پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
 
پيک هفته
 
 
 

قاسم جبلی

 

آغاسی


 

 

 

 
 

 

 

 

 

 

 


كمرتهران كه به سمت جنوب شهر می‌شكست
عشق و سكس
دو دهه
در قبضه آنها بود

   


 

دهه پس از كودتای 28 مرداد، دهه پديده هائی درايران بود كه عمر آن، گرچه با تغييراتی، به درازا كشيد. چنان به درازا كه تا انقلاب 57 نيز ادامه يافت.  راه افتادن كاباره در تهران و موسيقی كاباره ای، يكه تازی راديو نيروی هوائی كه در سالهای بعد راديو امريكا جانشين آن شد، به صحنه آمدن زنانی كه عشوه روی صحنه می‌فرختند و ترانه هائی كه سروته نداشتند اما طرفدار داشتند. لاله زار نيز كه روزگاری شانزه ليزه تهران  و مركز تئاتر و سينمای هنری ايران بود، پس از 28 مرداد 32  درمقابل همين يورش از پای در آمد و كاباره‌های رو زمينی و زيرزمينی در آن مثل قارچ روئيدند كه پايدارترينشان كافه "مصطفی پايان" در لاله زار نو بود. اركستر آذربايجانی آن از دو بعد از ظهر تا خروس خوان می‌كوبيد و از نفس نمی‌افتاد. كودتا، گذشته را اينگونه زير چمكه خود كوبيد.

مهوش، آفت، قاسم جبلی، تاجيك، علی نظری، آغاسی و سوسن محصول تدريجی اين دوره طولانی اند، كه از ميان همه آنها "مهوش" مشهورترين چهره كاباره‌ای تهران بود. در ابتدا با يك اركستر كوچك كه شوهرش "حسن زاده" در آن ويلن می‌زد، كار را در نيمه كاباره‌ها شروع كرد و بعدها به كافه جمشيد رسيد كه اولين كاباره تهران بود و لات‌ها و اوباش تهران در آن سال‌ها جشن كودتا می‌گرفتند! همان‌ها كه خود را تاج بخش می‌دانستند و قسمشان "به جغه همايونی” بود: مرتضی پادگان، اصغر جگركی، امير موبور، مصطفی زاغی، جعفر عموحاجی، هفت كچلان، مهدی موش، شعبان بی‌مخ و....

مهوش ستاره آنها بود و حسرت خيلی ها. بزرگترين چاقوكشی‌های اوباش در كاباره جمشيد و خيابان‌های اطراف آن سر مهوش شروع شد و همديگر را قيمه قيمه كردند. بزرگترين دعوای كافه جمشيد مربوط به شبی بود كه هفت كچلان می‌خواستند مهوش را از روی صحنه پائين آورده و كنار ميز خودشان بنشانند. ترانه‌ای را روی صحنه می‌خواند كه شعرآن برای دورانی ورد زبان عاميانه شده بود، بنام "كی ميگه؟". اين دست كجه؟ كی ميگه كجه؟ اين چشم چپه؟ كی ميگه چپه؟ اين ك...ن كجه؟ كی ميگه كجه؟... و بعد دور خودش می‌چرخيد و كمی دامنش را بالا می‌زد. او مرلين مونروی اوباش در آن سالها بود. يك شب كلاه از سر يكی از برادران هفت كچلان كه جلوی صحنه ميز گرفته بودند برداشت و خطاب به جمعيت پرسيد: اين سر گره؟ كی ميگه گره؟

اين شوخی بامزه‌ای بود كه می‌توانست به قيمت جان در آن سالهای حكومت اوباش در تهران تمام شود و مهوش بدون حمايت لات‌ها واوباش ديگری كه پشت ميزهای ديگر پخش بودند نمی‌توانست چنين جراتی داشته باشد. يكی از برادران هفت كچلان رفت روی صحنه كه مهوش را بغل كند و بيآورد پائين كه جنگ مغلوبه شد و تيغ تيز چاقو گوشه صورت مهوش را هم برد. نه كسی را به كلانتری بردند و نه پاسبانی جسارت دخالت در نزاغ و تسويه حساب اوباش طراز اول تهران را داشت. همديگر را لت و پار كردند، تا بالاخره همه با هم مهوش و شوهرش را بردند كرج تا برای همه شان خصوصی بخواند!

چند فيلم سينمائی هم بازی كرد. در آن فيلم‌ها نيز همان نقشی را داشت كه روی صحنه كاباره داشت، تا آنكه در يك تصادف رانندگی كشته شد. كشته شدن مهوش، ركورد جديدی را برای تيراژ روزنامه‌ها بر جای گذاشت. برای آن روزگار 120 هزار نسخه يك تيراژ تاريخی بود، همچنان كه ناياب شدن روزنامه‌ها پديده‌ای كه از كودتا به اينسو سابقه نداشت. بازارش را خواستند بكشنند. آفت را به ميدان رقابت فرستادند، اما تا وقتی مهوش زنده بود كار اين رقابت نتوانست به جائی بكشد و بعد از آنكه مهوش در تصادف كشته شد، رقابت ديگر معنی نداشت. بنابراين آفت ماند و تعدادی از ترانه‌های عاميانه‌ای كه خوانده بود. تصويری از بازی او در يك فيلم هم باقی ماند كه معلوم نيست در آرشيو سينمای ايران يافت شود يا نشود! صدايش بهتر بود و استعداد هنرپيشگی اش هم بيشتر، بر و روی بهتری هم داشت، اما نتوانست رقيب مهوش شود!

از اين نسل و اين دوران، بايد از قاسم جبلی هم ياد كرد. خواننده‌ای كه صدايش از راديو ”نيروهوائی” پخش می‌شد و تابستان ها، وقتی در باغ‌های ميگون و فشم می‌خواند، ييلاق را فضای ديگری می‌بخشيد. او خوزستانی بود و برای اولين بار تم عربی را وارد موسيقی عاميانه ايران كرد. برای رقابت با او نيز تاجيك و نظری را به ميدان فرستادند، اما جبلی صدای ديگری بود. شايد معين كه اكنون در امريكا می‌خواند، نزديك ترين صدا را به جبلی داشته باشد. آغاسی هم محصول همين دوران است، البته از نسل بعد از مهوش و آفت و جبلی. نفت فروشی كه ابتدا در محلات تهران وقتی روی گاری دستی نفت می‌گرداند و می‌فروخت می‌خواند و بالاخره نيز كارش تا آمدن روی صحنه كاباره تئاترهای لاله زار بالا گرفت. دستمالی به تقليد از "امه كلثوم" مصری روی سر می‌چرخاند و با پائی كه كوتاه تر از پای ديگرش بود رقصی نيمه بندری می‌كرد و كفی عربی می‌زد. سوسن نيز از نسل دوم بود. از كرمانشاه به تهران آمد و خواننده شد. كرمانشاهی نبود اما سال‌ها دركرمانشاه زندگی كرده بود. جنگ 1348 ايران و عراق كه در واقع نمايش قدرت و سلاح بين شاه و صدام حسين بود و سرانجام نيز به تعيين مرزهای آبی اروند رود به سود ايران انجاميد، با اولين ترانه او آغاز شد. "دوست دارم می‌دونی، كه اين كار دله". يكی دو ترانه ديگر هم در همين مايه‌ها خواند تا شد ستاره كاباره تئاترهای لاله زار. با همان يكی دو ترانه آمد و نامش با همان ترانه‌ها نيز ماند. اخيرا در امريكا و در نهايت فقر مرد. آنها را رژيم كودتا تقويت كرد تا حاكم خيابان لاله زار شوند. بعد از ظهرهای پنجشنبه و جمعه لاله زار جای سوزن انداختن نبود. از جنوب تهران می‌آمدند و از حاشيه‌های آن. اين آغاز مهاجرت از روستاها به اطراف تهران و شكل گيری قشری وسيع بنام حاشيه نشينان شهرهای بزرگ ايران. همان‌ها كه بسياری شان در انقلاب 57 نيز نقشی مهم توانستند ايفاء كنند و ناگهان از آنسوی بام افتادند!

از قاسم جبلی تا معين 5 دهه به درازا كشيده است.