اخبار

پيك

                       

وقتی پول ها را می خوردند

به ريش چه كسی می خنديدند؟

چندان بنال كه...

مسعود بهنود

ورای ماجرای جنگ عراق و ابعاد انسانی آن، هر روز كه می گذرد و صندوقچه اسرار حكومت صدام باز می شود به ذهنم می رسد چقدر انواعی از حكومت های پيرامونی به هم شبيه اند. چند مثال بياورم كه سخنم كلی بافی نباشد.
نماينده ای در مجلس انگلستان هست به نام گالووی كه در ماجرای نهضت ضد جنگ كه ماه پيش در اروپا برپا شد فعال بود و در سازمان دهی تظاهرات يك ميليون نفری لندن هم سخنران اصلی بود و به آن چنان تندی عليه بلر و دولت بريتانيا سخن گفت كه تصور پذير نبود. با لحنی لاتی بلر را دست آموز بوش خواند. حالا كشف شده است او كه از قضا عضو حزب كارگر هم هست از صدام حسين پول ها می گرفته است. ممكن است به اين خاطر به دادگاه كشانده شود. سند اولی كه روزنامه ديلی تلگراف از ارتباط های گالووی با حكومت صدام حسين افشا كرد چيزی نبود و همه از پيش می دانستند كه وی به بغداد رفته دو باری و رفت و آمدی دارد با صدام حسين. با افشای آن سند گالووی اعلام كرد كه از روزنامه به دادگاه شكايت می برد چرا كه آن پول ها برای برنامه های كمك به كودكان عراقی بوده است، اما سند دوم او را در موقعيت سختی قرار داد چرا كه نشان می داد كه او همين اواخر دوباره از صدام پول خواسته و او مخالفت كرده است.

اين از جمله كارهای مختصری است كه كشورهای صاحب نفت می كنند. حكومت شاه در اين كار فوق العاده گشاده دست بود. قذافی نمونه بهتری است كه فرزندش در لندن كارها می كند. خيريه و خريدهای بزرگ و استخدام يك شركت روابط عمومی. ليبی به زمانی هم برادر كارتر را در زمان رياست جمهوری او استخدام كرده بود كه برايش كار روابط عمومی كند و... يك وجه اين داستان پولی است كه اين كشورها خرج می كنند كه به خيال خودشان لابی يهودی ها را خنثی كنند و نمی دانند كه در روز مبادا اصلا به دادشان نمی رسد. چنان كه نه اين ارتباطات گسترده به داد شاه رسيد و نه صدام و نه قذافی نه خواهيد ديد گنج گشائی های خاندان سعودی هم تاثيری در سرنوشت حكومت قرون وسطائی رياض نخواهد داشت. اما سوی ديگر ماجرا اين سئوال است كه مسوول اين پرداخت ها كيست و آيا اصلا سخنی از پاسخ گوئی هست. پاسخ منفی است.

در مورد كشور خودمان مثال ها هم از دوران پادشاهی بسيار است و هم در سال های اخير با اين تفاوت كه مقصد پول های داده شده فرق می كند. دولت ايران به دنبال فروپاشی اتحاد جماهير شوروی در جمهوری های آسيای ميانه پول فراوانی خرج كرد اما چه به دست آورد. سئوال خوبی است. آمريكا، بريتانيا، فرانسه و حتی تركيه و ژاپن در اين جمهوری ها خرجی چندان نكردند ولی اگر حالا به باكو و عشق آباد سفر كنيد می بينيد كه چه بهره های اقتصادی و سياسی و فرهنگی می برند اما از ايران هيچ خبری نيست. آقای موسوی اردبيلی در آن زمان اعلام داشت كه چهارهزار طلبه را برای تبليغات به باكو و آذربايجان فرستاده و هزاران هزار جلد كتاب و از جمله دويست هزار مفاتيح الجنان فرستاده و از ايجاد مراكز فرهنگی و مذهبی سخن بود. اگر اين ها اثری داشت و نفوذ سياسی را افزون كرده بود می شد به حساب منافع ملی گذاشت. اما حالا ده سال گذشته حكومت آن جا كه حسابش روشن است و اگر دشمن نباشد دوست نيست. اقتصادشان به دست شركت های بزرگ غربی افتاده و كاباره ها و كازينوها داير است كه ترك ها آن را ساخته اند و به گفته ماموران خود سفارت ايران و كاركنان مركز فرهنگی جمهوری اسلامی هيچ اثری از ايران نيست.

مثال ديگر بوسنی و هرزگوين است كه حتما ما مردم چندان فراموشكار نيستيم كه تبليغات روز وشبی صدا و سيما را درباره بوسنی و هرزگوين از ياد برده باشيم. علاوه بر ميليون ها دلار كه به همت آقای احمد جنتی دبير شورای نگهبان كه مامور اين كار شده بود خرج كرديم از مردم هم با تبليغات بسيار و پخش فيلم ها و ترانه ها پول خواستيم. مردم مسلمان و ساده دل ما هم از نان شب خود زدند و دلسوخته صحنه های دلخراش جنگ صرب ها با بوسنيائی ها به آن ها كمك كردند و علی عزت بگوويچ شده بود پسرخاله همه ما و انگار كه اگر او به رياست می رسيد نفوذ ايران در قلب اروپا چنان محكم بود كه آقای جنتی نوعی نظارت استصوابی هم در آن ديار راه می انداخت و می توانست با اروپا و آمريكا و روسيه رقابت كند. اما دولت جديد بوسنی از نزديك ترين حكومت های اروپائی به آمريكا شده است كه به نجاتش رفت و به طور طبيعی از اولين شرط هايش اين بود كه آقای جنتی پايش كوتاه شود كه شد و پرونده ايران در بوسنی بسته شد بعد از آن كه زخمی های آن كشور هم مدتی با سروصدا به تهران آورده شدند و اين خيال در دل امثال كيهان و روزنامه جمهوری اسلامی نشست كه ديگر كار تمام است. اما وقتی در اين سال ها حكومت بوسنی در سازمان ملل عليه ايران رای می دهد و در تمام مواضع با آمريكائيان همراه است چه بايد گفت. هيچ. آنان منافع خود می دانند ما هستيم كه در هوای روی جانان در هوی سرگشته ايم. آيا می توان سئوال كرد كه آن همه سرمايه گذاری چه بود، نه. چون سئوال معمول نيست.

در زمان وزارت دكتر ولايتی سفرهای وزير خارجه ايران به بوكينوفاسو جوك شده بود و هست. يكی بپرسد كه چه شد نتيجه آن همه توجه به آفريقا. هيچ. مانند صد ميليون دلار اعلام شده كه در جمهوری آذربايجان به طور آشكارا خرج شد و 260 ميليون دلار در افغانستان تعهد شده است و هزاران ميليون در كشورهای افريقائی.

به حساب لبنان و گروه های مسلح آن ديار نرسيم كه جز بدهی به بار نمی آورد. در اين محاسبه نبايد از صورت حساب 300 ميليون دلاری بدهی های سوريه هم حرفی زد. ولی می توان آن را به حساب حمايت های سوريه و حافظ اسد از ايران در جنگ با عراق گذاشت. گرچه در آن مورد هم حرف ها هست. خلاصه اش اين كه اگر كشوری مانند سوريه از گروه های فلسطينی حمايت كرد و به آن ها جا داد تا منطقه درگيری و نفوذ خود را به كنار دست دشمنش كه اسرائيل باشد بكشاند حسابش غلط نبود چرا كه با اسرائيل دشمن است و همسايه است و جز شعار كار ديگری هم با هم دارند و گشودن جبهه تازه عليه دشمن همسايه شرط عقل است تازه حالا هم با فشار آمريكا دارد تعطيل دفاتر فلسطينی در دمشق را گران می فروشد. ما هم اگر با همين الگو جلو رفته بوديم غلط نبود، اما چنين نيست ما به جز خرج كردن فراوان كاری نداشتيم انجام دهيم و بر خلاف اسد كه از گروه های تندرو فلسطينی حمايت كرد در جهت منافع خودش و در همان حال با عرفات هم رابطه داشت و عرفات هم به او بدهكار بود و نفودش را لازم داشت در جائی مانند كنفرانس مادريد كه اسد سنگين وارد شد و اعتبارش كم از رييس جمهوران آمريكا و شوروی نبود. ولی ما را به كجای كار فلسطين می برند با اين سياست درهم و عجيب كه در پايان ماجرای لبنان از آن جا به در آمده ايم و اگر اميدمان به آيت الله فضل الله است كه اميدی هم به جز اين نداريم او خود مدعی است و در روايت و قرائت های حكومتی با آقای مصباح و دوستان ايشان هيچ همخوانی ندارد و همين اواخر در مصاحبه ای حساب خود را جدا كرده بود، فردا هم كه فلسطينی ها به حكومتی برسند با تنها كشور مسلمان كه روابطشان خوب نخواهد بود ايران است، حتی اگر همان حماس كه در همه اين سال ها ما بدنامی و گرفتاری هايش را به دوش كشيده ايم به فرض محال در فلسطين حاكم شود كه چيزی نظير طالبان خواهد بود باز هم از آن جا نمدی به كلاه ما نمی رسد. در حالی كه برای سوريه كاسبكار كه وزارت خارجه اش كار وزارت نفت را می كند چنين نيست. همين الان هم تهديدهای آمريكا را با دست شستن از گروه های فلسطينی دفع كرده و با تونی بلر و كولين پاول هم برای دفاع از منافع خود گفتگو می كند و مردمش را هم به دشمنی با اين و آن عادت نداده كه گرفتار اقناع آن ها شود.

يكی سئوال كند اين سياست توجه به افريقا كه غولی مانند شوروی را با هزينه 400 ميليارد دلار از پا در آورد و در دوران وزارت آقای ولايتی شده بود سرفصل سياست خارجی ايران، جز پرداخت های وصول نشدنی و احيانا دو سه مسجد در نواحی فقير نشين حراره و دارالسلام چه به دست آورده است. پرواز های خالی و پرزيان هواپيمائی ايران به آن سامان خود گواه صادق ره گم كردگی ماست كه ازدياد كارمند محلی و شلوغ شدن مسجد و ايحاد درمانگاهی را نفوذ سياسی می پنداريم. بدون هيچ گونه دستاوردی. مانند بوسنی وقتی آن حكومت ها به آزادی می رسند تازه ما رانده می شويم.

حالا سئوال. ما كه اين همه گشاده دست هستيم در بخشيدن به اين گروه و آن گروه در سراسر جهان مگر خانه خود را پيراسته ايم و مگر فقر و محروميت را از كشور خودمان پاك كرده ايم. ديگران اگر می پاشند اميد درو كردن دارند ما برای چه می ريزيم.

در ابتدای انقلاب، محمد منتظری و دوستانش با حمايت آيت الله منتظری به فكر گرد آوردن همه نهضت های آزادی بخش در تهران بودند. می گوئيم شلوغ بود و همان طور كه آقای خسروشاهی از مردم كشور دعوت كرد به تهران بيايند كه خانه در اين جا زيادست، با همان منطق علما هم تصور كردند گردو در خانه كدخدا زيادست و همين كه ديگر شاه نيست كه همه را ببرد آن قدر هست كه می توان ايران را بهشت كرد تازه به ديگران هم كمك كرد كه حكومت های خود را سرنگون كنند و مطابق الگوی ايران جمهوری جهانی اسلامی به وجود آورند. برای اين كه سخنم گزاف نباشد دعوت می كنم كه همگی به سخنان سران كشور در سال های اول انقلاب و تفسيرشان از جهان كه در روزنامه های آن روزگار ثبت است رجوع كنند و ببينند كه بی اطلاعی از تعامل های جهانی چه كرده است با منافع و خزانه كشور. و داوطلب شدن برای خريدن دشمنی آمريكا و اروپا به اين تصور كه بدون آن ها می شود ايران كه هيچ جهان را اداره كرد، چه هزينه ها به بار آورده . به يك حساب ساده اين كه معادل ريالی دلار از هفتاد به هشتصد رسيده از همين روست. اين كه دكتر رييس دانا می گويد به بانك مركزی بايد جايزه نوبل شيمی را داد چرا كه پول ايران را به خاكستر تبديل كرده است سخنی درست است با يك توضيح. اين بانك مركزی نبود بلكه تصميم سازان سياست خارجی بودند كه دنيا را بيشه ای خالی ديدند و در آن تاختند و هزينه اش جز از درآمد نفت از جيب مردمی رفت كه درآمد سالانه شان نسبت به سال 57 به يك چهاردهم تنزل پيدا كرده به گفته اقتصاد دانان.

اين قله بيرونی است از كوه بزرگی از زيان كه به دليل ناواردی افرادی به حساب مملكت گذاشته شد كه به گفته آقای هاشمی رفسنجانی چون ناوارد بودند كارهای غلط كردند و از جمله دشمنی هائی كه به وجود آوردند. اما مشكل بزرگتر از آن هم هست. دوستان مانند نارسيس عاشق خود و خطاهای خودند. شنيده ايد كه هيچ يك از تصميم گيرندگان و مسوولانی كه در تمام 24 سال گذشته در پست های كليدی بوده اند به خطائی اعتراف كنند. نشنيده ايد، و برعكس به آن خطاها چنان لباس ارزشی پوشانده اند كه حالا هم كه زير فشار دنيا بايد روش های خود را اصلاح كنند، كه اين بختی است برايشان، نمی توانند آن همه تبليغات را پس بگيرند. چون كسانی برسر كارند كه اگر چنين محاسبه ای و چنين اعترافی به ميان آيد ناگزير بايد از عرض وطولشان كاسته شود و اين را نمی خواهند. در نتيجه به ما حمله می برند كه سرباز دشمنيم و می خواهيم ارزش ها را كمرنگ كنيم، ارزش های مقدس جنگ و انقلاب را . پاسخ اين است كه دشمن لازم نيست شما خود چنين كرده ايد. ارزش های جانبازی در جنگ و جبهه را كه با سياست جانبداری از صدام حسين تا لحظه سقوط به باد داديد و اين احساس در دل قهرمانان جبهه ها كاشته شد كه به كاری عبث جان و سلامت و عزيزان خود از دست داده اند. ارزش های انقلاب هم آخرين بار با ايجاد سدی در برابر اصلاحات زير سئوال رفته است. چرا كه انقلابی كه در خود ميدان به اصلاح روش ها ندهد در ذهن جوانان خود به خود صاحب ارزش نيست هر چه هم ما بگوئيم كه حق داشتيم انقلاب كنيم.

می گويند دستاوردهای انقلاب را می خواهند از ما بگيرند. جوانان می پرسند كدام دستاورد. پاسخ ها معمولا پر از زيبائی است. آقای عسگراولادی می گويد دستاورد بزرگ انقلاب نظارت استصوابی است و آقای شريعتمداری و دوستانش می گويند [ روز سه شنبه 16 ارديبهشت سرمقاله كيهان] دستاورد بزرگمان اين كه بعد از انقلاب از دزدها پر شده بود از دزدها آن ها گرفتيم. به زبان ديگر شهرداری تهران هم كه در دوره ای كارش از نظر مديريت می توانست الگوی افتخاری باشد در پايتخت اسلام، از چشم آقايان محل غارتگری و بدكاری بوده است و حالا قرار است شورای شهر تهران با شهرداری كه تمام سابقه اش در فرمانداری و يك دوره پرگفتگو استانداری اردبيل خلاصه می شود كه در آن جا هم هيچ گلی به سر كسی نزده و مسجد تاريخی اش و هم مقبره شيخ صفی اش داشت ويران می شد و كرباسچی از تهران همت كرد و آن را از ويرانی نجات دارد، به عنوان نمونه مديريت مطلوب كيهان وارد عمل شود و در اولين گام به دستور آقای شريعتمداری مديران سابق را بيرون كند و مراكز فرهنگی و فرهنگسرا ها را به الگوی اسلامی در آورد و روزنامه همشهری را هم به كسانی مانند آقای شريعتمداری و يا شايانفر بسپارد. خب اگر جوانان نسبت به دستاوردهای انقلاب چندان خشمگين باشند كه ما را برای دفاع از آن به دشنام بگيرند چه جای تعجب است.

برای اين كه داستان حسن ختام هم داشته باشد بخوانيد از هفته نامه متعلق به آقای مصباح يزدی كه هفته گذشته گزارش داده است كه ايشان به شيلی سفر كرده اند. [بسم الله اگر رفيق مائی، شيلی هم به آرژانتين اضافه شد.] نوشته اند كه ايشان آن جا از زبان هيات رييسه دانشگاهی شنيده است كه فرهنگ آمريكائی جوانان ما را خراب كرده و هيچ اميدی به آينده نداريم مگر اسلام آن هم از نوع ايرانيش.

اين كه خوانديد قله كوهی است كه پشتش گزارشی است برای تصميم گيرندگان كه بر اساس آن بايد سر كيسه را شل كنند، چون يكی هم در شيلی راهی برای گرفتن پول پيدا كرده است و پول نفت هم كه ارث پدری است و می توان به هر كه می خواهد و بهتر تعريفممان می كند بپردازيم بی توجه به درست يا غلط بودن حرفش. آخر مسلمانان جز آدميانی خود شيفته و خودفريب و بيمار چه كسی ممكن است باور كند كه مردم شيلی منتظر آن هستند كه مطابق نمونه ايران اسلامی هستند. حالا اگر شما بپرسيد كه كدام هيات رييسه دانشگاهی [ نگوئيد اين نشانی به كجا می رود و هيات رييسه دانشگاه به صورت مفرد كيست چون پرسيدن همان و شك كردن در بديهيات و ارزش های مقدس همان، اصلا كسی را چه كه چنين سئوالی كند] اما حسن اين خبر كوتاه نشريه آقای مصباح اين است كه اگر فردا پرونده ترور مضحك و حتما بيخودی برای حكومت ايران در دادگاهی در شيلی گشوده شد به ما حق می دهد كه از ايشان بخواهيم آن كس را كه چنين جمله زيبائی گفته بود كه در شيلی همه اميدها به ايران است و پياده كردن الگوی حكومتی ايران، به دادگاه معرفی كند.

برای اين كه بچه های مذهبی ما گلايه نكنند و گول نخورند كه اين حرف ها از سر آن است كه من مخالف گسترش اسلام و شيعه هستم و موافق صهيونيسم از پيش به آنان بگويم كه اگر كسی به شما گفت كه اين هزينه ها و سفرهای آقای مصباح و آقای پرورش به آرژانتين و شيلی و كانادا به خاطر تبليغ نهضت عاشورا و سالار شهيدان است و مخالفت با آن ها مخالفت با دين و مذهب حقه ماست باور نكنيد. می پرسيد چرا، جوابش اين است كه گسترش فرهنگ مذهبی ما كاری بود كه افكار دكتر سروش در تركيه كرد كه تلويزيون اسلام گرايانش را كه باز می كردی هميشه سخن از وی بود و هزاران نسخه از نوشته ها و گفتارهايش در تركيه توسط اسلام گرايان تكثير شده بود و اكثريت مردم آن كشور روايت مسلمانی او را می جستند تا جائی كه سفارت جمهوری اسلامی برای آنان پيام فرستاد كه آقای سروش چنين و چنان است و ... پس از آن نه كه از تبليغ نظرات دكتر خودداری كردند نه، بلكه آن را ديگر به حساب نفوذ ما در بين اسلامگرايان ترك نمی توان گذاشت. در عراق هم يادتان باشد كه مخالفت دوستان با دسته آقای سيستانی و صدر كار را به جائی رسانده كه ... می توان حدس زد كه از اين همه تظاهرات مذهبی كه كيهان و رسالت و جمهوری اسلامی عكس هايش را چاپ كردند و بزرگش داشتند و دل به آن خوش كردند هيچ نمدی به كلاه ما نمی رسد و هم امروز به شما گفته باشم كه در آن جا هم فقط گرفتاری و دردش برای ماست و نفوذ و اعتبارش می ماند برای ديگران كه خواهيد ديد حتی دوستان مجلس اعلا هم فردا دريافت سهم چون با اين شرط روبرو می شوند كه نام ايرانی ها را نبريد به تمامی چنين خواهند كرد و فقط در يك حال ممكن است نفوذی در آن ديار برای حكومت ما ايجاد شود و آن بر پا شدن شورش و درگيری خونين در مناطق شيعه نشين است به طوری كه دنيا به تماشای جنون آن ها برود. در آن صورت افكارعمومی جهان پر خواهد شد از اين قضاوت كه دست جمهوری اسلامی در كار است. برای اين كه متوجه موضوع باشيد و به خطا نرويد من همين جا اعلام می كنم كه با هر كس در هر نقطه حاضر به مناظره ام بر سر اين كه نفوذ ايران در دوران پادشاهی ـ حتی در دوران قاجار ـ به مراتب از نفوذ امروزه در ميان شيعيان جنوب عراق بيش تر بود.

نفوذ و اعتبار مال وقتی است كه از انتشار نوشته های دكتر شريعتی در سوريه و مصر خبر بگيريد و حتی در انگلستان و يادتان باشد كه مردم به مراكز فرهنگی سفارتخانه های ما رجوع می كنند و كتاب های دكتر شريعتی را می خواهند و جواب می شنوند كه ما با ايشان مخالفيم و از ما نيست ولی اگر افشاگری هائی كه درباره روابط دكتر شريعتی با ساواك شده است را بخواهيد ده ها جلو آماده داريم و با كمال ميل تقديم می كنيم.

نفوذ و اعتبار مال وقتی بود كه گزارش يك دوره تدريس دكتر محسن كديور در دانشگاه هاروارد را می شنيديد و از شوق جوانان و استادان آمريكائی همه مخالف دولت بوش و جنگ طلبی هايش با خبر می شديد كه چه تشنه بودند كه از اسلام و معنويت و مولانا و عرفان ايرانی بدانند. اما دكتر كديور بازگشته است و يك هزارم توجهی كه بعد از هر سفر بهجت اثر آقای مصباح يزدی به مراكزی كه ايشان بازديد می كنند نشان می دهند و بسته ها و بسته های رايگانی است كه به عنوان تبليغات اسلامی می فرستند به گزارش آقای كديور نشان داده اند هرگز. تازه دكتر كديور از چشم كيهان مزدور و جايزه بگير نهادهای بين المللی است و لازم است كه يكی دو سال ديگر به زندان افتد.

نفوذ و اعتبار مال وقتی است كه خبر بگيريد كه آقای اشكوری در مدت دو سه ماهی كه قبل از نزول به اوين در فرانسه بود دانشجويان با او چه می كردند و چه اقبالی نشان می دادند و با خانم فرانسوا پورته صحبت كنيد كه مسلم به دليل تبليغ های يوسفی اشكوری به دين اسلام و مذهب شيعه در آمده است و هر روز نامه ای برای اين و آن می فرستد تا بپرسد گناه آقای اشكوری چيست كه به زندان است از وقتی كه از فرانسه برگشته است.

اين همه نوشتم و هنوز يك از هزاران نگفته ام تا بگويم كه همه آن مخارج كه توسط سازمان ارتباطات اسلامی و آقای تسخيری می شود و آقای ولايتی و پرورش و مصباح يزدی در سفرهای خود تعقيب می كنند نه برای تبليغ اسلام است كه اگر يكی را نشان داديد از زمره علمای صاحب نام جهان كه در همايش های اينان شركت كند درست است. اما اگر بپرسيد پس اين همه چرا از خزانه اين مردم فقير به در شده است پاسختان در همان است كه در ايران رخ داده، اگر جوانان ايرانی اقبالی به آقای مصباح نشان داده اند با اين همه امكانات و تبليغات و فرصت های بی بديل ديگران در دنيا هم جلب شده اند. كاش رغبتی به اين گونه كارها داشتم و نوشته و نوار يكی از بچه های قم را منتشر می كردم كه روزگاری او را ديدم كه طلبه جوانی بود. سازمان تبليغات اسلامی طلبه های جوان را برای فرستادن به اكناف جهان تربيت می كرد، آن ها استادانی را درخواست می كردند و دعوت شدند و از من هم دو جلسه ای دعوت شد و رفتم و سخنرانيم هم ضبط ويديوئی شد برای كلاس های ديگر. در زمانی هم زندان بودم با عتاب و خطاب بازجويان محترم روبرو شدم كه می پرسيدند شما به بچه مسلمان ها چكار داری كه رفتی آن ها را فاسد كنی [ جواب دادم كه نه به خود رفتم بلكه دعوت شدم به اصرار و می توانيد از علمای قم بازخواست كنيد پاسخم اين بود كه سرو ته ش را در می آوريم] حالا يكی از آن بچه ها در لندن است و از زبان وی بايد بشنويد كه تحجر چه می كند و آقای مصباح از اين بچه های صادق كه به اميد عشق رساندن به مسلمانی به آن لباس در آمدند و بعد پای كامپيوتر نشستند و به ابزار امروزی جهان مجهز شدند كه كار ميسيونرهای مسيحی قرون ماضی كنند. حالا منتظر بمانيد در روزش كه شد صدايشان در می آيد و برای شما حكايت ها خواهند گفت كه وقتی در جلسه اعزام حسين الله كرم را آوردند كه برای آنان سخنرانی كند كه همه شان زبان سومی ـ به جز عربی می دانند ـ چه حالی شدند و خواهيد دانست كه اكثر اين بچه ها الان به چه حالند. فقط اين گفتم كه بدانيد آن چه می كنند نه برای اسلام است كه می گويند.

آن چه اين مجموعه را نگرانی ساز می كند علاوه بر همه مخارجی كه از كيسه ملت می شود نظرات آقايان است كه گسترش آن در دنيای امروز خطرساز است برای منافع ملی ما. كافی است كه جهانيان از حالا به بعد مدام در پی بهانه اند نوار سخنرانی بعد از يازده سپتامبر آقای شاهرودی را در جمع استادان جامعه شناسی دانشگاه امام صادق كه به دعوت سازمان زندان ها به ديدار او رفته بودند كه از فعاليت هايشان در زمينه كاهش جرم و جرم شناسی در زندان ها تقدير شود گير بياورند و تجليل بی دريغ ايشان و همفكر محترمشان عبدالنبی نمازی دادستان كل را از ملاعمر و نحوه اداره افغانستان بشنوند تا هم معلوممان شود كه اين مخارج صرف چه می شود و هم آشكارمان شود كه چرا اين همه از تحولات اطرافمان نگرانيم و احساس خطر می كنيم. اين داستان به خون جگر می توان نوشت به خصوص وقتی می دانيم كه دوستان از بيم به خطر افتادن قدرت بی پاسخی كه به دست آورده اند مجال اصلاح را هم از خود گرفتند و مجال اصلاحات مسالمت آميز كم درد را از كشور. چندان بنال، به قول جامی، كه رقيبت خبر شود.

 
 
                   بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی