|
سال
اول يا دوم دبيرستان بودم همسايه
همسن و سالی داشتم حسين نام كه از
آن بچههای پرشور بود كه
زندگی از بالای و پست او ميجوشيد،
اهل هنر و همه فن. صبحهای زود
كوله به دوش نوك كوهها بود و
پای ثابت هر اردو، نی هم ميزد،
شعر هم ميخواند، با تكه و روزنامه
و سريش پاكت هم ميساخت برای كمك
خرج. من به نام شعر تكه پاره هائی
سر هم ميكردم، حسين گاه ميخواند،
در آن زمان دوسالی بود كه با
خانواده آنها همسايه هم شده
بوديم، پدرش معلمی فروتن و اهل
كتاب بود كه به دام افتاد. هنوز
ساواك تاسيس نشده بود، خانواده آنها
هر روز پشت در فرمانداری
نظامی ميرفتند برای پی
گيری كار پدر حسين. اما نميدانم
چرا آمدند و روزی حسين را از
مدرسه بردند. حسين هيجده روز نبود و
مادرش ما ميدانيم به چه حالی
بود و هر صبح دخترها را به اين و آن
ميسپرد و راهی فرمانداری
نظامی ميشد، تحقير بود و توهين
اما باز ميرفت. تا غروبی كه خبر
رسيد حسين باز آمده است. من به چه
حالی وقتی خبر شدم سراپا
شادی به در خانه شان دويدم ولی
خواهرش با نگاهی كه در آن وحشت
بود گفت حسين در خانه نيست و من ميدانستم
كه هست. دو سه روز بعد مادرش آمد
پرونده او را از دفتر گرفت و از
مدرسه ما برد. همه بچهها سئوال
بودند. در آن هيجده روز چه گذشت كه
شور از آن پرشور رفت. در كوچه گاه ميديدمش
راه كج ميكرد و نگران دور و بر مينگريست.
از پچ پجهای زنانه خانه به خانه
خبرمان شد كه از او تعهد گرفتهاند
كه با هيچ كس نجوشد وگرنه آنها را
ميگيرند و حسين داشت برای ما
فداكاری ميكرد. گاه از پشت بام
سرك ميكشيدم و در حياط خانه شان ميديدم
او را كه قدم ميزد و كتاب درسش را
در دست داشت و معلوم بود كه نميخواند
و با پارچه ای سرش را بسته بود.
گفتند به سردردهائی مبتلاست كه
او را آرام نميگذارد. نی اش را
شكسته بودند و صدای آن ديگر به
گوش نرسيد. اما هنوز در گوش من هست. و
آن صحنه از برابر چشمم دور نميشود
كه با سری به دستمال بسته ساكت و
پابرهنه دور حياط ميگشت و من در
پشت بام اشگ ميريختيم و به اميد آن
كه سكوتش روزی بشكند و من بپرسم
پسر با تو چه كرده اند.
بعد كه پدر حسين هم آزاد شد، آنها
از كوچه ما رفتند ولی در كوچه
خاطرههای من ماندند.
اين را در شبی دارم به ياد ميآورم
كه علی افشاری و ناصر زرافشان
از زندان به مرخصی آمده اند، هر
دو نزديك به يك سال است كه از آن
قلعه هوش ربا كه اوين نام دارد پا
بيرون نگذاشته بودند. هر دو چيزی
نميگويند مانند آن ديگرانی از
دانشجويان و روزنامه نگاران كه اين
اواخر به مرخصی و يا با وثيقه به
در ميآيند و سكوتشان سرشار از
فرياد است. علی افشاری تپل و
خجالتی و عاقل را از روزهای 18
تير لعنتی ميشناسم. از عقل
انديش ترين بچههای جنبش
دانشگاهی بود. نه اهل جنجال و نه
احساساتی. محكم و متين مثل آدمهای
چهل پنچاه ساله. با او كه سخن ميراندی
اميد به دلت ميافتاد. ميدانيد كه
او را گرفتند و به مصاحبه ای از
آن دست كه افتد و دانی مجبور
كردند و در آن جا هم چيزی نگفت
ولی همين قدر كه توانسته بودند
از علی افشاری مظهر جنبش
دانشجوئی مصاحبه ای بگيرند
قند در دل آقايان آب شد و اشك در چشم
بچهها حلقه زد. از جمله آنان كه در
آن روز به مصاحبه علی افشاری
خرده گرفت همبند امروزيش عباس
عبدی بود كه معتقد بود آدمی
وقتی وارد اين عرصه شد بايد خود
را برای هزينه دادن آماده كند.
علی افشاری زندانش را گذراند
و وقتی به در آمد مصادف با سالگرد
18 تير بود و دانشجويان بی اعتنا
به مصاحبه ای كه كرده بود دوره اش
كردند و ميخواستند همان افشاری
باشد كه پيش از زندان بود، علی
لاغر شده بود اما به چند روزی به
صدا در آمد و شمه ای از رحمتشان
را گفت. از جمله گفت كه آن مصاحبه با
چه ترفند و فشاری ضبط شده است و
دين خود ادا كرد. كوتاه مدتی بعد
او را فراخواندند. همان طور كه وعده
كرده بودند و اتهامی تازه به او
تفهيم شد كه همه ميدانستند تنها
به دليل فاش گوئی اوست. پروژه
اعتراف گيری عصبانی شده بود. راس فرياد ميزد كه اگر اين طور باشد
سنگ بر سنگ نميماند و همه از زندان
كه به در ميآيند بلبل ميشوند.
مهم نبود كه اتهامات تازه همانها
بود كه افشاری به خاطرش زندان
كشيده بود، مهم آن كه دوباره او را
ميخواستند. مگر با دكتر امير
انتظام جز اين كردند. علی
افشاری راست و خندان اين بار به
زندان رفت و حالا بعد از يك سال به
او مرخصی دادهاند تا ببينند
صدا خفه كنی كه كار گذاشتهاند
اين بار كار ميكند يا نه .
ناصر
زرافشان اما از همنسل من است و از
دوران نوجوانی نام او را در بين
دانشجويان مقاوم و مبارز دوره شاه
شنيده ام و از همان زمان با زندان
آشناست. نگوئيم كه وقتی به زندان
شاه با كسی به نام حسين
شريعتمداری همبند بود او و گروه
بچههای چپ به چه حال بودند و
حضرات در كجا كه اين داستانی است
مكرر گفته شده . اين بار كه ناصر با
موهای سفيد فعاليت ميكرد آن هم
نه سازمانی و حزبی بلكه
فعاليتهای فرهنگی و
روشنفكرانه و در زمينه تخصص خود كه
حقوق باشد همان همبند چهها از
بی انصافی و ناجوانمردی
نوشت. كه حالا در مقام نماينده
ولی فقيه در روزنامه كيهان نشسته
بود. تازه ناصر شانس آورد كه وقتی
به بند افتاد همبندش ديگر از
بازجوئی اوين ارتقا مقام يافته
بود وگرنه ... باری.
به
دنبال قتلهای زنجيره ای
ناصر زرافشان كه وكالت از مظلومان
در خونش بود و هست و دفاع از ستمبران
كارش، وكالت خانواده مقتولان به
عهده گرفت و حاضر به معامله نبود
مانند بعضی از همكارانش.
روزگاری كه در سالن پنج آموزشگاه
اوين ميهمان حاج آقا بودم شبی
وكيل بند آمد. گويا مژده آورده بود
برای ما كه از بيرون خبر نداشتيم
كه دكتر زرافشان را آورده اند. در
دلم پرسيدم از خود: يعنی ناصر را
آورده اند. چه بگويم كه بدم هم نيامد
كه ميدانستم او زندان آشناست و
اوين نديده نيست و وجودش تسلای
خاطر خواهد شد. اما او را به سالن شش
بردند. روزهای بعد از دورش ميديدم
با موهای پريشان سفيد و از دور
دستی تكان ميداد، اما سه چهار
روزی بيش تر نگاهش نداشتند، آن
هم دليل داشت بهانه گرفته بودند تا
موقع محاكمه متهمان او در دادگاه
نباشد. البته كه ترازوی عدل بی
جا كاری نميكند. دادگاه كه تمام
شد بدون حضور وكيلی كه اهل
معامله و ترس نبود ناصر را آزاد
كردند و بعد از رفتنش وكيل سالن آمد
و نامه اش را آورد. و ناصر كسی
نبود كه آرام گيرد و سر زير تيغ دهد
و صدا خفه كن را بپذيرد و همان شد
مصاحبه كرد و گفت و گفت. تا اين بار
با پرونده ای كامل كه در آن هم
مشروب الكلی نهاده بودند و هم
هفت تير به هفت سال محكومش كرده اند.
حالا بعد از سالی به مرخصی
آمده است و نبايد از او طمع داشت كه
سخنی بگويد، چنان كه از علی
افشاری. اما خوب است كه در همان
سكوت بدانند كه قدرشان ميدانيم.
چنان كه معنای سكوت همه ديگران
از حسين باستانی كه مقالات
موشكافانه اش ديگر چاپ نميشود و
هم وحيد پوراستاد و دانشجويانی
كه در حوادث خرداد ماه به بند
افتاده اند. همين طور سينا
مطلبی، چنان كه از آن روحانی
غيور و ازاد انديش مقصودم اشكوری
است هم به مرخصی كه آمده و مشغول
معالجه شده هيچ خبری نرسيد. از
عليرضا جباری كه آن هم بلا ديده
است هم. مژدگانی بايد داد دستگاه
حاجی آقا را و صدا حفه كن هايش كه
كار ميكنند.
در روزهای اوج انقلاب، پائيز 57
در خيابان انقلاب و در خيل جمعيت
ناگهان چشمم به حسين افتاد، بعد از
سال ها. پسر چه شدی؟ كجا بودی؟.
باز پرشور بود و هيجان با همان
موهای تك تك سفيد. سر كه
برگرداندم پدر حسين را هم ديدم كه
همراه با مردم فرياد ميزد. دلم
خواست حسين نی بزند. خنديد و گفت
هزار كار واجب دارم از نی زدن
واجب تر. خوشت ميآيد هاو اين در
روزهائی بود كه صدا حفه كنها
همه بی اثر شده بودند و شهر همه
فرياد بود و حسين سرش را نبسته بود و
جوانی گرفته بود مثل همان
روزهای اردوی منظريه.
حالا
بگذار پاداشی هم بگيرند
كارشناسان مجرب پروندههای
دانشجويان و روزنامه نگاران و
سياسيون ـ اين كارشناس پرونده هم
صفت تازه بازجويان است، كه دست كم
يكيشان كه مامور پرونده عباس
عبدی باشد اين روزها به مرخصی
رفته و بالبخند بايد گفت لابد اگر
به مرخصی نرفته بود عباس هم به
مناسبت برای شركت در كنگره
جوانان جبهه مشاركت كه عكس او همه
جا به ديوار بود مرخصی ميگرفت ـ
ماجرا از درام به كمدی تبديل شده
است و كسی به فكر ظاهرسازی
برای عدالت و آرايش چهره اين
فرشته عدالت هم نيست كه با فرمان و
با تلفن ترازويش را بر ميدارد و
حكم ميدهد و زندان مياندازد.
فرشته عفريته منظر ما ديگر شورش را
درآورده از بس كه گرفتار سياسی
بازی شده است.
اما بگذار همه دانشجويان ما كه
گرفتار شدهاند دستمالی بر سر
ببندند و با هيچ كس جز مادر و پدر
نگران خود سخنی نگويند و به
تعهدی كه از همسر و مادرشان
گرفته شده متعهد بمانند. بگذار وب
لاگ سينا مطلبی همچنان تاريك و
كور بماند، صدا از يوسفی
اشكوری در نيايد و مانند آقای
عبدالله نوری كه روزه سكوت گرفته
است ديگران هم. اصلا من جای
خانواده محسن سازگارا كه از سه روز
پيش در اعتصاب خشك است و با قلب
بيمارش چه ميكند هيچ كس نميداند،
به جای همسر دردكشيده سعيد
رضوی فقيه كه جواب بچه چند ماهه
اش را نميداند چه بدهد، به جای
مريم دختر تازه به خانه بخت رفته
عباس عبدی، به جای همسر احمد
زيدآبادی و خانواده به شدت نگران
احمد باطبی و پدر اكبر و منوچهر
محمدی و امين زاده باشم به سراغ
كارشناسان مجرب پروندههای
عزيزانشان ميروم و تعهد ميدهم
كه اگر از زندان بيايند هيچ نخواهند
گفت. اصلا همه با هم روزه سكوت
خواهند گرفت. دستمالی بر سر
خواهند بست و دور حياط ميگردند و
صدا خفه كنها را بر دهان خواهند
گذاشت تا حقوقی كه كارشناسان
مجرب ميگيرند حلالشان باشد. چنين
شوخی با اكبر گنجی نميتوانم
كرد كه وجودش خود صدهزاران صداست و
هم از دكتر هاشم آقاجری كه چنان
محترم است كه به طعنه هم درباره او
چيزی نميتوان گفت.
اما
چه آنها كه بی صدا ميشوند و چه
ديگران و از آن جمله سيامك پورزند،
امير طيرانی، هدی صابر و رضا
عليجانی.
اما
باز ميگويم كه ما از پشت بام
نگاهشان ميكنيم و صدايشان را ميشنويم
حتی اگر هيچ نگويند. اصلا ميخواهيم
چه كنيم كه از نامه آخر آقاجری او
به ديوان عالی با خبر شويم. اين
شرح دردی است كه همه كس ميداند.
اين خيل گسترده با مسالمت تمام
چيزی جز آزادی مردم نخواستهاند
و نميخواهند. با كلمه نه با سرب،
آزادی خود را از دست نهادهاند
تا حقوقی را بجويند كه برای
همه آدميان وضع شده است و چه بی
خبرند آنها كه ميپندارند ميتوانند
همه مردم را دستمالی بر سر بست و
دور حياط گرداند.
جا
دارد كه ملت ايران ياد و نام و خاطره
همه آنها كه بندی آزادياند و
گروگان آزادی ملت بزرگ دارند. دو
روز پيش جوانان مشاركت چهار كبوتر
به ياد دكتر آقاجری و اكبر
گنجی و عباس عبدی و سعيد
رضوی فقيه آزاد كردند و من در دلم
بود كه بايد هزاران كبوتر را آزاد
كرد كه ملت ايران روزی چنين ميكند.
متبرك باد نامتان
حسين شريعتمداری
"بمب" هسته ای هم می خواهد!
تصويب
قطعنامه عليه ايران توسط شورای
حكام آژانس بين المللی انرژی
اتمی، تصميم سازان جمهوری
اسلامی را در موقعيتی همچون
ايستادن بر لبه تيغ قرار داده كه
همواره از آن می گريختند.
به عقيده
ناظران سياسی، در طول نزديك به
ربع قرن عمر جمهوری اسلامی
چنين موقعيتی بی سابقه بوده
است كه حكومت ايران ناگزير شود بين
دو راه مشخص و تعيين شده يكی را
انتخاب كند و در آن ميدان مانوری
نداشته باشد.
در بحران
های بزرگی كه در ربع قرن گذشته
در سياست خارجی ايران رخ داده،
ماجراهائی مانند گروگان
گيری، پايان جنگ هشت ساله با
عراق، فتوای قتل سلمان رشدی،
ماجرای رستوران ميكونوس و حكم
قاضی آلمانی عليه رهبران
جمهوری اسلامی، راه هائی
گشوده شد كه رهبران ايران بتوانند
با تغييری اندك در سياست
تبليغاتی داخلی خود،
گفتگوهای ديپلماتيك را به نتيجه
برسانند.
آيا آنها
می دانستند؟
روزنامه
های تهران به عنوان نمايشی از
دو طرز تفكر حاكم بر كشور در چند روز
اخير نشان دادند كه رهبران سياسی
جمهوری اسلامی اهميت تصميم
شورای حكام سازمان انرژی
اتمی و پی آمدهای هر
پاسخی را كه بدهند می دانند.
در شش
سالی كه از روی كار آمدن دولت
اصلاح طلب محمد خاتمی می گذرد
در برخورد با موقعيت های
جهانی، جمهوری اسلامی
كوشيده با تلفيقی از نظريات دو
جناح سياسی، از بحران ها عبور
كند و گرچه در سياست داخلی كمتر
برنامه اصلاح طلبان مجال عمل يافته
ولی در سياست خارجی به پيشرفت
سياست تنش زدائی اصلاح طلبان
گاهی امكان داده شده است.
يكی از
دوراه؛ نه بيشتر!
تعيين
مهلتی برای جمهوری
اسلامی تا خود را با قوانين و
مصوبات حاكم بر روابط كشورهای
دارنده انرژی هسته ای به طور
كامل تطبيق دهد و رازهای سر به
مهر خريدها و برنامه های خود را
افشا كند، در حقيقت تعيين مهلتی
است برای برگزيدن يكی از دو
نظريه موجود در فضای سياسی
كشور و نه تلفيقی از هر دو آنها.
از نخستين
روزهای برملا شدن فشارهای بين
المللی برای امضای پروتكل
الحاقی و قبول بازرسی گسترده
تر بازرسان سازمان بين المللی
انرژی اتمی توسط دولت ايران،
گروه های تندرو به شدت با آن
مخالفت كرده و امضای چنين
پيمانی را ذلت بار و سرآغاز خدشه
دار شدن حاكميت خواندند.
حسين
شريعتمداری نماينده رهبر
جمهوری اسلامی در روزنامه
كيهان در سرمقاله بلندی با اشاره
به آنچه در ده سال گذشته بر سر رژيم
عراق آمد اعلام داشت كه با امضای
پروتكل رازهای محرمانه و موقعيت بازدارنده
دفاعی كشور بر
دشمنان فاش خواهد شد و در پايان كار
بر سر جمهوری اسلامی همان
خواهد آمد كه بر سر رژيم صدام حسين
آمد.
خودكشی
از ترس مرگ
مدير
روزنامه كيهان كه در روزهای بعد
نظرش توسط محافظه كاران و نشريات
متعدد تائيد و تكرار شد نوشت كه
ايران نه تنها نبايد از ترس مرگ
خودكشی كند بلكه بايد از پيمان
منع گسترش ساخت سلاح های هسته
ای هم خارج شود. موقعيتی مانند
كره شمالی.
در مقابل
اين نظريه تندروانه، اصلاح طلبان و
كارشناسان مسائل خارجی در
مصاحبه ها و مقالات خود به شدت
حكومت را از روياروئی با سازمان
بين المللی انرژی اتمی
برحذر داشته و يادآور شدند كه
جمهوری اسلامی نبايد كاری
كند كه كشورهای قدرتمند جهان
عليه اش به اجماع برسند.
از ديد
برخی اصلاح طلبان، نومحافظه
كاران در دولت آمريكا برای
حمله نظامی به ايران تنها به
موافقت اروپائی ها نيازمند
هستند و
در صورت امضا نشدن پروتكل الحاقی
توسط ايران، موقعيت مطلوب در
اختيار واشنگتن قرار می گيرد.
در ميانه
دو جناح سياسی هم بخشی از
سياست پيشه گان معتدل و عملگرا
نظرياتی شبيه به محمد جواد
لاريجانی مطرح كردند كه گفت در
مقابل امضای پروتكل الحاقی،
بايد تضمين كافی برای كمك در
ساخت چهار نيروگاه هسته ای به
ايران شود.
آن چه در فاصله سه ماه گذشته، تدبير
اصلاح طلبان برای همكاری با
آژانس بين المللی انرژی
اتمی را كم اثر كرد، نكته ای
بود كه منابع نزديك به آژانس ابراز
داشتند و بدگمانی ها را تشديد
كرد و آن اشاره به پنهانكاری
های گذشته ايران بوده است كه تا
موضوعی از پرده برنيفتاد حكومت
ايران خود داوطبانه به افشای آن
نپرداخت.
پايان
اعتماد
اعضای
هيات رييسه آژانس بين المللی
انرژی اتمی با امضای
قطعنامه عليه ايران به طور ضمنی
نشان دادند كه اطمينانی به
اطلاعات ارائه شده توسط جمهوری
اسلامی ندارند و برای آينده
تضمين درهای باز و بازرسی
های بدون نياز به اطلاع قبلی
را می خواهند و به كمتر از آن
راضی نيستند.
قطعنامه
روز جمعه (12 سپتامبر) شورای حكام
آژانس بين المللی انرژی
اتمی همچنين تا پايان ماه اكتبر
به ايران فرصت داده تا اثبات كند كه
به دنبال توليد سلاح های اتمی
نيست.
فعاليت های ديپلماتيك و ديد و
بازديدهای مقامات ايران با
همتايان اروپائی، ژاپنی و
روسی شان هم نتوانست جلوی
تصويب قطعنامه را بگيرد و تازه
تدابير محدود كننده ای هم در
مسكو و توكيو و پكن بر سر همكاری
های اقتصادی و فنی با ايران
برقرار شد.
تندترين
بحران
بحرانی
كه بر سر فعاليت های هسته ای
كشور از چند ماه پيش آغاز شد از آن
رو تند ترين بحرانی است كه
گريبانگير رهبران جمهوری
اسلامی می شود كه از تهران جز
پاسخ آری و يا نه طلب نمی كند و
راه را برای وقت كشی بسته است.
راهكار كه در تهران از آن
گفتگو می شود سپردن تصميم
گيری در مورد همكاری كامل با
آژانس بين المللی انرژی
اتمی به شورای عالی امنيت
ملی است كه رياست ظاهری آن با
رييس جمهور است اما دستور از
رهبری جمهوری اسلامی می
گيرد.
اين در صورتی است كه تصميم سازان
جمهوری اسلامی بخواهند به
امضای پروتكل الحاقی تن دهند،
كاری كه بعضی از آن، به
معنای "نوشيدن جام زهر"
تعبير كرده اند.
اما همكاری نكردن ايران با آژانس
بين المللی انرژی اتمی يا
خروج ايران از پيمان منع توليد سلاح
های اتمی آنطور كه از سوی
برخی چهره های مطرح جمهوری
اسلامی به عنوان تهديد مطرح شده
آثار و تبعات زيادی به همراه
خواهد داشت كه به آسانی قابل
جبران نخواهد بود.
|