ايران

پيك

                         

اجازه بدهيد، من برای بازنده ها هورا بكشم!

از وبلاگ شادی شاعرانه    

نكته هايی از پس يك تماس با آقای ابطحي

 

 

 

شك كردم ، نكند اينهمه وقتم را به وهمی پشت سر گذاشته ام؟ .. شبهه اين است كه نكند خواننده دقيقی در اين مدت نداشته ام . حتی يك نفر؟ .. يكی هم نيامد به سيخ ام بكشد و بگويد تو كه از همه بيشتر خواهان پايان اصلاح طلبی دينی و حكومتی بودی ، پس چه می گويي؟ .. و اين حرفهای پيشين چه بود؟ .. چرا ، به سيخ كشيدند اما مرا نه! .. نكند فكر می كنی منهم ترفند بازم ، يا يك دروغ گوی كم حافظه كه هيچ نگفتی .. بد به دلت افتاده است ؟ يا اينكه غرقی در خويش؟

نكند همه فقط به فكر خودمانيم .. يا به فكر سلامت گذشتن از اين ورطه های مرگ بار .. می ترسيم كه نام مان را به ننگ آلوده كنند؟ .. نوشته هايمان به درد وبلاگ نمی خورد انصافن ، به درد موزه می خورد .. شايد ديوانه گی مرا باور نكنی .. اما حق داری .. حق داری عزيزم.

اين يك سال هم می گذرد .. يادت باشد من وقتی به سراغشان رفتم كه كمتر آدم عاقل و منفعت طلبی به عمر باقی مانده سياسی ايشان اميدی دارد .. وقتی به سراغشان رفتم كه تو نيز قهر كرده بودی و به صلابه اش نشانده بودی .. وقتی كه حتی قدرت برداشت پول از صندوق خويش را هم ندارند، چه رسد به وام دادن ، كه آه هم در بساط شان نمانده است و آبادگران قلابی از آنها حساب می خواهند .. من عاشق آدم های شكست خورده ام ... آنهايی كه به عهد خويش پای فشرده اند ، زندگی را با همه چارچوب های مفروض و نسبتن سالم شان فرياد زده اند و به پای عقيده ای متناسب با زندگی ، آبرو و حيثيت خود را گذاشته اند .. عقيده ای شمول گرا هر چند ناكامل و ناپخته..

از ميان تمام پيغام دهندگان نوشته پيش ، از خيل آنهايی كه گاهی به گذری و نظری می آيند و می روند كه بگذريم ، و با فاكتور گرفتن از آنهايی كه به حق ، ضعف تشكيلاتی اين لشكر شكست خورده را يادآوری كرده بودند، تنها پويان بود كه جالب نوشته بود .. اما پويان عزيز، من در استدلال شكست نخوردم ، اگر می خوردم خود را نمی بخشيدم ، حداقل به خاطر تو .. اصلن مجال استدلالی نبود .. مقايسه شما را اگر به حساب خنگی من بگذاريد صحيح است اما اگر بخواهيد كسی را كه دريای خون ساخته است با آنكه زندگی را فرياد كرده مقايسه كنی ، منصف نيستی .. آنچنان كه من نبوده ام .. برای دوستی ديگر هم می گويم كه بعيد است بتوانی زندانی شدن بسياری را به پای اينها بنويسی .. سخت است ، خيلی سخت.

خاتمی ها و ابطحی ها می روند ، اين جبر تاريخ است .. آنچه می ماند فريادی است در دل تاريخ .. و من مطمئنم كه متاسفانه بازهم تاريخ ، آنچنان كه تاريخ معاصر، به ما به چشم هالو نگاه خواهد كرد ... خيل تماشاگران هالو .. من خودم در آينه گاهی اوقات يكی را می بينم.. تو اگر نمی خواهی ببينی ، غرورت را می بوسم..

باز هم می گويم ، فرقی نمی كند كه من لامذهب يك لاقبا ، از آن گفته ها قانع شده باشم يا نه؛ ولی تاريخ قانع خواهد شد .. من اما صادقانه تحسين اش كردم .. باز هم اگر مجالی بود ، تحسين اش خواهم كرد ، آنچنان كه تورا ، آنچنان كه انسان را ، آنچنان كه زندگی را.. قربانت

  
 
                      بازگشت به صفحه اول
Internet
Explorer 5

 

ی