|
پيراهن
های بلند سفيد مردان، اولين
پديده ايست كه جلب توجه می كند و
اين يعنی: تعداد اعراب مقيم
درايران خيلی زياد تر از گذشته
شده است.
زمين
های سبز شمال با املاك خشك دبی
معاوضه می شود. يك آمار غير
رسمی می گويد 25 در صد
رستورانهای تهران متعلق به
اعراب است.
چهار
سال پيش به ايران رفته بودم و حالا
به شوق همان حال و هوا خود را به
تهران رسانده بودم. از همان بدو
ورود، آنها كه به استقبالم آمده
بودند توضيح دادند: "ساكت
باش تا به خانه برسيم.آنجوری كه
فكر ميكنی نيست".
روزهای بعد، ديگران هم همين جمله
و يا مشابه آن را تحويلم دادند.
24 ساعت
از ورودم نگذشته بود كه كيف يكی
از بستگانم را، كه با هم به خريد
رفته بوديم در
خيابان زدند. موتور سوار بودند.
پاسخ فرياد ملتمسانه دختر دائی
ام كه " به خدا توی كيف فقط
مدارك است، پول نيست" علامت بی
ادبانه شست دست آن نفری بود كه
پشت موتور نشسته بود.
درمركز
آگاهی، در انتهای صف
طولانی كيف و پول از دست داده ها
ايستاديم. به نوبت فرم پر می
كردند. البته سبيل پليس 110 را هميشه
بايد چرب كرد تا شكايتت را جدی
بگيرد. معمولا سارقين، كيف های
بدون پول را توی صندوق های پست
می اندازند. پليس 110 هم همين آدرس
را به ما داد و راهنمائی می
كرد: "به صندوق پست منطقه برويد
شايد پيدا شد."
پليس
تحقيق بعد از شنيدن ماجرای سرقت
كيف دختر دائی ام، وقتی فهميد
من از خارج آمده ام، نگاهی به سر
و وضع هر دوی ما انداخت و يك
داستان جيب بری و شاهكار خودش در گرفتن جيب بر را
برايمان تعريف كرد و بعد هم از ما
خواست فرمی را كه پر كرده بوديم
امضا كنيم. چون شنيده بود اينطرف ها
در اروپا و امريكا گرفتن وكيل
امری عادی در هر مسئله ايست،
فورا گفت: "با يك قاضی و يا
وكيل هم مشورت كنيد. اينجوری به
كارتان زودتر رسيدگی می شود!"
از دختر دائی ام پرسيدم چرا بايد
با يك قاضی مشورت كنيم؟ و او كه
آشناتر از من به اوضاع است گفت:"
ازچپ بگير، از راست ول كن" و بعد
هم گوشش را نشان داد!
كمی
گردنمان را برای پليس 110 كه يك
سرهنگ بود كج كرديم تا بلكه كارمان
را بدون رشوه راه بياندازد. بالاخره
آب پاكی را ريخت روی دستمان و
گفت:" از من می شنويد خودتان را
معطل نكنيد. جيب بری و كيف زنی
كه جرم نيست."
دختر
دائی ام برای حفظ آبرو به من
گفت: هدفش پايين نگه داشتن آمار
سرقت در حوزه اش است!
ماجرای
سرقت، جيب بری و كيف زنی
خيابانی مثل بقيه دردهای
مردم، اغلب با چاشنی طنز همراه
است:
-
مسافری كه مسيرش فقط يك چهار راه
بود، داخل يكی از مسافركش های
شخصی كنار خانم ديگری می
نشيند. اين خانم قبل از چهار راه
پياده می شود. گفتگو در داخل
اتومبيل پيرامون جيب بری ها و
بدعت های سرقت بوده است. خانمی
كه فقط برای رسيدن به چهار راه
سوار شده بود، می گويد كه از ترس
كيف زن ها ديگر كيف حمل نمی كند.
وقتی اتومبيل به چهار راه می
رسد و خانم می خواهد پياده شود
و دست در جيبش می برد، كيف پولش
توسط مسافر قبل از چهارراه زده
شده بود!
اين
داستان ها و زبردستی ها، مردم
فقط می خندند. هيچكس تعجب نمی
كند.
- عمه
پير يكی از دوستانم، موقع زدن
كيفش توسط يك موتورسوار زمين می
خورد. عمه خانم را زخم و زيلی به
خانه می برند. چند روز بعد،
موتورسوار كه شماره تلفن عمه خانم
را از توی كيفش پيدا كرده بود،
برای احوالپرسی تلفن می
كند. اهل فاميل همه متفق القول می
گفتند: چه كيف زن خوب و با شرفي!
- دريك
ماجرای ديگر، مردم سارق را
دستگير می كنند. به انتظامات محل
كه همان پاسبان های قديم باشد
مراجعه می كنند تا سارق را
تحويلش بدهند. بيچاره انتظامات كه
آب دماغشان را هم نمی توانند
بالا بكشند. از مردم اصرار كه تحويل
بگير و از آژان انكار كه كار من
نيست، بدهيدش پليس 110.
دماغ
ماموران محلی انتظامات را
بگيری جانشان در می رود. اغلب
آنها سرباز وظيفه اند. چنان نحيف و
استخوانی اند كه پوتين به پايشان
زار می زند.
به
مادرم گفتم چرا دختر خوشگل در
خيابان ها كم ديده می شود؟ گفت:
" يا رفته اند دوبی و يا از
ترسشان از خانه بيرون نمی آيند".
سرقت دختران، از رايج ترين سرقت
هاست. باندهای بزرگی در اين
سرقت و تجارت فعال اند.
كشف زير
زمينی كه در آنها بچه سقط می
كنند و يا كليه خريد وفروش می
كنند كار دشواری نيست. برای
رهبری همه اين كارها باندهای
مخوف فعال اند، حتی در ميان
پزشكان.
اين وضع
چنان است كه نگاه مجرمانه در ميان
مردم جا افتاده است. يعنی،
خيلی ها به چشم مجرم به
يكديگرنگاه می كنند.
خشونت
بی
اغراق می نويسم، روزی نيست كه
مردم در كوچه و خيابان با هم دست به
يقه نشوند. كوچكترين بحث جرقه يك
نزاع خيابانی است. به هر بهانه
ای گريبان هم را می گيرند،
حتی در صف بانك و يا بر سر نوبت در
مطب دكتر.
ديوار
خيابانهای را از شعارهای
متنوع پاك كرده اند. شعارها، حالا
ديگر اغلب يك محتوا دارند و آن
تمجيد كمالات و قد و بالای
رهبراست. دركوی دانشگاه ديگر
خبری نيست. سكوت است و انتظار.
يك
راننده تاكسی می گويد: "همه
را فرستادند خانه هايشان."
فقط
مامورين انتظامات درمحوطه خالی
و پر سكوت كوی پرسه می زنند.
معترضين
يا متفرق شده اند و يا زندانی
اند، بقيه هم كه تماشاچی بودند
رفته اند دنبال كارشان. شعار
بيشتردانشجويان ورودی جديد "دوری
از سياست" است. روابط و
مناسبات جنسی و خوشی های
پوچ جانشين سياست و اعتراض شده است.
دختران به نسبت چند سال گذشته بسيار
گستاخانه تر سيگار می كشند و
شمار آنها در ميان معتادان بيشتر
شده است. خيلی از آنها سيگار
می كشند تا لج كرده باشند، چون به
مغازه ها گفته اند به دختران سيگار
نفروشيد!
امتحانات
دانشجويان هم بدليل حوادث كوی
دانشگاه انجام نشد و حالا
انفرادی امتحان می گيرند.
فاصله
ها زيادتر می شود
مانتوهای
رنگ تيره در خيابانها كمتر شده. رنگ
های روسری با كفش ها هماهنگ
هستند. مانتوهای كمرتنگ
صورتی، سفيد و ليمويی... لباده
روحانيون هم كمی رنگی شده و
حالا ديگر فقط سفيد و سياه و قهوه
ای نيست. كرم و شيری و
شكلاتی هم قاطيش شده!
مغازه
های كيف وكفش و مانتو، درخيابان
های معروف تهران پراز دختران
جوان است. همه شان نمی خرند، اما
زيرورو كردن و ديد زدن هم خودش يك
سرگرمی است. يك مانتوی سفيد و
ساده 28 هزار تومان، شلوارهمراهش 20
هزار تومان، كه جمعا می شود حقوق
يك ماه يك كارمند عادی دولت.
كيف
های حصيری، كفش های
انگشتی رو باز حصيری،
روسری شال نخی با كناره های
تزئين شده به جنگ حجاب و رنگ سياه
رفته است. هركدام آنها بين 6 تا 7
هزار تومان قيمت دارد. فروش می
رود و فاصله اقليت و اكثريت جامعه
را بيشتر و بيشتر می كند. خط
نازكی از ريش
و مو های بلند ژل زده و گاه
رنگ شده صف دو گروه از جوان ها را از
هم جدا می كند. اكثريتی كه در
اصطلاح عاميانه "خوابگاهی” و
"رزمی” اند و اقليتی كه "خيابانی
و "بزمی” اند. گاهی مزاحم
اين خيابانی ها و بزمی ها هم
می شوند، اما فعلا چوب و چماق بر
سر "خوابگاهی ها فرود می
آيد!
خوابگاهها
خيلی
از اهالی اطراف خوابگاه كوی
اميرآباد، وقتی نذری می
پزند و يا خرج می دهند، سهمی
هم به درخوابگاه دانشجويان می
برند. اين ارتباط عاطفی به قبل از
ماجرای حمله های شبانه باز
می گردد. ترحم نسبت به وضع
زندگی رقت بار دانشجويان اين
خوابگاه ها چنان است كه وقتی
لباس شخصی ها به خوابگاه حمله
كردند، دل ساكنين محله ريش ريش شده
بود. پنجره های هميشه لخت و بی
پرده، شيشه های شكسته و يا ترك
خورده، ديوارهای رنگ پريده ای
كه با صورت های بی رنگ و كم خون
ساكنين آنها همآهنگی دارد... و
تازه اين ها مربوط به زمانی است
كه لباس شخصی ها به اين خوابگاه
ها شبيخون نزده بودند.
همه
ساكنين خيابان های اطراف
خوابگاه، با ترحم از زندگی
ساكنين خوابگاه ياد می كنند.
چنان كه گوئی از نوانخانه ياد
می كنند. فقر و عصيان از دروديوار
خوابگاه ها می بارد. آنها كه در
فروشگاه های گران قيمت كيف و كفش
و مانتو پرسه می زنند هيچ
قرابتی با جماعت ساكن
اين خوابگاه ها ندارند.
گروه
آريان هنوز هم چيزهائی می
خواند و مورد علاقه نسل جوان است.
مونتاژی از جاز غربی و آهنگ
های قديمی ايران. تقليد و تقلب
همه جا غالب است. با اين وصف، به
اجرای تازه سومين آهنگ آنها
اجازه پخش در بازار نداده اند.
حكومت از هر ابزاری برای فرار
از واقعيت و حادثه استفاده می
كند. امسال به مناسبت 18 تيربا كنسرت
آنها موافقت شد تا جوان ها بجای
رفتن به اطراف دانشگاه پای كنسرت
آنها جمع شوند. هم كنسرت انجام شد و
هم 18 تير برگزار. در گذشته كنسرت
آنها با درگيری و مشت و لگد و
توسری همراه می شد، اما امسال
از ترس 18 تير حزب الله خودش هم مثل
بقيه پای كنسرت نشسته بود. نه
مردم سروصدا كردند و نه حزب الله كه
درميان مردم نشسته بود صدايش در آمد.
همزيستی مسالمت آميز از ترس 18
تير.
گروه
آريان، مبتكر كار گروهی در
موسيقی نسل جوان درجمهوری
اسلامی است. حتی، شايد
اولين تجربه ای از اينگونه
در چند دهه گذشته. كار گروهی اگر
از درون مسئله دار نشود، حكومت
برايش مسئله ايجاد می كند!
خودشان در مصاحبه هايشان می
گويند تلاش دارند، نشان دهند
همكاری گروهی در ايران ممكن
شده است. واقعا ممكن شده است؟ بايد
منتظرماند و ديد.
ميان
دو كره
اعضای
گروه در كار خودشان تخصص دارند و
مطابق يك قرار از پيش گذاشته شده،
هر كس براساس تجربه و دانش خودش
اظهار نظر می كند.
كره
شمالی موشك شهاب
3 به جمهوری
اسلامی داده و يك كمپانی كره
جنوبی حمايت مالی اش را
پشت اين گروه گذاشته است. شايد
حمايت های ديگری هم وجود
داشته باشد، هيچ چيز در جمهوری
اسلامی ناممكن نيست. يك زمانی
شايد معلوم شد شورای تبليغات
اسلامی برای غير سياسی
كردن جوان ها حتی گروه "رب"
و "راك" و "هوی متال"
تشكيل داده است. چه كسی 20 سال پيش
تصورش را می كرد روحانيون و اهل
بازار و تجارت فاحشه خانه
اينترنتی درست كنند و نامش را
بگذارند "صيغه خانه"؟
و در نماز جمعه برای آن تبليغ شود!
بازار
وسائل صوتی و الكتريكی را
"ال جی” و" سا مسونگ"
دراختيار دارند كه هر دو كره ای
اند. ايران ميان شمال و جنوب كره "پرس"
شده است.
در
خيابانهای پر دود تهران نفس
دشوار وارد ريه ها شده و دشوارتر از
آن خارج می شود. برای اندازه
گيری آلودگی هوا هيچ نيازی
به دستگاه های سنجش آلودگی
هوا نيست. كافی است يك پيراهن يقه
سفيد بپوشيد و برای يكساعت
چرخی در خيابان ها بزنيد. وقتی
به خانه برگشتيد پيراهن را در آوريد
و يقه اش را از داخل نگاه كنيد. جدار
دود و چربی چنان است كه با
سرانگشت می توان آن را امتحان
كرد. برج ها، همچنان يكی پس از
ديگری بالا می رود. 7 سال پيش
يكی از جرم های كرباسچی
شهردار لايق تهران بالا بردن همين
برج ها بود. آيت الله مهدوی
كنی گفته بود بخاطر ساختن اين
برج ها و گسترش غير اسلامی شهر
كرباسچی را روانه زندان خواهد
كرد، كه چنين هم كرد. البته برج
سازی و گسترش غير اسلامی
شهرتهران بهانه بود. دعوا بر سر
زمين وسيعی بود كه مهدوی
كنی تصاحب كرده و پشت قباله
دانشگاه امام صادق كرده بود.
كرباسچی پول ملك را می خواست و
آيت الله كنی می گفت وقف
دانشگاه امام صادق شده و نبايد پول
داد. آيت الله كنی برد و
كرباسچی باخت!
جدائی
سپاه از مردم
در
بزرگراه مدرس، يك ديوار طويل
آجری، به سبك ديوار چين، تپه
های كنار بزرگ راه را از بزرگ راه
جدا می كند. آرم سپاه پاسداران
روی آن نقش بسته است. 3
برج با معماری متفاوت از
پشت اين ديوار طويل سرك می كشند.
يكی از آنها چهار ضلع دارد.
راننده تاكسی می گويد اين
ساختمان ها مال سپاه است. يك پل
ارتباط اين قسمت بزرگراه را به قسمت
ديگری از بزرگراه وصل می كند.
راننده تاكسی می گويند: اين پل
را برای همين ساختمان ها ساختند.
اين ديوار و برج های قلعه ای
آن سپاه را از مردم جدا كرده است.
خيلی
ها می دانند سازندگان اين برج ها
چه كسانی هستند. راننده تاكسی
می گفت: "بنيادها تهران را
قورت داده اند، اما سيرمونی
ندارند". سپاه از توليد داخلی
و واردات سهم می برد. درست همان
روزها كه دفتر بيت رهبری واريز
سهمی از خودروهای ساخت داخل
به حساب ويژه رهبر را تكذيب كرد،
سوار تاكسی بودم و بحث روز هم
همين بود. نمی دانم سرنشينان
تاكسی از كجا می دانستند كه يك
ونيم ميليون تومان از قيمت هر خودرو
داخلی به حساب رهبر ريخته می
شود.
راننده
تاكسی از دشواری خريد خودرو سمند
برای مسافرها تعريف كرد و
اين كه اگر راننده ای بخت ياری
اش كند با وام و بهره 28 درصد می
تواند يك سهند
بخرد. می گفت:" يك سری كرايه
ها را با رنگ زرد توليد كردند. عرضه300
خودرو ناگهان بدستور يكی از
آخوندها كه معلوم نيست در شركت
ايران خودرو چه كاره است، به اين
بهانه كه رنگ زرد امريكائی است
مدتی ممنوع شده بود. اين آخوند گفته بود
تاكسی های امريكا هم زرد رنگ
است و تاكسی های ايران نبايد
شبيه تاكسی های نيويورك شود.
يك شيرپاك خورده ای هم نبود از
اين آقا بپرسد تو از كجا می
دانی تاكسی های نيويورك چه
رنگی است؟"
داستان
پشت داستان در تاكسی ها تعريف
می شود و گاه آنقدر جالب و جذاب
كه راهبندان و ترافيك سنگين خيابان
ها را فراموش می كنی.
راننده
يك تاكسی تازه از كمپانی خارج
شده، در طول مسيری كه با آن می
رفتم هر بار كرايه كش های شخصی
و تاكسی های نارنجی را
می ديد از آنها فاصله می گرفت.
چنان احتياط می كرد كه بالاخره
دليل آن را پرسيدم. گفت:" از
حسوديشان به آدم می مالند!"
از همين
راننده كه خيلی مواظب تاكسی
تازه به خيابان آمده اش بود،
پرسيديم: دزدگير
داری” با خنده گفت: آره
رفسنجانی گير دارم.
همين راننده می گفت كه عرب ها
و كسانی كه به مكه می روند پول
تاكسی را بدون چانه زنی می
دهند. اين دو گروه بهترين مسافران
تاكسی های تهران اند. درباره
عرب ها زياد تعجب نكردم، اما درباره
حاجی های ايرانی چرا. از
راننده پرسيدم. گفت: خيلی از آنها
كه ميروند حج با مهر حاجی بر
می گردند و پول سفرشان را دولا و
پهنا در می آورند. بهمين دليل دست
و دل بازی می كننند!
مردم
عموما از امكان اصلا حات و تلاش
های خاتمی نااميد شده اند.
البته هنوز حساب او را از حساب بقيه
جدا نگه می دارند. خيلی ها
متفق القول اند كه او زورش نرسيد.
خيلی ها حتی اين نيم نفسی
را هم كه هنوز می شود در ايران
كشيد مديون او می دانند، اما در
عين حال معتقدند اشتباهات زيادی
داشته است. مثلا می گويند: لايحه
ای كه حالا به مجلس برده، بايد
درهمان دور اول انتخابات به مجلس
می برد. البته اين حرف ها بيشتر
در مجامع و محافلی مطرح است كه
هنوز مسائل سياسی ايران را دنبال
می كنند و منتظر امريكا نيستند
تا حكومت را جا كن كند. در ميان همين
محافل عده ای هم می گويند كه
ديگر به او باور ندارند. بعضی
می گويند اشتباه كرديم در
انتخابات شركت كرديم و به خاتمی
رای داديم. مرگ يك بار شيون هم يك
بار. همان 76 بايد كار تمام می شد.
مردم
واقعا به ستوه آمده اند. از همين
حالا معلوم است كه خيلی از مردم
در انتخابات آينده مجلس
شركت نخواهند كرد. مردم قيد حكومت
را زده اند. در اطراف
باجه های روزنامه فروشی
ديگر ازازدحام مردم خبری نيست.
جای اخبار و تحليل و
تفسيررويدادها را، فحش و ناسزا به
مقامات و بويژه روحانيون گرفته
است، البته هنوز حساب خاتمی را
مردم از بقيه جدا می كنند. او را
بدليل انسانيت و مهربانی اش دوست
دارند.
سينما
وضع
مفلوك سينماهای تهران همآن
سرنوشتی است كه برای
فيلمسازی در ايران رقم زده و در
پی نابودی آنند. همان بلائی
كه بر سر فوتبال ايران، بر سر
مطبوعات ايران، برسر دانشگاه
ايران، بر سر موسيقی ايران و
برسر خيلی چيزهای ديگر دراين
10- 15 سال آورده و هنوز جدال ميان
مردمی كه شاه را بر زمين زدند و
آنها كه انقلاب را فقط در حد
جابجائی شاه با رهبر می
خواهند ادامه دارد.
تبليغات
خيابانی فيلم ها بسيار كمتر از
گذشته شده است. بعضی سينماها
كاملا ورشكست شده اند. گفته می
شود 30 درصد سينماها بسته شده اند.
فيلم ساخت ايران ديگر كمتر روی
پرده است و در عوض تا توانسته اند
فيلم خارجی و عمدتا فيلم های
مبتذل امريكائی را وارد كرده اند.
فيلم توليد ايران مثل خيلی
توليدات ديگر رو به نابودی است و
بجای آن ابتذال در قالب پوچ ترين
فيلم های امريكائی برپرده
سينماها خود نمائی می كند.
خيلی از فيلم سازان جلای وطن
كرده اند. مثل خيلی از نوابغ جوان
كامپيوتر و رياضی ايران.
ماه
گذشته يكی از فيلمسازان كه موفق
شده بود يك فيلم خوب خبری در مورد
عراق تهيه كند از بيم جانش و پيش از
رفتن به زيرزمين اداره اماكن از
كشور گريخت.
جعفر
پناهی توسط
وزارت اطلاعات احضار شده بود و
مطبوعات هم آگهی احضار را منتشر
كرده بودند. به او، دوستانش در مورد
شكايت مدعی العموم هشدار داده
بودند. البته، او تنها كسی نيست
كه اين احضار و هشدار را دريافت
كرده است. سينماگران عموما، شب ها
منتظرحمله شبانه به خانه شان سر بر
بالين می گذارند.
سيمای
لاريجانی به ضديت خود با
سينمای ملی ايران همچنان
ادامه می دهد و البته سود اين
ضديت را هم از طريق فيلم های
وارداتی و دوبله و به نمايش در
آوردن آنها می برد.
افسانه
به قدرت رسيدن شاه "آرتور" در
انگلستان و
يا "شاهزاده و گدا" مكرر از
تلويزيون پخش می شود.
سريالهای تلويزيونی آنقدر
پوچ و بی محتواست كه حتی چند
دقيقه هم نمی توان آنها را تحمل
كرد. واژه ها و اصطلا حات لمپنی
از طريق دوبله همين فيلم ها به خورد
جوانان داده می شود. در همين
سريال ها چاپلوسی، تنبلی،
دروغگوئی و قدرت پذيری ترويج
می شود. مطابق مضمون همين سريال
ها اگر توسری خورباشی،
چاپلوسی كنی و با عجز و التماس
و قسم های مذهبی به اين و آن
مراجعه كنی كارت راه می افتد و
اخراج نمی شوي!
در همين
سريال ها، مضمون اغلب فيلم ها نزاع
و كتككاری است. در اين فيلم ها
نيز، با اولين بگو ومگوی ساده،
كار به خشونت و كتكاری می كشد
و يقه هم را می درند و اين برای
مردم بيگانه نيست، زيرا اساس حكومت
بر اين مبنا قرار دارد: زورگوئی،
كتك و شكنجه، اعدام در برابر چشمان
زن و كودك و پيرو جوان.
در اغلب
سريال های تلويزيونی
دوگانگی شخصيت و يا بی
ثباتی رفتار اجتماعی ماجرا
آفرين است: يك نامه عاشقانه به
اشتباه دست به دست می شود. غيرت
مردانه برانگيخته می شود. نامه
متعلق به عابری از همه جا بی
خبر است كه دنبا ل نامه گم شده اش
می گردد. او مجرم تمام كشمكشها
شناخته می شود. چاقوی
قصابی، ماننده خيلی از فيلم
ها و سريال های ديگر، جوان
خاطی را نشانه می گيرد و او در
ميان فرياد بكشيدش می گريزد و نا
گهان دوربين روی گروه مهاجم
متوقف می شود. افغان ها در
خيلی از فيلم ها حضور دارند، مثل
حضور آنها در زندگی روزانه مردم.
در يكی از همين سريال ها كودك
افغانی وپدرش كه يك گروه كوچك و
خانوادگی نوازندگی را تشكيل
داده اند، در يك جمع مهاجم بدنبال
جوان عاشق و پا به فرار می دوند.
سريال
های طنز
آميز فاجعه آميز تر اند. در اغلب
آنها مليت ها ی ايران و زبان و
فرهنگ آنها مسخره می شود. دايره
طنز چنان تنگ است كه از چند
كيلومتری روحانيونی كه مردم
صدها لطيفه و داستان خنده دار از
آنها نقل می كنند بايد عبور كند.
به همين دليل است كه طنز و خنده در
سريال های كمدی به سراغ مسخره
كردن فرهنگ و زبان و سنن مليت های
ايران رفته است. در يكی از اين
سريال ها كه "كوچه اقاقيا" نام
دارد جوان ترك و ساده دلی به سوژه
طنز وخنده تبديل شده است. او با
دختری از يك خانواده صاحب ملك و
زمين در شهر ازدواج كرده است. عادات
و رفتارش مايه تمسخر فاميل دختر شده
است و در حاشيه آن بيننده سريال
های تلويزيون هم بايد به ريش اين
جوان آذربايجانی بخندد.
اين
روزها دو فيلم "فرش باد" و "ديوانه
از قفس پريده" روی اكران است.
حتی برای ديدن اين فيلم ها هم
ديگر كسی دل و دماغ
ندارد، بويژه آنكه فيلم ها را
از فيلتر گذرانده اند. ديگر مثل
گذشته جلوی سينماها ازدحام
نيست، حتی برای ديدن فيلم "ديوانه
ازقفس... " 20 دقيقه اخرفيلم را به
سليقه آقايان عوض كرده اند. يكی
از مسئولين تلويزيون كه چهره
شناخته شده ای در ميان
سينماگرهاست سرنوشت فيلم و سينما
را در دست گرفته است. اين چهره نا
آشنا برای مردم و آشنا برای
سينماگرها "حيدريان"
نام دارد. او داماد آيت الله واعظ
طبسی است و اخيرا معاون
سينمائی وزارت ارشاد شده است.
سينماگرهای ايران او را خوب
می شناسند، به اين دليل كه
رهبری تيم سوزاندن فيلم های
آرشيو سينمائی ايران را در
ابتدای انقلاب برعهده داشته است.
به اين ترتيب پروژه مرگ سينمای
ملی ايران گام به گام پيش برده
می شود تا با فوتبال ايران هم
سرنوشت شود. نمی دانم اين خبر
چقدر صحت دارد، اما بعنوان خبری
كه در ميان سينماگران و اهل فرهنگ و
هنر ايران دهان به دهان می شود
برايتان می نويسم: شورای
انقلاب فرهنگی كل وزارت ارشاد
اسلامی را تحت سلطه خود درآورده
است.
انبوه
سرگردان مردم!
مردم،
در تهران مثل موش صحرايی توی
هم می لولند. هر چيزی را
برای ادامه بقاء تغذيه می
كنند. مثل موش صحرايی كورمال
كورمال هرگاه به مانعی برمی
خورند راه ديگری را پيدا می
كنند، و اين موش صحرائی بسرعت
تكثير می شود.
بساز و
بفروشی در تهران به آخر خط نزديك
می شود. می گويند، ورود
اتومبيل به بازار و توقف جاده
سازی اگر همينگونه ادامه يابد كه
اكنون هست، تا سال 1386 خيابان ها از
اتومبيل فرش خواهد شد. بسازو بفروش
ها بطرف شهرستانها حركت كرده اند،
اما اين گريز برای اتومبيل
سوارها و توليد كنندگان اتومبيل
ناممكن است.
شمال
ايران
بابلسر،
شهری بود كه بافت بومی و دست
نخورده اش، حتی تا همين چند سال
پيش برای مسافرانی از قبيله
ما كه هر چند سال يكبار سری به
وطن می زنيم چنان دلچسب بود كه
گذشته ها را تداعی می كرد. اين
شهر هم بافت خود را ديگر از دست داده
است. ديگر از گل های كاغذی
قرمزرنگی كه برسرديوار كوتاه
خانه ها می لميد خبری نيست.
جمعيت بومی خانه و ملكشان را به
بساز و بفروشها می فروشند. به كجا
ميروند؟ شايد به حاشيه تهران بزرگ!
قيمت زمين تصاعدی بالا رفته است.
اهل محل می گويند در عرض 6 ماه گذشته سه برابر شده است.
جاده
های شمال مثل خيابانهای تهران
مملو از اتومبيل است. شمار داربست
ها و ساختما نهای نيمه كاره
شهرهای شمال خود با زبان بی
زبانی می گويد چرا جاده های
شمال اينگونه پرتردد است.
با همه
سرخوردگی مردم ازاصلاح پذيری
حكومت و تلاش حكومت برای غير
سياسی كردن و بی تفاوت كردن
مردم به امور كشورداری، مردم
همچنان هوشياری سياسی خود را
حفظ كرده اند، گرچه فضای اعتماد
برای گفتگو وجود ندارد. اين بی
اعتمادی با آن خشونتی كه زير
پوست شهر بدنبال فرصت می گردد
تفاوت می كند. شلاق و كابل به
آسانی در خيابان ها بكار گرفته
می شوند. همه می دانند كه در
زندان ها با همين وسائل آدم های
سياسی و روزنامه نگار، دانشجو و
حتی روحانی و طلبه را می
زنند و در هر فرصتی لباس شخصی
ها همين وسائل را از جيبشان بيرون
می كشند تا به جان دانشجويان
بيفتند.
راننده
تاكسی كه سوار آن بودم با راننده
يك اتومبيل شخصی درگير شد. با مشت
به جان هم افتادند و سپس راننده يك
تاكسی ديگر با باتوم سيمی از
تاكسی اش پياده شد. ابتدا فكر
كرديم به ياری يكی از دو طرف
آمده، اما خيلی زود معلوم شد
اينگونه نيست. با آن باتوم هر دو را
ماهرانه زير ضربه گرفت. آنها كه از
هم جدا شدند راننده سوم گفت كه
مامور است و اين وسيله كارش در يك
جای ديگر است!
اين فقط
گوشه كوچكی از آن نا امنی
گسترده ايست كه همه مردم، در اشكال
مختلف با آن درگيرند. پسرعموی
دوستم كه مسافركشی
می كند، چند روز پيش ناپديد شد.
بعد ازمدتی تلفنی به منزلش
اطلاع داد كه در بازداشت امنيتی
است. نه سياسی است و نه سواد درست
و حسابی دارد. چنان غير سياسی
است كه بازداشت سياسی را ننگ
می دانست و به خانواده اش توصيه
كرده بود به كسی نگويند در
بازداشت سياسی است.
مشاهده
تصادف يك موتورسوار با يك سواری
شخصی كه امری عادی
درخيابان های تهران است، بهانه
ای شد تا سر صحبت را با راننده
تاكسی كه سوار آن بودم باز كنم: " دلت نسوزد. همه شان را بايد جمع
كنند، از هر نوعش دردسرند. دزدی،
مسافركشی، تصادف سازی، زن
آزاری، بقيه هم كه به سيستم وصل
اند جان مردم را می گيرند چون
كارت جانباز در جيب دارند."
به
حمايت از جانبازها وارد بحث داخل
تاكسی شدم. راننده گفت: "جانباز
كه دست و پای رانندگی
نداره، كدام جانباز؟. اگر قرار باشه
كسی جان باز باشه خود مائيم كه
جان باخته ايم."
بقيه خنديد و راننده با لذتی
خاص ادامه داد: " بازی می
كنند اما با جان مردم، قديما
كفتربازی می كردند، حالا
جانبازی”. و باز خنده بقيه...
فرودگاه
مهرآباد
در بخش
پروازهای داخلی فرودگاه
مهرآباد تهران بوی كافور و عطر
تندی كه با عرق تن قاطی شده
چنان است كه آدم هوای آلوده و گرم
خارج از فرودگاه را به ماندن در
سالن فرودگاه و هوای كمتر گرم آن
ترجيح می دهد. عرب ها از مشهد به
تهران بازگشته اند. از زيارت امام
رضا می آيند. پول دارند و جانشان
عزيزتر از آنست كه سوار اتوبوس
های تهران- مشهد شوند.
به ديدن
اصفهان هم می روند. پول خرج می
كنند و عزيز هتل ها، مسافرخانه ها و
مغازه داران بازار اصفهان اند. هر
خانواده 5 تا 6 بچه را دنبال خود
می كشد. پدر خانواده جلوجلو و
زنها مثل اردكی كه بچه هايش را
جمع و جور می كند، بدنبال او.
البته، اين تيم جمع و جور مردی
است كه يك زن دارد. گاه يك مرد
جلوجلو می رود و 3 تا 4 زن جوان و
نيمه جوان گله بچه ها را جمع و جور
می كنند. ديدن اينهمه عرب در هر
گوشه شهر اصفهان بالاخره موجب شد تا
از ديگران دليل آن را بپرسم. گفتند:
شايع است كه بدستور رهبر ويزا را
برای كشورهای عربی برداشته
اند." راست و دروغش نه بر من معلوم
است و نه بر مردم، اما يك نكته
قطعی است كه مردم هر مسئله ای
را به رهبر وصل می كنند! يا بقول
عاميه "به رهبر
گير می دهند"
اصفهانی
ها
مردم
اصفهان هميشه آرام و متفكر بوده
اند، اما حالا اين آرامش و تفكر با
سوء ظن به همه چيز و همه كس اضافه
شده است. شهردار اصفهان دست
راستی است، و اين دست پخت خود
مردم است، زيرا در انتخابات شوراها
شركت نكردند.
پيرمردی
كه هرگز به ذهنم نمی رسيد بداند
در خانه اش هم چه خبر است می گفت:
" من فقط راديو های خارجی
راگوش می كنم. خبرهای بيخ
گوشمان را می گويند."
آثار
تاريخی برجای مانده اما آنقدر
روی در و ديوار آنها يادگاری
نوشته اند كه به تخته سياه مدرسه
شبيه شده اند. آنها كه در عمرشان يك
خط نامه برای هيچكس ننوشته اند،
وقتی پايشان به محوطه های
آثار باستانی رسيده دست خطی
از خود به يادگار گذاشته اند. آب از
سرچشمه گل آلود است. برای خنثی
كردن محبوبيت آيت الله طاهری، به
بهانه های مختلف روی در و
ديوار قديمی ترين مساجد شهر به
نفع رهبر شعار نوشته اند.
بافت
قديمی اصفهان هم از دستبرد بساز
وبفروش ها درامان نمانده است. قيمت
خانه های قديمی و كلنگی چند
برابر شده است.
توريست
های عرب را كمتر می توانيد در
مساجد اصفهان و يا ميدان نقش جهان و
عالی قاپو پيدا كنيد. آنها علاقه
وافری به غذا خوريها و
بازاراصفهان دارند و بجای
دوربين عكاسی، تسبيح در دست
دارند.
حيف است
اگر اين سوغات خبری را برايتان
ننويسم كه تعداد معتادان در اصفهان
كمتر از تهران است و امنيت نيز
بيشتر. دو سوغاتی كه معلوم نيست
تا كی بماند و اصفهان هم به
سرنوشت تهران دچار نشود.
در كنار
جوی، روی پله ها و حاشيه نرده
ها در خيابان های تهران معتادان
جوان در هم می لولند. بسياری
از آنها چنان در خود خم شده اند كه
گوئی فانوس كاغذی و رنگ پريده
بادبادك آرزوهای برباد رفته اند.
بادبادك هائی كه از آسمان روياها
تا زمين خشك و بی ترحم واقعيت
های تلخ سقوط كرده اند.
دوستی
كه خيلی چيزها را می داند و به
خيلی جاها راه دارد می گفت:
شنيده ام، ناطق نوری در جمع
خصوصی فرماندهان سپاه كه از
اعتياد جوان ها ابراز نگرانی
كرده بودند گفته است "جوان
بی دين و ايمان، همان بهتر كه
معتاد باشد."
|