ايران

پيك

                         

وبلاگ زيتون

سوت بزن، جيغ بزن

يك كاری بكن!

 

 

يه روزی تو هفته گذشته، خوش خوشان از سربالايی ميومدم بالا.. دو كوچه مونده به خونه يهو دختری از پناه يه ساختمون پريد بيرون وبا سرعت اومد طرفم.. حدودا 13-12 سالش بود و مانتو مقنعه زيتونی رنگ مدرسه تنش بود.. قدش بلندبود، تقريبا هم قد من..اولش ترسيدم، يه ذره خودمو كشيدم كنار..بعد ديدم صورتش عين مخمل سرخه و دستاش كه انداخت دور بازوم می لرزه.. گفت می تونم باهاتون بيام تا بالا.. فوری فهميدم مزاحمی داشته.. گفتم معلومه كه می شه... هر چی گفتم چی شده روش نشد بگه... ياد قديمای خودم افتادم.. گفتم داری از مدرسه برمی گردي؟ گفت آره و ديگه هيچی نگفت..بايد ازش حرف می كشيدم.. شايد می تونستم كمكی بهش كنم.. مسيرش رو پرسيدم.. اونم دو كوچه بالاتر ولی به سمت راست می رفت..(كوچه های اينجا مثل خيابون پهنه..در واقع خيابونه ما بهش می گيم كوچه) سمت راست هيچ خونه ساخته شده ای نيست.بيشترش بيابونه و دوسه تا ساختمون نيمه كاره.. آدم يه خورده می ترسه ازونجا رد بشه.. بهش گفتم می دونم مزاحم داشتی.. هيچی برای دفاع از خودت نداري؟ و با خنده چاقومو از كيفم درآوردم و نشونش دادم...با خجالت گفت چرا.. دستشو كه مشت بود باز كرد.. يه سنگ صخره ای به اندازه يه گردو تو مشتش بود.. معلوم بود خيلی وقته تو دستش می فشاردش، چون تموم كف دستش سوراخ سوراخ شده بود..ولی مطمئن بودم جرات استفاده ازش رو نداره.. گفتم بلدی جيغ بكشي؟ سوت بزني؟ كمك بخوای.. گفت نه. ...يادمه قديما منم فقط زجر می كشيدم ويا فرار می كردم و روم نميشد سروصدا كنم.. گفتم بلدی تند بدوی و فرار كني؟ گفت نه.. گفتم عزيزم بايد تمرين دو كنی..سوت زدن هم ياد بگير يا يه سوت خوش صدا بذار تو جيبت، ممكنه يارو از سروصدا بترسه...به جايی كه بايد از هم جدا می شديم رسيده بوديم.. دلم خيلی سوخته بود براش. عين آهوی رميده می موند.. مثل اينكه خواهر كوچكم باشه، براش احساس مسئوليت می كردم... هر كاری كردم باهاش برم نذاشت.. بالكن خونه مو نشونش دادم و گفتم من اونجا زندگی می كنم هر وقت مشكلی برات پيش اومد با جيغ صدام بزن.. يا سوت بزن.. از ترس حواسش به هيچی نبود... بهش گفتم اونقدر اينجا وای ميسم تا تو برسی ته خيابون.. می دونم خوشحال شد ولی تعارف می كرد كه ترو خدا بريد، مزاحم شما نمی شم و...به حرفاش گوش نكردم و وايسادم... يه كمی نرفته بود يه ماشين پژو كه سه تا پسر سوارش بودن از ته خيابون اومد( اينطرفا بيشتر ميان برای خوشگذرونی و كورس ماشين و..).. دختره ترسان عقب رو نگاه كرد ديد من هنوز وايسادم.. براش دست تكون دادم..اونم دست تكون داد و تند كرد... ماشينه يه بوق برای اون زد و اومد يه بوق هم برای من..كه يه اخمی بهشون كردم .. رفتن.. دوباره يه موتوری ازون ته پيداش شد.. ديدم دختره باز برگشت ديد من هنوز وايسادم.. كمی تند كرد... اونقدر وايسادم تا رسيد به ته خيابون( خيابونش خيلی طولانيه) برای دلگرميش يه سوت بلند چهار انگشتی زدم و يه بای بای حسابی...
هر وقت خونه م ناخودآگاه گوش به زنگم يعنی گوش به سوتم...
وای...دخترای سرزمين من حتی از كوچيكترين حق خود كه آزادی رفت و آمده محرومن.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی