ايران

پيك

                         
داستان مجيد
سرگذشت تلخ يك نسل است!

 

هر روز كيلومترها راه‌ را باپای پياده‌ مي‌آمد تا دبيرستان‌ و همانطور كه‌ آمده‌ بود برمي‌گشت‌. بچه‌ها دوستش‌ داشتند. گاهی كه‌ سر درددلش‌ باز مي‌شد از اتاق‌ كوچك‌ اجاره‌ی در دوردست‌ها حرف‌ مي‌زد و اينكه‌ شب‌ها از ترس‌ صاحبخانه‌ اجازه‌ روشن‌كردن‌ لامپ‌ 100 وات‌ اتاق‌ را هم‌ ندارد و زير نور ماه‌ درس‌ مي‌خواند.

مي‌گفت‌ شب‌های بي‌مهتاب‌ دلش‌ مي‌گيرد. ياد ننه‌ پيرش‌ مي‌افتد كه‌ در دهكده‌ يی دور به‌ امان‌ خدا رهايش‌ كرده‌ است‌.

«مجيد» بعد از پايان‌ تحصيلات‌ متوسطه‌ به‌ دانشگاه‌ رفت‌. از دوستان‌ شنيده‌ بودم‌ كهمدرك‌ فوق‌ ديپلم‌ مكانيك‌ را با نمره‌ الف‌ تمام‌ كرده‌ است‌. ديگر خبری از مجيد نداشتيم‌ تا روزی كه‌... ؟؟؟  ديدنش.‌ سخت‌ است‌ و گفتنش‌ سخت‌تر اما «بهرام‌» مي‌گفت‌ با چشم‌های خودش‌ ديده‌ است‌ كه‌ مجيد كنار پياده‌ رو ولو شده‌ و كاسه‌ گدايی چند قدم‌ آن‌ طرف‌تر افتاده‌ و... دلم‌ نمي‌خواهد باور كنم،‌ اما تا حالا از بهرام‌ دروغ‌ نشنيده‌ام‌. هر كاری مي‌كنم‌ دلم‌ راضی نمي‌شود به‌ نشانی شومی كه‌ از مجيد دارم‌ سربزنم‌. به‌ لحظه‌های تقلب‌ كه‌ فكر مي‌كنم‌ دلم‌ آتش‌ مي‌گيرد.

 

يادم‌ مي‌آيد هميشه‌ وقت‌ امتحان‌ بر و بچه‌ها سرقفلی صندلي‌های كنار مجيد را مي‌خريدند تا از روی دستش‌ نگاه‌ كنند و فصل‌ انگور به‌ مدرسه‌ برنگردند! حالا مجيد كنار پياده‌رو نشسته‌ و هيچكس‌ از روی دستش‌ نگاه‌ نمي‌كند. مجيد اين‌ بار نمره‌ صفر گرفته‌ است‌. نمره‌ بدی كه‌ جامعه‌ به‌ او داده‌ است‌. اما همانطور كه‌ در سطرهای اول‌ نوشتم‌ مجيد بچه‌ خوب‌ و درسخوانی بود. شما از خودتان‌ نمي‌پرسيد كه‌ اين‌ جوان‌ تحصيلكرده‌ در گوشه‌ خيابان‌ چكار مي‌كند؟؟؟؟

هركجا كه‌ مي‌رفت‌ به‌ در بسته‌ مي‌خورد. فاميل‌ و دوست‌ و آشنای گردن‌كلفتی هم‌ نداشت‌ كه‌ با پارتي‌بازی وارد مجموعه‌ای بشود. كارش‌ شده‌ بود پر كردن‌ فرم‌ استخدام‌ اين‌ وزارتخانه‌، آن‌ شركت‌ و بعد منتظر ماندن‌ و بازهم‌ انتظار و... تا اينكه‌ خبر آوردند ننه‌ پيرش‌ در دهكده‌ تمام‌ كرده‌ است‌، حالا ديگر مجيد هيچكس‌ را نداشت‌. دار و ندارش‌ را صرف‌ هزينه‌ كفن‌ و دفن‌ بي‌بی كرد و با دست‌ خالی و دل‌ شكسته‌ به‌ شهر برگشت‌. طعم‌ گرسنگی را برای سومين‌ روز متوالی مي‌چشيد كه‌ ناگهان‌ از حال‌ رفت‌ و گوشه‌ خيابان‌ ولو شد. وقتی به‌ هوش‌ آمد دور و برش‌ پر بود از سكه‌های پنج‌تومانی و ده ‌تومانی و اين‌ شروع‌ اتفاق‌ شوم‌ بود. مجيد سكه‌ها را جمع‌ كرد. آن‌ شب‌ ديگر گرسنه‌ نبود. نان‌ و پنير و هندوانه‌ كه‌ البته‌ اين‌ آخری هديه‌ متكديانی بود كه‌ آن‌ شب‌ را با مجيد بالای پل‌ گذراندند. به‌ همين‌ سادگی مجيد از پر كردن‌ فرم‌های درخواست‌ كار چشم‌پوشی كرد و با گريم‌ مختصری به‌ جرگه‌ گدايان‌ تهران‌ پيوست‌. ؟؟؟ آخر و عاقبت‌ رشد بي‌رويه‌ دانشجو در مقابل‌ ركود كامل‌ بازار كار همان‌ بحث‌ تلخ‌ عرضه‌ و تقاضای ناهمگون‌ در اين‌ مملكت‌ است‌.

 

 برای مثال‌ سالانه‌ صدها مهندس‌ شيلات‌ فارغ‌التحصيل‌ می شوند و از اين‌ تعداد درصد كمی جذب‌ شيلات‌ مي‌شوند و ديگران‌ به‌ مشاغل‌ غيرمرتبط‌ و گاه‌ كاذب‌ رو مي‌آورند كه‌ هيچ‌ ارتباطی به‌ تخص آنها ندارد. دكتر مقدم‌ جامعه‌شناس‌ برجسته‌ كشور در گفت‌وگو با «اعتماد» از آمار 16 درصدی فارغ‌التحصيلان‌ دانشگاه‌ حرف‌ مي‌زند و مي‌افزايد: در اين‌ مملكت‌ 30هزار پزشك‌ و پيراپزشك‌ بيكار داريم‌ و بيش‌ از 30هزار دانش‌آموخته‌ كشاورزی و آمارهای تاسف‌ برانگيز ديگر كه‌ از ناهمگونی جامعه‌ ما حكايت‌ مي‌كند. در اوايل‌ انقلاب‌ تنها 3 درصد فارغ‌التحصيل‌ بيكار داشتيم‌. اكثر اين‌ بيكاران‌ خانواده‌های فقيری دارند كه‌ زير خط‌ فقر زندگی مي‌كنند. حتی ممكن‌ است‌ در اين‌ شرايط‌ بحرانی مستخدمان‌ دولت‌ هم‌ به‌ تكدي‌گری رو بياورند.

اين‌ جامعه‌شناس‌ با اشاره‌ به‌ بار مالی سرانه‌ دانشجو كه‌ رقمی بين‌ 10 ميليون‌ تا 40 ميليون‌ تومان‌ برای هر دانشجو است‌ خاطرنشان‌ كرد: جوانان‌ تحصيلكرده‌ ما حاضر به‌ پذيرفتن‌ مشاغلی هستند كه‌ سر سوزنی به‌ تخص احتياج‌ ندارد و يك‌ لمپن‌ هم‌ از عهده‌ آن‌ كارها بر مي‌آيد. اين‌ به‌ معنی دور ريختن‌ بيت‌المال‌ است‌.

 

 ما آمارهای تكان‌دهنده‌ای از درخواست‌ كار توسط‌ ليسانسيه‌ها برای مشاغلی نظير رفته‌گری، آبدارچی و.. در دست‌ داريم‌ . تنها راه‌حل‌ كارآفرينی است‌، آن‌ هم‌ ساليانه‌ يك‌ ميليون‌ شغل‌ جديد. رويای دوری به‌ نظر مي‌رسد. يك‌ ميليون‌ شغل‌ جديد بيشتر به‌ يك‌ شوخی شباهت‌ دارد. سياست‌های نادرست‌ ما در كارآفرينی هيچ‌ روزنه‌ اميدی را بازنگذاشته‌ است‌. برخوردهای قهری ما با پديده‌هايی نظير تكدي‌گری هيچ‌ نتيجه‌ای نخواهد داشت‌. فرض‌ محال‌ توانستيم‌ همه‌ گدايان‌ را جمع‌آوری كنيم‌ آن‌ وقت‌ بايد كجا اسكان‌شان‌ بدهيم؟ حالا كه‌ مسئولان‌ اعتراف‌ كرده‌اند كه‌ از نگهداری دختران‌ فراری هم‌ عاجزيم‌ واقعا راهی جز اشتغالزايی وجود ندارد. اين‌ هشدار را جدی بگيريم‌. اگر وضع‌ به‌ همين‌ منوال‌ باشد آينده‌يی مبهم‌ در انتظار ماست‌.

***

صدای شكستن‌ چيزی مي‌آيد. نمي‌دانمصدای شكستن‌ حرمت‌ علم‌ و دانش‌ است‌ يا صدای شكستن‌ غرور مجيد كه‌ كنار خيابان‌ كاسه‌ گدايی به‌ دست‌ گرفته‌ و از عابران‌ سكه‌ای ناچيز طلب‌ مي‌كند. بهرام‌ مي‌گفت‌، چند وقت‌ پيش‌ مجيد در كنار خيابان‌ سيگار مي‌فروخت‌ تا اينكه‌ يك‌ روز ماموران‌ شهرداری همه‌ خنزر پنزرهايش‌ را در وانت‌ ريختند و از همان‌ وقت‌ مجيد به‌ خاك‌ سياه‌ نشست‌. جوان‌ اول‌ دبيرستان‌ ما قربانی فقر و بيكاری شده‌ است‌.

به‌ آسمان‌ نگاه‌ مي‌كنم‌. شب‌مهتابی خاطره‌ آن‌ سال‌ها را يكبار ديگر زنده‌ مي‌كند. حتما در گوشه‌ و كنار شهر مجيد ديگری در اتاق‌ اجاره‌ای زير نور ماه‌ درس‌ مي‌خواند. چرا كه‌ از ترس‌ صاحبخانه‌ جرات‌ روشن‌ كردن‌ لامپ‌ 100 وات‌ را ندارد. كمی دقيق‌تر كه‌ به‌ آسمان‌ نگاه‌ مي‌كنم‌،‌ ماه‌ انگار زخمی است‌. مهتاب مانند كاسه گدائی مجيد‌ شكسته است. شب به خون‌ نشسته‌ است‌.

نقل از روزنامه "اعتماد "  

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی