جهان

پيك

                         

 

 

شورگمگشته "فمينيسم"

نويسنده ChristineDELPHY
برگردان: آسيا تهراني- لوموند ديپلماتيك

 

در مورد دستاوردهای جنبش فمينيستی سخن بسيار می شنويم. ليكن هيچ پيشرفت اجتماعی، حتی وقتی به صورت قانون تدوين شده باشد، امری حتمی به شمار نمی رود. تاريخ معاصر آنرا به مرور نشان داده است. دستاوردهای جنبش زنان كه بسيار شكننده می باشند، در حال حاضر با مشكلات متعددی دست و پنجه نرم می كنند: حملات « مذكرانه » ، « جنگ سرد » (١) ايدئولوژيك، نيت سياسی خصمانه و چماق افسانه ی « برابری واقعا موجود

حمله ی متقابل مردسالا رانه ای در سرتاسر كشور به چشم می خورد. در همه جا اغلب، زنها را در خط اول اين حملات علم می كنند برای آنكه ثابت نمايند كه فمينيسم راهی به جايی نبرده و يا نخواهد برد، كه هيچگاه مفيد نبوده و يا خاصيتش را ديگر از دست داده است، برای آنكه بگويند فمينيسم هميشه مضر بوده و يا ديگر مضر شده است. در بين اين زنان، فمينيست ها ی سابق ويا هواداران سابقشان به چشم می خورند كه صحبتهايشان مانند « اعترافات » استالينيست های سابق با لذت تمام بلعيده می شود.

موضوع اين صحبتها، كه اغلب از آمريكائيها تقليد شده است، همه جا يكی می باشد: فمينست ها غلو می كنند زيرا دوره ی اسارت زن به سر رسيده است، ديگرنه مزاحمتهای جنسی در مورد زنان وجود دارد و نه تجاوز جنسی توسط همسر (٢). و تمام اين ها مانند يك « بانگ پيروزی » ، فضای جامعه را پر كرده است. ازنقطه نظر آداب و رسوم، گويا يك « استثنای خاص فرانسوی » (٣) وجود دارد : ازقرار، رابطه ی موجود بين زن ومرد چيزی نيست جز يك عشق ساده. مردسالاری زمختی كه در كشورهای ديگروجود دارد،اينجا جايش را به « عشوه گری » ظريف فرانسوی داده است. می توان از خود سوال كرد كه چگونه افراد با شعور، عليرغم وجود تمام تحقيقات، ارقام و حوادثی كه وجود پديده های مشابه را در كشورهای مختلف نشان می دهد، باور می كنند كه ستم بر زنان، مانند ابر اتمی چرنوبيل، ناگهان در مرزهای آنه ماس و پورت بو توقف كرده و به خاك فرانسه نمی رسد.

وقتی كه قراردادهای بين المللی و رهنمودهای اروپايی در كشوی دفاتر باقی می مانند، وقتی كه قوانين داخلی عليه تبعيض جنسی اجرا نمی شوند، همانگونه كه قوانين موجود عليه تبعيض نژادی پيگيری نمی شود، اجبارا به اين نتيجه می رسيم كه بين تمام عوامل اجتماعی - سياسی، از كارفرمايان و سنديكاها گرفته تا نهادهای حقوقی، يك تبانی اعلام نشده اما واقعی وجود دارد. در فرانسه، قانون سال ١٩٨٣ در باره ی برابری زن و مرد در محيط كار هرگز به اجرا در نيامد. در واقع، می شود گفت كه اين قانون را وضع كردند برای آنكه اجرا نشود، زيرا هيچگونه مجازاتی برای عدم اجرای آن وضع نشده بود. قانون « ژنيسون» سال ٢٠٠١، درست قبل از انتخابات منطقه ای، مجازاتهايی برای عدم اجرای آن تدوين نمود و رئيس دولت قصد خويش را برای به اجرا درآوردن آن اعلام كرد(٤). قولی كه بيشتر به اقرار شبيه بود زيرا برای آنكه اين قانون به ورق پاره ای تبديل نگردد، می بايست رئيس جمهور شخصا مداخله نمايد.

قانون آزادی سقط جنين، صبح و ظهر و شب توسط بيمارستانها، روسای بخش، بخشهای خدماتی و دولت لگدمال می شود زيرا هنوز مراكز سقط جنينی كه درتبصره ی اجرايی اين قانون پيش بينی شده در هيچ كجا به وجود نيامده است. برای مقابله با « كوتاهی ها » و فعاليت های زيرزمينی لابی ضدانتخاب (كه حق انتخاب را برای نگهداری يا سقط جنين از زنان سلب می كنند)، نبردی دائمی لازم است تا حق سقط جنين ، تمام و كمال، از بين نرود.

جنبش های فمينيستی موفق شدند حقوق ناگفته ای را به دست آورند. ليكن اكنون بايد اهداف ديگری را دنبال كرد : به اجرا در آوردن اين قوانين، مقابله با وسوسه ی بازگشت به عقب و بسيج كردن نيروهای نوين.

از آنجايی كه لابی « مذكران » در فرانسه و در سطح بين المللی بسيار متشكل و متمول می باشد، به اهميت اين نبرد بيش از پيش پی می بريم. هر روز و هر سال اين گروه های فشار، پيشنهادات خود را برای زير سوال بردن قوانين برای آزادی سقط جنين، عليه مزاحمت های جنسی و درباره ی طلاق به روی ميز كار وزيران و نمايندگان می گذارند. گاهی به طور استثنايی دست به عمليات علنی می زنند، مانند عمليات كماندو عليه آزادی سقط جنين، كه بسيار چشم گير است. اما اغلب اوقات اين گروه های فشار به طور پنهانی عمل می كنند. اينان از طريق « متخصصينی » كه در دادگاه ها شهادت می دهند، يا نويسندگانی كه كتابهای « روانشناسی » می نويسند و يا وكلائی كه از مردان خشن و پدران تجاوزگر دفاع می كنند، همزبان با نويسندگان كتابهای « جنگ سرد عليه زنان » ، حرف خود را پيش می برند (٥). غير از حق سطق جنين، اينان همچنين قوانينی را كه از حقوق زنان و كودكان در مقابل خشونت مردان دفاع می كنند مورد حمله قرار می دهند.

بدين طريق، قسمت بزرگی ازانرژی جنبش فمينيستی صرف تلاش برای وضع قوانين و سپس اجرای آنان می شود. اما اين تنها هدف اين جنش را تشكيل نمی دهد. در حقيقت، نابرابری چشمگير بين زنان و مردان در بازار كار بر استثمار زنان در كارهای خانگی استوار است كه ٩٠٪ موارد را تشكيل می دهد. اين استثمار جزء استخوان بندی اجتماعی است كه با قانون فعلی تعديل نمی شوند بلكه برعكس، قوانين به طرز نهانی بر اساس اين استثمار استوارند.

چگونه می توان اين بخش از استثمار اقتصادی زنان را، كه به نظرمی رسد مسئله ای است قراردادی و خصوصی بين زوجها، در حاليكه در واقع نهاد ساختار جامعه ی مردسالاری ما را تشكيل می دهد، زير علامت سوال برد؟ با وجودی كه تلاشهايی در اين زمينه انجام گرديده (٦)، اما حمله از اين زاويه، مرحله ای است كه جنبش زنان هنوز وارد آن نشده است.

علاوه بر اين، دو يا سه نسل از زنان جوانی كه قاعدتا می بايست دنباله ی نهضت زنان سالهای ١٩٧٠ را می گرفتند، خود را از جنبش فمينيستی كناركشيده اند، جنبشی كه سخنان و مبارزاتش ناگفته باقی مانده است. رسانه های ارتباط جمعی راه ضد فمينستی را در پيش گرفته اند. در كارزارشان، مبارزين حقوق زنان را « زشت » ، « عقده ای » ، « ضد مرد» و « همگی همجنس باز» نشان می دهند... اما موثرترين سلاحشان چماقی است كه با اين شعار درست كرده اند : « زنان به هدفشان رسيده اند و ديگر كاری باقی نمانده است » ... به جز آنكه آستين ها را بالا زده و ثابت كنند كه لياقت اين برابری را دارند (٧). و اگر در اين راه شكست خوردند تقصير خودشان است و نه جامعه. بايد خود را گناه كار احساس كنند.

تائيد « برابری واقعا موجود » فقط بيانگر يك دروغ نيست، بلكه سمی است كه وارد روح و روان زنان می شود، ارزش به خويش را نزد آنان نابود می كند و اين باور اغلب شكننده شان را به خويش، كه زن فردی است با تمام حقوق و نه نصفی از آن، در هم می شكند. يكی از مسائلی كه جنبش كنونی آزادی زنان بايد برای آن مبارزه كند، روشنگری اين وضع است. بايد نشان داد كه در هيچ كشوری و در هيچ موازنه ی اجتماعی، سلطه گران به دلخواه خويش از امتيازاتشان دست برنخواهند داشت. می بايست زنان را به ميدان مبارزه هل داد، و برای اينكار، كه شايد مشكل ترين قسمت قضيه باشد، بايد متقاعدشان كرد كه ارزش اين مبارزه را دارند.

در همه جا، به نام برابری، موانع ايدئولوژيكی برای هر گونه عمليات جهت كسب اين برابری اساسی، كارگذارده شده است. در فرانسه، مجموعه ی سياستمداران، از چپ و راست گرفته تا قسمتی از انديشمندانمان، بر ايده ی بنيادين جمهوری تكيه كرده و با هرگونه خواست گروهی زنان، همجنس بازان، كارگران و قربانيان تبعيض نژادی، به بهانه ی آن كه اينان از يك ستم مشترك رنج می برند، مخالفت می كنند. هر اشاره ای به گروه و رده بندی خاص، مخالف سرشت جمهوری قلمداد شده ، در نتيجه مخالف سرشت برابری است. با چنين قياسی است كه پيشنهاد سهم بندی برای تعداد زنان (٢٥٪) در ليست های انتخاباتی، در سال ١٩٨٢ با مخالفت شورای عالی قانون اساسی روبرو شد.

و نيز با پرچم جهانشمولی جمهوری خواهانه بود كه كارزار برای تعادل تعداد زن و مرد در نهادهای حكومتی مورد حمله قرار گرفت. البته انتقادی كه می شد به اين كارزار كرد، مسئله ی استدلال بنيادين آن بود و نه خواست آن مبنی بر اصلاح تبعيض غيرقابل انكاری كه برای رسيدن زنان به پستهای انتخاباتی وجود دارد. به همينگونه گاهی به هم جنس بازان و نسل های دست چندم مهاجرين به چشم مظنون نگاه كرده گويا می خواهند عليه اصول جمهوری توطئه نمايند، در حاليكه، متصل به جامعه ای كه طردشان می كند، تنها خواستشان اين است كه وارد آن شده و جزء اين جمهوری به حساب آيند. بدين ترتيب با قاطی كردن مفهوم برابری در كل و برابری واقعا موجود، بعضی ها از جمهوری سلاحی می سازند برای انكار نابرابری موجود. بايد خاطر نشان ساخت كه برابری، ايده آلی است دربرابر واقعيتی متشكل از نابرابری ها كه جنبش فمينيسم بايد به آن تحقق بخشد.

وظيفه ی يك نهضت تنها به پيشروی ختم نمی شود بلكه بايست مسير اين پيشرفت را نيز ترسيم نمود. نقشه ی ستم و راه رسيدن به آزادی هنوز به تمامی ترسيم نشده است. تا آنجايی كه به نهضت آزادی زنان مربوط می شود، يكی از اهداف اساسی اين نهضت بازيافتن خط راهنمايی است كه بر اصل محو نشدن در جنبش مردان استوار بوده و به اين جنبش هويت خاص خود را می بخشد. امری كه جنبش فمينيستی را به يك مدل خودآزادگردانی تبديل خواهد ساخت، جنبشی كه در آن تمامی محرومان، از هر گروه و دسته ای، نه تنها برای آزادی خويش پيكار می كنند بلكه اين آزادی را تدوين می نمايند. پيكار زنان جبهه های متعدد داشته (برای آزادی سقط جنين، برای حقوق همجنس بازان، عليه خشونت و غيره) و از اشكال سازماندهی متنوعی برخوردار است (گروه های محلی، فدراسيون های ملی مانند جنبش همبستگی زنان، تشكل های ملی مانند شورای متحد ملی برای حقوق زنان (CNDF - Collectif national pour le droit des femmes)، كميسيون های زنان در سازمان های بين المللی غير دولتي). بخش اعظم كار سياسی زنان در گروه های متشكل از زنان و مردان انجام می گيرد، گروهای مختلطی كه به طور عمدی ايجاد شده اند مانند سازمان MixCite، اتحاديه ی « با هم عليه تبعيض جنسي» ، سازمان La Meute (تعقيب كنندگان)، و يا در گروه های كار مانند كميسيون زنان در سنديكاها و در سازمان های غير دولتی، گروه ها و يا احزاب. اين اختلاط برای جلوه دادن به مبارزه ی زنان امری است لازم. به خاطر وجود اين اختلاط در نهادهای سياسی يا دولتی، تحقيقات درباره ی حقوق زنان در دانشگاه ها بيش از پيش پيشرفت می كند. اين مجامع مخلوط در آن واحد هم توانايی مبارزه ی زنان را برای به دست آوردن طرفداران بيشتر نشان می دهد و هم شرط لازمی است برای موفقيت تاثيرگذاری اين جنبش.

با وجود اين، شعار محو نشدن درجنبش مردان هنوز مسئله ای است پابرجا. هنگامی كه اين شعار در سال ١٩٧٠ توسط نهضت آزادی زنان (MLF, Mouvement de liberation des femmes) ساخته و مطرح شد، مجموعه ی جامعه، حتی فمينيستهای نسل پيشتر را شوكه كرد. زيرا شعار محو نشدن در جنبش مردان، زائيده ی برش عقيدتی ای است كه تجزيه و تحليل های پيشين درباره ی تحت سلطه بودن زنان را زير علامت سوال می برد: ديگر صحبت از « شرايط زنان » كه در آن زن و مرد از يك درد مشترك رنج می برند نيست، ليكن مسئله، ستم بر زنان است.

كسب قوانين، مشغله ی ذهنی اساسی نضهت برای آزادی زنان نبود. اين جنبش، هدف بلند پروازانه و خيالبافانه ی ديگری را دنبال می كرد. قوانينی كه در اثر مبارزه ی اين نهضت وضع گرديد، محصول مثبت اما غيرمستقيم يك كار مجانی بود كه، مانند يك تحقيق علمی بنيادين، هدف فوری و مشخصی نداشت. و درست به خاطر اينكه اين قوانين هدف فوری ای را دنبال نمی كردند، توانستند تدوين گردند، يا به خاطر اينكه در واقع، اهداف نهايی بسيار دورتر از اين قوانين بودند. اين آرمان « خيالپردازانه » ، كه چشمداشتی به اثر فوری قوانين نداشت، توانست سرانجام جهش يافته و دستاوردهايی در جامعه كسب نمايد.

كارزار برای آنكه تجاوز، مجددا عمل جنايتكارانه ای قلمداد شود، نتيجه ی تعمق گروهای به اصطلاح « روشنگری » بود. با به اشتراك گذاردن و تقسيم كردن تجربياتشان، زنان كشف كردند كه مشكلاتشان شخصی نبوده و در نتيجه نمی توان برای آن راه حلهای فردی پيدا نمود.

به همين گونه، بازنگری رابطه ی جنسی باعث به وجود آمدن كارزار برای آزادی سقط جنين، برای جنايت شمردن تجاوز، و عليه خشونت مردان در رابطه ی زناشويی شد. اين جنبش، تمام نظريه های دانشمندانه درباره ی عادی جلوه دادن روابط جنسی موجود و درباره ی منطقی بودن تسلط مرد بر زن را به مصاف كشيده و آنها را مردود اعلام نمود. اين بازنگری، امروز در مقابل بازگشت انتقامجويانه ی شهوت پرستی پدرسالارانه با عادی جلوه دادن روسپی گری، پورنوگرافی و رابطه ی جنسی بيمارگونه( سادومزو) ، به زحمت می تواند به گوش كسی برسد.

پس از گذشت سی و سه سال، جنبش فمينيستی هنوزبه بركت دگرگون كردن دورنماهايی پابرجاست كه در سالهای اوليه ی موجوديتش موفق شد با تكيه بر شعار محو نشدن در جنبش مردان به دست آورد. لزوم پيروی از اين شعار از آنجا سرچشمه می گيرد كه مردان، نه به طور عينی و نه به طور ذهنی، سود مشتركی در مبارزه برای آزادی زنان ندارند. و نيز، و به خصوص، به خاطر اينكه همه ی ستمكشان بايست ماهيت درد خويش، و درنتيجه راه رهايی از آن را خودشان تعريف و مشخص نمايند، وگرنه ديگران اين كار را برايشان خواهند كرد (٨). از آنجايی كه در رابطه با مسئله ی زن، مردان، از نظر ذهنی به گروه ستمگران تعلق دارند، و نيز از آنجايی كه هيچكس، مگر در شرايط بسيار استثنايی، نه می داند و نه می تواند درك كند كه زن بودن، سياه پوست بودن، همجنس باز بودن ويا عرب بودن در زندگی روزانه چه مفهومی دارد، نبايد مسئله ی زنان را در جنبش عمومی مردان محو نمود. هيچ درجه ای از ادراك نمی تواند دركی را كه در تجربه به دست می آيد جانشين سازد. همدردی با درد كشيدن فرق می كند.

بدون شك، مردان در جنبش فمينيستی نقشی دارند، اما نقششان با نقش زنان متفاوت است. با وجود اين، كسی به مسئله ی محو نشدن در جنبش مردان توجه نمی كند وگاهی نيز اين شعاربه عنوان يك مسئله ی كهنه شده قملداد می گردد. حتی در بين گروه های غير مخلوط، طرفدار زيادی ندارد و در اغلب اوقات، مسائل خاص زنان در دستور روز عمومی محو می گردد. در نتيجه، بسياری از زنان با درد خويش، برخوردی بيگانه وار دارند. بدين ترتيب، اگريك مبارزه ی سياسی، برای آگاهی وجدان خويش،از واقعيت يك رنج، تقريبا به طور نفسانی، سرچشمه نگيرد، به يك نبرد فلسفی بشردوستانه تبديل خواهد گشت.

هنگامی كه زنان با مشكلات خويش برخورد فلسفی بشردوستانه می كنند، فراموش می كنند يا می خواهند فراموش كنند كه قربانيان و تحقيرشدگان ستمی كه عليه اش سخن می رانند، خودشان هستند. بدينگونه، جدا از سرچشمه، نمی توانند از آن نيرو بگيرند. نگهداری و بازيابی منشا اين نيرو، يكی از اهداف جنبش فمينيستی در قرن معاصر به شمار می رود. هدفی كه با هدف تمام جنبش های ستمكشان مشترك است.

١- بازگشت چماق، در كتاب مشهور سوزان فلودی به نام « باكلاش » ، شناسايی و عنوان گرديده است. اين كتاب در سال ١٩٩١ در آمريكا به چاپ رسيد. ترجمه ی فرانسه ی آن : « باكلاش، جنگ سرد عليه زنان » ، انتشارات زنان، پاريس، ١٩٩٣.

٢- مصاحبه با اليزابت بدينتر در « اكسپرس » ، ٢٤ آوريل ٢٠٠٣، و مارسلا لاكوب و اروه لو برا در « عصر جديد » ، پاريس، سه ماهه ی اول ٢٠٠٣. در جواب به اين تئوری ها، رجوع شود به مقاله ی « توطئه ی فمينيستی » ، نوشته ی ژيزل حليمی، لوموند ديپلماتيك، اوت ٢٠٠٣.

٣- پرونده ی « زن، يك مهارت فرانسوی » ، مباحثه، شماره ی ٨٧، نوامبر- دسامبر ١٩٩٥.

٤- « آقای شيراك در مورد نابرابری بين زن و مرد در محيط كار به تعمق می نشيند» ، لوموند ديپليماتيك، ٢٧ فوريه ی ٢٠٠٤.

٥- اينان به طور مغرضانه در باب "بهانه گيری های بی مورد" كودكان و يا "نشانه های عينی و ذهنی بيماری خاطرات غيرواقعی” سخن می رانند.اين نمونه اصطلاحات كه توسط "متخصصين" به خصوص هوبر وان ژيزگرن و پول بن سوسن، كه در دادگاه ها و مدارس حقوقی رايج شده اند، بسيار زيادند.

٦- رجوع شود به "مفهوم متضاد برابری” و به خصوص به "از كجا بايست به تقسيم ناعادلانه ی در كارهای خانه حمله كرد؟"، مسائل نوين فمينيستی، جلد ٢٢، شماره ی ٣، ٢٠٠٣.

٧- ماريان بلن، "جنس دوم و فمينيسم... و نسل برخاسته؟"، در كتاب "پنجاهمين سالگرد "جنس دوم"، نوشته ی كريستين دلفی و سيلوی شپرون، انتشارات سيلپس، پاريس، ٢٠٠٢.

٨- دوستان و ما: اصول نهانی برخی مباحث شبه فمينيستی، در "دشمن اصلی”، جلد اول، "اقتصاد سياسی پدرسالاری”، انتشارات سيلپس، پاريس، ١٩٨٨

  
 
                      بازگشت به صفحه اول

Internet
Explorer 5

 

ی