ايران

پيك

                         
بخش سوم مصاحبه عزت الله سحابی با اسماعيل آزادی
بيداری ديرهنگام
پس از كودتای 28 مرداد
 
 

 اصلا دعوت‌ به‌ نام‌ نهضت‌ مقاومت‌ بود اما نام‌ نهضت‌ مقاومت‌ علنی نبود. همه‌ به‌ خانه‌ حاج‌آقا زنجانی می‌رفتند و بسياری با او ارتباط‌ داشتند اما از آن‌ طرف‌ ايشان‌ در كميته‌ مركزی نهضت‌ مقاومت‌ بود، ولی هيچ‌وقت‌ اين‌ مساله‌ اعلام‌ نمی‌شد. در واقع‌ نهضت‌ جريانی مخفی بود، مثلا مهندس‌ بازرگان‌ مدير كل‌ لوله‌كشی آب‌ تهران‌ بود كه‌ از زمان‌ مصدق‌ شروع‌ شده‌ بود. وزارت‌ كشور نيز كارفرمای اصلی او و خيلی هم‌ از ايشان‌ راضی بود. يعنی مهندس‌ هم‌ در آنجا شاغل‌ و هم‌ عضو نهضت‌ مقاومت‌ بود، ضمن‌ اينكه‌ در دانشكده‌ نيز تدريس‌ می‌كرد. بنده‌ نيز با اينكه‌ مهندس‌ بانك‌ ملی بودم‌ اما در نهضت‌ مقاومت‌ كار می‌كردم‌.

اما همه‌ به‌ صورت‌ مخفی‌. تا اينكه‌ يك‌ شب‌ در دی ماه‌ سال‌ 1332 آقای توانگر بازداشت‌ شد و خبر رسيد كه‌ ماشينش‌ نيز توقيف‌ شده‌ است‌. بعد از تحقيق‌ متوجه‌ شديم‌ زمانی كه‌ توانگر روزنامه‌ را به‌ چاپخانه‌چی تحويل‌ داده‌ با چاپخانه‌ نزديك‌ پل‌ تجريش‌ برای تسويه‌ حساب‌ قرار می‌گذارد. ماموران‌، چاپخانه‌چی را شناخته‌ بودند و از او خواسته‌ بودند توانگر را تحويل‌ دهد و زمانی كه‌ هر دو در ماشين‌ بودند ريختند و توانگر را گرفتند. از جانب‌ ديگر شنيدم‌ كه‌ وقتی توانگر را يكراست‌ به‌ اتاق‌ تيمور بختيار )فرماندار نظامی وقت‌ تهران‌ كه‌ هنوز سرتيپ‌ بود( بردند، بختيار نيز كه‌ هر چند با او قوم‌ و خويشی نداشت‌ اما به‌ علت‌ همشهری بودن‌ با او آشنايی داشت‌، گفت‌: خب‌ آقای توانگر اين‌ چه‌ كارهايی است‌ كه‌ می‌كنی‌؟ توانگر نيز با آن‌ هيكل‌ و شجاعت‌ خود گفته‌ بود: مرحوم‌ محمد مسعود در روزنامه‌ «مرد امروز» نوشته‌ بود كه‌ «ايران‌ بهشت‌ جنايتكاران‌ است‌» ما می‌خواستيم‌ اين‌ بهشت‌ را از چنگ‌ جنايتگران‌ در بياوريم‌. بختيار گفت‌: مرتيكه‌ چه‌ می‌گويی و... و بعد ماموران‌ ريختند سرش‌ و آن‌ قدر او را زدند تا توانگر نيمه‌هوش‌ به‌ زمين‌ افتاد. بعدها توانگر برای من‌ تعريف‌ كرد كه‌ ضمن‌ كتك‌ خوردن‌ سروان‌ مولوی را ديده‌ بود )كه‌ با هم‌ آشنا بودند( سروان‌ مولوی در اواخر حكومت‌ پهلوی به‌ سرتيپی هم‌ رسيده‌ و سال‌های 1340 به‌ بعد فرمانده پليس راه‌ تهران‌ بود و قبل‌ از انقلاب‌ حادثه‌ هليكوپترش در حوالی جاجرود تهران سقوط كرد و كشته‌ شد). توانگر تعريف‌ می‌كرد يك‌ نفر مرتب‌ سر مرا بلند می‌كرد و به‌ زمين‌ می‌زد. وقتی چشم‌ باز كردم‌ ديدم‌ همان‌ مولوی است‌ و چون‌ او را می‌شناختم‌ با صدای بلند گفتم‌ فلانی تو همانی نيستی كه‌ سر اميريه‌ خلاف‌ می‌كردی‌. در نتيجه‌ او عصبانی شد و سر مرا بيشتر به‌ زمين‌ كوبيد. به‌ هر حال‌ توانگر را بيهوش‌ به‌ زندان‌ زرهی بردند. مرحوم‌ فروهر بعدها در زندان‌ برايم‌ تعريف‌ كرد كه‌ صبح‌ برای رفتن‌ به‌ دستشويی از سلولم‌ خارج‌ شدم‌ كه‌ ناگهان‌ ديدم‌ در يكی از سلول‌ها نيمه‌باز است‌ و دو تا پا از آن‌ بيرون‌ آمده‌، يعنی آن‌قدر قدش‌ بلند بوده‌ كه‌ در سلول‌ بسته‌ نمی‌شد و بعدا متوجه‌ شدم‌ كه‌ احمد توانگر است‌.

- آيا توانگر محاكمه‌ هم‌ شد؟

- نه‌. قبل‌ از يك‌ ماه‌ توانگر را آزاد كردند، زيرا كار نهضت‌ مقاومت‌ غيرقانونی نبود. به‌ علاوه‌ آن‌ زمان‌ هم‌ شاه‌ و هم‌ فرماندار نظامی و ركن‌ 2 ستاد ارتش‌ كه‌ كارهای اطلاعاتی می‌كردند (آن‌ زمان‌ هنوز ساواك‌ تاسيس‌ نشده‌ بود) به‌ علاوه‌ خود امريكايی‌ها كه‌ پشتيبان‌ كودتا بودند و ديگر همه‌ كاره‌ شده‌ بودند و نخست‌وزير زاهدی‌، همه‌ همت‌ خود را روی حزب‌ توده‌ به‌ عنوان‌ كمونيست‌ها گذاشته‌ بود، در واقع‌ فقط‌ می‌خواستند مصدق‌ را ساقط‌ كنند لذا با مصدقی‌ها با كينه‌ و ... برخورد نمی‌كردند. ما نيز در زندان‌ شاهد اين‌ قضيه‌ بوديم‌. اما توده‌يی را كه‌ می‌گرفتند شديدترين‌ بازجويی‌ها را می‌كردند، شكنجه‌ می‌دادند و دو سه‌ نفرشان‌ را نيز(زيرشكنجه) كشتند.

فعاليت‌ مطبوعاتی نهضت‌ متوقف‌ نشد؟

نهضت‌ مقاومت‌ همچنان‌ مشغول‌ فعاليت‌ بود البته‌ چندين‌ بار چاپخانه‌ها عوض‌ شد زيرا چاپخانه‌ها گير می‌افتادند و مجبور بوديم‌ چاپخانه‌ جديدی پيدا كنيم‌. از طرف‌ ديگر مادر خانم‌ فروهر كه‌ شيرزن‌ فهميده‌ و زرنگی بود در زمان‌ زندانی بودن‌ آقای فروهر، حزب‌ ملت‌ ايران‌ را اداره‌ می‌كرد و يكی از پاهای نهضت‌ مقاومت‌ هم‌ بود. ايشان‌ يك‌ چاپخانه‌ پيدا كرد و سپهری را رابط‌ ميان‌ ما و چاپخانه‌ قرار داد. ما دو سه‌ شماره‌ از روزنامه‌ «راه‌ مصدق‌» را به‌ او داديم‌ و او می‌برد، چاپ‌ می‌كرد و به‌ ما تحويل‌ می‌داد. اما در اين‌ رابطه‌ به‌ رغم‌ اينكه‌ خودش‌ عامل‌ نبود سرش‌ كلاه‌ رفت‌ و دو سه‌ نفر را با ما آشنا كرد و با آنها به‌ عنوان‌ چاپخانه‌دار رابطه‌ برقرار شد كه‌ دو نفر از آنان‌ مامور ركن‌ دو ستاد ارتش‌ بودند. آنان‌ بدون‌ تظاهر به‌ واقعيت‌ با ما آشنا و نزديك‌ شدند، در نتيجه‌ منزل‌ ما را شناختند و روابط‌ ما را فهميدند.

- در واقع‌ بين‌ شما نفوذ كردند و حتما چاپخانه‌ هم‌ لو رفت‌.

- بله‌. نفوذ كردند و سرانجام‌ ما را لو دادند. آنها چاپخانه‌ را كه‌ در يكی از انشعابات‌ خيابان‌ «سرآب‌ وزير» بود نيز شناسايی كرده‌ بودند و يك‌ روز عصر در روزنامه‌ كيهان‌ خواندم‌ كه‌ تيتر زده‌ بود: «چاپخانه‌ راه‌ مصدق‌ توقيف‌ شد» و عكس‌ آن‌ را نيز انداخته‌ بود. هنوز هيچ‌كس‌ از جريان‌ خبر نداشت‌ و برق‌ از چشمانمان‌ پريد و فهميديم‌ كه‌ چاپخانه‌ لو رفته‌ است‌. در نتيجه‌ فردای آن‌ روز سراغ‌ ما آمدند.

- ظاهرا در نهضت‌ مقاومت‌ اختلافاتی نيز ايجاد شد، جريان‌ چه‌ بود؟

- به‌ هر حال‌ نهضت‌ مقاومت‌ در دورانی خوب‌ كار كرد تا رسيد به‌ اواخر سال‌ 1334 كه‌ دچار اختلاف‌ شد. اتفاقا يكی از پاسخ‌های سوال‌ اصلی شما كه‌ چرا جنبش‌ها در ايران‌ موفق‌ نمی‌شوند در همين‌ جا است‌. به‌ عنوان‌ مثال‌ نهضت‌ مقاومت‌، سال‌ 1332 را با كمال‌ خوبی طی كرد. سال‌ 1333 را نيز تا پاييز خوب‌ بود و روز به‌ روز در جامعه‌ شهرت‌ بيشتری پيدا می‌كرد و افراد مركزی آن‌ هيچ‌كدام‌ لو نرفته‌ بودند.)چون‌ مرا به‌ عنوان‌ نهضت‌ مقاومتی گرفتند و می‌خواستند افرادی را معرفی كنم‌ كه‌ من‌ هم‌ معرفی نكردم‌ و خود داستانی دارد( نهضت‌ در وضعيت‌ مطلوبی بود تا قرارداد كنسرسيوم‌ از تصويب‌ مجلس‌ گذشت‌. همين‌ نهضت‌ مقاومت‌ پيش‌ پا افتاد و نامه‌يی نوشت‌ كه‌ عده‌يی رجال‌ و شخصيت‌های كشور مثل‌ اساتيد دانشگاه‌، قضات‌ قديمی و معروف‌، بعضی روحانيون‌ و شخصيت‌های سياسی معروف‌ و... كه‌ حدود 6364 نفر بودند نامه‌يی به‌ مجلس‌ سنا و شورا نوشتند و امضا كردند. با اين‌ عنوان‌ كه‌ قرارداد كنسرسيومی كه‌ به‌ مجلس‌ آمده‌، معتبر نيست‌ و نفی قانون‌ ملی شدن‌ نفت‌ است‌ و اگر شما اين‌ كار را بكنيد لكه‌ خيانتی روی شما می‌ماند و برايتان‌ بدنامی می‌آورد و... و نصيحت‌ كرده‌ و هشدار داده‌ بود كه‌ نمايندگان‌ اين‌ كار را نكنند.

(بخش اول و دوم اين گفتگو، كه در شماره گذشته پيك نت منتشر شد، همچنان در صفحه اول پيك نت قابل دريافت است)

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی