|
يك بررس و يك
سربررس كتاب در وزارت ارشاد
بزودی محاكمه خواهند شد. آنها به
جرم صدور اجازه به كتابی محاكمه
می شوند كه در آن اشاراتی به
شرح بازجوئی ها و اعتراف گيری
ها در زندان های جمهوری
اسلامی در سال 69 شده است. كتاب
حاوی اطلاعاتی است كه دو
زندانی از دوران زندان خود در
سال 69 فاش ساخته اند. آنها جزو آن 90
تنی بودند كه به هاشمی
رفسنجانی نامه سرگشاده ای
پيرامون اوضاع بحرانی كشور
نوشتند و سپس زندانی شدند. دراين
دوران هاشمی رفسنجانی رئيس
جمهوربود و قتل عام زندانيان
سياسی پايان يافته بود. با
انتشار اين نامه و زندانی شدن
اين جمع زيادی از امضاء كنندگان
اين نامه، فصل قتل های زنجيره
ای در جمهوری اسلامی آغاز
شد.
خاطره اول مربوط
حبيب الله داوران از اعضای جمعيت
دفاع از آزادی و حاكميت ملت
ايران و از امضاء كنندگان نامه
۹۰ نفره خطاب به رئيس جمهور
وقت ( اكبر هاشمی رفسنجاني) است.
خاطره دوم كه "داستان يك اعتراف"
نام دارد مربوط به بازجوئی
های فرهاد بهبهانی يكی
ديگر از امضا كنندگان نامه مذكور
است.
كتاب در اواسط
بهار ۸۲ با تيراژ
۲۰۰۰ نسخه توسط
انتشارات « اميد فردا» منتشرشد اما
كمتر از يك ماه بعد بی سروصدا از
كتاب فروشی ها جمع شد.
داوران در خاطرات
خود از زندان درباره چگونگی
بازجويی و تعزيرش سخن گفته است.
او مختصر و مفيد توضيح می دهد كه
چگونه شلاق خورده و بازجويی پس
داده است.
خاطره دوم شرح
دستگيری، بازجويی و
تعزيرهای متعدد فرهاد
بهبهانی است.
بهبهانی چگونگی فروپاشی
شخصيت و درهم آميزی افكارش را
بيان می كند. انگيزه او برای
شرح اينكه چگونه حاضر به مصاحبه و
وارد آوردن نسبت های نادرست به
دوستانش شده، انگيزه ای قوی
است و تجربه هايش را مرحله به مرحله
تا زمان فروريختن ستون های
شخصيتش در اختيار خوانندگان قرار
می دهد تا انعكاس رفتارش در
زندان را برای خود قابل تحمل كند.
او نمی تواند
شكنجه يا تعزيرهای متعدد را تاب
آورد، لاجرم كم كم از اصولش درمی
گذرد و تن به همكاری با بازجو
می دهد و بازجو ازنظر روانی
چنان او را بازی می دهد كه به
زعم خودش تتمه اصول و شرافتش را هم
از كف رفته، می بيند.
بر اساس مندرجات كتاب، شكنجه گر كه
او را آقای ۲۵ می نامند
آنچنان با اشتياق و جديت به او شلاق
( كابل) می زند كه آدمی از
پشتكار او دچار حيرت می شود.
آقای ۲۵ سه نوع كابل با
شماره بندی ۱، ۲، ۳ دارد.
كابل هايی كه خود بازجو معترف
است كه تحملش برای زندانی سخت
است.
بهبهانی توضيح
می دهد كه در زندان دچار
ناراحتی ازدست دادن آب بدن و
ناراحتی مثانه شده و چندی
بعد، پس از اينكه يكی دو مصاحبه
از او ضبط شده كه مورد پسند "حاج
آقا" نبوده قرار می شود مصاحبه
ديگری از او ضبط شود. بهبهانی
در صفحه ۲۳۳ می نويسد:
«... خاطرم هست كه
پيش از آغاز ضبط يكی از مصاحبه
ها، من احساس شديد ادرار و نياز
مبرم به توالت داشتم و اجازه خواستم
كه اگرممكن است به دستشويی بروم.
آقای ۲۵ مرا به يكی از
دستشويی های بند ۵۰۰
كه نزديك اتاق ضبط بود برد و وقتی
از دستشويی خارج شدم احساس كردم
كه او رفتار غيرمعمول و سئوال
انگيزی دارد. دراتاق ضبط،
وقتی من پشت ميز قرارگرفتم،
نجوايی بين حاج آقا و آقای
۲۵ صورت گرفت و متعاقبا
حاجی آقا نزد من آمده در مورد
خشكی دهان و ناراحتی كم آبی
كه داشتم سئوال كرد و ضمن آن دست
های مرا گرفته مدتی آنها را
برانداز كرد. من نفهميدم مقصود از
اين كار چه بود تا اينكه برنامه ضبط
تمام شده به اتفاق حاجی آقا به
اتاق بازجويی رفتيم. در آنجا
حاجی آقا مرا نشاند و پرسيد:
اعتقادات اسلامی شما چگونه است؟
با تعجب گفتم: منظورتان چيست؟ من يك
مسلمان معتقد هستم، پايبند قرآن و
تعاليم رسول اكرم (ص). حاجی آقا
مكثی كرد و سپس پرسيد: راجع به
طهارت چطور، آيا به طهارت معتقد
هستيد؟ درحالی كه از اين سئوالات
متحير بودم، جواب دادم: البته معتقد
به طهارت هستم، رعايت طهارت دستور
صريح اسلامی است، هر چند
متاسفانه در زندان به ناراحتی
های ادراری كه منظما باخود
حمل می كنم، موفق به رعايت كامل
طهارت نشده ام و از اين نظر برای
نمازهايم ناراحتم ولی چه می
توانم بكنم درحد مقدوراتم طهارت را
رعايت می كنم. حاجی آقا گفت:
امروز صبح شما حمام بوديد و لباس
هايتان تازه و پاك بوده است، ولی
به هنگام رفتن به دستشويی رعايت
طهارت را نكرديد و اين امر می
رساند كه دروغ می گوئيد و اصولا
اعتقادی به طهارت نداشته و عادت
به رعايت آن نداريد. من از اين پاسخ
بسيار ناراحت شدم و حاجی آقا
هرلحظه صدای خود را بالاتر برده
بانگ می زد كه: آری، تو چنين
موجود كثيف و پليدی هستی، فكر
نكن مسلمانی و حرمتی داری،
خير، تو اين كثافتی! من نمی
دانستم چه بگويم ، به نظر می رسيد
كه تحقيرها و توهين ها تمامی
ندارد و خفت هايی كه منظما به نفس
خود تحميل كرده بودم، چنان شخصيت
ضعيفی برايم ساخته بود كه قدرت
دفاع دربرابر مساله ای به اين
سادگی را نداشتم، به آرامی
گفتم : از كجا نتيجه گيری شده كه
من وقتی به دستشويی رفتم
رعايت طهارت را نكردم، مگر نمی
توان بدون آنكه دستها تر شود رعايت
طهارت را نمود؟ حاجی آقا گفت:
ديگرهمين مانده كه ما حالا مدتی
هم درباره نحوه تميز كردن اعضای
بدن شما با هم گفتگو كنيم! برای
من اصلا مهم نيست كه تو مسلمان
باشی يا نباشی، من متهمين
ماركسيست داشته ام، فقط می
خواستم به تو بفهمانم كه چنين
كثافتی هستی، فقط همين! »
سپس بهبهانی به مرحله بندی
تاكتيك های حاجی آقا در
پيشبرد بازجويی می پردازد و
می نويسد:
« ۱- مرحله
اعمال فشار و ضرب و شتم برای درهم
ريختن توازن فكری و قوای بدني
۲- قطع هرگونه ارتباط عاطفی و
انس روحی با دوستانم در جمعيت (
جمعيت دفاع از آزادی و حاكميت
ملت ايران)
۳- ايجاد اين
روحيه كه هرچه من می گويم نسبت به
آنچه درموردم می دانند ناچيز
وغيركافی است تا منظما بيشتر و
بيشتر خود را «تخليه سازم» و
برای نجاتم دست به هر گفتاری
بزنم.
۴- ابراز محبت و صحبت از
متهمينی كه با اتهامات سنگين
نجات يافتند، كه از يك سو رابطه
عاطفی بين من و او ايجاد می
كرد و ازسوی ديگر در مراحلی ،
توليد قوا و انرژی جهت فعاليت
برای نجات می نمود.
5- تحقير و سركوفت
تا آخرين مرحله كه هرگز خيال نكنم
برائتی يافته و مثلا با انجام
مصاحبه امنيتی دارم! تا اين
موضوع باعث شود كه من روحيه تمكين و
قبول خود را درتمام مراحل تهيه و
ضبط مصاحبه حفظ كنم ...»
تصور آنچه
بهبهانی در مورد شكنجه يا تعزيرش
با شلاق می نويسد خواننده را
بی قرار می كند، اما آنچه از
شكنجه روحی اش نقل می كند
انسان را از انسان بيزار می كند.
نادر صديقی در روزنامه ياس نو در
مطلبی با عنوان « كمی شكنجه
مثل كمی مرگ» است، می نويسد: «
... تاريخ نهادهای جزايی نشان
می دهد كه شكنجه در بدايت خود
ابداعی به منظور « تعليق مرگ » از
طريق تقطيع آن به هزاران لحظه خرد
بوده است. حاكميت سياست معطوف به
حيات در روزگار مدرن محدوديت
هايی جدی در مسير پيشبرد موثر
مجازات شكنجه آفريد ولی متقابلا
برخی بيكار ننشسته و با ابداع
شيوه های نوين مجازات كشتن روح و
شكستن انسجام شخصيت و هويت
انسانی را جايگزين مناسك
آيينی كشتن جسم ساختند. به اين
ترتيب شكنجه از همان ابتدا همزاد
مرگ بود و به عنوان جانشينی
برای مجازات های ناشيانه
تلقی می شده است...»
و بهبهانی با
صداقت داستان « اين شكستن انسجام
شخصيت و هويت انسانی» را جزء به
جزء برای خواننده شرح می دهد.
جالب اينجاست كه
وقتی نوبت آزادی او فرامی
رسد، بازجو برای خداحافظی با
او دست می دهد و روبوسی می
كند.
كتاب جمع شد و آنها كه اجازه انتشار
آن را صادر كردند، شايد سرنوشتی
مشابه قربانيانی پيدا كنند كه
قصه گويان اين كتاب اند، چرا كه اين
داستان در جمهوری اسلامی
دنباله دارد است و هم اكنون
قهرمانان ديگری را برای
ايفای نقش در اين تراژدی زير
شلاق و شكنجه سفيد دارند. پروژه
ايرج جمشيدی در دست تهيه است،
محسن سازگارا برای گام بعدی
در اسارت نگهداشته شده، مرتضوی
می گويد گنجی بايد مانيفست
جديدی بنويسد واين ممكن نيست مگر
آغاز شكنجه او، عباس عبدی در لبه
قربانگاه ايستاده است و برای
هاشم آغاجری پروژه ای در حد
فراهم شدن زمينه يورش به سازمان
مجاهدين انقلاب اسلامی در سر
دارند. تراژدی نه با امضای
نامه 90 نفره در زمان رياست
جمهوری هاشمی رفنسجانی
آغاز شده بود و نه با قربانيانی
كه اكنون در اوين بسر می برند
خاتمه می يابد. اين فاجعه از آغاز
سال 60 شروع شد و هنوز نقشه تبديل
ملی مذهبی ها به پل عبور
برای رسيدن پنجه جنايت بر
گلوی رهبران جبهه مشاركت و
نمايندگان مجلس در تدارك است.
اين فاجعه چه زمان به نقطه پايان
خواهد رسيد؟ تا عمر جمهوری
اسلامی ادامه خواهد يافت و يا
سرنوشت جمهوری اسلامی از آن
جدا خواهد شد؟
|