|
گروه تصويربردار
برای تهيه گزارش با اتومبيلی
از جاده های پر پيچ وخم و خاكی
در استان كردستان می گذرد و اعضا
با شور و سادگی كلام در گفتار كه
مختص ديالوگ آثار سينمائی عباس
كيارستمی است به سوی دهی به
نام سياه دره در حركت هستند . اين
اكيپ به دنبال چيست و از چه چيز می خواهد گزارش تهيه
كند؟ را تماشاگر به مرور و
دراثنای ديدن فيلم به آن پی
می برد . اما آنكه بر دروازه ده به
انتظار برای راهنمائی
ايستاده كودكی
است، كه
آنها را در
اين مكان به كشف
و شهودی ورای تصور آنان می
برد .
ديوارهای.سياه دره برخلاف نامش
تماما سفيد است و اين نخستين
تعارضی است كه با آن مواجه می
شوند . كيارستمی
در سراسر
فيلم هايش خط فكری و
شناخت و درك خود از طبيعت
و ارتباط آن با انسان را از ياد
نمی برد و هميشه به ارتباط اين دو
باور دارد او با انتخابی
سختگيرانه و تيپيك جهت ايفای نقش
برای شخصيت های داستان،
از ميان نا بازيگران،
و ايجاد نوع ديالوگ هايی كه
در طول فيلم بيان می شود،
ارتباطی منطقی و بجا را ميان
موضوع و
ساختار قصه فيلم ايجاد می كند .
از طرفی انتخاب لوكيشن ها و
علاقه شديد كارگردان به رنگ های
درخشان و زنده و جنبههای
متفاوت دنيای اطراف خود، محيط
پيرامون را در منظر ما دقيق تر و
موشكافانه تر ترسيم می كند .او از
دريچه دوربينش سعی دارد مشاهدات
و كشفيات جديدی از زيبائی
های زندگی را در بيان تصوير و
كلام به
ما بنماياند، مانند قسمتی از
فيلم كه مسير حركت موتورسيكلت دكتر
برای ملاقات بيمار، در حالی
كه از سلامتی صحبت می كند،
ازميان گندم زارانی كه با رنگ
زرد تند و درخشان خود در چشمه
خورشيد و درمسير باد، با رقصی
نرم و موزون به حركت در می آيند
می گذرد . اين بيانگر و تمثيلی
از علاقه مفرط كارگردان به
روشنائی و زندگی است، كه در
جای جای اثر رعايت شده است. در
اين ميان بيننده با
حسی كه بازتابی از برداشت
تصاوير خلاق و بيان شعرگونه از
واقعيات است، با كارگردان شريك
می شود. واقعيتی كه دلالت
بررابطه طبيعت انسان و محيط
پيرامون و اثر پذيری او دارد.
فيلم با حركت اتومبيل با
سرنشينان خود در محيطی كه طبيعت
بكر و چشم نوازی را به تماشاگر
عرضه می كند شروع می شود،
و او
را همراه گزارشگران به پای
روايتی ديگر از زندگی می
برد تا انسانها و محيط
پيرامون را چون رودی زلال كه
می توان سنگ ريزه های كف بستر
آن را نيزديد دريابند . كارگردان
بدين منظور ازعوامل گوناگون
استفادهای بجا می كند،
تااين فكر را به صور مختلف
بيان كند. اما شايد تنها عهدی
كه برای
رد گم كردن از چشم اهالی ده به
وجه تصميه ای منطقی در پايان
برای درك مضمون فيلم می رسد،
هما نا دروغی است كه به مزاح
گفته می شود، وآن اين كه اگر ديگران پرسيدند ما
در ده به دنبال چه هستيم جواب داده شود
گنج . و اين مهم،
ناخواسته تا پايان فيلم به درك
متفاوت اكيپ گزارشگر و تماشگران،
از سياه دره
و مردمان آن می انجامد و در
پايان با پرتاب كردن استخوان مرده
ای ( كه سرپرست گروه از جوانی
كه در بالای تپه در حال كندن حفره
ای عميق است،
گرفته است) در جوی آب به
پايان ميرسد . در
بخشی ديگر، جوانی عاشق كه در
بالای تپه زمين را می كند
و صدای آوای عشق او را به
دختری كه برايش
شير می آورد را می شنويم ،
در پاسخ به سئوالی مبنی بر
علت كنده شدن كوه پاسخ می دهد كه
كوه را بجای فرهاد عشق است كه
ميكند . پاسخ او و صحنه ای كه دختر
به هنگام دوشيدن شير در تاريكی
طويله به شعری كه سرپرست گروه از
فروغ فرخزاد برايش
می خواند يكی
از زيبا ترين و اثر گذارترين بخش
های فيلم است . ايماژی پربار و
حكايتگر نيروئی،
كه حياتی پر درد را در پس
زندگی در سياه دره در برابر ديده
بيننده می گشايد . تماشاگر در
طول فيلم صورت اين شيرين و فرهاد را
نمی بيند فقط اعمال و جملات
مختصرآنان را می شنود آنان به
اين ترتيب هر
كسی می توانند باشند . اين
گونه است كه دختر دربرابر درخواست
نشان دادن صورت خود به گونه ای
زيبا با شرمی آشنا طفره می رود.
از اين دست برخوردهای ساده اما
عميق و اثر گذار در سراسر فيلم به
نحو حيرت انگيزی فراوان و همه در
جهت بردن بيننده به دنيائی است
كه در عين زيبائی می تواند
تفكر بيافريند و راهنمائی كند.
در طول فبلم پی می بريم كه اين
گروه برای
تصويربرداری از مراسم
سوگواری اهالی ده از متوفيان
خود آمده و
بطور مشخص تهيه گزارش از مراسم
عزاداری زنی سالخورده
و در حال احتضار .
اين كار آنان را عملا در
موقعيتی دشوار قرار داده، از
سويی بايد اين ماموريت را زودتر
تمام كنند و
از طرف ديگر اين به مرگ هر چه زودتر
آن پير بستگی دارد . در تمام طول
اقامت ، آنان
برای شنيدن خبر فوت
پيرزن در انتظاربه سر می
برند و
اين را دائما هربار از كودك كه عملا
برای راهنمايی آنان در ده
می آيد می پرسند،
در حالی كه كودك در هر
برخوردی در پاسخ به سئوالی
مبنی بر چگونه بودن حال بيمار،
به آنان خبر زندگی می دهد
و از بهتر شدن بيمار و تلاش جمعی
نزديكان برای بهتر شدن او از راه
های مختلف از جمله دادن نذر می
گويد . در اين ميان
تعارض در نحوه نگاه و انتظار از زندگی و مرگ است كه
توسط گروه و اهالی ده در تقابل با
هم قرار گرفته است . اين شناخت و اثر
گزاری به صور مختلف در طول فيلم
ادامه می يابد . در قسمتی
ديگر، زنی
كه قهوه چی است را می بينيم و
ارتباط او با مردی از مشتريانش
ذهن بيننده را بدون اينكه وارد
جزئيات شود به خود مشغول می كند.
همان ويژگی كه كارگردان در
آثارمختلف خود كم و بيش به طرق
متفاوتی مطرح می كند و
تماشاگر را برای ساخت ادامه داستان و نتيجه گيری
تنها می گذارد . در حقيقت
بيننده نيز
به كار گرفته می شود تا با
دستمايه ای از فيلم و فانتزی
هايش موضوع را بيافريند، و پاسخ به يك سئوال
بی جواب هميشه
ذهنش را به خود مشغول كند و فقط
بيننده اتفاقات نباشد . به اين
ترتيب تماشاگر اگر چه در پايان با
مرگ كسی كه گزارشگران
منتظرش هستند مواجه می شود، و
چندين سكانس بسيار با ارزش از بخش
های انتهائی فيلم را با حركت
دسته جمعی زنان در كوچه به منظور
شركت در مراسم عزاداری را شاهد
است، اما
حالا ديگر در ذهن او مرگ و پی
آمدهای آن جايگاه قبلی خود را
ندارد و به موضوعی فرعی تبديل
شده است . با اين ذهنيت بيننده ديگر
شاهد مراسم سوگواری نيست
و زخم برچهره زدن ديگران
را نمی بيند و برايش جالب نيست.
اينجا فقط به زندگی وزيبائيها
ئی كه از آن می توان ساخت فكر
می كند، به
همان گونه كه بيننده در فيلم
برای ساختن رابطهها ذی مدخل
شده، بايد
به اين امر نيز پی ببرد و در فكر
خود به اين موضوع
نيز بيانديشد
كه پديده های درد ناك
زندگی در سياه دره هائی كه در
آن زندگی می كنيم، از جمله زخم زدن بر چهره درعزای
ديگران را چگونه درمان بايد كرد .
اما نخست بايد زندگی را كه
زيباست هر آن زنده تر آفريد، و فقط
به اين ترتيب است كه پديده های
زشت نيز از زندگی رخت برمی
بندد . خلاصه در پايان آنچه بايد
گفته شود را به اين صورت می
بينيم، استخوان مرده را بايد به
آبی روان سپرد كه زندگی
می آفريند .
|