پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 
پيک هفته

آرشيو هفتگی

در رابطه با پيک هفته


 

 
 

 

 
 

 

 

 

 
 
 
 
 

ايران
در يك چهار ديواری
بی اختياری
   
 

شريعتی، سر ظفر!

همه چی از اونجا شروع شد كه مهندس زمانی، اين مرتيكه بساز بنداز، اون خونه قبلی رو مفت از چنگمون در آورد و اين آپارتمان رو انداخت بهمون*!

خونه ما چهار طبقه داره و هر طبقه يه واحد. يه واحدم زير زمينه كه قرار بوده سونا و جكوزی بشه ولی فعلا شده يه واحد نصفه نيمه و چون جواز نداره، سند های بقيه طبقات هم گير رفع خلافی اونجاست.

دو سه هفته بعد از اساس كشی اولين جلسه ساختمون رو به دعوت آقای حسينی همسايه طبقه اول، تو خونه اونا تشكيل داديم. اصلا برای اينكه اسامی رو غاطی نكنيد و حرمت افراد هم حفظ بشه، به همسايه طبقه اول می‌گيم آقای ۱ و به خانمش می‌گيم خانم ۱. و همينطور برای بقيه. با  اين حساب من و زنم می‌شيم آقا و خانم ۳. اقا و خانم ۱ يه دختر ۲۸ ساله هم دارن كه يه مختصر زشته و اسم دختره رم ميذاريم مثلا فرناز.

سلام و احوالپرسی كرديم و هر كی يه رزومه مختصر از خودش داد. به علاوه اطلاعاتی كه ما خودمون تو اون مدت كوتاه به دست آورده بوديم. به طور خلاصه شخصيتهای ما اينجورين:

آقای صفر ( زيرزمين) حدودا چهل سالشه. يه مغازه كوچيك طلا فروشی داره و بعدا فهميديم گويا بچه دار هم نميشن. صبح روزای تعطيل معلم سنتور داره و شبش ترياك ميكشه.

خانم صفر بيشتر تو كار ترشی و مرباست و تقريبا همه مصرف اينجور چيزای مارو تامين ميكنه.

آقای ۱ هم بازنشسته ارتشه و فعلا تو يه شركت خصوصی كار ميكنه. صبح روزهای تعطيل ميره ورزش باستانی و عصرش هم با كولر و موتور خونه و دو سه تا گلدون تو راه پله ها ور ميره.

خانم ۱ صبح ها ساعت ۷ پياز داغ درست ميكنه و بعدش دنبال تهيه جهاز برای فرنازه. روزهای  تعطيل ساعت ۸ پيازداغ درست ميكنه و بقيه روز استراحت ميكنه.

آقای 2 يه مرد مجرده. حدودا ۳۵ سالشه و خودش ميگه تو خونه E-bussiness (تجارت الكترونيك) می‌كنه. بيشتر تو خونه است به جز مواردی كه با ماشينش كه يه پژو ۴۰۵ مشكی رينگ اسپرته ميره بيرون. روز تعطيلش با روزای عادی فرقی نداره. ميگه ۱۵ سال انگليس بوده و بعدا فهميديم از زنش جدا شده .  يه مامان داره و يه بچه مدرسه ای كه بعضی وقتا ميان بهش سر ميزنن.

آقا و خانم ۳ هم كه ماييم. من از ۱۰ صبح تا شب جون ميكنم و خانم ۳ از ۷ صبح تو اداره شون جدول حل ميكنه و كتابهای زويا پيرزاد و گلی ترقی ميخونه. روزهای تعطيلم من بيشتر وقتا خوابم و خانم ۳  يه دستی به سر و گوش خونه ميكشه، لباسهای يه هفته رو ميندازه تو ماشين رختشويی، نهار درست ميكنه، خريد ميكنه، ماشينو می‌بره سرويس، ديش ماهواره رو تنظيم ميكنه، اگه شيری چكه كنه واشرش رو عوض ميكنه و اين جور كارا.
طبقه چهارم هم يه آقا و خانم نسبتا جوون با يه دختر كوچولوی بامزه ان. من اسم بچه هه رو گذاشتم فندق. آقای ۴ تو مركز تحقيقات يه شركت خودرو سازی بزرگ كار ميكنه كه باز برای حفظ حرمت افراد شما فرض كنيد شركته بی‌ام و است نه ايران خودرو. روزهای تعطيل يا مهمون دارن يا ميرن مهمونی. خانم ۴ كه به چشم خواهری بر و رويی ام داره صبح ها ميره كلاس رقص و عصر ها كلاس زبان. روزهای تعطيلم همونطور كه گفتم با آقا و فندق مهمون بازی ميكنن.

خلاصه تو جلسه ساختمان يه چايی خورديم و همه به نوبت از اينكه همچين همسايه های خوبی گيرشون اومده به شدت اظهار خوشوقتی كردن. آقای ۱ هم شد مدير ساختمان.
زندگی تو خونه جديد به خوبی و خوشی شروع شد. يه دوسه ماهی گذشت تا فك و فاميل و دوست و آشنا يكی يكی اومدن يه عصرانه ای شامی چيزی خوردن و رفتن و چيزی كه برای ما باقی موند چهل پنجاه تا ظرف چينی سبد دار بود. حداقل بيست تاش هم عين هم بود. كه ما ده تاشو نصف قيمت داديم به يه مغازه دار آشنا و ده تاشم گذاشتيم كه هر كی خونه خريد براش ببريم و انتقاممونو بگيريم.

با گذشت زمان حوادث غير مترقبه ای می‌افتاد كه برخی حقايق رو بر ما روشن می‌كرد. مثلا هنوز دو ماه نگذشته چاه خونه پر شد و فاضلاب زد تو خونه آقای صفر و همه ترشيهايی رو كه چيده بود جلوی خونه اش آغشته به گُه شد. از بدشانسی در چاه هم تو انباری ما بود و انباری ما به همراه اون ده تا ظرف چينی سبد دار ويران شد. چاه رو خالی كرديم ولی دوباره سه روز بعد پر شد. يك ماه، هر روز چاه رو خالی ميكرديم تا بالاخره با هوشياری خانم ۱ مشكل حل شد.

قضيه اين بود كه آقای ۲ در واقع E-business  نميكرد. بلكه تو حموم مجسمه گچی درست می‌كرد و می‌فروخت. به علاوه اينكه وسواس هم داشت و به گفته خودش روزی حداقل پنج بار حموم ميكرد. يه بار خانم ۱ كه به اون مشكوك شده بوده دنبالش ميره و كيسه زباله اش رو باز ميكنه و می‌بينه توش پر خورده گچه. هر چی ام ما از تو چاه در مياورديم گچ بود.

خلاصه آقای ۲ مجبور شد كارشو عوض كنه ولی آتش اختلاف بين طبقه ۱ و ۲ شعله ور شد.

شغل جديد آقای ۲ رايت كردن سی دی به صورت انبوه بود. صبح به صبح هم يه موتوری ميومد يه كيف پر از سی دی ازش ميگرفت و می‌برد. از صبح تا شب هم صدای موزيك بسيار بلند از خونه اش ميزد بيرون. تنها كسايی كه روزا خونه بودن خانم صفر، خانم ۴، خانم ۱ و فرناز بودن كه نه تنها هيچ اعتراضی نميكردن بلكه به نظر راضی هم ميومدن. در واقع خانم ۴ با آقای ۲ رابطه بسيار حسنه ای پيدا كرده بودن و نصف فروش آقای ۲ از طريق خانم ۴ تو باشگاه و استخر و كلاسهايی كه ميرفت بود. فرناز دختر آقای ۱ هم مشتری پر و پا قرص آقای ۲ بود. بيشتر وقتا هم با هم از طريق صدای ضبطشون پيغام ميفرستادن. يعنی خانم چهار يا فرناز يه موزيكی رو پخش ميكردن. می‌گم پخش ميكردن يعنی همه كوچه می‌شنيدن از بس صداشو زياد می‌كردن و آقای ۲ هم با يه موزيك ديگه بهشون جواب ميداد. اشتباهی ام كه من كردم اين بود كه چند بار به عادت روزگار جوونی نوار گذاشتم و صداشو زياد كردم و باهاش خوندم. اين بود كه نميتونستم هيچ اعتراضی بكنم. اين كار هم هيچ محدوديت زمانی نداشت به غير از اينكه آقای ۴ يا آقای ۱ خونه باشن. يعنی از ۸ صبح تا ۱۰ شب صدای انواع موزيك های ايرانی، هندی- قبرسی، تكنو، هيپ هاپ، خشايار اعتمادی، بتهوون و غيره تو خونه ما ميومد. به نظرم سيستم صوتيشون هم خيلی قوی بود، چون بعضی وقتا صدايی كه از بيرون ميومد نميذاشت ما صدای ضبط خودمونو بشنويم. 

البته من خدای نكرده نسبت به روابط آقای ۲ با خانم ۴ و فرناز هيچ شك و شبهه ای ندارما. چون ميدونين كه اينجور مواقع برای اينكه كسی رو متهم كنی حتما بايد سر بزنگاه يه نخ از بينشون رد كنی و اگه نخه گير كرد تازه بايد چهار نفر مرد يا هشت نفر زن شهادت بدن كه گير كرده كه خب من خودم به عينه چنين چيزی رو نديدم.

القصه اين ماجرا ادامه پيدا كرد تا اين كه يه شب صدای داد و بيداد و فحش خواهر و مادر پيچيد تو راهرو. زنم خونه نبود. من پريدم بيرون و ديدم آقای ۲ با آقای ۱ كه مدير ساختمان هم بود دست به يقه شدن و دارن همديگه رو ميزنن. خانم صفر لچك به سر سرشو از پاگرد راه پله خم كرده بود و نگاه ميكرد. آقای صفر هم كتشو انداخته بود رو دوشش و ميخواست جداشون كنه. منم كمك كردم هر كدوم رو كشيديم يه ور و پرسيديم كه بابا چی شده و جريان چيه و اينا.

آقای ۱ رگهای گردنش زده بود بيرون و هی ميگفت: مرتيكه بی‌ناموس! تو اين خونه زن و بچه هست. هر شب دست يكی رو ميگيره راست راست مياره تو خونه. شما ها بالايين نمی‌ بينين. 

آقای ۲ هم ميگفت: اينا همه اش بهانه است. اينا ميخوان تاپاله** اشونو بندازن به من! اما نميدونين من تيز تر از اين حرفام. كه من نفهميدم منظورش چيه.

صدای جيغ و داد فرناز و خانم ۱ هم از توی خونه اشون ميومد.

خانم ۴ هم لخت و پتی اومده بود تو راهرو و نگاه ميكرد كه آقای ۴ از راه رسيد و به زور بردش تو خونه. ما آقای ۲ رو كرديم تو خونه اش و آقای ۴هم آقای ۱ رو برد تو خونه و خودشم رفت تو خونه اونا و غائله خوابيد.

چند روز بعد آقای ۲ خونه رو خالی كرد و رفت.  نميدونم چی شد ولی دو سه بار ديدم كه آقای ۴ و آقای ۱ دارن با هم دم در حرف از شكايت و اين چيزا ميزنن.

خلاصه يك ماهی ميشه كه ما تونستيم يه خواب راحت بكنيم. نه چاه پر ميشه. نه صدای نوار مياد. حتی گروپ گروپ تمرين رقص خانم ۴ هم كم شده.

ديشب با زنم نشسته بوديم و داشتيم خدا رو شكر ميكرديم كه اوضاع خونه بهتر شده. من گفتم خوب شد اين آقای ۲ شرش كم شد. فقط حيف شد. قرار بود يه سری كامل داريوش برای من بزنه. بعد جريان اون شب رو كه دعوا شد واسه اش تعريف كردم و گفتم كه نفهميدم منظور آقای ۲ از اينكه تاپاله** اشونو ميخوان بندازن به من چيه؟

زنم از خنده ريسه رفت و داشت می‌گفت منظورش از تاپاله فرناز بوده ! كه زنگ خونه امونو زدن. از تو چشمی نگاه كردم. خانم ۴  بود. زنم در رو باز كرد. سلام عليك كردن و زنم گفت: چقدر های لايت موهاتون خوب شده. اونم گفت ايندفعه رفته يه آرايشگاه ديگه كه هم كارش بهتره و هم چون هنوز معروف نشده ارزون ميگيره. بعد خانم ۴ دو تا سی دی داد بهش و گفت: اينا يكيش محمد و حبيبه ، يكشيم مريم دی جی! همونه كه سفارش داده بودين! سی بل جان جديد هم تا يكی دو روز ديگه براتون ميارم.

خداحافظی كردن و زنم گفت خيلی ممنون سلام برسونين. من از همون جا كه نشسته بودم بلند گفتم: 

 سلام منم برسونين بگين داريوش يادش نره!

كه زنم لبهاشو گاز گرفت و سريع در رو بست.