ايران

پيك

                         

عاليجنابان!

اين تباهی ملی را چه کسي

در دامن مردم ايران گذاشت؟

 

 

سيد علی صالحی

کتاب ، کلمه، فرهنگ و ادبيات ما لبريز از ضرب المثل های فئودالی، پند و اندرزهای رياکارانه ، ترس و بيم های بی رحم و مباداهای بيماری زاست. چرا من حق نداشته باشم پايم را از گليمم آن سوتر بگذارم؟ چرا نام بسياری از لذت های مشروع و انسانی را"گناه"گذاشته اند؟ چرا درون خود را تهی دارم تا......؟ اين امثال محکوم شده اند، اما حاکم از کجا آمده است؟ اين ستايش فقر و نيايش نکبت نيست؟

ما ملت استعاره ها و ابهام ها هستيم و فراموش کرده ايم که ابهام و استعاره و سخن چند پهلو تنها مفرهايی برای گريز از تيغ سنت و تاريخ مذکور و سانسور وتربيت ترکه ای بوده است و حيرت اينجاست که به مرور زمان از اين نوع تقيه به عنوان ارزش های ادبی ياد کرده و به ما نيز به ارث رسيده است.

پنهانکاری و ريای فرهنگی را شکلی از مبارزه و مقاومت قلمداد کرده اند. در خانه ما را کوروش و رودابه صدا می زنند اما شناسنامه ما حرف ديگری دارد و اين همه از نفخات رويارويی با حکومتهای جبار و سانسور پرست در طول تاريخ بوده و هست.

يک جامعه بايد تا چه درجه ای از تب ترس بيمار باشد که در آن واژه "رند"صاحب ارزش شود. در جامعه و در بين ملتی که آزادی نسبی را تجربه کرده است نيازی به اين خرمهره ای زبانی و شعبده های کلامی نيست. اين طاعون تيره خود مولود پاترناليزم دروني(خودسانسوری تحميلي) و ديکتاتوری فرهنگی سياسی و بيروني

(سانسوردولتي)درطول تاريخ تکه پاره شده ماست. قصه ديروز و امروز نيست. تخيل ما را خودسانسوری و حقيقت گويی ما را سانسور دولتی به قربانگاهی برده است که بوی تعفن آن، تاريخ را غير قابل تحمل کرده است.

"خودسانسوری تاريخي"همه ضمير ناخودآگاه و خوابها و روياهای ما را نيز آلوده کرده است. جراحتی مزمن که ريشه در تربيت و ترس روستايی انسان ايرانی دارد. خودسانسوری طاعون خلاقيت است و سانسور دستوری و دولتی نيز بی خويشتنی ملت ها و فروريزی فرهنگ ها و تحقير تمدن ها را رقم می زند. تاريخ(همين تاريخ ظالم نوشته مشکوک) که پيش روی ماست ميگويد: هر عصری که اين بی خويشتنی ملی،دوام يافته است راه بر هجوم و تسلط بيگانه هموار شده است. سانسور و خودسانسوری تمرين برای تسليم شدن است.

حالا پرسش اين است:

    - وجود رو به ازدياد دو ميليون معتاد نگران کننده است يا وجودروبه کاستی هزار تا سه هزار خواننده کتاب و اهل     مطالعه؟ آيا اين دو ميليون معتاد با همين هزار نسخه شعر و داستان و ترجمه خودزن و ويران شده اند؟

- سران شرکت های مضاربه ای دهه شصت که اموال مردم را ربودند و رفتند، تحت تاثير بوف کور "سادغ حدايط" بوده اند؟

- نبود کار و نان و عدالت عده ای را خيابانی کرده است يا شعرهای نيما؟

- اين همه زندان مالی مولود قرائت مزامير ماست؟

- کداميک از سلاطين ريز و درشت مواد مخدر، يکبار در زندگی اش پشت ويترين يک کتابفروشی مکثی کرده است؟

- برج های آسمان خوار تهران با آجرهای آغشته به آه فقيران بالا ميرود يا بلوک کاغذی کتاب؟

- کدام بزهکار اقرار کرده است که من پس از مطالعه مبسوط چند کتاب سانسور نشده جلد سفيد قاچاق زيراکسی به اين روز افتاده ام؟

- اين باندهای دوزخی، کاروان کتاب به سوی پاکستان و کشورهای عربی راه انداخته اند يا کاروان دختران معصومی که می توانستند مادران شايسته و آينده اين سرزمين باشند؟

- کدام کتاب عامل توزيع گوشتهای فاسد در جامعه بوده است؟

- راستی اگر اعمال سانسوربه نيت و با هدف حفظ حيثيت اجتماعی و عفت جامعه انجام می گيرد.چرا گرسنگی را سانسور نمی کنيد؟ چرا بی عدالتی را حذف نمی کنيد؟

 

در اين ميان ما چه کنيم؟

 

من هرچه فکر می کنم که چرا بايد خفه شوم، زبان به دهان بگيرم و سکوت کنم؟ دليل قانع کننده ای نمی يابم. علاقمندان به سانسور و دلسوزان عجول به من بگويند اگر کتاب، مولف و ناشر مسبب فقر قريب به پنچاه ميليون انسان ايرانی شده است، پس چرا تيراژ کتاب در اين سرزمين تا سقف(کف) پانصد نسخه سقوط کرده است؟ نه مگر اين پنجاه ميليون نفوس از طريق کتب سانسورنشده به اين حال و روز افتاده اند؟ پس ما اين همه مخاطب داشته ايم و نمی دانستيم!

 

سکوت؟هرگز!

 

نويسنده و اهل کتاب و ناشر، مبشر صلح و آگاهی و عدالت است. به ديوار کوتاه آنان نگاه نکنيد. مردم آنها رادوست دارند و به ياد داشته باشيد "خيال "را نمی توان به "تخمين" بست. آنها که کلمه را از تيغ می ترسانند خبر ندارند از کجا تيغ خواهند خورند.

 

ياس نو – 12 مهرماه 82 با عنوان "خيال را نمی توان به تخمين بست"

تنظيم س.س-  برای پيک

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی