ايران

پيك

                         
اين قصه دردانگيز را در جمهوری اسلامی پايانی هست؟
دردنامه پدر احمد باطبی
به رنج نامه پورزند اضافه شد
 

 

پدر احمد باطبی دانشجوئی كه عكس وی با پيراهن خونی يكی از دانشجويان در سال 78 به عكس روی جلد بزرگترين مطبوعات جهان تبديل شد، در آستانه 18 تير در باره سرگذشت غم انگيز فرزندش در زندان اوين گفت:

در روز 23 تير كه همزمان با راهپيمايی در خيابان انقلاب بود، او برای تحويل دادن پايان‌نامه‌اش به دانشگاه رفت و ديگر بازنگشت. او را پس از دستگيری به زير پل حافظ برده بودند و از آن‌جا نيز به پشت پادگان عشرت‌آباد انتقال داده بودند و پس از چند روز او را به زندان اوين انتقال داده بودند. وقتی او را به اوين بردند ديگر هيچ خبری از او نداشتيم. من و مادرش هر روز صبح تا غروب برای يافتن خبری از وی مي‌رفتيم، اما بدون هيچ پاسخی بازمي‌گشتيم. پس از اين مدت يك روز تنها يك لحظه گوشی را به فرزندم داده بودند كه با خانواده‌ات تماس بگير.
احمد بچه‌ای نبود كه بتواند آن همه شكنجه را تحمل كند . با گريه و زاری و صدايی بسيار محزون تنها گفت: «بابا به داد من برس» و خداحافظی كرد.

اخباری كه در پي‌گيري‌ها به ما مي‌دادند، غيرواقعی بود. بعد از يك هفته اطلاع يافتيم كه فرزندم را به دادگاه انقلاب منتقل كرده‌اند. پيش از حضور در دادگاه چهار شب تمام نگذاشته بودند بخوابد و در هنگام حضور در دادگاه كاملا گيج بود و حالت غيرعادی داشت. او مدام از درد كمر رنج مي‌برد و به همين دليل نمي‌توانست بدرستی سرپا بايستد.
 او را با دستبند، پابند و چشم‌بند به دادگاه آورند و جلسه دادگاهش نيز بدون حضور وكيل تشكيل شد؛ چرا كه گفته بودند نيازی به وكيل نيست، ما وكيل تسخيری در نظر گرفته‌ايم، اما ما هيچ وكيل تسخيري‌ای هم نديديم. كل دادگاه دو الی سه دقيقه طول كشيد؛ بدون اينكه احمد يك كلام از خود دفاع كند و در همان جا برای او حكم اعدام صادر كردند. از منشی دادگاه پرسيدم «برای بچه‌ام چه حكمی زده‌اند» گفت: «چيزی نيست، 10 سال زندان است». آنها سعی مي‌كردند من از حكم اعدام او باخبر نشوم، اما من خبردار شده بودم كه احمد يكی از چهار اعدامی است. ولی همسرم از ماجرا چيزی نمي‌دانست تا وقتی صدا و سيما اعلام كرد.
هفته‌ای يك بار آن هم به زور به ما وقت ملاقات مي‌دادند و احمد را سه ماه تمام در زندان انفرادی توحيد نگه داشتند. به فرزندم در اين مدت خيلی سخت مي‌گذشت و اگر عكسهای الآنش را با چهار سال پيش مقايسه كنيد به وضوح سختی اين مدت را مي‌توانيد در چهره‌اش ببينيد.
در تمام پي‌گيري‌هايی كه من در آن ايام انجام دادم، هرچه شنيدم و از هركه شنيدم، اغلب خلاف واقع بود. با قاضی صحبت كردم، گفت چيزی نيست. احتياج به وكيل هم نيست، ما خودمان اين‌جا هستيم. با اين حال من دو وكيل گرفتم. مرحوم خياط ‌زاده و آقای سفری كه بسيار زحمت كشيدند و خيلی سعی كردند كه دست‌كم پرونده را ببينند و كاری برای ما بكنند؛ اما حتی اجازه ورود به دادگاه را به آنها ندادند.
پس از صدور حكم اعدام، احمد به منزل تلفن زد و به برادرش گفت كه حكم اعدام را به من ابلاغ كرده‌اند، اما تو به مادر چيزی نگو. پرونده به شعبه 32 ديوان عالی كشور رفته بود و او (قاضی شعبه 32) حكم اعدام را تاييد كرده بود. من برای پي‌گيری پيش او رفتم و وی با تندی به من گفت كه اينها مي‌خواستند ما را بكشند. من گفتم چرا مگر شما كار بدی كرده‌ايد؟ او در پاسخ، عكسی را كه مجله اكونوميست از احمد گرفته بود به من نشان داد و گفت اين عكس را مي‌شناسي؟

او در نهايت به من گفت «برو، فردا بيا مسجد، نتيجه را به تو مي‌گويم»؛ در حالی كه او احكام اعدام را تاييد كرده بود و پس از سه روز حكم را برای اجرا به دايره اجرای احكام فرستاده بود.
اجازه بدهيد باز كمی به عقب برگردم. يك هفته پس از دستگيری به من گفتند كه برو سند بياور احمد آزاد است. وقتی سند را بردم در شعبه شش با من برخورد بدی شد؛ چرا كه در آن زمان عكس او در پشت جلد اكونوميست چاپ شده بود و همان عكس بهانه‌ای برای ادامه بازداشت و صدور حكم اعدام شد. احمد هيچ نقشی در تهيه آن عكس نداشت و عكاس آن نشريه با هر قصد و غرضی كه آن عكس و عكسهای ديگری گرفته بود، ربطی به آنها نداشت؛ چرا كه حتی احمد از گرفته شدن آن عكس خبر نداشت.
او خاطرنشان كرد: من به هرجا كه مراجعه كردم هيچ جواب درستی نشنيدم. به مجلس، كميسيون اصل نود، شخص آقايان كروبی، هاشمی شاهرودی و خاتمی، مبشری، تاج‌زاده، سازمان حقوق بشر اسلامی و ... نامه نوشتم، اما هيچ جواب درستی نگرفتم، تا اينكه آقايان خود به نتيجه رسيدند كه فرزندم بي‌گناه است و بعد مورد عفو قرار گرفت و حكم او به 15 سال زندان تغيير يافت.
اگر فرزند من آن پيراهنی را كه در دست داشت خونين كرده بود، حكم او چه بود؟ من يك كارمند جزء در اين كشور هستم. خانواده ما نه سابقه سياسی قبل از انقلاب داشته و نه اكنون. و اين مشكلی است كه ناخواسته برای ما درست شده و چهار سال است كه خانواده ما گرفتار آن شده است.
احمد به بازيگری و كارگردانی علاقه داشت. همچنين موسيقی را بسيار دوست داشت. نخست نزد من نواختن سنتور را فرا گرفت و بعد به گيتار روی آورد. اكنون نيز در زندان مشغول تدريس گيتار به برخی از زندانيان است. او در فيلمی با عنوان «چهار ثانيه خيال» به كارگردانی محمدرضا نجفيان بازی كرده كه اين فيلم در جشنواره كن برنده شده است. در سال 78 نيز قرار بود در يك فيلم نقش عيسی مسيح (ع) را بازی كند و به همين دليل نيز موهايش را بلند كرده بود.
از سال 76 احمد باطبی تا حدی با جبهه متحد دانشجويی همكاری مي‌كرد كه البته فعاليت او در چارچوب قانون بود. در ماجرای تيرماه سال 78 نيز در روز 18 تير به خانه آمده و به مادرش گفته بود كه تهران شلوغ است سری مي‌زنم و زود برمي‌گردم. آن شب به دليل شلوغی نتوانسته بود از كوی خارج شود و همان‌جا مانده بود. در عكسی هم كه اكونوميست از او گرفته او سربندی با نوشته «لا اله الا الله» بر سر دارد، اما در عكس اين نوشته را محو كرده‌اند. همچنين بازوبندی كه به دست او بسته شده، متعلق به صليب سرخ است؛ چرا كه او دوره امدادگری را گذرانده بود و در آن روز هم به همراه گروه امداد مشغول رسيدگی به صدمه‌ديدگان بوده است، بدون اينكه بداند صدمه‌ديدگان از چه گروهی و با چه گرايشی هستند. احمد مي‌گويد «پس از تير خوردن يك دختر دانشجو بچه‌ها خشمگين شدند و به طرف بيرون حركت كردند، من پيراهن خونين يكی از زخمي‌شدگان را به سمت دانشجويان گرفتم و گفتم از كوی خارج نشويد. بيرون خطرناك است و اين نتيجه خروج از كوی است. من سعی داشتم از خروج دانشجويان از كوی جلوگيری كنم. همان‌وقت عكسی از من گرفته شد و من نمي‌دانستم از طرف چه كسی است.» در هنگام دستگيری نيز كيف همراه او پر از وسايل كمكهای اوليه بوده است. تمام وسايل داخل كيف او بجز 30 هزار تومان پولش بعدا به من تحويل داده شد.
باطبی در پايان گفت: فرزندم اكنون در زندان شرايط بسيار مطلوب‌تری نسبت به سابق دارد، به او اجازه دادند در كنكور شركت كند و اكنون در حال تحصيل در رشته علوم اجتماعی دانشگاه پيام نور است. درس خواندن تاثير بسزايی در بهبود وضعيت روحی او داشته است. ما هفته‌ای يك روز اجازه ملاقات حضوری داريم كه من و مادرش يك هفته در ميان به ديدن او مي‌رويم. همبندان او در حال حاضر اكبر و منوچهر محمدی، ناصر زرافشان، علی افشاری و ... هستند. چند تن از استادان حاضر در زندان نيز به او در خواندن درسهايش كمك مي‌كنند و او نيز به برخی از زندانيان گيتار مي‌آموزد. ضمن قدردانی از مسوولان سازمان زندان‌ها اميدواريم كه هرچه زودتر امكان آزادی فرزندمان فراهم شود؛ چرا كه او در واقع جرمی مرتكب نشده است.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی