|
جلسه
نكوداشت محمود دولتآبادی ـ
داستاننويس معاصر ـ عصر روز
چهارشنبه
شنبه ۸ شهريور ۱۳۸۲،
بههمت خانه داستان، در
فرهنگسرای بانو (سرو) برگزار شد.
اين جلسه با حضور محمود دولتآبادی
و عطاءاله مهاجرانی ـ وزير پيشين
فرهنگ و ارشاد اسلامی ـ، حسن
ميرعابدينی ـ نويسنده و منتقد
ادبی -، محمدبهارلو - داستان نويس
و منتقد ـ برگزار شد.
حسن
ميرعابدينی در اين برنامه گفت:
در يك نگاه
فراگير و دور، يعنی از دوره
مشروطه تا امروز، در تاريخ داستان
نويسی ايران با دو جريان مشخص
داستانی روبهرو بودهايم كه
اين دو جريان مانند هر طبقه بندی
ديگر نسبی بوده و قطعيتی
ندارد و در هر دوران تاريخی
جريانهای ادبی نه به شكل مجزا
از هم و بيتاثير از هم پيش ميروند؛
بلكه به شكل شبكههای تنيده بر
هم تاثير ميگذارد.
وی افزود:
جريان ادبيات اجتماعگرا بيش از
آنكه به مسائل فرم و شكل توجه داشته
باشد به مسائل اجتماعی و مربوط
به جامعه است. البته به اين معنا
نيست كه اين جريان به مسائل فرم
شناسی بيتوجه بوده است، ولی
توجه عمدهاش اجتماع است كه در
داستان نويسی ما مشق بيشتری
شده و سرچشمه اين جريان صادق هدايت
با داستانهای رئاليستی و بزرگ
علوی و آل احمد و در دهه 40 محمود
دولتآبادی و احمد محمود،
نمايندگان برتر رئاليسم ايرانی،
هستند.
وی
دولتآبادی را به عنوان چهره
شاخص ادبيات رئاليستی نام برد و
عنوان كرد: اين ديدگاه برخی
منتقدان را قبول ندارم كه ميگويند
دوران رئاليستم گذشته و ادبياتی
ميتواند مطرح شود كه صرفا
فرماليستی باشد.
دولتآبادی
با عنوان يك نويسنده رئاليست توجه
خاصی به ارتباط شخصيت با فضای
اجتماعی و نيروهای توليد
جامعه دارد و از نظر ساخت شخصيت
پيروی رئاليستهای قرن 19
اروپاست.
ميرعابدينی
در مورد “كليدر“ گفت: اين اثر
رمانی بزرگ با شخصيتهای
متعدد است كه داستان معاصر ايران را
در سه بعد ايلی، روستايی و
شهری روايت ميكند. نويسنده
برای روايت آن از سفر استفاده ميكند
كه در ادبيات عاميانه رواج داشته
است. داستان كليدر بر سه تضاد عمده
تشكيل شده است و محور ماجراها، گل
محمد، شخصيت اصلی داستان و نفر
اول در برخورد با بحرانها است. تضاد
اول تضاد جامعه بدوی با طبيعت
است كه انسانهای ناتوان و بيوسيله
گرفتار قهر طبيعت ميشود كه در اين
قسمت ما با رمانی سروكار داريم
كه حادثهيی و محوری است.
تضاد مرحله دوم، يك تضاد اجتماعی
و سياسی است كه برخوردی است كه
گل محمد و اطرافيانش با قدرت حاكمه
پيدا ميكنند. تضاد سوم وقتی است
كه ما ديگر به رمان رسيده و فرديت گل
محمد مطرح ميشود. او اينجا ديگر به
نيابت كسی عمل نميكند و اين
عاليترين تضادی است كه او با آن
برخورد ميكند و از آن يقينها و
باورهای قطعی به ترديد ميرسد.
محمد
بهارلو نيز در باره داستان سرايی
و زبان در آثار دولتآبادی گفت:
عنصر
داستان سرايی در ادبيات
داستانی ما يا در ادبيات شرق
بسيار بارز و اثرگذار بوده و هست و
برخلاف متفكران غربی و به طبع
آنها شرقی و ايرانی كه آغاز
گاه ادبيات داستانی و رمان را دن
كيشوت “سروانتس“ ميدانند، بايد
اعلام كنم كه آغاز گاه داستان، هزار
و يك شب است كه با كمال تاسف سرگذشت
عجيبی دارد. در سال 2004 كنگره
جهانی هزار و يك شب برگزار ميشود
كه از كشور ما هيچ كس دعوت نشده است.
مگر عدهای به صرافت بيفتند كه
از اين ادبيات دفاع كنند. نميتوان
گفت اين كتاب برای كدام كشور
است، عدهای اصرار دارند آن را
ايرانی بدانند؛ ولی هر كسی
ميتواند ادعا كند كه اين كتاب مال
ماست.
اگر به آثار دولتآبادی نگاه
كنيم، آثار گذشتگان را در آثار دولتآبادی
ميبينيم كه اين به معنای
تاثيرپذيری نيست؛ بلكه به اين
معناست كه هيچ متنی به معنای
رمانتيك آن اصيل نيست و ما در خلاء
زندگی نميكنيم.
در ادامه
جلسه، محمود دولتآبادی در
سخنانی، ابتدا از حضور عطاءلله
مهاجرانی قدردانی و سپس عنوان
كرد: بالاخره مهاجرانی به سلك ما
پيوست. ادبيات، جادوی غريبی
است كه دعا ميكنم كسی گرفتارش
نشود. ادبيات برای خوانندگان،
دوستداشتنی، مؤثر و خوب است؛
ولی برای نويسنده، دستكم در
تجربه من، امری جانفرساست. هر دو
وجهی كه بهارلو اشاره كرد
برای من دلنشين بوده و آنها جنبههايی
بود كه در كودكی مشمولش شدم؛
يعنی زبان و لحن را خيلی دوست
داشتم. بهارلو
از كتاب هزار و يكشب نام برد؛ ولی
از امير ارسلان نامی نبرد كه
داستان بسيار زيبايی است.
علاقه
به قصه و داستان، يك جور فرار از
واقعيت است؛ همان چيزی كه
ميرعابدينی از آن نام برد. در هر
صورت بيان، لحن و داستان و قصه و
تقليد يكی از هنرهای كودكی
من بود و گاهی با اهالی ولايات
مختلف ايران، با لهجه خودشان صحبت
ميكردم. اين ناآگاهی بود، بنده
خيال نداشتم نويسنده شوم، حسی
بود كه نسبت به زبان و لحن در من
وجود داشت. به هر حال عاشق زبان
بودن، شرط نخست شاعری و
نويسندگی و فهم فلسفی و فهم
امور است.
اين داستاننويس با عنوان اين مطلب
كه نزديك 40 سال است كه مشغول اين كار
هستم و هر روز با دشواری
بيشتری مواجهم. ميل به تجسم و
آدمهايی كه در سلسله مراتب قرار
ميگيرند، برای من از اول جالب
بود.
همه عمرم را
در اين بيت فشرده ميكنم “خون
همی جوشد، منش از شعر رنگی ميزنم“
|