ايران

پيك

                         
از ميان ويرانه ها
بم را يادتان هست؟
با چشمی گريان، ازآنجا می آيم!
                                            فرزانه راجی  
 

 


 

 

چشم‌های محمدرضا گود افتاده بود. از آسمان آتش مي‌باريد. ممد رضا- همانطور كه خودش مي‌گويد- با دوتا پسر سياه سوخته زير سايه سرسره نشسته بودند و بحثی جدی مي‌كردند. از كنارشان كه رد شدم خاله سلامشان را شنيدم ولی نه مثل هميشه . خسته و با ترديد. انگار از خاله‌ها هم نااميد شده‌بودند. چادر شادی تكه‌تكه شده بود. دهانش باز باز بود و پراز كاغذهای پاره . ساعت ده صبح بود كه به كمپ وحدت رسيديم. دلمان سخت چای مي‌خواست. با اينكه از آسمان آتش مي‌باريد. رضای كتابخانه برايمان چای آورد. رضا عضو شورای مردمی كمپ وحدت و مسئول كتابخانه خورشيد بم است. پدرش را برای اولين بار مي‌ديدم. حرف بسيار داشت . با آن لهجه شيرين بمي‌اش:
اين دفعه سومه كه خاطراتم رو از زلزله و بعد از اون نوشتم. دومرتبه چادرمون آتيش گرفت و همه چی سوخت. برای بار سوم دارم مي‌نويسم. باز شروع كردم. ديگه مغزم كارنمي‌كنه. همه‌اش منتظر اين هستيم كه كار مثبتی انجام بشه كه اگر خدای ناكرده جای ديگه‌ای مثل حادثه بم، پيش آمد كرد، مردم بدونند چكار بكنند، كمك‌رسانی كدامش موثرتره. آيا كمك‌رسانی ارزاق مهم‌تره و يا كمك‌رسانی نيروی انسانی. خوب مردمی كه سانحه ديدند بهتر مي‌تونند تشخيص بدند كدام موثرتر بود.
پينجشنبه ساعت 28/4 دقيقه صبح كه حادثه به وقوع پيوست نه جمعه، نه شنبه كمك نرسيد. تازه يكشنبه نيروها رسيدند. نه مي‌خواستيم پوشاك بياورند، نه چادر ، نه غذا. ما هيچ چی نمي‌خواستيم، بهترين كمك به زلزله‌‌زده‌های بم نيروی انسانی بود. اگر نيروی انسانی به بم رسيده بود اين كشته شدگان كه زيرآوار مانده بودند حداقل به نصف كاهش پيدا مي‌كردند. ما هم واقعادرمانده بوديم. بچه‌هايی كه زير آوارمانده بودند، صداهاشون رو مي‌شنيديم. كمك مي‌خواستند، ولی آخر با اين دست و پنجه‌ خالی مي‌شد اين همه آوار وتيرآهن را از روی آن‌ها برداريم؟ غيرممكن بود. روز يكشنبه نيرو رسيد، نيروهای سردرگم. اكثر افرادی كه از زير آوار بعداز دو روز در آورديم، ضربه‌ای كه باعث خونريزی و مرگشان شده باشد، يا باعث شكستگی شده باشد، نديده بودند. اكثر بچه‌ها كلا از خواب بيدار نشده بودند. بزرگ‌ها حتی از روی رختخوابشان تكان نخورده بودند و نشان مي‌داد كه همه زير آوار خفه شدند. اگر واقعا نيروی انسانی به موقع به بم رسيده بود، حداقل نصف كسانی كه زير آوار مانده بودند، زنده در مي‌آمدند.
روز اول و دوم حادثه هم وضع مردم بطوری بحرانی بود، كه نمي‌تونستند فكر كنند يا تصميم بگيرند. ماحدس مي‌زنيم كه حتی امكان دارد عده‌ای زنده دفن شده باشند. چون كسی نبود تشخيص بدهد. نه پزشكی و هيچ كس هم فكرش كار نمي‌كرد كه اين كسی كه از زير آوار بيرون آمده ضربه مغزی خورده، مغزش از كار افتاده، قلبش از كار افتاده، يا هنوز مي‌شود كاری براش كرد. حتی مردم مي‌گفتند صداهايی از بهشت زهرا مي‌آمد. نمي‌خوام اين شايعات رو قبول كنم ولی حتما در آن شرايط كه پزشك نبود كه علائم حياتی رو تشخيص دهد، كسانی زنده به گور شدند. يا مي‌ديدی فقط يك پسربچه 12 ساله توی يك آوار مانده. مي‌پرسيدی بابات كو، مادرت كو... مي‌گفت:«من تا ده دقيقه پيش صدای بابام‌رو مي‌شنيدم. بابام صدا مي‌كرد، كمك مي‌خواست، ولی من مي‌ترسيدم.» خوب، بچه 12 ساله واقعا مي‌ترسيده. صدای پدر را مي‌شنيده، صدای مادر را مي‌شنيده ولی كاری از دستش ساخته نبوده، حتی مي‌ترسيده نزديك به صدا بشود. مي‌پرسيدی خوب چی شد. مي‌گفت:«خوب من مي‌ترسيدم نزديك بشم بعدم ديگه صداشان نيامد.»
من حتی خانواده‌ای ديدم كه همشان زير آوار رفتند. بعدا يكی دوتا از دخترهای آن‌ها را نجات داده بودند. مي‌گفتند:« ما وقتی زير آوار رفتيم مادرمان نبود. رفته بود شهری ديگر. همه‌امان زير آوار بوديم. بعد صدای پدری از يك جايی مي‌آمد. پدری صدا مي‌زد به اسم:«بابا نجمه من اينجا زير آوارم، زنده‌م، نترسيد. هيچ موردی نيسته، اون خواهراتم زير آواره، ناراحت نباش، الان دايي‌ها مي‌رسن، الان عموها مي‌رسن، الان ميان نجاتمان مي‌دن.» اين باباهه از زير آوار يكی يكی بچه‌ها را صدا مي‌زده، دلداری می داده. ديگه نزديك غروب شده، مي‌گفت:«ديديم صدای بابا به خرخر كردن تبديل شد، هوا كه تاريك شد، صدای خرخرهم تمام شد.»


ما خودمان با اين سن و سالمان اگر توی خانواده يك كسی فوت مي‌كرد، مي‌خواستيم زود ببرندش سردخونه، مي‌ترسيديم. حالا در بم، ما همان روز حادثه يك تعدادی از جوان‌ها را جمع كرده بوديم برای كمك رسانی. بم طوری بود كه همه توی يك اتاق مي‌خوابيدند. ما محل حادثه رو با هر بدبختی بود، پيدا مي‌كرديم. اين كه توی كدام اتاق هستند، توی هال هستند يا كجا هستند. با جوان‌ها مي‌آمديم و آوار رويشان را برمي‌داشتيم، به محض اينكه روی آن‌ها را برمي‌داشتيم و جنازه‌ها ديده مي‌شدند و مي‌گفتيم بيايد كمك بكنيم كه بيرون بكشيم، باور مي‌كنيد؟ جوان‌ها فرار مي‌كردند. اين دوتا دستشون را مي‌گذاشتند دو ورسرشون و جيغ مي‌كشيدند. بعد دلداريشان مي‌داديم. ولی نمي‌تونستند كمك كنند. ماها كه با اين سنمان از جنازه مي‌ترسيم، حالا جوان 18 سال، 20 سال، 25 سال آمده، مي‌خواد بهترين عزيزهاش‌رو در بياره. خود جوان‌ها مي‌گفتند ما عزيزترين كسانمان رو با دست خودمان درمياريم، بدون شستن، بدون غسل، بدون كفن، توی همون پتويی كه خوابيده، مي‌پيچيم ويك نخ مي‌بنديم به پاهاش، يك نخ بالا، يك نخ وسط، با همون لباس های خوابيده، خودمان مي‌ريم توی فبرستون، خودمان بيل وكلنگ برمي‌داريم، خودمان فبر مي‌كنيم، خودمان توی قبر مي‌گذاريم و خودمان خاك روشان مي‌ريزيم. حالا شما فكر مي‌كنيد برای اين جوان چه مي‌مانه؟ اين جوان وضعيت روحی و روانی داره؟ الان درحال حاضر كه 4 ماه از زلزله مي‌گذره، كاشكی برای جوان‌ها حداقل كاری مي‌كردند. اين جوان‌ها قبلا هركدام كاری مي‌كردند. مثلا مي‌گفت:« من ساعت 5 بايد برم سالن بدن‌سازی، راس 5/4 بايد برم كشتی.» جوانی كه اين طور بوده، الان كه 4 ماهه از زلزله مي‌گذره با آن صحنه‌های دلخراشی كه ديده، حالا كو كسی كه بياد، مايه بگذاره برای اين‌ها يك سالن بدن‌سازی بزنه، يك سالن كشتی بزنه، يك سالن سرگرمی برای جوان‌ها بزنه. ولی متاسفانه ياد همه چی هستند، الا جوان‌ها. الان 4 ماه تمام جوان‌ها داخل چادر نه مدرسه درست وحسابی، نه سرگرمی، نه دبيرستانی، نه يك ورزشگاهی، نه هيچی. هيچ امكانات رفاهی ندارند.
- مگر مدرسه‌ها باز نشده؟
برای مدرسه چادر زدند. معلم‌ها هم، بيچاره‌ها اعصابشان خرده. معلمی كه مياد درس ميده، يا بچه‌ش رو از دست داده يا خانمش را از دست داده يا قوم وخويشش را. به هرحال اوهم از نظر روحی خرابه. اوهم ساعت 9 مي‌اد، ساعت 5/10 مي‌ره. اگه همين وضع ادامه پيدا كنه به بيكاری و چادرنشينی عادت مي‌كنه. مگه ديگه مي‌تونه كاربكنه. اون موقع‌ها فقط نزديك به عيد مدارس شل و ول مي‌شدن، حالا دو روز، پنج روز مدرسه نمي‌رند. ساعت 9 مي‌رند يازده ميآند. مگر اين‌ها در آينده مي‌تونن مدرسه برن. معلمی كه مياد خودش اعصاب نداره، بعدشم داخل چادر، با اين وضع باد وگرما. شما نبوديد، چه آتيش سوزي‌ای شد. چادرها آتيش گرفتن، ماشين آتش نشانی نبود...
- چرا آتش گرفتند؟
اتصال برق. چادرها نزديك همند، يكی آتيش گرفت، بقيه هم آتيش گرفتند. اردوگاه زينبيه چهل نوتر چادر آتيش گرفت. يك چادر كه آتيش مي‌گيره، هم بخاطر باد، هم به خاطر جنس چادرها كه مواد نفتي‌ست، همه آتيش مي‌گيرند. ماشين‌های آتش‌نشانی از ارگ جديد آمدند، ولی وقتی رسيدند كه كارتمام شده بود. خوشبختانه روز بود كسی آسيب نديد ولی خوب آتيش سوزی هست، باد هست، مردم روز به روز روانی مي‌شوند. نميدانم اگر يك حادثه اين‌طوری جايی ديگر پيش بياد، اين‌ها مي‌خواهند چطوری كمك‌رسانی بكنند. بم با جمعيت 130 هزار نفر با وجود تمام NGO ها ، كمك‌های مردمی و نيروهای خود دولت، وضعش اينطوريه، حالا اگر اين‌ اتفاق زبانم لال توی تهران پيش بياد چكار مي‌خواند بكنند.
اين NGO های خارجی كه اينجا آمدند، بايد كسی بود كه اين‌ها را راهنمايی كند. به هرحال آن NGO خارجی كه اينجا مي‌آمد يك پولی خرج مي‌كرد. NICO ژاپن از ژاپن راه افتاده به اينجا به اميد كمك رسانی. يك مبالغی مي‌خواست هزينه بكند، كو كسانی كه آن‌ها را راهنمايی بكند كه اين مبلغ را چطوری خرج بكند. همين NGO در همين اردوگاه وحدت و درسطح شهر زياد هزينه كرد، ولی هزينه‌هاشون، واقعا هزينه‌هايی بود كه همه‌اش به هدر مي‌رفت، هزينه‌هايی نبود كه ماندنی باشد، با هزينه‌هايی كه اين NGO در بم كرد حداقل برای نصف جوان‌های بم مي‌شد امكانات رفاهی بسازند. ولی عده‌ای فرصت طلب آمدند توی NGO ژاپنی رخنه كردند، پول اين‌ها را همه‌اش مسواك وخميردندان و خمير ريش و صابون و يا چادرنمازهای مشهد، دانه‌ای هزارتومان خريدند. هرخانواده‌ای ده‌تا از اين چادرها دارند. هر آدمی 32 تا دندان داره، برای هر دندانش 10 تا مسواك دادند. طول هفته 5 روزش را مسواك وخميردندان پخش مي‌كردند. الان تمام چادرها پر از خميردندان ومسواك هست. خوب اين‌ها به درد چی مي‌خورد. من يك مسواك، يك خميردندان، يك لباس مي‌خوام. تمام پول‌های اين‌ها هم به هدر رفت. ما توی جلساتشان بوديم گفتيم حداقل مي‌توانستيد برای هر چادر يك يخچال بخريد، نگذاشتند. NICO ژاپن گفت:«مي‌خريم.» يك عده بعد از جلسه مخالفت كردند. گفتيم خوب يخچال نمي‌خريد، بيايد حداقل برای هرچادر يك يخدان چوب پنبه‌ای بخريد و هر روز هم نصف قالب يخ به هرچادری بدهيد. قرار شد بخرند. چهار روز بعد پشيمان شدند. گفتيم كارخانه يخ همين روبروی ماست...
- چه كسانی مخالفت مي‌كردند؟
به هرحال يك عده‌ای بودند، يا به عنوان مترجم بودند، يا به عنوان راهنما بودند. به هرحال افرادی كه دورشان بودند. همان‌ها مي‌رفتند در مشهد چادرنماز حراجی از دور حرم مي‌خريدند. الان شما باور مي‌كنيد فكر مي‌كنم به هر كس صد دست چادر، لباس‌، لباس زير زنانه ومردانه دادند. تمام اين پول‌ها را از اين چيزها خريداری كردند. حالا مي‌توانستند داخل اردوگاه يك امكانات ورزشی راه بياندازند، امكانات رفاهی راه مي‌انداختند. يا مثلا آب آشاميدنی. اين كه مال دولت بود. كلا آب آشاميدنی گير نمي‌آمد. من يادم هست فرماندار، آقای شفيعی، توی خود روزنامه «اميد» يا «ندای فجر»، كتبی و هم شفاهی صحبت كردند كه: «من روزی 230 ميليون ريال فقط آب معدنی دارم مي‌خرم، پخش مي‌كنم.» موقعی كه ايشان صحبت كردند، اينجا جلسه‌ای بود. من مطرح كردم، گفتم به اين آقايی كه مي‌گويد من روزی 230 ميليون ريال آب معدنی مي‌خرم و درسطح شهر پخش مي‌كنم، بگوييد بيايد اردوگاه وحدت كه زير نظر وزارت كشور است، زير نظر فرماندار است. ما 50 روز است آب معدنی نديديم. حالا با همين هزينه خريد آب معدنی 50 روز كه به ما ندادند مي‌توانستند يك تصفيه خانه آب بزنند. تمام بم را آب تصفيه شده مي‌دادند. روزی 230 ميليون هم ندهند آب معدنی از شيراز بياورند اينجا.
- الان آب چی مي‌خوريد؟
همين آب را داخل تانكر می كنند. يك نفر مي‌گويد اين آب آشاميدنی است. آن تانكری كه آب را مياورد مي‌گويد نه اين آب آشاميدنی نيست. آن‌كه از بهداشت مياد، آزمايش مي‌كند، مي‌گويد نخوريد. بعد مي‌گوئيم شما می گوئيد نخوريد، آن آقايی كه مدير اردوگاه است مي‌گويد بخوريد، ما چكار كنيم؟ آن كه مال بهداشت هست مي‌گويد: «من وظيفه‌ام هست، آزمايش كردم، مي‌گويم نخوريد.» مردم با تجربه خودشان آب را مي‌جوشانند.
- جيره غذايی به مردم چه می دهند؟
از روز اول زلزله كه ارزاق عمومی مي‌دادند تا اين لحظه مردم به اين ارزاق بيشتر احتياج داشتند يا پول يك سطل ماست؟ من فكر مي‌كنم بجای همه ارزاق يك پولی به مردم مي‌دادند، يك سطل ماست بخرند، بخورند. توی اين مدت چهار ماه حداقل مي‌آمدند به هرخانواده 40 – 50 هزار تومان مي‌دادند خودشان چيزهايی كه احتياج داشتند، مي‌خريدند.
- الان مگر مغازه در سطح شهر باز شده؟
مغازه هست، ولی مردم پول ندارند.
از نظر دستشوئی مثلا همين اردوگاه 430 تا چادر دارد. توی اين اردوگاه پيرمرد هست، پيرزال هست، بچه كوچك هست، بچه شيری هست، همه نوع آدمی توی اين اردوگاه زندگی مي‌كند. حالا نصف شب فردی كه مي‌خواهد از آن‌ور اردوگاه بيايد برود دستشويی، پيرمردی، پيرزالی. آخر اين پيرمرد يا پيرزال چطوری اين همه مسافت را طی مي‌كند، كجا برود دستشويی. يا آن بچه كوچك كه شب نه، همين روز كه دستشوئي‌اش مي‌گيرد، اين كجا برود دستشوئی. فقط دم دركمپ دستشوئی زدند. دم در فقط چهار تا جوان مي‌توانند برند. آن بچه كوجك تابش نمي‌آرد كه مادرش برساند دستشوئی. بعدش هم حالا رسيدی به دستشوئی ، آب نيست. دستشوئی كه آب ندارد، با اين هوای گرم، با مگس وتجمع حشرات واين‌ها چكار بايد بكند.
- گفتيد جيره غذايی چيزی نمي‌دهند، آن‌هايی كه پول ندارند، چطور زندگی مي‌كنند؟
همان ارزاقی كه NGO ها بهشان دادند. الان درحال حاضر چيزی پخش نمي‌كنند. همه NGO ها رفتند. همان ارزاقی كه قبلا بوده، توسط NGO ژاپن، توسط سنگاپور و NGO های ديگر دادند، عدسی، برنجی... همان را دارند مي‌خورند. داخل شهر كه آتش سوزی راه افتاد، همان ارزاقی هم كه توی چادرها بود آتش گرفت. اين چادرها پراز ارزاق بود. سه ماه دادند. اين بيچاره‌ها جمع‌آوری كردند برای مبادا. با يك جرقه برق همه سوختند. كنسرو وكمپوت و برنج، حبوبات، لباس‌هايی كه داده بودند، داخل آتش سوختند.
- شما الان اين شورايی كه درست كرديد، چكار دارد مي‌كند؟
ما شورايی كه تشكيل داديم برای هماهنگی كارهای اردوگاه كه مدير اردوگاه انجام نمي‌دهد: از نظر مدرسه. بهداشت و حمام، پي‌گيری كنيم. ولی متاسفانه بايد كسی باشد كه بهش مراجعه كنی. يا مسئولين بيايند سربزنند. بايد به آن‌ها دسترسی باشد.
- چرا شما سراغشان نمي‌رويد؟
به فرماندار چند مورد نامه نوشتيم، به مدير اردوگاه نامه نوشتيم كه آقا وضعيت دستشوئی خراب هست، وضعيت بهداشت خراب هست، وضعيت آب آشاميدنی خراب هست، وضعيت روحی روانی مردم خراب هست، حتی اين‌ها را مكتوب كرديم. مدير اردوگاه روی نامه نوشت، تاييد كرد برای فرماندار. ما نامه را برديم برای فرماندار كه مشكلات راحل بكند، فرماندار همان نامه را ارجاع كرده به مدير اردوگاه. اين مدير اردوگاه اگر اين مشكلات را مي‌توانست حل بكندكه پيش فرماندار نمي‌فرستاد. خوب مدير اردوگاه كاری نمي‌تواند بكند. يك روز سرويس حمام و دستشوئی آورده بودند برای ته اردوگاه. آن‌قدر داد وبيدادكرديم، يك سرويس حمام و دستشوئيی برای آن ور اردوگاه تهيه كرديم. تريلی آورد داخل اردوگاه. ماها صبح نبوديم. موقعی كه تريلی آمده اينجا، گفته شما بريد جرثقيل پيدا كنيد 10 هزار تومان 20 هزار تومان بدهيد هزينه، سرويس را از روی تريلی بياورند پايين. راننده تريلی از صبح تا ظهر داخل اردوگاه ايستاده، مديريت اردوگاه گفته من 10 هزار تومان هم پول ندارم. دوباره همان تريلی سرويس دستشويی را برده حايی ديگر....

پدر رضا حرف زياد داشت، نوار ضبط تمام شد. قول داد از خاطراتش يك كپی به من بدهد. دلش مي‌خواست حرف‌هايش را همه بشنوند. به او قول دادم صدايش را به همه برسانم.
يكی از بچه‌های آرايشگاه برايمان دوتا نان تازه گرفته بود. از نانوايی اردوگاه. اسمش نان تافتون، ولی بيشتر شبيه نان بربری بود. توی چادر خودمان يك كنسرو ماهی باز كرديم ودرحالی كه از همه منافذ بدنمان عرق سرازير شده بود، ناهار را خورديم. آب خنك نداشتيم. يك بطری نيمه پر از دوستان قبلی مانده بود. ماهی تن آب مي‌كشيد وخيلی زود همان آب گرم هم تمام شد. از چادر بيرون زديم. بيرون اقلا باد مي‌آمد و تن‌های خيس عرقمان را خنك مي‌كرد. زن ميانه‌سالی با حجاب كامل جلوی يكی از چادرها ايستاده بود. سلامش داديم. سوال كردم چرا هنوز توی چادر است؟ چرا به او خانه‌پيش ساخته يا كانكس نداده‌اند؟
- من كه مستاجرم بايد توی اردوگاه باشم. آن‌هايی كه صاحب‌خانه بودند سرجای خانه خودشان براشان پيش‌ساخته مي‌سازند و‌آن‌هايی كه مستاجر بودند بايد توی اردوگاه‌ها بمانند. توی همين اردوگاه‌ها برايمان كانكس مي‌دهند يا پيش ساخته مي‌سازند. نوبتی است. يك عده رفته‌اند كمپ ثارالله، ساكن شده‌اند.
پرسيدم چقدر پيش‌ساخته، ساخته‌اند.
- هيچی، توی شهر هيچی نساختند. هركی پارتی داشته بهش كانكس دادند. من فرهنگی هستم. شوهرم توی زلزله كشته شد و بايد سرپرستی سه تا بچه را هم بكنم. يك ماه دنبال كانكس بودم تا امروز توانستم بگيرم.
پرسيدم با گرما چه مي‌كنيد.
- با دفترچه‌هامان كولر و يخچال داده‌اند. ولی آب لوله كشی كه نيست بايد خودمان توش آب بريزيم. الان خاموشه ، بچه‌ها كه بياند روشنش مي‌كنم. آشپزی هم كه مجبوريم توی چادر بكنيم. باد ميآد، بيرون چادر نمي‌شه، چادر جهنم مي‌شه. حمام درست حسابی هم كه نداريم اقلا آب سرد به تنمان بريزيم. يك پيك‌نيكی بهمان داده‌اند، وقتی توی چادر روشنش مي‌كنم، نمي‌شه طاقت بياوری. مجبورم خودم بيام بيرون. تازه نمي‌تونی لباس راحت بپوشی. بايد با مانتو روسری بچرخی. با همين لباس بايد ظرف بشورم. آشپزی كنم. توی چادر بايد با مانتو و روسری بشينم. اگرم بخوام درچادر را ببندم از گرما مي‌پزم. آن وقت خيس عرق حمام آن‌چنانی هم نيست. اين حمامی كه دارند گذشته از اين كه به بهداشت كمك نمي‌كنه، شايد به سلامتي‌هم ضرر بزنه. مثلا خانم كهنه بچه‌ش را آن‌جا مي‌شوره، لباس زيرش را آن‌جا مي‌شوره. يا بعضی بچه‌ها ناراحتی پوستی دارن. حمام خودم روهفته‌ای يك باز ضد عفونی مي‌كردم تازه خودم بودم و بچه‌هام. خيلی سخته، واقعا سخته. اگر بخوام بنويسم يا فرياد بزنم خيلی زياده.
اوهم قول داد كه فريادهايش را بنويسد و باز من قول دادم كه فرياد‌هايش را به گوش همه برسانم.
زنی جوان، لاغر وسياه چرده از پشت سرمان با فاصله مي‌آمد. نزديكم شد و با صدای نحيفی گفت:«مشكلات ما را نمي‌پرسيد؟»
- چرا نمي‌پرسم؟ بگو! چكاره‌ای؟
- كارمند اداره تعاون. اگر كارمند نبودم يك ساعتم اينجا نمي‌ماندم. چون هيچ آينده‌ای ندارم. شوهرم مغازه داشته. همه چيزشو از دست داده. يك بچه چهار ساله دارم كه توی زلزله مصدوم شده. لگنش شكسته. عصبی شده. اينجا اصلا آرامش نداره. ديشب نبوديد چنان طوفانی شد كه تا صبح نخوابيديم. بايد مي‌ايستاديم مواظب همه جا بوديم. خيلی شديد بود.
- چرا هنوز توی چادريد؟ توی روزنامه خواندم كه 60 درصد مردم زلزله زده رو اسكان موقت دادند...
- اصلا اين طوری نيست. خوب اينها برای كسانی كه اجاره زندگی مي‌كردند، خانه‌های پيش‌ساخته دادند. كيفيت خيلی عالی داره. ولی ما كه خانه داشتيم، خانه‌امان خراب شده، يك پيش ساخته خيلی ناجور كه هنوز نساختنش. اصلا هيچ كار براش نكردند. اگر هم بسازند كيفيت خيلی پايين داره.
- از كجا مي‌دانی؟
- گفتند از اين سفالي‌ها مي‌خواند بسازند. مهندس‌هاشان مي‌گويند اينا استاندارد نيستند.
- ولی اجاره نشين‌ها همه راحت دارند زندگی می كنند، توی همين اردوگاه ثارالله..
- آره همه دارند راحت زندگی مي‌كنند.
- خوب چرا نمي‌گيد به شما هم كانكس بدند؟
- نمي‌دن. مي‌گن اين مربوط به آموزش و پرورشه، مربوط به اجاره نشين‌هاست.
- خوب شايد وام بدن خانه‌اتان را بسازيد؟
- كی ديگه؟ تا زمانی كه بخوان وام بدن كه بسازم، تا آن موقع نياز به يك اسكان موقت ندارم؟ من فقط يك اسكان موقت راحت مي‌خوام كه بچه‌م آرامش پيدا كنه. خواستم انتقالی بگيرم ولی گفتن انتقالی نمي‌دن. نمي‌تونم كارم را ول كنم بی خرجی مي‌مانيم. فقط آرامش بچه‌م را مي‌خوام...
نمي‌توانستم به او قولی بدهم. نه قول اسكان موقت و نه آرامش برای بچه‌اش. فقط آرزو كردم كه هرچه زودتر همه چيز روبراه شود.
خانواده‌ای ما را به چادرشان دعوت كردند. نسبتا خنك بود. چای برايمان آوردند. مي‌چسبيد. كم‌كم چادر شلوغ شد. يكي‌يكي‌آمدند، سلام و عليك كردند و نشستند. شلوغ شده بود. بچه‌ها داد وفرياد راه انداخته بودند و همه با هم حرف مي‌زدند. هركس مي‌خواست مشكل خودش را بگويد. ولی وقتی مي‌شنيدی مي‌ديدی مشكلاتشان چقدر مشترك است، خودشان مي‌دانستند؟!

- چی داريد مي‌سازيد؟ شما خودتان خانه داشتيد؟ گفتند برای كسانی كه خانه داشتند توی شهر دارند پيش‌ساخته مي‌سازند...
- من خودم فرهنگي‌ام. يك كانكس آموزش و پرورش به ما داد. مشكلی كه داريم اين است كه همسايه‌های ما بيشتر توی زلزله تلف شدند. آن‌هايی كه ماندند، رفتند جايی ديگر و يا شهرهای ديگر. مشكل ما اين است كه همسايه نداريم واحساس امنيت نمي‌كنيم. خاك‌برداری هم نكردند. مردم خودشان بايد خاك‌برداری كنند. وقتی انحصار ورثه شد. صاحب‌خانه كه مشخص شد، بنياد مسكن هر منطقه كه هركدامش زير نظر يك استاني‌ست، برای خاك‌برداری نوبت مي‌دهد. كمپرسورهايی كه خاك برداری مي‌كنند، مجانی هست. اگر كسی خودش بتواند آجرهايش را جدا كند، يك 50 تومانی هم بابت آجر گيرش مي‌آيد. الان كوچه تلی از خاك است. خاطراتی كه از همسايه‌ها داشتيم و...
- چند درصد مردم اسكان موقت داده شده‌اند؟
- آواربرداری كه گفتند بايد 15 فروردين تمام بشود. كوچه ما مركز شهر است هنوزخاك‌برداری نشده. 5 درصد هم خاك‌برداری نشده. اسكان موقت فكر مي‌كنم 50 درصدی باشد.
يكی از مهمانان چادر اصلاح كرد 30 درصد و ادامه داد اين پيش ساخته‌هايی كه توی ثارالله ساختند، اين كسانی كه تويشان نشسته‌اند كي‌هستند؟ از كجا آمدند؟ يك كسانی هستند كه اصلا بمی نيستند. يكي‌اشان كارش اين است كه سيم‌های برق را بكند، خانمش آن‌هارا مي‌سوزاند و بعد مي‌فروشند.
- مگر نگفتند بمی ها را با اطلاعات كامپيوتری شناسايی مي‌كنند؟
- والله فكر مي‌كنم تعداد غيربومي‌ها سه برابر بمي‌ها باشند.
- كي‌اند اين غيربومي‌ها؟
- از روستاهای اطراف گرفته تا شهرهای ديگر. درست است كه روستاهای اطراف از بم تغذيه مي‌كردند ولی اين‌ها خانه‌اشان خراب نشده. بخچالش خراب نشده، تلويزيونش خراب نشده. بچه‌اش نمرده، مالش از دست نرفته، زندگيش خراب يا غارت نشده، حالا آمده توی شهر، منكه همه چيزم را از دست دادم، يك تفاوتی بايد باشد. شما هرروز نگاه كنيد صبح‌ها حدود 1000 موتورسوار از روستاهای اطراف به شهر سرازيز مي‌شود وبعد از ظهر هم دست پرمي‌روند...
- از كجا مي‌آورند؟ دزدی مي‌كنند؟
- نمي‌دانم. به هرحال اين‌ها مشكل امنيت و نظارت است.
- در مورد اعتياد درميان جوان‌ها خيلی شنيده‌ام...
- چه عرض كنم. بيكاری، بي‌نظارتی، همه چيز ممكن است پيش بيايد. به جز اعتياد مشكلات بي‌بندوباری توی جوان‌ها خيلی زياد شده. آن موقع تلفن در دسترس بود، مي‌شد اگر كسی به ناموس مردم حمله مي‌كرد، زنگ مي‌زديم به پليس. الان توی شهر كه چادرها خيلی فاصله دارد اگر كسی داد هم بزند كسی صدايش را نمي‌شنود. دخترها وزن‌ها امنيت ندارند. يا اگر شبی دزدی به چادری بزند، تلفن نيست، هيچی نيست كه بشود كاری كرد. همين چند روز پيش بود كه يك زن توی جاده جلوی ماشين يكی از دوستان ما را گرفت و گفت :« دوتا موتور يكساعت راه مرا بستند، هرمسيری مي‌روم جلويم را مي‌گيرند...» هركاری بكنند شناخته كه نمي‌شوند. مثلا الان مدرسه ما چهارتا چادر فاسد آن‌جا هست كه مي‌آيند ترياك مي‌كشند، افراد خانواده هم فاسدند، با موتور مزاحم زن و بچه مردم مي‌شوند. نامه نوشتيم به آموزش و پرورش كه چادرشان را جمع كنند ولی نتوانستند. الان آنجا هزار‌تا دانش‌آموز پسر هست. البته امكانات هم نيست. بعضی از شاگردها توی كانكس‌ها جاشان نمي‌شود، بيرون كانكس مي‌ايستند. اصلا توی كلاس نيستند. حرف معلم را نمي‌شنوند. اين از مدرسه. مشكل بيكاری هم هست، نظارت خانواده‌ها هم كم شده....
- چندتا مدرسه باز شده؟
- دبيرستان پسرانه يكی باز شده، دبيرستان فردوسی. ده تا دبيرستان توی شهر بوده فقط يكی باز شده.
- برای دخترها چطور؟
- دبيرستان هفده شهريور، مدرسه‌ها را يك روز شاگردها مي‌روند، معلم نيست. يك روز معلم مي‌رود شاگردها نيستند. اصلا مشكل است، سرويس نيست. دانش‌آموزی كه بايد تا آنجا بيايد واقعا برايش مشكل است. هوا پر از گردو خاك است. معلم ‌ها و شاگردها هيچكدام روحيه ندارند. برای معلم‌ها هم امكان اياب و ذهاب نيست.
- اين دبيرستانی كه باز شده همه شاگردها را در مقاطع مختلف تحصيل جا مي‌دهد؟
- نه جا كه ندارد. هركانكس 26 نفربيشتر جا نمي‌گيرد. بعضي‌ها مي‌ايستند، بعضي‌ها كه جا نيست بيرون مي‌نشينند و اصلا نمي‌توانند از كلاس استفاده كنند. هوا هم گرم است، نمي‌شود كلاس را بيرون تشكيل داد. الان 700 دانش‌آموز پسر دبيرستان داريم، 5 تا كانكس نمي‌تواند همه آن‌ها را جا بدهد. دانش‌آموزی كه بيرون كانكس مي‌نشيند اصلا توی كلاس نيست. سرگرم نيست.
- خودتان صبح تا شب چكار مي‌كنيد؟
- سركار مي‌روم.
- كجا؟
- توی «شورآباد» درس مي‌دهم. آنچا زلزله نيامده. ولی آن‌هايی كه معلم شهر بودند، كارزيادی ندارند. چون مدارس خيلی روبراه نيست. به هرحال ماوسيله داريم ودرآمد. گاهی از شهر مي‌زنيم بيرون يا سفر مي‌رويم، ولي‌آن‌هايی كه نه درآمد دارند و نه وسيله، خيلی براشان سخت است. جيره هم كه به مردم نمي‌دهند.
- پس مردم چطوری زندگی می كنند؟
- نمي‌دانم.
- حتی نان هم نمي‌دهند؟
- نان توی شهر مجانی است ولی آن‌قدر هجوم مي‌آورند كه نوبت به كسی نمي‌رسد. از روستاهای اطراف هجوم مي‌آورند و ماگفتيم كاشكی پولی بود. كسی از روستا مي‌آيد دويست تا نان ببرد. جوانی با چشم‌های بادامی سربزير نشسته بود و زير چشمی نگاه مي‌كرد. از او پرسيدم چكاره است.
- بيكار.
كسی ديگر به جايش جواب داد:
- از اقوام ما هست. زن و بچه‌اش را توی زلزله از دست داده و پيش ما زندگی مي‌كند. ديپلم دارد و قبلا كارمند بوده. درش‍ا‎‏‎‏ُن هركسی نيست كه كارگری بكند. حالا يك كسانی هستند كه كارگری مي‌كنند. توی ستادها. ولی بيشتركارگرها را از شهرهای ديگر مي‌آورند كه حاضرند با مزد كمتر كاركنند. ديگر كار به بچه‌های بم نمي‌رسد. حداقل آن‌هايی كه زنده ماندند كار مي‌توانند بهشان بدهند، ولی اكثر كارگرها غيربومي‌اند. الان كلی كار دفتری دارند، نگهبانی دارند، راننده دارند كه همه را از شهرهای ديگر مي‌آورند.
كسانی ديگر وارد چادر شدند و مردان شروع كردن به گپ زدن با يكديگر و با همراه ما، كه در تمام اين مدت حرفی نزده بود و فقط گوش مي‌كرد. منهم فرصت را مغتنم شمردم و از زنان چادر وضعشان را جويا شدم.
- يك موقع من توی خانه خودم بودم، ماشين لباسشوئی داشتم، جارو برقی داشتم... بالاخره راحت زندگی مي‌كردم. الان هيچ امكاناتی ندارم. بهداشت ندارم. برای شستن دوتكه لباس بايد كلی راه برم، وقتی روی بند مي‌اندازم با باد و خاك انگار نه انگار شستم. موقعی كه لباس مي‌شورم همه ميآند رد می شن. بايد چادر سركنم. گاهی صبح كه چادر سرمي‌كنم يادم مي‌ره در بياورم باهمان چادر مي‌خوابم. راحت نيست.
- آشپزی چكار مي‌كنيد؟
- توی چادر، توی گرما. يك گاز پيك نيكی دادند.
- گفتند ديگر جيره نمي‌دهند، پس چكار مي‌كنيد؟
- مجبورم يك كيلو گوشت يا مرغ بگيرم، نمي‌دونم اين هم سالم هست يا نيست؟
- فروشگاه توی شهر زدند؟ كی زده؟
- مردم خودشان.
- بعنی علاوه بر آشپزی و شستشو، بچه‌هايی راهم كه بايد مدرسه برند و نمي‌رند بايدمواظبت كنم. همه جور آدم ريخته. بايد بنشينم كنارش يا بگويم از چادر بيرون نيايد. بايد از چادر هم مراقبت كنم كه دزد نزند. بايد مواظب باشم پيك نيكی توی چادر چپه نشه يا بچه روش نيفته. يعنی بايد اعصاب از فولاد داشته باشم.
- دكتر ودرمان چی؟
- هيچی. مثل روزای اول نيست. فقط بيمارستان امام خمينی هست وصليب سرخ. ديشب يك طوفانی آمد، چادر چنان تكان خورد فكر كرديم زمين دهان باز كرد. شبا از صدای توفان خوابمان نمي‌برد. روزها هزار تا كار داريم بكنيم. توی گرما. آن وقت همه خسته مي‌شيم وبه جان هم مي‌افتيم.
سومين چای را هم خورديم. همه ساكت شده بودند. يا حرفی نداشتند ويا از آن‌همه گفتن خسته شده بودند.
تصميم گرفتيم سری به شهر بزنيم. قبل از رفتن به شهر سری به «دبستان» كمپ وحدت زديم. اين دبستان را چند NGO داخلی با همكاری يونيسف راه انداخته بودند. چادر جابجا پاره شده بود. كف چادر پر از كاغذ پاره بود. نه تخته سياهی و نه عكسی بر ديوار. فكر كرديم شايد طوفان شب قبل مدرسه را به اين روز انداخته ولی همه چيز اسقاطی شده بود. توالت‌ها يا در نداشتند، يا شير ويا شلنگ. از سطل خاكروبه كه اصلا خبری نبود. حمام‌ها كثيف و درب وداغان شده بود و مردم اصلا شور روزهای اول را برای ساختن بمی جديد نداشتند. خسته بودند و نااميد.


برای رفتن به شهر ديگر از تاكسی تلفنی كمپ، كه «فرزانه خانم» يك تنه به راه انداخته بود، خبری نبود. تا روزی هم كه برگشتم نتوانستم اورا پيدا كنم. لحظات آخر شنيدم كه توی يكی از ستادها كاری گرفته و ديگر توی كمپ وحدت زياد نمي‌ماند. مجبور شديم به اميد محبت ماشين‌های گذری، سرجاده برويم. يكی ما را رساند. به اولين ميدان و تنها ميدان زنده شهر. راننده مي‌گفت مركز خريد شهر همين يك ميدان است. مغازه‌داران توی چادرهاشان آنچه را كه برايشان باقی مانده بود جا داده بودند. «فروشگاه‌»های لباس، كفش و خيلی فروشگاه‌های ديگر اصلا مشتری نداشت. مغازه‌داری مي‌گفت مردم پول ندارند فقط در حد نيازهای خيلی ضروريشان خريد مي‌كنند. مي‌گفت ماه 11 به خانواده‌های چهارنفره 40 هزار تومان و برای هرنفر 5 هزار تومان پول داده‌اند و ديگر چيزی نداده‌‌اند، با اين پول هم هزارتا درد بي‌درمان دارند كه دوا كنند. قصابی هم بود و مرغ فروشی. حتی «رستوران» هم بود. تنها منوی موجود: همبرگر، كباب لقمه و سوسيس. ولی قليان همه جا براه بود. توی خنكای شب و زير ستاره‌ها، جوان‌ها، مردان بالغ و پيرمردها را مي‌ديدی كه روی زمين پتويی پهن كرده‌اند و سفارش تنباكوهای توت فرنگی وسيب مي‌دهند. موزيك هم پخش مي‌كردند. ترانه خانه پدری: خانه‌ای كه روی تاقچه‌اش قرآن بود و توی باغچه‌اش... وحالا نيست. وصف‌الحال بود. ما هم 4 تا تخم مرغ ، يك شير و كمی خيار وگوجه گرفتيم كه شام را در چادرمان بخوريم.
شب را توی كانكس خوابيديم. بخاطر طوفان و تكان‌های چادر.
روز بعد دوباره به شهر رفتيم برای ديداری از ارگ بم و آنچه از آن به جا مانده. نگهبان بومی نبود. نه قيافه‌اش و نه لهچه‌اش.
- كارگرها چكار دارند مي‌كنند؟
- پله درست مي‌كنند درحدی كه مردم بتوانند تا آن بالا بروند.
- بليط مي‌فروشيد؟
- نه.
- قراره چكار بكنيد؟
- الان فعلا درحال كارشناسی هستند، بايد بازسازی شود.
- كی قراره كارشناسی كنه؟
- از ميراث فرهنگی تهران.
از پله‌های چوبی كه بوی نفت مي‌داد بالا رفتيم. پله‌هايی كه برای رسيدن به بالای ارگ بم مي‌سازند.
- سلام خسته نباشيد، شما كارگر بمی هستيد؟
- نه از شيراز اعزام شديم.
از ميان آن ده نفری كه آنجا كار مي‌كردند جوان سپيد رويی گفت كه بمی است.
- چرا دوستان ديگرتان نيامدند اينجا كار كنند؟ چرا از شيراز كارگر آوردند؟
يكی از كارگران شيرازی جواب داد:
- هركسی تخصصی دارد. من كارگر ساده نيستم.
- چكار داريد مي‌كنيد؟
- ما اين مسير زيرگذر رابستيم. مسير بازديد. يك سری آواربرداری بوده.
- يعنی اين كارها را بمي‌ها نمي‌توانستند بكنند؟
- داشتيم ولی متخصص آن‌چنانی نبودند. ما سرپرستی مي‌كنيم.
- شما روزمزديد؟
- نخير، استخدام ميراث فرهنگی هستم. حق ماموريت هم از اينجا مي‌گيريم.
از كارگر بمی كه به عنوان كارگر ساده كار مي‌كرد، مزدش را پرسيدم:
- روزی 3800 تومان.
- كارگر ساده ديگری نمي‌خواستند، از بمي‌ها؟
باز سرپرست شيرازی گروه جواب داد:
- چرا داشتيم. ما 20 تا 15 تا داشتيم. امروز تعطيل بوده، رفتند.
- شماالان همه شيرازی هستيد؟
- بله.
باز سرپرست شيرازيشان توضيح داد:
- روزی 20 تا 30 تا كارگر بمی داشتيم. برای مراسمی بود از كل جهان آمدند اينجا، 28 فروردين. از فرانسه، ايتاليا و ژاپني‌ها. كه هنوز ژاپني‌ها ماندند. آمدند اينجا مي‌خواستند ارگ را به ثبت جهانی برسانند. ما به همين دليل حسينيه را آواربرداری كرديم، چادر زديم. دو شب سخنرانی بيشتر نكردند. بعد هم متاسفانه يك باد 90 كيلومتری آمد و مراسم راجمع كردند. ديروز هم كل عكس‌ها را بردند.
يكی از كارگران شيرازی كه به نظر بيمار مي‌آمد گفت:
- ما بمی نيستيم غريبه هستيم. يك كاری بكنيد برای بيمارستان‌ها. قبلا توی بيمارستان‌ها دارو بغل دست خود دكترا بود. دارو را خودشون مي‌دادند. حالا الزام كردند كه دكترای خارجی، رو نسخه بنويسند، يه داروخانه هم بيشتر نيست. همه اين شهر جمع مي‌شند سراون داروخانه، از صبح بايد وايسيم اونجا. داروخانه هم وسط دل شهره‌، داروخانه «زيد». مثلا ما كه غريبيم اگه مريض بشيم اول بايد بريم دكتر. اول كه مي‌گن دكتر نيست. دارو مي‌نويسه. بايد بريم وسط شهر، تو صف داروخانه بايستيم. تازه روزای تعطيل هم تعطيل مي‌كنه. هيچ داروخانه ديگه‌ای هم نيس.
پله‌های چوبی كه مي‌ساختند تا نيمه‌راه خرابه‌های ارگ بالا رفته بود. تا آخر رفتيم. از چهار طرف عكس و فيلم گرفتيم. به همراهم گفتم: «نمي‌تونن اينجا رو دوباره بسازن، مگه از روی عكسا يك ارگ ديگه بسازن و بگن: ارگ اين ريختی بود.»
همه چيز بايد از نو ساخته شود. نمي‌دانم كی. فقط اميدوارم بمی كه دوباره ساخته مي‌شود، بهتر از بم قبلی باشد. دلم مي‌خواست ببينيم دست‌های امامزاده شهر با آن سنگ‌های اخرايی و آبي‌اش هنوز روبه‌سوی آسمان دراز است، يا به دادش رسيده‌اند. به طرف امامزاده شهر رفتيم. دست‌های روبه‌آسمان امام‌زاده را قطع كرده بودند. زمين دور گنبد امام‌زاده صاف شده بود و زنی تنها زير آفتاب سوزان دور حرمش طواف مي‌داد. زن جوانی پيچيده در چادر كنار شيرآب، مرغ و بادمجان مي‌شست.
- اينكه گفتند ماهی 40 -50 تومان به خانواده‌ها مي‌دهند، درست است؟
- شايع هست ولی خبرنيست.
- من ديشب توی بازار بودم، مغازه‌دار جوانی مي‌گفت به يك عده داده‌اند. از ماه 11 داده‌اند.
- خانواده ده نفری 40 هزار تومان دادن.
- ايشان مي‌گفت تا خانواده 4 نفری 40 تومان دادند، چهار نفر به بالا 55 تومان. بعد هم می گفت ماه 11 به يك عده از بمي‌ها داده‌اند...
- اونايی كه دفترچه داشتند دادند. به همه ندادند، فقط همون يك ماه دادند. ديگه ندادند.
- شما دفترچه داريد؟
- بله.
احتمالا مرغ و بادمجانش را هم با تتمه همان 40-50 هزارتومان خريده بود. از در امامزاده كه بيرون آمديم عده‌ای دورمان جمع شدند. همه درددل داشتند. از همه چيز. از نرماشيری ها، از دولت و از آسمان.
- نرماشيري‌ها مگر براشون زلزله نيومده؟
- نه، بروات هم نيامده. ولی همه آمدند اينجا. آن روز كه زلزله شد، مردم هرچی داشتند، نرماشيري‌ها بردند. ما داشتيم نعش‌هامان را در مي‌آورديم، آن‌ها اموالمان را غارت كردند.
مردی سرتاپا سياه پوش مدام حرف مي‌زد و نمي‌گذاشت ديگران حرف بزنند. بايد حرف‌هايش را مي‌گفت:
- مي‌خوام بگم شهررو خراب‌تر كردند كه درست‌تر نكردند. گردوخاك نداشتيم حالا همه شهر
گردو خاك شده. نه جايی يك اسكانی به ما دادند، سه متر در 5 متر. اسمش پيش ساخته است. حالا اگر بخواهی فيلم‌برداری از اين چادر بكنی يك چيز قشنگ و خوشگلی رو نشان مي‌ده. وقتی بيايين داخلش مي‌بينی چيه. سيصد متر ساختمان داشتيم، يخچال داشتيم، فريزر داشتيم، ولی باز از گرما مي‌پختيم. حالا توی يك اسكان 30 متری چكار بايد بكنيم. نه وسيله داريم، نه غذا داريم. مگر ما جلوتر آب نمي‌خورديم، گوشت نمي‌خورديم، تخم‌مرغ نمي‌خورديم. دوتا لوبيا و عدس را چه بكنيم. آب آشاميدنی نداريم. مسئول بهداشت آزمايش ميكنه مي‌گه بهداشتی نيست، مديريت ميگه بخوريد. الان اين آبی كه مي‌خورند همه مريض شدند، دل درد و دل‌پيچه واسهال و استفراغ نزديكه دوماه كه شايع شده. من همين امروز خودم با ماشين از روستای نظام‌آباد يك خانم مريض را آوردم.
كسی منتظر سوال نبود، توی حرف همديگر مي‌دويدند و يك عالمه حرف داشتند، شايد هم تكراری:
- مي‌گفت:« چهار روزه دارم جون مي‌دم.» يك ساعت پشت درمانده بود، منتظر نوبت.
- بهداشتو چطوری بايد رعايت كنيم. با اين گردوخاك. لباس تميز مي‌خوايم. مواد شوينده مي‌خوايم. آب بهداشتی مي‌خوايم...
- گفتند غيربومي‌ها توی شهر خيلی زياد هست. مي‌خواهيم دفتر كامپيوتری صادر كنيم. جمعيت بم قبل از زلزله 120 هزار نفر بوده باحومه. الان مي‌گند 220 هزار نفر دفتر صادر كرديم. هر استانی فقير داره، لابد مستحقه كه ميآد اينجا. اين قبول. چرا اون كه وضعش خوبه نميآد توی بم به ما كمك كنه...
- پتوهای اولی كه به ما دادند، لاستيك‌هايی كه ايزوگام مي‌كنند از اونا بهتر بود. پتوسربازی دادند. همين چادرها. اصلا نمي‌شه توش واستاد.
- اگر كشور مال همه‌ست، الان بيشتر از همه ما احتياج داريم. الان مي‌گند دوباره زلزله مي‌ياد. ديروز يك مداح اينجا بود مي‌گفت يك دخترجوونی خواب ديده كه ...
- آقا زلزله را ژئوفيزيك هم نمي‌تونه پيش بينی كنه...
توی اين سرزمين تمام دختران جوان، پسران جوان، پيران و حتی كودكان هرشب و هرروز خواب مرگ ديده‌اند و مي‌بينند. كابوس مرگ، كابوس هرروز وهرساعت همه ماست. اگر غيراز اين باشد عچيب است.

- آخرين حرف ما اين است: اگر مي‌خواند كمك كنند، درست كمك كنند، اگر نمي‌خواند خيال ما را راحت كنند. مگر خودمان چلاقيم. خودمان شهر را بسازيم. يا شهرو تخليه مي‌كنيم، مي‌ريم. همين امامزاده پر از يخچال و ديگ و همه چيز بود. الان ماه محرم يك نفر نيامد بگويد شما چكار داريد مي‌كنيد. خودمان رفتيم 5 كيلو چای و قند گرفتيم كه يك كسی مثل جنابعالی مي‌آد يك چای بدهيم.
همراهم ديگر از همه سوراخ سنبه‌ها فيلم‌برداری كرده بود، حوصله‌اش سررفته بود و مدام به من سقلمه مي‌زد كه برويم. حرف‌ها تمامی نداشت، ماشين هم منتظرمان بود. تصميم گرفتيم به چادرمان برگرديم و سرراهمان سری به پيش‌ساخته‌های كمپ ثارالله بزنيم. مي‌خواستيم ببينيم واقعا چند متر است و خانواده‌ها چطوری قرار است به قول خودشان حداقل تا دوسال آن‌جا زندگی كنند. از بيرون رديف آبی وسفيد خانه‌های پيش ساخته و رديف‌های نارنجی توالت و حمام در ميانشان چشم‌نواز بود. شايد به عنوان پلاژهايی در كنار دريا، برای خانواده‌های كم‌در‌آمد. تا روزها را تن به آب بزنند و شب‌ها را توی كوچك آن پيش‌ساخته‌ها آرام بگيرند. ولی برای زندگی هر روزه با چند تا بچه ، نمي‌دانم.
صدای زن جوان همراه با صدای دختر و پسر كوچكش كه مشغول كتك‌كاری بودند، الم شنگه‌ای به پا كرده بود. هرچه تلاش كرديم پسرك را ترغيب كنيم كه دست از كتك‌زدن خواهر كوچكش بردارد موفق نشديم. با لب‌های به هم فشرده هرچه دم دستش بود به سوی او پرت مي‌كرد. دخترك دستش را روی چشم‌هايش گذاشته بود ، اشك مي‌ريخت و بلند بلند گريه مي‌كرد. مادر هم دست دخترك را گرفته بود و از دور با عتاب با پسرش حرف مي‌زد، انگار مي‌ترسيد گوش پسرك را بپيچاند. در همان شلوغی و سروصدا چند سوالی از «خانم پيش‌ساخته» كرديم:
- مي‌دونی چند متره؟
با سرعلامت داد كه نمي‌داند.
پيش‌ساخته را با پرده‌ای توری دو قسمت كرده بود. پشت پرده توری سماورش به راه بود و پيك‌نيكي‌اش، يعنی آشپزخانه. و فضايی كوچك در جلو اتاق نشيمن بود كه دورش چندتا مخده گذاشته بود.
- بچه ديگه‌ای هم داری؟
- نه همين دوتاند با شوهرم.
خانم پيش ساخته بعدی بنظر اجتماعي¬ترمي‌آمد:
- شما چندنفريد اينجا زندگی مي‌كنيد؟
- چهار نفر
- تاكی بايد اينجا باشيد؟
- بعضي‌ها مي‌گند تا دوسال.
- شما قبلا مستاجر بوديد؟
- پدر شوهرم مغازه داشت. حالا دنبال گرفتن كانكس برای مغازه هست.
- شنيدم آن‌هايی كه مستاجرند دارند بهشان پيش‌ساخته مي‌دهند و آن‌هايی كه صاحب‌خانه‌اند كانكس مي‌دهند؟
- برای كارمندها بيشتر كانكس دادند. هركس بخواد مي‌دند.
- مردم مثل اينكه كانكس‌رو بيشتر مي‌خواهند، چرا؟
- چون خطرش كمتره. مردم مي‌ترسند. چون سفالی هم درست كردند، آن‌ها خراب مي‌شدند. چندبار زلزله شده، خراب شدند.
- سفالی ها هم همين متراژ را دارند؟
- بله
زن جوان چيزهايی در مورد صفحه بيست دفترچه مي‌گفت و نگران اين بود كه حالا كه صفحه بيست دفترچه‌اش را برای اين پيش‌ساخته كنده‌اند ديگر خانه‌ای به او ندهند. ما هم نمي‌دانستم واقعا قرار است چكار بكنند. دلمان مي‌خواست از مسئولين كمپ چند سوالی بكنيم ولی آن‌ها حاضر نشدند حتی با ما حرف بزنند. بنابراين به كمپ وحدت بازگشتيم.
صبح روزی كه عازم تهران بوديم شنبه بود و بالاخره خياط‌خانه باز شده بود. سراغ آن‌ها رفتم تا با آن‌ها هم قبل از بازگشت به تهران گپی بزنم. برای زير چرخ‌هايشان ميزبزرگی تهيه كرده بودند و همه روی صندلی دور ميز نشسته بودند. فاطمه خانم خوشحال بود كه ميز برشكاری برايشان تهيه كرده‌اند ولی از ديگران گله بسيار داشت ودلش مي‌خواست با مشكلات زنان شروع كند:
- مشكلی كه خانم‌ها دارند برای رخت شستن است. وقتی كه مثلا لباس زير مي‌آريم زير يك شير آب عمومی مي‌شوريم، پسرا ومردا مي‌آن خودمون خجالت مي‌كشيم. برا ما يك چارديواری درست كنند. همون شيرآب رو بذارن كه مثلا آستينمون بالا مي‌ره. روسريمون كنده مي‌شه. لباس زيرمون رو مي‌شوريم، خجالت نكشيم.
- مگر شما شورا نداريد؟
- گفتيم، هيچ اقدامی نكردند.
- دومين مسئله‌ای كه خانم‌ها دارند همين سبد غذايی است. مواد غذايی كه داخل آن‌هاست كيفيت نداره. نه برنجش كيفيت داره، نه آبليمو داره. نه لبنيات داره. تنها چيزی كه داره سويا، روغن مايع و برنج تايلند و تايوانه...
- چند مدت يك بار مي‌دهند؟
معلوم نيست. يه وقتی ماهی دومرتبه. وزنش مشخص نيست. اگر كمترش كنند و كيفيت بهتر بدهند، بهتره.
- به همه خانواده‌ها به يك اندازه مي‌دهند؟
- نخير. خانواده‌های چهارنفره به بالا را دومرتبه مي‌دهند. بقيه را يك مرتبه مي‌دهند.
- گوشت چی؟
- گوشت و سبزي‌جات و ميوه هيچی نمي‌دهند. فقط چندتا كمپوت.
- پول نمي‌دهند؟
- نخير.
- تو شهر شنيدم به خانواده‌های چهارنفره به پايين 40 تومان دادند...
- اين پول را عيد از ستاد آوردند. كاری به اردوگاه نداشت. خانواده‌های سه نفر را 40 تومان دادند، سه نفر به بالا 5 تومان اضافه كردند. من خانواده 6 نفره بودم 50 تومان دادند.
- همه ستادها دادند؟
- بله
- اينجا مگر جزو ستادها نيست؟
- نخير.
- ديگر چه مشكلی داريد؟
- مشكل همين گرمای زياده ما الان توی اين كارگاه خياطی كار مي‌كنيم، شما طاقت 10 دقيقه‌شو داری وايستی؟ نه يك آب سرد، نه يك پنكه، نه يك كولر. يك پيش‌ساخته به ما بدهند. روزهای تعطيل يا طول روز بايد مدام بياييم چرخ‌هامون را نگاه كنيم كه كسی نبرده باشه. خانم‌ها دستشون درد نكنه. اين «شورای هماهنگی تشكل‌های مردمی» برای ما چرخ‌هايی تهيه كردند، در اختيار ما گذاشتند ولی بايد هر روز بياييم سربزنيم. بخصوص وقتی باد مي‌آد. چادر رو باد نكنده، چرخ‌ها رو كسی نبرده. لباس‌هايی كه مردم دادند درامان هستند يانه..
- برای كولر و پيش‌ساخته اقدام كرديد؟
- نخير، وقتی مي‌بينيم خود رئيس اردوگاه داره گرما رو تحمل مي‌كنه ماديگه دنبالش نرفتيم.
- رئيس اردوگاه يك هفته بيشتر اينجا نيست. بعدهم شب‌ها مي‌ره كرمان، دوش مي‌گيره، غذای خوب مي‌خوره، صبح مياد اينجا.
- شايدم يك فوق‌العاده شغلم بگيرن، اضافه كاربگيرن، حق ماموريت بگيرن. ولی ما كه به زور دستمون به دهنمون مي‌رسه، گدايی تا كی؟ منت‌كشی تا كی؟
- شما شوهر داريد؟
- بله.
- چكاره است؟
- شوهر من كارمنده، ولی من از اول دستم تو جيب خودم بوده..
- بچه چی؟
- چهارتادارم. يكي‌شان فارغ‌التحصيل الكترونيكه، يكي‌شان پزشكی كرمان مي‌خوانه، يك پسر دارم كه تازگی رفته تو خودروسازی كار مي‌كنه...
- آشپزی برات سخت نيست؟
- چرا. من ساعت 5/5 كه بيدار می شم و پسرم رو مي‌فرستم سركار، ديگه خواب نمي‌رم. غذای ظهر را توی چادر، روی همين پيك‌نيكی بايد نيم‌پزش كنم بذارم برا ظهر كه ساعت يك مي‌رم.
- برای خانه چه قولی بهتان دادند؟
- قول دادند پيش ساخته بهمان بدهند. وقتی پيش ساخته‌ام را بگذارم توی حياط خانه كه هنوز آوار برداری نشده، آب ندارم، برق ندارم، حصار خانه ندارم، توالت و دستشوئی ندارم، ترجيح مي‌دهم همين جا تو اردوگاه بمانم. باز مي‌گم اينجا اقلا گردوخاك نيست. توی شهر الان بخاطر آواربرداری پراز گردو خاكه. باز اينجا NGO های خارجی چاه فاضلابی زدند...
- كاشكی به جای اين سبد غذايی يك پولی به ما می دادند تا خودمان خريد كنيم.
- الان سبد غذايی را كی به شما مي‌دهد؟
- يك NGO سنگاپوری هست. صبحانه رو هم سنگاپور مي‌ده. توسط بنياد كودك توزيع مي‌شه. صبحانه گاهی كره يا مربايی.

- تومحصلی؟
- نه ازدواج كردم. شوهرم اداره آب كار مي‌كنه.
- پس حقوقشو مي‌گيره، راضی هستی كه اينجا امكان كارهست؟
- بله سرگرمم.
- اينجا حقوق هم مي‌گيريد؟
- نه برای مردم خياطی مي‌كنيم يك چيزی مي‌گيريم بعد تقسيم مي‌كنيم. پول توجيبی مي‌شه.
- بچه هم داری؟
- نه.
- حمام‌هاتون هم كه قراضه شده، حمام ودستشوئی هم قراضه شده، چرا اون‌‌ها رو قراضه كرديد؟! از حمام‌ها شش‌تاسالم مونده، از دستشوئي‌ها دوتا..
- حمام‌ها سالمند، آب نيست. دستشويی ها هم باد درهاشو كنده.
- شيرهاشو كي‌كنده؟
- مردم!
- برای چی؟
- نمي‌دونم. لابد تو خونه‌شون مي‌خواستند... مردم آزاری. جايی كه كثافت هست حالا سطل و شيرش پر از كثافته. تو چادرت يا وسيله نقليه‌ات همه‌اش ميكروب مي‌شه. مردم خودشون هم رعايت نمي‌كنن. ولی كسی هم نمي‌رسه كه دوباره تعمير كنه.
- يك چيزی صبح درمورد درخت‌های خرما گفتی. درخت‌ها هم كه خشك شدند...
- خرماهای پارسال همه هنوز توی سردخونه‌هست. بايد نماينده شهريا فرماندار اقدام بكنه.
- چرا نمي‌رويد بگوييد؟
- نماينده شهر وقتی مي‌آد اينجا حتی پشت بلندگو اعلام نمي‌كنن. پنهونی مي‌آد، پنهونی مي‌ره، من چطوری اون‌رو ببينم. من دم نانوايی شنيدم.
- الان چقدر خرما توی سردخونه‌ها هست؟ مال پارسالند ديگر؟
- مال شهريور گذشته‌ست.
- سالمند؟
- جابجا شدند، بردند توی سردخونه سالم. خوب يك مقداريش خراب شده.
- درخت‌های خرما چی؟
- درخت‌ها هم بعضی به خاطر زلزله ريزش كردند، بعضی ها هم ريشه‌هاشان تكان خورد، آب رسانی هم كه اين مدت نبوده، بعدم كارگر برای گرده‌افشانی نبود. يك ماه ديگه فصل بستن درخت‌هاست كه مشكل كارگر داريم.
- خودبمی ها چرا نمي‌كنند؟
- بمی ها كه بيشتر از بين رفتند. بعضی ها هم كه توی روستا بودند كار مي‌كردند، از قبل زلزله سير شدند حاضر نيستند كارگری بكنند. الان همون سبد غذايی رو مي‌گيره كه من مي‌گيرم. نيازی به كاركردن نداره.
دور ميز همه زنان جوان بودند وسخت مشغول كار. فكر كردم مزاحمشان نشوم. اين آخرين نفراز خياط‌خانه بود:

- بچه نداری؟
- ازدواج نكردم. خانه‌دارم.
- خوشحالی كه يك طوری مشغولی؟
- بله. خانه‌هم كه بودم برا خودم خياطی مي‌كردم.
- هيچ مشكلی نداری؟
دست‌هايش را تا جايی كه مي‌تواند باز مي‌كند. يعنی خيلی.
- يكيش را بگو.
- توی چادر گرمه، ما هنوز كولر نگرفتيم.
- چرا؟
- خوب، كمه. بايد توی نوبت وايسيم. بريم حواله بگيريم.
- كولرها را كي‌داده؟
- ستادها مي‌دهند. كم وارد مي‌شه به همه نمي‌رسه. ولی ما هنوز موفق نشديم.
- چندتا خانوار اينجا الان كولر دارند؟
- چهارصد و پنجاه‌تا چادرند شايد 300 تا‌شان نداشته باشند. يك سری خودشان از زير آوارهاشان درآوردند.
- يخچال چی؟
- گرفتيم.
- گوشت و ميوه هيچوقت مي‌خوريد؟
- به ما كه نمي‌دهند. اگر دستمان برسد.
- با كی زندگی مي‌كنی؟
- با بابام. از كارافتاده‌س.
- پس خرجي‌تون راكی مي‌ده؟
- همين كمپوت و كنسرو كه مي‌دادند. برای عيدی هم 45 تومان دادند. پنج نفريم.
- لوازم بهداشتی بهتان مي‌دهند، پودر، صابون و شامپو و...
- الان از عيد ديگر به ما چيزی ندادند.
- يعنی از عيد فقط سبد غذايی كه سنگاپوری ها دادند؟
- بله.
- توی صبحانه شيرهم هست؟
- نه، كره و مربا. كره هم دونفری يكی شده. پنير كه اصلا دوهفته‌ست قطع شده. يك موقع عسل مي‌دند.
- چای چی؟
- توی سبد غذايی هست.
- نان كه مجانی است؟
- بله. ولی كيفيتی نداره. مي‌خری بايد نصفش را بيرون بريزی. فقط وسط نون رامي‌شه خورد. ولی هرچی بخواهيم مي‌دهند.
- پيشنهاد شما برای شهر بم چيست؟
- اول خانه‌هامان را بسازند.
- خانه‌ات را بسازند كه يك سال طول مي‌كشد. توی اين يك سال كه از گرسنگی مي‌ميريد. يك راه حل كوتاه مدت‌تر بگو. خانه ساختن شايد تا دوسال طول بكشد.
- الان دارند مهمان‌شهر مي‌سازند. مردم اغلب خانه دارند، نمي‌آيند توی مهمان‌شهر زندگی كنند؟
- مهمان شهر چيه؟
- مثل اردوگاه‌هست، اسمش را گذاشتند مهمان شهر. مگر ما مهمانيم. فقط مستاجرها مي‌رند توی مهمان‌شهر.
- اين‌ها كه نمي‌توانند خانه‌ها را مثل سابق بسازند. اگر مثل سابق بسازند باز دو روز ديگر زلزله مي‌آيد سرتان خراب مي‌شود. بنابراين طول مي‌كشد تا خانه‌های استاندارد بسازند. بايد برنامه‌ريزی كنند كه شهر را چطور ضد زلزله بسازند. توی اين فرصت بايد امكاناتی برای شما فراهم كنند كه بتوانيد تا آن موقع از نظر جسمی وروانی سالم بمانيد. فكر مي‌كنيد اين خانه‌های پيش ساخته به درد نمي‌خورد؟
- چرا، بهتر از چادره. ولی اول بايد برای آن‌هايی كه خانه دارند بسازند تا مردم بروند توی خانه‌هاشان.
- هركدامتان يك اشكال مي‌گيريد. ديروز يك آقا مي‌گفت توی شهر امنيت ندارند وحاضر نيست برود توی پيش‌ساخته‌اش. درحالی كه من ديروز توی شهر كه رفتم توی هر ميدانی يك كانكس نيروی انتظامی بود. نمي‌دانم چقدر در ايجاد امنيت تلاش مي‌كنند. ولی به هرحال يك عده هم حاضر نيستند توی خانه‌‌هايشان بروند.
- ولی اكثر مي‌خواند برند توی خانه‌هايشان.
- ظاهرا تعداد مستاجرها بيشتر بوده، اول دارند برای آن‌ها مي‌سازند. شايد هم مسئله مالكيت خانه‌ها هنوز مشخص نشده و احتياچ به وقت دارد. تازه آواربرداری هم هست. بنابراين خانه ساختن برای مستاجرها را مي‌شد كه زودتر شروع كنند. اگر صاحبخانه‌ای بخواهد توی اين پيش‌ساخته‌های توی مهمان‌شهر برود كسی جلويش را مي‌گيرد؟
- نه ولی برگ بيست دفترچه‌اش را مي‌كنند.
- برگ بيست چی هست؟
- برگ بيست دفترچه‌ای كه دادند. هرجايی كه پيش ساخته يا كانكس بگيرند اين برگه را مي‌كنند و ديگر نمي‌توانند جايی ديگر بگيرند. اگر ستاد برگه را بكند ديگر به اينها كانكس و پيش ساخته نمي‌دهند. اگر آموزش و پرورش برگه بيست را بكند ديگر ستاد نمي‌دهد.
- ولی اين به اين معنی نيست كه تو صاحب‌خانه نيستی؟
- چرا هستم. ولی توی خانه‌ام كانكس به من نمي‌دهند.
- حالا چه اصراری هست كه توی خانه خودت كانكس بگيری؟
- خيلی فرق داره. فردا اگر من يك چادری هم پهلوش بزنم مي‌تونم از حياط خانه‌ام استفاده كنم. مثلا اموالی كه دارم اگر بخوام از دست دزد در امان باشه مي‌تونم توی اون چارديواری كانكس قفل كنم. حياط خودم اگر حصار چينی بشه، اگر آب رسانی داخل كوچه‌ها درست بشه، اگر برقش درست بشه، خوب خانه خيلی بهتره.
- خوب آب رسانی و برق‌رسانی توی يك فضای محدود خيلی سريع‌تر و كم‌هزينه‌تره، تا اينكه بخوان كل شهرو آب رسانی وبرق‌رسانی كنن. برای همين هم اول جاهای كوچك و محدود رو شروع كردن كه عده‌ای را اسكان بدهند بحث‌های «خاله زنكی» پيش آمد و اينكه مردها كارشان كمتر از زن‌هاست و كار زن‌ها چند برابر شده.
فاطمه خانم نظرش اين بود كه توی بم مردسالاری است ولی يكی از زنان جوان مي‌گفت كه الان مردانشان هم بيكار نيستند. از كله سحر بايد دنبال حواله كانكس، پيش‌ساخته يا كولر و يخچال بروند و يا بايد كار آواربرداری خانه‌هايشان را دنبال كنند و اعصابشان خيلی خرد است.
- جوان‌ها چكار مي‌كنند؟
- آن‌ها بيكارند. جوان‌های اينجا را كاری براشان نكردند. توی اين شهر كارخانه هست كه بچه بره؟ مصرف كارتن شهر بم فكر مي‌كنم اندازه كل ايران باشه، يك كارتن سازی توی بم داريم؟ بسته‌بندی خرما نداريم كه جوان بره و آن‌جا كاربكنه..
- الان اين چوب خرماهايی كه خشك شده نمي‌شود ازشان استفاده كرد؟
- چرا برا كاغذسازی مي‌شه. الان با كاميون ليف‌های خرما داره از شهر ما مي‌ره بيرون. اگر اينجا كارخانه كاغذسازی، ليف‌سازی يا كارتن سازی بزنن هم مواد اوليه‌اش هست، هم كارگر دختر وپسر. چرا لبنيات سازی نمي‌زنن. توی روستاهای ما هركدوم گاو و گوسفند دارن، اين شير چرا بايد جای ديگه بره و پنير بشه؟ چه هزينه بره چه هزينه برگرده. اونوقت ما پنير بخريم 1100 تومان. چرا خودشان پنيرسازی نزنن. چرا كارخانه بستی سازی نمي‌زنن. بايد بستنی از كرمان بخريم . اينجا من دونه‌ای صدتومان پول ندارم به بچم بدم بخوره.
اگر بخواهند كارخانه بسازند هم كارگرش هست، ‌هم مواد اوليه‌اش. اگر بخواهند دبيرستان ودانشگاه بسازند،‌ هم شاگردش هست، هم معلمش. اگر بخواهند بيمارستان بسازند، هم مريضش هست و هم دكترش و اگر بخواهند شهر را بسازند هم نيرويش هست هم انگيزه‌اش. مردم با همه سختي‌هايشان زندگی مي‌كنند. مثل همه. حتی جلوی چادرهايشان باغچه‌های كوچك درست كرده‌اند ويادشان نمي‌رود كه با سطل‌هايشان آب بياورند و آن‌ها را سيراب كنند. بعد از ظهرها از كنار چادرها كه مي‌گذری عده‌ای دراز كشيده‌اند و از تلويزيون‌های به جا مانده از زلزله، برنامه‌های تلويزيون را تماشا مي‌كنند. به دروديوار چادرشان عكس و نقاشی مي‌زنند و با كيسه‌های گونی برای خودشان حياط و آشپزخانه درست كرده‌‌اند. بچه‌هايشان توی حياط خانه‌اشان بازی مي‌كنند. كتاب مي‌خوانند، خاطرات مي‌نويسند و حتما شعر هم مي‌گويند.
مصاحبه با خانم‌های خياط تمام شده بود، خيس عرق شده بودم، آمدم از چادر خارج شوم كه دو تا دختر جوان وارد چادر شدند.
- محصلی؟
- بله.
- مدرسه مي‌ری؟ كجا؟
- بم.
- چندتا مدرسه برای دخترها بازشده؟
- پيش‌دانشگاهی داريم، غيرانتفاعی داريم..
- همه اين‌‌ها باز است؟
- بله
- معلم هم دارند، خوب برگزار مي‌شود؟
- نه، توی كانكس هست.
چند نفر توی كانكس حا مي‌گيرد؟
- 30 تايی ولی همه بچه‌ها نمي‌آند.
- توی كانكس كولر داره؟
- هنوز وصل نكردند.
- معلم ها چی، به موقع مي‌آيند؟
- نه. ما مي‌ريم يك ساعت تو مدرسه بعد برمي‌گرديم مي‌آئيم خانه.
- امتحانات برگزار شده؟
- ترم اول برگزار شده.
- جند نفر قبولی داشتيد؟
- من اصلا نرفتم بپرسم...
- الان چند تا مدرسه دخترانه توی بم باز شده؟
- تمام دخترهای دبيرستانی هفده شهريور مي‌رند. پيش دانشگاهی هم يكی دوتا بازشده. غيرانتفاعی روزانه وشبانه. ديگر مدرسه‌ای باز نشده. پسرانه هم فقط يكی باز شده، فردوسی. معلم‌ها كه نمي‌آند سركلاس‌ها. گاهی يكی مي‌آد يكی نمي‌آد. درس هم مثل قبل نمي‌دن. چيزی كه قبلا بوده الان نيست. اينجوری ما نمي‌تونيم درس بخونيم. همه بي‌سواد بالا مياند.
- بي‌سوادی مهم نيست، مهم اينه كه وقتی مدرسه نمي‌ريد چكار مي‌كنيد؟
- هيچی، بيكار.
- توی چادر مي‌نشينيد.
- قبلا مي‌رفتم گلسازی... ولی حالا توی چادر مي‌نشينم.
- فكر مي‌كنيد يك سال از دست بدهيد خيلی مهمه؟
- آره!
- چرا؟
- خوب ديگه. از همه چی عقب مي‌افتيم. اگر زلزله نيامده بود. الان دانشگاه بوديم.
- چند تا خواهر برادريد؟
- 5 تا
- به مادرت كمك هم مي‌كنی؟
- جارو كردن وظرف شستن.
- سخته، نه؟
- بيشتر ظرف شستن بايد بيايی بيرون، بي‌آبی...
- حمام گرفتن چی؟
- بايد توی صف وايستی، پنج دقيقه بعد هم بايد بيايی بيرون..
- چرا مگر وقت مي‌دن؟
- نه مي‌زنند به در. شلوغه.
- اين تلفن‌هايی كه برای چادرا گذاشتن كار مي‌كنه؟
- ما تلفن نداريم. فقط يك تلفن عمومی دادند. به چادرها تلفن ندادند.
- غذايی كه مامانت درست مي‌كنه غرمي‌زنی؟
- بعضی اوقات،،
- مثلا چی درست مي‌كنه؟
- بيشتر اوقات چيزی كه خودمون دوست داشته باشيم درست مي‌كنه.
- از كجا مياره؟
- بعضی اوقات از بيرون مي‌گيره.
- بابات كار مي‌كنه؟
- نه.
- پس پول از كجا مياره؟
- پولی كه قبلا داشتيم.
- پدرت قبلا چكاره بوده؟
- تاكسی داشت. الان ديگه كار نمي‌كنه. ماشينش توی زلزله خراب شده نمي‌شه باهاش كار كرد.
- پدرت گوشت و ميوه برايتان مي‌خره؟
- گوشت و ميوه، همه چی از بيرون مي‌خره، اين‌ها كه چيزی نمي‌دن. آن چيزی كه مي‌دن هم كه بدرد نمي‌خوره.
- ديگه چه مشكلی داريد، مثلا دلتان نمي‌خواست توی شهر يك سينما داشتيد؟
- اونكه آره!
- سينما نداريد، مركز فرهنگی هم نداريد، جای ورزشی هم نداريد، هيچی نداريد، مدرسه هم كه درست و حسابی نيست، غذای درست وحسابی هم كه نداريد، بيرون هم كه مي‌آييد لابد احساس امنيت نمي‌كنيد، شب‌ها هم كه جرئت نداريد توی تاريكی به دستشويی برويد...
نمي‌دانم اول چشمان او پر از اشك شد يا چشمان من. ولی هر دو به هم دلداری داديم: «درست ميشه!»
درست ميشه؟!


 

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی