پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 
 
 
 


سخنرانی به آذين در كانون نويسندگان (1347)
جان او
شيفته آزادی است!

كانون نويسندگان ايران را سرگذشتی است كه خاك فراموشی هرگز بر آن نخواهد نشست. اين سرگذشت، نه در رنگارنگی ديدگاه‌های گاه متعارض درون اين خانه و ميان ساكنان آن، كه در ستيز ميان آزادی و استبداد تعريف شده و باز هم خواهد شد. آنچه را می‌خوانيد، بخش برگزيده ايست از سخنرانی مترجم نام آور و متفكر دگرانديش ايران "محمود اعتماد زاده" (به آذين) كه در سال 1347 در ضرورت متحد شدن هنرمندان كشور در كانون نويسندگان ايران و برای ستيز با استبداد و دفاع از آزادی. به جرم اين سخن، او را شاه زندانی كرد و گفت كه "وطن فر وش" است. چرا؟ چون آزادی را برای مردم ايران و هنرمندان كشور می‌خواست و از تضادی سخن گفته بود كه ميان درباراستبداد زده شاه و شهر و كوچه و خيابان كه در تصرف مردم است وجود داشت. سرنوشتی كه اكنون نيز كه دير بجنبيم، می‌رود برای مدت طولانی تا بر ايران حاكم شود. شاه كسی را به وطن فروشی متهم ساخت كه يك دست خود را در دفاع از تماميت ارزشی و استقلال كشور از دست داده بود. "ميهمان اين آقايان" را در زندان قصر نوشت، كه خود سرگذشتی است خواندنی از مناسبات و روابط زندانيان توده ای، ملی و مذهبی در زندان قصر.

10 شب شعر كانون نويسندگان ايران كه در انستيتو گوته، در سال 1356 برگزار شد نيز يادگاری است از همت و پشتكار او برای چنان برآمد هنری- سياسی. برآمدی كه آن را خيز نخست انقلاب 57 می‌دانند و هستند كسانی كه اعتقاد دارند دست هائی از خزانه غيب برآمد و روحانيون و مذهبيون قشری و بازاری را تشويق به ورود به ميدان كرد تا كار بدست مليون و دگرانديشان ملايم انديشی نظير به آذين نيفتد. كسی كه در سخنرانی سال 47 خود، گرچه به اشاره، به دربار مستبد شاه گوشزد كرده بود كه سرانجام اين مسيری كه می‌تازد ويرانی مجموعه نظام و عوارض ويرانگری است كه از آن گريزی نيست. در دوران انقلاب 57، بر فعاليت سياسی خود افزود و پس از انقلاب يكبار ديگر همت خويش را صرف كانون نويسندگان كرد. خانه‌ای كه از يك طبقه به دو طبقه و اتاق‌های سياسی گوناگون تقسيم شده بود و زير زمينی نيز داشت كه سراپرده همه بحث‌های اجتناب ناپذير دوران پس از انقلاب و شاخه شاخه شدن انديشه‌ها شده بود!

اواخر سال 61، پس از آب خوردنی چند ساله، در پی بدسگال، به آذين نيز بار ديگر به بند كشيده شد. اين بار نه زندان قصر، كه بند توحيد(كميته ضد خرابكاری زمان شاه) و سپس زندان اوين. بر او آن گذشت كه احمد جنتی در نماز جمعه ابتدای سال 62 خود در دانشگاه تهران و در اشاره به توده ايهای دستگير شده، شكنجه و اعتراف گيری‌های تلويزيونی گفت: كاری را كه شاه نيمه كاره گذاشته بود ما تمام كرديم!

جان شيفته ژان كريستف را در كارگاه انگيزاسيون قرون وسطی در سيمای زشت جمهوری اسلامی به نمايش در آوردند و به زندان باز گرداندند. اين بار، ميهمان اين آقايان. نه كوتاه، كه بلند و چند ساله! وقتی بدر آمد، گوئی شلوخف از كرانه‌ها و استپ‌های روسيه خود را به كناره‌های دُن از طغيان افتاده بازگشته بود. پيرانه سر، اخيرا گفتگوئی كوتاه برای انتشار كرده بود كه روزنت پيك نيز آن را منتشر كرد. جان كلام را در همان گفتگوی كوتاه گفته بود. سخن همان بود كه در سال 1347 گفته بود. همان كه در ادامه و بخشی از به جان كوشی به آذين برای آزادی و هنر متعهد می‌خوانيد:

 

سخنرانی در دو بخش

كه در 30/ 8 /47

 و 5/ /10 47

در كانون نويسندگان ايراد شده است

دوستان

آنچه اززبان من می‌شنويد مطمئنم، هيچ تازگی ندارد همه را شنيده ايد و مكررشنيده ايد گفته ايد و مكرر گفته ايد.  اين است كه گمان نمی‌كنم اشتباه باشد اگر ادعا كنم كه آنچه می‌گويم زمينه انديشه  مشترك تك تك ماست و حرف درست همين جاست هر كدام مان در تنهايی و جداماندگی كم و بيش قهری مان به چيزهايی از آنچه من به عبارت می‌آورم انديشيدايم . ولی انديشه تا زمانی كه با واقعيت زندگی، گروه يا اجتماع پيوند نخورده است گياهی بی‌ريشه است، زندگی ندارد، نيرو نيست و اميد و انگيزه من در اين گفته‌ها تنها همين است كه انديشه‌های  احيانا ترس خورده‌ای كه در خلوت ضميرمان انبار كرده ايم رنگ آفتاب ببيند و در زمين وجدان جمع افشانده شود، ريشه بدواند ، برويد، ببالد و بار يقين و ايمان بدهد. يقين و ايمانی كه می‌گويند كوه را از جا می‌كند.

موضوع گفتارمان  نويسنده و آزادی  يا در چار چوب كلی از هنرمند و آزادی  است؛ و من اينجا از يقين و ايمان حرف می‌زنم و انديشه را نيرو می‌خواهم. آيا بيراهه می‌روم؟ به گمان خودم كه نه.

ببينيم آزادی چيست ؟  تعريف حقوقی آزادی را به اهل فن وا می‌گذارم. اما از نظر من آزادی رفتار در راستای نظمی است كه شناخته ايم و پذيرفته ايم . شناختن يك شرط است. پذيرفتن شرط ديگر. برای تحقق آزادی اين هر دو شرط به يك اندازه لازم است هيچيك بی‌ديگری تمام نيست. اگر تنها شناختن باشد، شخص در پايگاه ناظر بيطرف در حد يك آزمايشگر می‌ماند. اما در جريان زنده نظم مشاركت ندارد، با آن زندگی نمی‌كند، چنين كسی فارغ و بر كنار است، نه آزاد يا غير آن . از اين گذشته، هستند كسانی كه برای زيستن و دوام آوردن نا گريز از تحمل ظواهر نظمی هستند كه شناخته اند و نپذيرفته اند. در دل منكر و مخالف آنند، اما صدا به اعتراض بر نمی‌آورند. در اين دوگانگی زندگی می‌كنند، احتياط كارند، تقيه اند و.. بگذريم از سوی ديگر اگر تنها پذيرفتن باشد، بی‌شناختن، اين ديگر تسليم گوسفندوار است و آزادی نيست، جبرو زور و اكراه است و آزادی نيست، مثله كردن آدمی است و آزادی نيست.

...

در يك اطاق در بسته كه كليدش به دست خود ماست، احساس آزاد بودن را هيچوقت از دست نمی‌دهيم، ولی در يك بيابان ناشناخته، با همه پهناوری و بيكرانگی آن خود را زندانی می‌بينيم: مثال نيمه تاريخی و نيمه افسانه‌ای آن قوم موسی كه چهل سال زندانی بيابان بودند.

... مرزهای زندگی گروه جابجا می‌شود،  پس و پيش می‌رود، ديوارها فرو می‌ريزد ، ديوارها و مرزهای تازه‌ای سر بر می‌آورد، و همراه آن چهره اجتماعات آدمی و چهره خود آدمی دگرگون می‌شود. ... تاكيد روی اكثريت فعال وانديشمندان مردم ازآن روست كه امكان دارد در داخل اجتماع گروهی اندك با تكيه به قدرت متمركز خويش خواه سلاح باشد درميان مردمی بی‌سلاح ، خواه ثروت باشد درميان تواده‌ای بی‌چيز و نيازمند و خواه برتری دانش و فن و نبوغ اداری باشد درميان تواده‌ای كه به عمد در نادانی و عقب ماندگی نگه داشته شده اند و از دخالت در اداره اموراجتماعی كنار زده شده اند. باری، تاكيد روی اكثريت فعال و انديشمند مردم از آن روست كه امكان دارد گروهی اندك باتكيه به قدرت متمركزخويش نظمی برقرار كند كه خود در آن تصور آزادی داشته باشد، اما اين آزادی با بندگی اكثريت مردم ملازم باشد و شك نيست كار چنين تضادی خواه نا خواه به بحران می‌كشد. نيروهای در بند مانده دير يا زود رها می‌شود و پايه‌های چنان نظمی را فروميريزد. تاريخ موارد فراوانی از اين گونه نشان می‌دهد و خود مانيز هم امروز شاهد آن در گوشه و كنار جهان هستيم .

... تجاوزهائی كه به آزادی و حقوق مدنی مرد در ايران می‌شود، زن نيز به همان اندازه و شايد بيشتر در معرض همان تجاوزهاست.

...منی كه به سانسور انديشه و گفتار خود تن می‌دهم، منی كه به بهانه ترس از يك طرف و قدرت قاهر از طرف ديگر در امور شهر و كشور خود دخالت نمی‌كنم، رای نمی‌دهم، انتخاب نمی‌كنم و انتخاب نمی‌شوم، تجاوز را می‌بينم و دم نمی‌زنم، منی كه بايد بروم و در برابر ميزی بنشينم و حساب عقيده خود را و ايمان خود را، حساب دوستی‌ها و دشمنی‌های خود را، حساب ديروز و امروز و فردای خود را به بيگانه سمجی كه نماينده قدرت قاهرروز است پس بدهم، اهانت ببينم و زير ورقه اهانت را به دست خود امضا بكنم، من شايد آزادی را بفهمم ولی جرات آزادی ندارم. نقصی، علتی در شخصيت انسانی من است كه اگر برآن آگاهم هر چه زود تر بايد به جبران آن برخيزم و گرنه شايسته نام انسان نيستم.

مسئله آزادی باز يك روی ديگر دارد و آن اين كه بايد آزادی جرات خود را داشت و اينجا روی سخن با پيشروترين، دليرترين و آگاه ترين عناصر جامعه است كه من هنرمند واقعی، هنرمند جوينده راهگشا را دراين شمار ميگذارم.

...اما از آنجا كه هيچ نظمی ساكن نيست، آزادی نيز نمی‌تواند در يك مرحله ساكن بماند. دوام آزادی بسته بدان است كه ميان اراده فرد و نظم اجتماع تعادل و تاثير متقابل پيوسته بر قرار باشد و ما اجتماعی را آزاد می‌گوييم كه در آن چنين تعادل و تاثير متقابلی ميان اراده اكثريت افراد مردم و نظم اجتماع در كار باشد.

 

...هنرمند هميشه خبراز چيزی می‌دهد كه يا براو گذشته است، يا آن كه او خود بر آن گذر داشته. روشن تر بگويم، هنرمند يا از حادثه‌ای در بيرون خبر می‌دهد يا از آزمونی كه بيشتر رو به درون دارد. پس هنر باز گفت حادثه و آزمون است به ياری سخن، رنگ و شكل صوت و نوا، حركت ماده صورت پذير، يا تركيبی از برخی ازاين مواد و حتی همه شان، مثلا در سينما. اما اگر هنر باز گفت حادثه و آزمون است هر باز گفتی البته هنر نيست آنچه گزارش هنری را از غير آن متمايز می‌دارد توانايی هنرمند است در بهم زدن رشته توالی زمانی و مكانی اجزاء حادثه يا آزمون، در حذف برخی از اين اجزاء و تاكيد روی برخی ديگر، درانتقال مايه‌ها از سايه به روشن، ازقوت به ضعف يا عكس آن. در فراهم آوردن و پيوند دادن اجزا چند حادثه از چند جا و تركيب آنها با يكديگر و سرانجام آن خاصيت زندگی كه اين همه دستكاری و تبديل و جعل را در آخرين پرداخت ضروری تر و باور داشتنی تر از خود حادثه يا آزمون می‌كند...هنر گزارشی خام و بی‌چهره نيست، پيامی است خواستار پذيرش و باور داشت و از اينجا است كه هنر، هر قدر هم درون نگر و فردی باشد، بازرو به بيرون دارد. ديد و دريافت فرد، به ضرورت در جستجوی آن است كه ازمجرای هنر در زمينه ديد و دريافت همگان نشانده شود. دراين مرحله است كه هنر در وجود اثر هنری همچون آيينه در برابر واقعيت می‌نشيند و صرف اين همنشينی هر كسی را به سنجش و نتيجه گيری فرا می‌خواند و همين خود معنای اجتماعی اثر هنری و راستای تاثير آنرا مشخص می‌گرداند.

زندگی ورشد و شكوفايی هنر در پيوند است با واقعيت، به هرعنوان كه بگيريم. اجتماع و نيروهايی كه درآن در كارند برهنر حاكمند. چهره‌های متفاوت هنر و جبهه گيری هايی كه در آن به چشم می‌خورد نمودارخواست و تاثير وكنش و واكنش اين نيروها است. در كشاكش نيروهای اجتماع است كه هنر موضوع خود را می‌جويد و در بيان می‌آورد، اين را نفی و آنرا اثبات می‌كند، به اين می‌پيوندد واز آن می‌برد، زندگی بخش اين و مرگ انديش آن می‌شود. ضرورت چنين كشاكشی در وجود خود اجتماع است كه تضاد را در خود دارد، درخود می‌پروراند و در جريان بر خورد تضادها دگرگون می‌شود و تكامل می‌يابد. از اين كشاكش هيچكس و هيچ چيز بر كنار نيست، از جمله هنرمند و هنر. ولی ضرورت چيزی است و آگاهی بر ضرورت چيز ديگر. هنرمند در عرصه درگيری تضاد اجتماع، تضاد ميان كهنه و نو، حق و باطل، زندگی و مرگ كار می‌كند و حاصل كارش – هنر-  معنی اجتماع دارد. اما چه بسا كه خود او بر اين معنی آگاهی نداشته باشد. اين آگاه نبودن يا احيانا به روی خود نياوردن هيچ تغييری نه در معنی هنر ميدهد و نه در جايی كه هنرمند اشغال كرده است. معنای هنر را، همان راستای تاثير اجتماعی آن معين می‌كند و جای هنرمند را پيوند‌های مادی و معنويش با اين يا آن گروه از نيروهای اجتماع .

گفتم كه هنر باز آفرينی واقعيت است و گفتم كه در آن ناگزيری و ضرورت است. اما ضرورتی كه در باز آفرينی هنری است و از خود هستی هنرمند و پيوند ناگسستنی اش با واقعيت بر می‌جوشد با اجباری كه به دستاويز اين يا آن اصل حاكميت فرد يا گروه ممكن است از بيرون بر هنرمند وارد آيد از بيخ وبن مباينت دارد. يكی قانون رشد و گسترش واقعيت است و ديگری فرمان هوس فرد با منافع و اغراض گروه حاكم و اينجاست كه مسئله آزادی برای هنرمند مطرح می‌شود و به علت خصلت اجتماعی هنر، آزادی هنرمند خواه نا خواه به آزادی‌های فردی كشيده می‌شود و مسئله به مقياس سراسر اجتماع گسترش می‌يابد.

در هر دوران معين البته، هنرمندانی هستند كه درمسير نظم جای دارند و با آن در پيوندی مادی و معنوی جوش خورده اند. اينان در هنر، نمايندگان و مدافعان ضابطه‌های مستقر نظم اند و تصويری تاييد آميز و احيانا بزك شده، تصويری كم و بيش ثابت و مدعی جاودانگی از آن به دست می‌دهند و شك نيست كه فرد يا گروه حاكم اينان را بدرستی پايگاه حكومت خود می‌شمارد و نيازی ندارد كه با آنان به زبان زور و تحكيم سخن بگويد. برعكس، خرمن امتيازات و افتحارات را سخاوت مندانه در پايشان می‌ريزد. برای اين دسته از هنرمندان آزادی در عمل حاصل است، چه اراده شان در تعارض و تناقض آشكار با مسير نظم نيست.

...در دورانی كه اكثريت انديشمند و فعال مردم با نظم مستقر، به هر عنوانی سازگاری نداشته، اراده اش با آن در تعارض و تناقض باشد و به اين  به تعارض و تناقض  امكان حل شدن از راه تاثير متقابل در تعادلی زنده و پويا داده نشود، چنان كه در پيش هم گفتم، دراين صورت آزادی نيست. در چنين احوالی، فرد يا گروه حاكم در بر خورد با هر معترض، خاصه اگر هنرمند باشد، به يك دست پول و مقام و كامرانی و شهرت زودرس می‌افشاند و به دست ديگر شلاق محدوديت و فشار و ستم. آن چيزی را كه هدف اعتراض است در پرده قدس می‌پوشاند، انواع محرمات پديد می‌آورد تا آزادی را در بند كشد.

ولی آزادی ضرورت است، ضرورت موجود بالنده‌ای كه ناچار نفس به گنجايش سينه می‌كشد و در اينجا سخن از موجودی به عظمت و نيرومندی يك اجتماع می‌رود.

ضرورت آزادی در هنرمند با شدت و عمقی بيشتر از هر كس در كاراست، چه كمال هنر در آزادی بيان هنری است، هر چيزكه اين آزادی را محدود كند، اگربه جبرو اكراه باشد هنر را مثله می‌كند و رشد آنرا به خطر می‌افكند و اگراختياری باشد هنر را از صداقت دور می‌دارد. برای هنرمند آزادی بيان هنری مرز زندگی است ، اما برای قدرتی كه با آزادی سر ناسازگاری دارد مرز بد گمانی است و قدرت بد گمان هميشه نابردبار و تنگ افق و تجاوز پيشه بوده است، در تمام طول تاريخ .

ازاينجاست كشمكش تقريبا مداومی كه اصيل ترين وارزشمند ترين هنرمندان- آنان كه دورتر و عميق تر رفته اند وبه يك عنوان، خبر ازناديده‌ها داده اند- با قدرتهای نا بردبار از حكومتها گرفته تا سازمانهای فرتوت اجتماعی داشته اند. اينان با همه بازخواستها و فشارها و تكفيرها و آنجا كه چاره نبوده با تحمل شكنجه ها، آزادی بيان هنری را كه جوهر نبوغ هنرمند است حفظ كرده اند و با نمونه پايداری خويش اميد به آزادی و ضرورت پاسداری از آنرا در دلها زنده نگاه داشته اند. بايد تاكيد ورزيد كه آزادی بيان هنری از مجموعه آزادی‌های فردی و اجتماعی جدا نيست. هر تجاوزی كه به آزادی‌های متعارفی صورت گيرد تجاوز به آزادی بيان هنری را نيز در پی دارد واين تجاوز، آشكار باشد يا در پرده، هنر را محدود می‌كند و به خدمت منافع و اغراضی كه با آن بيگانه است در می‌آورد. اما هنرمند راستين تن به عجزمجاز و غيرمجاز نمی‌دهد و جز به ضرورت بيان هنری خويش كه از آن تعبير به الهام ميشود، به هيچ ضرورت تصنعی و فرمايشی گردن نمی‌نهد .

در مبارزه‌ای كه هنرمند برای تامين آزادی بيان هنری خود در پيش دارد، طبيعی است كه رو به مردم كند و از مردم نيرو و توان بگيرد. هنرمند چشم و زبان مردم است و مردم دست و بازوی هنرمند و راه هردو يكی است: راه آزادی !