ايران

پيك

                         
 

آمريكا به ايران می انديشد!

پس از عراق، نوبت به ايران رسيده ؟

لوموند ديپلماتيك ژانويه 2005

 
 

در حالی كه انتخابات عراق در شرايط امنيتی وخيمی فرا ميرسد، وزير دفاع حكومت بغداد ، ايران و سوريه را مسئول خشونت های اين كشور معرفی كرد. بدين ترتيب، او اتهامات دولت آمريكا و نئومحافظه كاران را تكرار نمود. با وجود منجلاب عراق، رهبران آمريكا از اجرای طرح تحول خاورميانه منصرف نشده اند. هدف شماره يك آنان، سرنگونی رژيم برخاسته از انقلاب اسلامی است.

 

چنين پيداست كه كارنامهء فاجعه بار اشغال عراق توسط آمريكا، دست كم در لحظه كنونی ، در اراده دولت بوش در اجرای «طرح بزرگ»اش ، يعنی ساختار جديد خاورميانه، خللی وارد نكرده است. (١) در اين راستا، شعار اصلی در شرايط كنونی،انتخاب ايران به مثابه «خطر جديد» است. « كيفرخواست» عليه ايران به آن چه دو سال پيش عليه رژيم صدام حسين به كار رفت شبيه است و آن را تداعی ميكند : توليد سلاح های كشتار جمعی، پشتيبانی از تروريسم، ارتباط با القاعده...

ايران، برخلاف رژيم سابق عراق، واقعا به توسعهء برنامهء هسته ای پرداخته است. اين برنامه و نيز استفادهء احتمالی از آن برای هدف های نظامی به عنوان مدركی بر ستيزه جويی تهران تلقی می گردد. خانم كوندولزا رايس مشاور امنيت ملی آقای بوش و وزير خارجهء جديد ايالات متحده ، از مدت ها پيش اعلام كرده است كه واشنگتن جهت واداشتن ايران به انصراف از برنامه های هسته ای، به هر اقدامی دست خواهد زد. مسئولين اسرائيل نيز درمورد اين برنامه اعلام خطر كرده اند و ميرداگان رئيس موساد از آن به عنوان «بزرگترين تهديد برای موجوديت اسرائيل از زمان تأسيس آن» ياد كرد.

علاوه برآنT سران اسرائيل در آغاز سال ٢٠٠٣ و پيش از تهاجم به عراق پافشاری می كردند كه ايران به منزله هدف مقدم برگزيده شود. مجله بريتانيائی «جينز» (ويژهء امور نظامي) از ژوئن ٢٠٠٢، عنوان كرده بود كه اسرائيل يك طرح اساسی برای حمله «بازدارنده» به تأسيسات پژوهش و توسعهءهسته ای ايران ريخته است و اجرای آن تنها به چراغ سبز واشينگتن نياز دارد كه تاكنون از دادن آن خودداری كرده است.

اكنون شرايط تغيير كرده است. گرچه چنين بر می آيد كه پيش گيری ازمقاصد هسته ای تهران هدف فوری واشينگتن است ، طرح اصلی استراتژی منطقه ای ايالات متحده در درازمدت با سال ١٩٧٩ تفاوتی نكرده است و آن سرنگون ساختن جمهوری اسلامی ايران است.

خصومت با ايران كه برحسب موقعيت زمانی شدت و حدت می يابد، به رغم تغييرات منش ايرانيان، محور ثابت سياست خارجی واشينگتن از ربع قرن پيش به شمار ميرود. در حقيقت، از آغاز دههء ١٩٩٠، ايران به عادی سازی روابط اش با كشورهای منطقه (از جمله عربستان سعودی ) سرعت بخشيده و روابط سياسی، اقتصادی و بازرگانی اش را با اتحاديه اروپا، روسيه ، چين و هند تحكيم كرده است. كارشناسان متعددی براين پيشرفت ها گواهی ميدهند. برای مثال، يكی از آنان می نويسد : «ايران، هدف وسوسه كننده ديگر، از نظر استراتژی كشورمهمی است كه به روشنی در روند فرونشاندن تشنج داخلی و خارجی قدم برميدارد. (٢)

برهم زدن اتحاد با سوريه

واقعيت عجيب اين است كه جمهوری اسلامی ايران، حتا در مورد برخی از مسائل خارجی به مواضع مورد دفاع ايالات متحده نزديك شده و در عبور از خطوط قرمز كه درگذشته غيرقابل تصور تلقی ميشد ، ترديدی به خود راه نداده است. از جمله در سال ٢٠٠١، تهران در جنگ آمريكا عليه افغانستان از واشنگتن حمايت كرد. از سوی ديگر، در سال ٢٠٠٣، ايران با فعال كردن برخی از سازمان های شيعه عراق جهت پشتيبانی از طرح تهاجم آمريكا به عراق، موضعی اتخاذ كرد كه ميشود آن را «همكاري» خواند. باوجود اين، اين گشايش ها ، به صورتی بارزموجب تغيير خصومت ضدايرانی ايالات متحده نگرديده است. اصلی ترين ترين چهره های جريان نئومحافظه كار و دونالد رامسفلد وزيردفاع آمريكا، همزمان و پس از تهاجم به عراق به تكرار اظهار می دارند كه «سرايت دموكراسي» به سرعت ايران را نيز فرا گرفته و سقوط رژيم را برخواهد انگيخت.

برای شتاب در تحقق اين سناريو، ايالات متحده با استقرار نيرو در كشورهای مجاور ايران، محاصرهء كشور را تكميل می كند. آمريكا همچنين تلاش می كند با اقداماتی برای انزاوی سياسی و ديپلماتيك اين كشور، از نفوذ جمهوری اسلامی درخارج از مرزهايش بكاهد. از اين رو، آمريكا از استراتژی ايجاد بی ثباتی مستقيم و غيرمستقيم استفاده می نمايد. فراتر از آرايش ايدئولوژيكی كه اساس طرح « مهدويت دموكراتيك » است، سرسختی دولت بوش دودليل عمده دارد. اولين دليل، به موفقيت ژئواستراتژيكی ايران ربط دارد كه به لطف توان انسانی اش (جمعيت ٧٠ ميليوني) و اقتصادی، استقلال و نيز همكاری نظامی با روسيه و چين، موقعيت خود را به منزلهء قدرت متوسط منطقه ای محكم كرده و بمثابه آخرين دژ عليه تسلط دائمی ايالات متحده بر خاورميانه خودنمائی می كند. اگر ايران به قدرت اتمی دست يابد، به يك شريك [پارتنر] تبديل خواهد شد كه بنا بر اصطلاح معمول در روابط پنتاگون از سوی «رقبای هم رديف» ايالات متحده يعنی اروپا، چين، هند و روسيه وزنه ای به حساب خواهد آمد.

از سوی ديگر، رژيم تهران آخرين متفق منطقه ای بازيگران دولتی و غيردولتی در منازعه با اسرائيل، نظير لبنان، سوريه، حزب الله و برخی سازمان های رزمنده فلسطينی است. اين عوامل بدون كمك ايران و با محروميت از حمايت منطقه ای يا بين المللی ديگر در برابر برتری نظامی اسرائيل تضعيف خواهند شد.

شرايط كنونی افزايش مخاطرات و نيز ارادهء «غيرقابل نفوذ كردن» خاك خويش عليه حملات احتمالی آمريكا و اسرائيل، ايران را تشويق به تجهيز به سلاح اتمی می كند. بنا بر برخی تحليل ها، اين سلاح ها استفاده صرفا دفاعی خواهد داشت: مفسر آمريكائی مايكل مان می نويسد « چنين سلاح هائی تهاجمی نيستند. هركس كه به فكر پرتاب چنين كلاهكی به سوی ايالات متحده بيافتد، سند نابودی خود را امضاء خواهد كرد. همچنين مطلقا غيرممكن است كه اين سلاح ها خطری برای تهديد آمريكا به حساب آيد. علاوه بر آن، نميتوان برای توجيه كاربرد آن ها عليه يك دولت همسايه، دلايلی آورد كه معمولا باعث آغاز جنگ می گردد. زيرا راديوآكتيويته حاصل، هردو سوی منازعه را خواهد پوشاند. باوجوداين، هردولتی كه از ايالات متحده يا همسايه ای بسيار نيرومندتر از خود هراس دارد.، آرزوی وافرش مجهز شدن به اين سلاح ها به بهانهء دفاع مشروع است.» (٣)

هم گرائی استراتژيكی ميان ايالات متحده و اتحاديه اروپا عليه ورود ايران به باشگاه اتمی شكل گرفته است. بايد يادآوری كرد كه اين هم سوئی پس از تهاجم عراق به كويت در ١٩٩٠، عليه آن كشور نيز بوجود آمده بود. در هر دو حالت، هدف جلوگيری از صعود يك قطب قدرتمند مسلمان درگير در كشمكش با اسرائيل و قادر به برهم زدن نسبی توازن قوا در منطقه ميباشد كه اكنون شديدا به نفع اسرائيل است. با وجود اين وحدت نظر، ميان اروپا و آمريكا اختلاف نظرهای روشنی در مورد هدف ها ی مورد حمله وجود دارد. از قرار معلوم اروپائی ها آماده اند به انصراف ايران از بلندپروازی اتمی به منظورهدف های نظامی قناعت كرده و در مقابل آماده باشند كه روابط خود با تهران را بيشتر عادی كنند، در حالی كه ايالات متحده معتقد است كه چنين عقب گردی بايد ارادهء «جامعه بين المللي» را برای سرعت بخشيدن به سقوط رژيم ايران تحكيم بخشد.

دربرابر آمال هسته ای ايران، دو راه وجود دارد: يا استفاده از نيروی نظامی برای انهدام تأسيسات هسته ای، يا تشديد فشارهای ديپلماتيك جهت قانع نمودن تهران برای انصراف [از برنامه های هسته اي]. در مورد فرضيه نخست بايد گفت كه تل آويو و واشينگتن ترديدی در نابودساختن تأسيسات هسته ای ايران به خود راه نميدادند (همان طوری كه در ١٩٨٠، نيروی هوائی اسرائيل، نيروگاه هسته ای عراق را در اوسيراك بمباران كرد.)، اگر چنين ابتكار عملی خطرات جدی به همراه نميداشت. دو مانع فنی و سياسي-نظامی دست يازيدن به نيروی نظامی را كم احتمال می سازد.

مانع فنی، تابعی از اين حقيقت است كه ايران تأسيسات هسته ای را دركشور پخش كرده است و اين عمل موفقيت هراقدامی را كه هدفش ويرانی كامل آنها باشد، كاهش می دهد. از نظر سياسی –نظامی، بدون شك ايران در تلافی يك حملهء اسرائيل يا آمريكا ترديدی به خود راه نخواهد داد. اين كشور می تواند اين كار را يا از خاك خود و با استفاده از موشكهای برد طولانی و هدف قراردادن خاك اسرائيل انجام دهد. يا ايران می تواند با تشويق متحدين لبنانی اش حزب الله، از جنوب لبنان دست به اين كار زند اما اين عمل راه را بسوی منطقه ای شدن درگيری ها ، دست كم با دخالت لبنان و سوريه باز خواهد كرد. از آن گذشته، تهران از طريق متفقين متعدد شيعهء خود در عراق و افغانستان عليه نيروهای آمريكائی حاضر در اين دو كشور، نيز به تلافی جويی خواهد پرداخت.

به خاطر اين ملاحظات، روش استفاده از فشارهای سياسي-ديپلماتيك و اقتصادی ارجحيت دارد. باوجود اين، انزوای كامل تهران، با محروم كردن او از متفقين منطقه ای شرط ضروری برای آسيب پذيرتر كردن بيشتر آن در مقابل فشارها يا احتمالا برای امكان استفاده از راه حل نظامی است. به اين منظور، استراتژی ايالات متحده سه جبهه را دربر می گيرد. ابتدا جبهه لبناني-سوری است كه آمريكا در هم آهنگی با فرانسه بر فشار روی سوريه افزوده است. با تصويب قطع نامهء١٥٥٩ شورای امنيت سازمان ملل متحد مبنی بر خواست عقب نشينی ارتش سوريه از لبنان، خلع سلاح حزب الله لبنان و فلسطين و استقرار ارتش اسرائيل در طول خط مرزی با اسرائيل، اين فشارها چرخش جديدی پيدا كرده است.

اين قطع نامه به مثابه پيامی سری به سوريه است كه پيمان اش را با ايران برهم زند و از متفق تهران، حزب الله فاصله گيرد. و اگر نه سوريه مجبور به ترك لبنان خواهد شد. قطع نامهء ١٥٥٩، بيش از همه كاربرد منطقه ای دارد و امكان ميدهد موضع گيری غيرقابل انتظار فرانسه را در اين ماجرا بهتر درك كرد. شدت اختلافات فرانسه-سوريه در مورد مسئلهء لبنان ، روابط ويژه ميان رئيس جمهوری فرانسه ژاك شيراك و نخست وزير سابق لبنان رفيق حريری (كه اكنون مخالف سوريه شده است) يا اختلافات بازرگانی ميان دمشق و پاريس نمی توانند به تنهائی موضع كنونی فرانسه را كه با سياست فرانسه در خاورميانه هيچ نوع همخوانی ندارد، توجيه نمايد. علت اين چرخش فرانسه [ كه واقعا با يد چرخش ناميد] می تواند تنها در وحدت نظر اين كشور با واشينگتن در مورد ضرورت بر هم زدن پيمان سوريه – ايران معنی می يابد.

جبهه ديگرطرح آمريكا برای كاهش نفوذ ايران ، عراق است. جنگی كه نيروهای انگليسي-آمريكائی از سال ٢٠٠٤ عليه هواداران امام مقتدا صدر به راه انداخته اند ، تنها به دليل امتناع صدر از سازگاری با اشغال عراق نبود. همچنين، هدف اين درگيری ها خواست ايالات متحده جهت خنثی كردن جريانی نيز بود كه با تهران روابط قوی دارد. برخورد آمريكا نسبت به تشكلات ديگر شيعه عراق يعنی مجلس اعلای انقلاب اسلامی و حزب الدعوه كه هردو در دولت موقت آقای اياد علاوی شركت دارند ، همزيستی دو سياست گزينش مجدد [تقسيم مقام ها] در برخی حوزه های آنان و فشار عليه عناصری كه طرفداران سازش ناپذير ايران تلقی ميشوند، است.

از سوی ديگر، اعطای پناهندگی سياسی به ٤٠٠٠ عضو «مجاهدين خلق ايران » ( كه در فهرست ايالات متحده يك سازمان «تروريستی » شناخته شده است) و «افشاگري»های اين سازمان در مورد برنامهء هسته ای «مخفي» تهران ، حاكی از نزديكی اين سازمان با واشينگتن و استفادهء احتمالی از آن عليه انقلاب اسلامی است ( نظير كاری كه پيش از تهاجم به عراق، كنگرهء ملی عراق به رهبری احمد چلبی انجام داد).

سرانجام در افغانستان و به بهانهء ترميم حاكميت دولت در برابر جنگ سالاران، ايالات متحده متفق خود حامد كرزی را تشويق به تلاش برای خلع يد از رهبر تاريخی مجاهدين منطقهء هرات، اسماعيل خان، (ازدوستان بسيارنزديك ايران) نموده است. اما تهران در ميان تشكلات سياسی افغانی دارای شبكهء دوستانهء وسيعی است كه در درون اتحاد شمال قرار دارند و كاهش دادن نفوذ ايران برای آمريكا بسيار سخت خواهد بود.

حتی اگر تا كنون از روياروئی واشينگتن و تهران احتراز شده است، طرح خاورميانه بزرگ كه دولت بوش قصد پياده كردنش را دارد، با منافع كشورهای اين منطقه تصادم پيدا كرده و سرانجام به ايرا ن نيز خواهد رسيد. اگر ايالات متحده در جستجوی روياروئی با تهران سماجت كند، كشمكشی منطقه ای به راه می اندازد كه ميتواند تمام منطقه را به آتش بكشد.


١ به مقالهء ژيلبر آشكار، « نقاب های سياست آمريكا» ماهنامه «مانيير دو وآر» شمارهء ٧٨، دسامبر٢٠٠٤ –ژانويه ٢٠٠٥ مراجعه كنيد.

٢ به كتاب امانوئل تود «پس از امپراطوري» انتشارات گاليمار، ٢٠٠٢، صفحه ٩ مراجعه كنيد.

٣ به كتاب مايكل مان «امپراطوری گسيخته»، انتشارات كالمن لوی، پاريس، ٢٠٠٤، صفحه ٥١ مراجعه كنيد.

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی