|
به
نوشته روزنامه های تهران دادگاه
انقلاب دو دانشجو را به اتهام نوشتن
نامه به
کوفی عنان و تحصن در مقابل
مجلس محاکمه می کند... اما نوشتن
نامه به دبيرکل سازمان ملل امری
است که کمی نياز به توضيح دارد.
حکومت
هائی آن چنان که ايران امروز
دارد و عراق ديروز داشت، از جمله
موضوع هائی که جا می اندازند،
با تبليغات بسيار يکی هم اين است
که سازمان های بين المللی در
اختيار
قدرت های جهانی هستند و به اين
ترتيب راه را بر رجوع ستمديدگان بر
اين
مراجع
می بندند و آن را تبديل به
کاری می کنند که انگار از غيرت
ملی و وطن دوستی به
دور
است که نيست. معتقدند هر چه می
کنند رواست گرتو بنالی خطاست.
اما به هزار دليل
ناليدن
نزد مراجع جهانی خطا نيست. يکی
هم اين که جمهوری اسلامی در
سازمان ملل عضو
است
و در نتيجه به شرايط و نهادهای آن
تن داده است و در کميسيون حقوق بشر
هم
نماينده
دارد. سئوال اين است که اگر اين کميسيون
ها و نهادها تحت نفوذ و سيطره قدرت
هاست
برای چه در آن ها شرکت داريد و
مدام از قول آن ها عليه ديگران گزارش
می دهيد و
مدام
به گزارش های آنان درباره نقص
حقوق بشر در مناطق مختلف دنيا در
بخش های خبری و
تبليغاتی
خود استناد می کنيد. اگر دبيرکل
سازمان ملل متحد کسی است که رجوع
به او
برای
دانشجويان گناه بزرگی است، چرا
هر گاه که گرفتار می شويد پشت او
پنهان می مانيد
و
از او تجليل می کنيد.
نهادها
و سازمان های بين المللی درست
می شوند تا به گزارش هائی
برسند که از
کشورهای عضو آن ها می رسد، کار
ديگری ندارند و اگر قرار باشد
همه کشورها اين نهادها
را
بيگانه و رجوع به آن ها را وطن
فروشی بدانند ديگر برای چه
هستند و چرا دولت
ايران
با آن ها رابطه دارد.
همين
قاعده در مورد جوايز و انتخاب
های بين المللی هم حاکم است،
وقتی آقای خمينی مرد سال 1980
شد، همه بيگانه ستيزان به شوق آمدند
و آن را دليلی بر بزرگی رهبر
خود
ديدند
اما وقتی احمد شاملو نامزد جايزه
نوبل ادبيات شد جای آن داشت که
افشاگری شود
و
همه بدانند که اين جايزه معتبر
جهانی در دست مخالفان استقلال و
آزادی است. حالا
هم
وقتی بنا به حکم شرم آور قاضی
چوان همدانی يک استاد دانشگاه به
جرم سخن گفتن و
ابراز
عقيده اش به اعدام محکوم می شود
که امر نادری در جهان است و بزرگ
ترين تبليغ
و
توهين به اسلام و قوانين آن - و جز
آقای عسگراولادی و مصباح
يزدی کسی، حتی مراجع
روحانی
و رهبر جمهوری اسلامی هم از آن
دفاع نکرده است – چه جای عجب که
نهادهای بين
المللی
به ميدان آيند و مردی دانشمند را
که يک پای خود را در راه دفاع از کشورش
از
دست
داده و زير اين ظلم هم دم از خشونت
نمی زند بلکه همه را و از جمله شاگردانش
را
دعوت
به مسالمت می کند، نامزد جايزه
ای مانند نوبل صلح کنند. جوايز
بين المللی از
همين
انتخاب ها اعتبار می گيرند. به
نوشته طنزآلود و لودگی کيهان مگر
اين اعتبار ها
کاسته می شود.
يا
وقتی کسی مانند اکبر گنجی
در جامعه ای مانند ايران به
حکمی، که صادرکننده آن
معلوم
است به زندان می افتد و چهار سال
است محروم از حقوق هر متهم و
زندانی در کنج
اوين
نشسته است و حتی دوستانش هم به
اقتضای سياست بازی از
يادآوری او کناره گرفته اند، چه
عجب اگر انسان دوستان جهان – و در
اين جا سبزهای اروپا – او را از
ياد
نبرند.
اين سبزها همان ها هستند که در
مجادله ايران و آمريکا بيش از هر گروهی
از آن
که ضعيف و مظلوم است دفاع می
کنند. اما تا به گنجی می رسد
عامل صهيونيسم می شوند،
"خنده می آيد خلايق را از اين
بولعجبي"
طنزنويس
آفتاب يزد چه خوش نوشته است در ستون
« وچه خالی می رفت » يکشنبه
اين روزنامه.
آری از ديدگاه اينان جامعه
بشری محکوم است و بايد مرگش را
خواست و مشتی محکم به دهانش کوفت.
اما باکی
نيست، آنها که پيام می دهند
مسووليت جان سازگارا(نه با
زندانبان و صادر کننده بازداشت او)
بلکه با کسانی است که
از
اعتصاب غذای او جانبداری
می کنند و همان ها که پيام داده
اند " گنجی در اوين می ماند
تا جنازه اش از در آن خارج می شود"
آب در هاون می کوبند و جهان را و
زمان را نشناخته
اند و به کوچکی فهم خود می پندارند.
جان
جهان امروز در پيوستگی آن است و
در
نگاهش
به انسان. اين حرکت را نه کشيشان
دوران انگيزسيون توانستند از رفتار
بيندازند،
نه صهيونيست های خشونت طلب، نه
بن لادن، نه صدام حسين، نه نومحافظه
کاران
تگزاسی
می توانند و نه هيچ نيروی
ديگری. ارزش جهان امروز که با همه
ناهنجاری هايش
جای
بهتری است برای زندگی تا
جهان های گذشته، در همين است که
روز به روز به هم
پيوسته
تر و انسانی تر می شود. فرمان
اين جهان نه که در دستان لرزان سعيد
مرتضوی و
رييس
شعبه دادگاه انقلابی که
دانشجويان را محکوم می کند نيست،
که در دستان آمران آن
ها
هم نيست. گيتی است، کی پذيرد
همواری.
گفتند
طفلی دعا می کرد که معلمش را
مرگ ببرد که او از نوشتن مشق و تکليف
خلاصی يابد، معلم شنيد و به او
گفت من اگر بميرم پدرت معلمی
ديگر می گيرد و کار تو درست
نمی
شود، دعا کن پدرت بميرد. پدر شنيد و
گفت من هم اگر بميرم تو از درس خلاص
نمی شود، دعا کن الفبا بميرد.
|