيار برجسته است. برای اين مناسبت شادمانه آش مقدس خوشمزه ای را هم پخته بودند كه از رسوم زرتشتی ها است. خيلی خوشمزه بود، حسابی چسبيد!

هفت نوع خشك بار هم بود كه بر آن اوستا خوانده بودند و تبرك شده بود.

در اين جلسه رسمی به سختی چند تا عكس گرفتم كه در اين ياداشت می بينيد. فريده دختر شش ساله ام هم كه تنها بود، به اجبار همراه من آمده بود. وقتی همه زرتشتی ها انگشت خود را بلند كردند، او هم انگشتش را بلند كرد. خيلی باعث خنده شد كه ناخودآگاه فريده اين رسم زرتشتی ها را انجام می دهد

۱۹ آذر ۱۳۸۲

شكار لحظه ها

اين آقای حسن سربخشيان كه از عكاسان خبری معروف ايران است، فكر می كنم چند سال پيش در آژانس خبری AP كار می كرد. الآن نمی دانم هنوز هم همانجاست يا در جای ديگری. يكبار خيلی اصرار كرد كه می خواهد عكسهای ويژه تری از آقای خاتمی داشته باشد. حرفش را قبول داشتم كه درست نيست عكاسها فقط پشت ميز رسمی مذاكرات و يا در صندلی رسمی ديدارها از رئيس جمهور عكس  داشته باشند. برای عكاس خبری مهم اينست كه لحظه شكار كند. از حالت غير عادی عكس بگيرد و تنوعی در نماياندن چهره شخصيت های مهم داشته باشد. اما آقای خاتمی زير بار اين كارها نمی رفت. به نوعی اعتقاد داشت اينها تظاهر است و فريبكاری. بالاخره يك روز آقای خاتمی را راضی كرديم كه اجازه دهد كه وقتی از ديدار با مقامات خارجی كه در ساختمان بيرون محل كار رئيس جمهور صورت می گيرد، بر می گردد، آقای سربخشيان هم بتواند او را تا دم در اطاق كارش همراهی كند. بخش بزرگی از طبقه دوم رياست جمهوری كه دفتر آقای خاتمی در آن واقع است باز است و دور آن نرده كشيده اند كه كسی از آنجا به پايين سقوط نكند. اين عكاس پر تلاش مرتب فلاش می زد و عقب عقب می رفت، من هم در حال صحبت با آقای خاتمی بودم كه يك مرتبه ديدم رئيس جمهور داد زد و روی زمين نشست. خيلی ترسيدم، نگاه كردم ديدم سربخشيان همينجور كه عقب عقب می رفت، متوجه نشده بود كه پشت سرش نرده هاست. آقای خاتمی ديده بود و گمان كرده بود كه عكاس بنده خدا دارد به طبقه پايين سقوط می كند. واقعا هم خطرناك بود. خدا به او رحم كرد و او هم فوری نشست. منظره ديدنی ای بود. آنجا با خودم فكر كردم كه اگر يك عكاس ديگر و يا يك فيلم بردار بود، چقدر اين لحظه كه رئيس جمهورو سربخشيان روی زمين نشسته بودند، قابل عكس گرفتن و فيلم برداری بود. ما هم ديگر جرأت نكرديم از اين پيشنهاد ها به رئيس جمهور بدهيم. هفته گذشته كه آقای سربخشيان را در يكی از مراسم ديدم كه عكاسی می كرد ياد اين ماجرا افتادم. به ذهنم رسيد كه همين ماجرا را بنويسم.

( عناوين بزرگ در ابتدای ياداشت های آقای ابطحی از پيك نت است)

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی