|
در اوايل دهه شصت صدای ساز
سنتوری در ميان اجراهای
موسيقی شنيده می شد كه به هيچ
وجه سبك ها و روش های كهن در
نواختن اين ساز را بر نمی تافت و
خود سبك و سياقی خاص داشت. سرعت
در نوازندگی و اجرای صحيح نت ها
در كنار ترسيم فضای شنيداری
دل انگيز باعث شد تا پس از سال ها
سكوت موسيقی سنتی كه موجب
فراموشی بسياری از چهره های
سرشناس شده بود، برنده اول
نوازندگی سنتور جايزه باربد رخ
بنماياند، پرويز مشكاتيان.
جوانی كه حضورش در كنار لطفی،
عليزاده و ديگر نام آوران دهه
شصت، شور و شيدايی خاصی به
فضای موسيقی اجرا شده در آن
سال ها بخشيد. اگر استاد ورزنده
را به سر پنجه شيرينش در نواختن اين
ساز می شناسند يا فرامرز پايور
را با ديسيپلين رسمی و
نوازندگی مهندسی گونه اش و
يا حبيب سماعی را در بداهه نوازی
های دل انگيزش استاد می
دانند، به حق می توان در
اجرای مدولاسيون سنتور، پرويز
مشكاتيان را يكی از برترين ها
دانست
او طی
سال ها فعاليت در اين عرصه و كسب
دانش موسيقايی در محضر اساتيد
موسيقی ايران نشان داده كه اين
ساز از قابليت های بسياری
برخوردار است. او حتی دانش خود را
در كار با اركستر و تنظيم آهنگ
برای آن نيز آزموده است. پرويز
مشكاتيان را می شود به حق يكی
از اعجوبه های موسيقی
سنتی ايران در دهه شصت به حساب
آورد. شور و هيجان خاص او شايد
يكی از راه های نجات
موسيقی ايرانی از فضايی
است كه اين روزها دچار آن شده است.اگر
مشكاتيان همچون آن سال ها به
فعاليت خود پيوسته ادامه می داد
شايد اكنون با شاهكارهای
بسياری در اين عرصه روبه رو
بوديم.
اكنون او در آستانه پنجمين
دهه زندگی اش با كوله باری
از تجربه و دانش بيش از پيش خسته به
نظر می رسد. قدما معتقدند چهل
سالگی آستانه پختگی و كمال در
سير زندگی يك مرد است. اما
مشكاتيان كه اين روند را چه در
زندگی و چه در نوازندگی سازش،
سال ها پيش يعنی در آستانه سی
سالگی
تجربه كرده است و در آن سال ها
همگام با اساتيد بی چون و چرای
موسيقی ايران گام برداشته،
از آغاز چهل سالگی اش تا هم اكنون
كه در آستانه دهه پنجم زندگی اش
قرار دارد، به سكوت فرو رفته است.
سال ها است كه ديگر صدای سازش
شنيده نمی شود. گفت و گوی ذيل دريچه ای است به
غار تنهايی مشكاتيان و بخشی
از تاريخ هنوز پاينده و زنده
موسيقی معاصر ايران. شايد كه اين
روند باعث شود كه پيله سكوت
مشكاتيان تركی بردارد و بار ديگر
صدای بديع ساز او در فضای
موسيقی ايران مترنم شود.
در راه كه می آمديم
پرسشی به ذهنمان رسيد كه شايد
پرسش خيلی از علاقه مندان
موسيقی و كارهای شما باشد و آن
اينكه چرا مشكاتيان چندين سال است
سكوت كرده است؟
نمی خواهم شاعرانه جواب
بدهم و بگويم كه «سكوت سرشار از
ناگفته هاست» ولی اگر بخواهم
صادقانه بگويم، پيش از اينكه شما
بياييد با دوستان خودم كه اينجا
هستند صحبت همين قضيه بود و من گفتم فضا را قدری نامحرم می
بينم. اين يك مسئله احساسی است و
ممكن هم هست هيچ دليل منطقی
نداشته باشد. البته من كارم را دارم
انجام می دهم، اما چگونگی
درآمدن و برآمدنش اصلا برايم مهم
نيست.
چرا؟
شايد به يك نتيجه هايی
رسيدم. قبلا برايم خيلی مهم بود.
الان برايم فقط مهم اين است كه كارم
را انجام بدهم و حرف هايم را
لااقل روی كاغذ بزنم.
ولی ممكن است كه اين تصور
پيش بيايد كه مشكاتيان به نوعی
در «دستان» و... تمام شده است.
يعنی آنجا نقطه اوجش بود و ديگر
نمی تواند آن نقطه اوج را تكرار
كند و برای همين ترجيح می دهد
كه كاری انجام ندهد.
البته دوستان عزيزی كه
پيرامونم هستند اين نظر را به من
گفته اند ولی... شايد هم درست
باشد. به زعم خودم اين طور نيست چون
من كارهايی كرده ام كه الان
ديگر مثلا «دستان» را قبول ندارم.
الان وقتی آن كاست را گوش می
كنم می گويم كه مثلا كاش در بخش
كششی ها كارهای ديگری هم
می كردم.
اين حالتی كه در شما به
وجود آمده است چه اندازه با فضای
كلی موسيقی ارتباط دارد؟
كدام موسيقي؟
كل موسيقی و جامعه
موسيقی...
... ببينيد يكی از سئوالات
هميشگی من اين بوده كه تكليف
موسيقی در اين مملكت چيست؟
يعنی اينكه ما به موسيقی
چگونه نگاه می كنيم؟ آيا
موسيقی اصلا در اين سرزمين به
رسميت شناخته شده يا نه؟ آيا اصلا
رسانه های گروهی (راديو و
تلويزيون كه می توانند در اين
زمينه بسيار توانا عمل كنند چون حجم
عظيمی از ميان برنامه هايشان
را موسيقی تشكيل می دهد) می
دانند موسيقی چيست و آن را به
رسميت می شناسند؟ بچه ها
آمدند پيش من و گفتند ما راديو
فرهنگ درست كرديم و شما بيا با ما
مصاحبه كن. من به آنها گفتم من با
شما چطور مصاحبه كنم و چه بگويم؟ يك
آهنگی را يك استادی ساخته،
مثلا استاد تجويدی و يك استاد
ديگر هم آن را خوانده، آقای شاه
زيدی. خيلی هم كار زيبايی
است. دو دقيقه از آن را پخش می
كنند و بعد قطع می شود و می
گويند، سرودی از شاه زيدی و
تمام می شود.
من نه مائوئيست هستم و نه
ماركسيست ولی بعضی از صحبت هايشان
را دوست دارم. مائو می گويد: «درست
است كه كليات چيزهايی هستند كه
به خاطر آنها بايد از جزئيات گذشت
ولی وای به حال آنكه جزئيات
تشكيل يك كليت بدهد.» الان اين
جزئيات سرزمين ما تشكيل يك كليت
مبتذل را داده است و من از اين، هم
دلخورم، هم ناراحتم و هم عصبانی.
درواقع شما الان بيشتر دنبال
اثبات برادری هستيد...
... من كه در اين زمينه
استخوان خرد كرده ام، زندگی
ام را گذاشته ام و عشقم موسيقی
بوده، من كه توقع زيادی ندارم كه
مثلا مردم برايم چنين و چنان كنند و
يا حاكميت برايم كار خاصی بكند.
من فقط يك حرمت می خواهم برای
آن چيزی كه برايم عشق است. شما
نمی توانيد ببينيد كه معشوقتان
را سوراخ سوراخ می كنند و بعد
بگوييد كه «شما چرا كم كار شديد؟»
ولی به نظر من قبلا كه شما
در سال يكی دو كار درخشان می
داديد شرايط به نوعی سخت تر
بود...
از چه لحاظ؟
الان به هر حال يك تكثری
ايجاد شده است و مخاطبان موسيقی
تكليف خودشان را می دانند. آن
موقع اين گونه نبود والان بعد از
باز شدن فضای موسيقی پاپ هر
طيفی ژانر موسيقی موردپسندش
را گوش می كند. الان فضا به
نوعی خالص شده است و آنهايی كه
علاقه مند كارهای شما هستند و
كارهايتان را تعقيب می كردند
الان ديگر منتظر هستند...
آقای مختاباد، ببينيد، هر
علتی معلولی دارد. خوشبختانه
شما ژورناليست هستيد و اين چيزها را
بهتر از من می دانيد. اولا من
گمان نمی كنم كه غربال جامعه،
از نظر موسيقايی اين گونه شده
باشد كه هر كسی دنبال پسند خودش
برود. دليلش را به شما می گويم.
اولا جوانی كه الان سی سال
دارد و بايد اوج شكوفايی و گزينش
و انتخابش برای نگاه به گذشته اش
و حركت برای آينده باشيد، هفت
ساله بود كه انقلاب شد، در اين بيست
و سه سال به او چه داده شده است؟
يعنی اينكه راديو و
تلويزيون كه محور و منبر تراوشات
هنری و فرهنگی هستند و اينقدر
هم مدعی هستند كه برای جوان ها
اين كار و آن كار كرده ايم، چه
كاری كرده اند؟ شما به عنوان
يك ژورناليست صادق _ كه من بر اين
گمان هستم _ بگوييد كه آيا يك
موسيقی يك ربعه _ حتی _ در هفته
به جوان ها داده می شود تا
تشخيص درستی از موسيقی ای
پيدا كنند كه مايه چند هزار ساله
اين سرزمين است؟ شما می گوييد
انتخاب، انتخاب چي؟ ببينيد بچه های
ما مبتذل و سطح پايين شده اند به
خاطر اينكه چيزی نديده و نشنيده اند.
اين می شود كه پناه می برند به
محصولات لس آنجلسی. آن وقت ما
از تهاجم فرهنگی حرف می زنيم!
اين موسيقی لس آنجلسی
كه شما فرموديد همان اوايل انقلاب
هم به صورت مخفی و زيرپوستی
وجود داشت ولی سيطره با
موسيقی سنتی بود. آن موقع مثلا
وقتی «بيداد» می آمد به
بازار، جامعه تكانی می خورد،
«دستان» همينطور. سئوالم اين است كه آن
فضا چطور شد كه به اينجا رسيد؟
اگر اجازه می دهيد قضيه را
يك مقداری فلسفی تر بررسی
كنيم.
زمانی ميكل آنژ در
ايتاليا مجسمه هايش را می
ساخت، كليسا می آمد و رويش را گل
می گرفت. ميكل آنژ می گفت:
اگر شما پتو هم روی مجسمه هايم
بكشيد، مجسمه های من لخت
هستند. اين صحبت آدمی مثل
ميكل آنژ است كه تاريخ هنر كره
زمين به او مباهات می كند، البته
اگر بداند كه كيست كه می داند. من
يك مثال ملموس می زنم. من
ايرانی هستم. شما حتما می
دانيد ميهن يعنی چه. لاهوتی را
هم می شناسيد، «تنيده ياد تو
درتار و پودم، ميهن ای ميهن»
چيزی است كه ما قبل از انقلاب
می خوانديم، در جريان انقلاب هم
می خوانديم و بعد يكی از
دوستانم رويش آهنگ گذاشت و استاد
شجريان هم خواند.
منی كه دل در آتش دارم و
شما معتقديد كه بايد «دستان» ساخت،
«بيداد» ساخت، «آستان جانان» ساخت،
«سرعشق» ساخت، «نوا» ساخت می
بينم كه اين آهنگ را از راديو پخش
می كنند و «ميهن ای ميهن» را
از آهنگ بيرون می آورند، «ميهن»
مگر بد است. اگر هست من بايد بدانم.
به عنوان يك شهروند، به
عنوان يك ايرانی، به عنوان
كسی كه در اين سرزمين به دنيا
آمدم و در آن نفس می كشم و می
خواهم حركت كنم. چرا «ميهن ای
ميهن» را درآوردند. چرا شعر
لاهوتی را سانسور كردند. اين حق
را چه كسی به آنها داده است. آن
جزئياتی كه از مائو گفتم همين
است كه ذره ذره آن تشكيل يك مجموعه
را می دهند كه باعث می شود
آهنگ بسازم و در گوشه ای
بگذارم
|
يک
گفتگو
نمی
خواهم در مقام دفاع از مثلا
تلويزيون باشم ولی اجازه
بدهيد كمی هم واقع بين تر
نگاه كنيم. فكر می كنيد كه
خود هنرمندان در اين جدايی
چه اندازه دخيل بودند؟ آيا
تحريم های هنرمندان و
موضع گريشان در اين مسئله
نقش نداشت؟
عزيز
من، استاد شجريان بعد از آن كه آقای
لاريجانی به تلويزيون رفت
بعد از هفده سال موقع سال تحويل
به آنجا رفت. حتما همه شما
يادتان هست. لحظه سال تحويل رفت
و تنها اشكالی كه من و
پيرامونيان بر او گرفتيم اين
بود كه برای چه كاستش را برد
تلويزيون. چون شجريان، پهلوان
بلامنازع آواز ايران، بايد
می گفت كه بايد دو ساز هم
بيايند كنارم باشند تا ساز را
نشان دهند. چرا كاستش را برد؟
|
|
اين
اشكال را من نه از لاريجانی،
از شجريان هم می گيرم و بعد
اين مسئله جا افتاد. ببينيد
وقتی يك پهلوان كه اين كار
را می كند، اگر خواننده
ديگری بگويد كه حالا من
می خوانم و شما فواره را
نشان ندهيد و ساز را نشان بدهيد
می زنند توی سرش و می
گويند استاد شجريان آمد و
كاستش را آورد، تو ديگر چه
می گويي؟ من وقتی می
گويم «وای اگر جزئيات تشكيل
يك كليت را بدهد»، اين را در
مورد همه چيز می گويم نه فقط
در مورد لاريجانی.
مجموعه
اين قضايا كار را به آنجا رساند
كه بعدش شما اگر قله هم باشيد (كه
آقای مختاباد می گويند و
البته در مورد من اغراق می
كند چون من هيچ وقت نه تنها به
قله نرسيدم، بلكه از كنارش هم
رد نشدم) بايد بسازيد و منتظر
بنشينيد كه يك روزی لااقل
برای «ميهن» و «وطن» و «ايران»
نوارتان را تيغ نزنند.
|
|
آيا
ما از اين صحبت های شما
می توانيم نتيجه گيری
كنيم كه هنوز در موسيقی
مسائل حاشيه ای اصل است؟
نه،
هرگز، بايد از دو ديدگاه به اين
قضيه نگاه كنيم. يكی درمورد
خلق اثر و ديگری در مورد
منظر بيرونی آن. تا
آنجايی كه مربوط به ذهن و
خلاقيت هنرمند است به نظر من در
اين چند سال موسيقی پيشرفت
كرده است، ولی در خلوت
هنرمند و در ذهن او. در
چگونگی مسائل بيرونی و
اجتماعی و نضج و گسترش آن
خيلی افول داشته است.
ما
يك بحثی با آقای
فخرالدينی داشتيم و وقتی
پرسيديم كه چرا از آهنگسازان
بزرگ و شناخته شده، آهنگ
برای اركستر نمی گيريد...
...
آهنگ نمی دهند...
ايشان
يك بحث اش اين بود و بحث ديگر
اين كه فضای تازه ای
طرح كرد و اعتقاد داشت كه آنها
كارهايشان را كرده اند و به
اصطلاح دوره خلاقيتشان تمام
شده است، الان هم پرسشم اين است
كه ما چقدر از آقای مشكاتيان
می توانيم انتظار داشته
باشيم كه هم «دستان» توليد
كنند، هم «بيداد» و هم «نوا و
مركب خواني» و هم كارهای
ديگر و با صحبتی كه ايشان
داشتند يعنی اينكه ايشان
كارشان را در موسيقی
ايرانی كرده اند.
يك
اصطلاح در بر و بچه های
شعر هست كه می گويند: شعر را
گفته يا ساخته؟ اگر شعر را
ساخته باشد فرق می كند تا
شعر را گفته باشد. «عشق
آمدنی بود، نه آموختني» كه
ابوسعيد می گويد. شما
زمانی كه به يك مراحلی از
سازندگی برسيد، ديگر اين
كار برايتان مثل نفس كشيدن
می شود. هرگز زور نمی زنيد
و با نت كشتی نمی گيريد كه
بيايد، ممكن است بيايد، ممكن
است نيايد. شما فقط می
توانيد ميزبان خوبی باشيد.
البته
وقتی از يك مرحله ای
بگذريد. شما چايكوفسكی را
ببينيد. دوور ژاك را ببينيد.
باخ را ببينيد. باخ مثلا يك سال
كنسرتو براندر بورك را ساخت،
دوازده سال هيچ نساخت. دست خودش
نيست. فكر نكنيد كه دنبالش نيست
و نمی خواهد ولی می
داند كه جايگاهش كجاست.
اتفاقا
پرسش ما هم همين است كه اين
عوامل بيرونی چه اندازه در
خلاقيت هنرمند تأثير دارد؟
عزيزم، من گفتم من می سازم و می گذارم
در خانه ام. چگونگی بيرون
آمدنش اصلا برايم مهم نيست. اگر
می گفتم كه عوامل بيرونی
به گونه ای است كه من هم
عصبانی هستم، هم متأثر و
ناراحت و نمی سازم، آن وقت
به اين بخش قضيه می پرداختيم.
ولی می گويم من می سازم.
دارم ديوانه می شوم. دارم
منفجر می شوم. من از «عقاب»
خانلری و «دماوند» ملك الشعرای
بهار ساخته ام تا «شب»
نيما.
اين
كارهايی كه ساخته ايد چه
اندازه از پيرامونتان گرفته
شده و تحت تأثير جريانات
اجتماعی است؟
من
كه از آسمان نيامده ام. به هر
حال من با اين مردم حرف دارم.
حالا ممكن است حرف مرا متوجه
نشوند و بگيرند كتكم بزنند.
ولی كارم متعلق به آنها و
متأثر از آنهاست. زبان و ضربان
آنها اگر بوده باشی باعث
افتخار است. به قول حافظ «هر كه
شد محرم دل در حرم يار بماند /
وانكه اين كار ندانست در انكار
بماند / اگر از پرده برون شد دل
من عيب نكن / شكر ايزد كه نه در
پرده پندار بماند.»پرده پندار
اين است كه آدم در خلوت خودش
بنشيند و از مردم جدا باشد.
مگر
می شود؟ شايد من تنها
موزيسينی هستم كه هيچ وقت
آهنگ رفتن از اين سرزمين را
نكرده ام و به اين افتخار
می كنم. نرفتم امتحان كنم
ببينم می توانم بمانم يا
نمی توانم. همين جا بهشت
من است، جهنم من است و گورستان
من و عشق من. هر كدام از بچه ها
آمدند گفتند ما برويم يا
نرويم؟ گفتم كجا برويم؟ اينجا
سرزمين خودمان است. بنابراين
مباحث تأثيرپذيری از جامعه
و پيرامون را اصلا نبايد مطرح
كرد وگرنه من در فلورانس خانه
دارم می توانستم بروم و
آنقدر هم ايتاليايی ها
ناراحت شدند كه آمدم چون برايم
پاسپورت ايتاليايی آوردند
ولی قبول نكردم: گفتم من
پاسپورت ايرانی دارم.
چرا
اصرار داريد بمانيد؟
اصرار
ندارم، دوست دارم.
بگذاريد
درباره تأثيرگذاری از
پيرامون يك مسئله ای
را مطرح كنم. يادم می آيد
حدود ده، دوازده سال پيش كه
دانشجو بودم در يكی از مجلات
ادبی آن زمان شعرهای شما
را می خواندم و اين سئوال
هميشه برايم مطرح بود كه چرا
آقای مشكاتيان كه شعر می
گويد و شعرنو هم می گويد از
زبان شعر خودش استفاده نمی
كند. ما پيشينه شعری غنی و
مستحكمی داريم كه غيرقابل
انكار است و بسياری از
موضوعاتی كه در آنها مطرح
شده مسائل امروز جامعه ما هم
هستند اما به واسطه نوع زبان و
تكنيك هايی كه به كار
می بردند، ميزان
تأثيرگذاری آنها كمتر شده
است. در حالی كه همان مضامين
را شاعران امروز ما به
زيبايی و صلابت و با زبان
امروز بيان كرده اند. چرا
برای بيان اين مسائل از مابه ازای
قبلی آنها استفاده می كنيد و كمتر از
اشعار امروز بهره می گيريد؟
آيا با ساختار موسيقی
سنتی ما مغايرت دارد؟
جوابتان
را با شعر می دهم: «حافظ ز
خاك خيز زمان زبان توست /
تير فريب سوز غزل در كمان توست /
شب ها به بام ميكده تكبير
می زنند / مستی فسانه ای
است كه در داستان توست» ببينيد
اگر شرايط اجتماعی به گونه ای
برسد كه شما رويكرد به گذشته
داشته باشيد يعنی در جا زديد
و من به اين رسيدم كه گمان می
كنم هنوز حافظ از ما جلوتر است
و برای اين مسئله متأسفم.
آيا
در فضای امروز كسانی
نيستند كه اين مضامين را
بتوانند...
حتما
هستند.
چرا
از آنها استفاده نمی كنيد؟
من
تنها كسی بودم كه از «قاصدك»
اخوان استفاده كردم، از «شب»
نيما استفاده كردم، از سايه
اشعاری را استفاده كردم. من
هلاكم برای كار كردن روی
شعر نو. سال ها قبل گفته بودم
كه من پيشتر از زمان خويش آمدم
كه البته جسارت بود. من
شعرهايی از اخوان و استاد
شفيعی كدكنی را كار كرده ام
و اصلا با گروه تنظيم هم شده
ولی خوب موقعی كه من
روی مثلا «جان جهان دوش كجا
بوده اي» كار می كنم،
می بينم كه خيلی ها غش غش
حال می كنند در حالی كه من
زياد لذت نمی برم. نه اينكه
آن كار را همين طوری كرده
باشم، من هيچ كاری را
الكی نمی كنم. آن هم لحظه ای
از من بوده ولی نه آن لحظه ای
كه در اوج عروج بودم. لحظه ای
است كه برای من اتفاق شاد
كننده ای افتاده است و آن
آهنگ محصول آن لحظات شاد است.
البته اين معرفت در ايرانی
ها بود و بيشتر از آنكه بايد
مرا دوست داشتند. يك سئوال من
از شما می كنم: من می
توانم در همين شرايط كنونی،
«روزگار غريبی است نازنين»
شاملو را كار كنم؟
شايد
شعری با اين صراحت را نشود
كار كرد اما خيلی اشعار
ديگری هستند كه می شود
روی آن كار كرد...
شاملو
فرزند همين سرزمين است. اگر
شرايط جهان سومی ما نبود
يكی از كسانی است كه بايد
نوبل را به او می دادند و در
ضمن اين شعر، كه مسئله خاصی
ندارد. من بالاخره بايد بدانم
چه كار بايد انجام دهم.
استاد،
من صرفا فضای اجتماعی و
سياسی را مدنظر ندارم. به
نظرم حتی اگر بخواهيم
عاشقانه كار كنيم بايد...
...
عزيز من ما جهان سومی ها هم
سياسی هستيم. سياست به
معنای سياسی بودن نيست.
شما كه می خواهيد پيرامون
خودتان راتغيير بدهيد، يا اگر
عرضه اش را نداريد تصحيح
كنيد، بايد سياسی باشيد.
يعنی
شما اعتقاد داريد كه هنرمند
اگر وارد ژانرهای ديگر
بشود، رسالتی را كه بر دوش
دارد انجام نداده است؟
نه.
من هرگز چنين چيزی نگفته ام،
مطلق نكرده ام. من حرف گوگن
را نزده ام. او می گويد: «هنرمند
موقعی كه از پيرامونش
راضی شد مرده است» من چنين
چيزی نگفته ام. من می
گويم اينجا را دوست دارم و
بزرگترين دليلش هم اين است كه
اينجا مانده ام. يك بار هم
آهنگ رفتن از اين سرزمين را
نكرده ام.
گفت و گو: سيد
ابوالحسن مختاباد ـ آرش نصيرى
از:
روزنامه شرق
بيست
و پنجم آبان ماه هشتاد و دو
|
|