پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيک

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

در رابطه با پيک هفته


 

 

 
 


تئاتر درايران
نمايشنامه‌ای كه اهل درد
هر روز آن را می‌بينند
اسماعيل شفيعی

 

بعد از مدتها فرصتی دست داد كه در تابستان گرم و نفس گير امسال سفری به ايران داشته باشم و سری به خانواده و دوستان بزنم و بعد از مدتها نمايشهای روی صحنه را تماشا كنم. نمايش " مجلس شبيه استاد نويد ماكان و ...." بهرام بيضائی  و نمايش " فنز " محمد رحمانيان را ديدم كه در مطالب بعدی در باره آنها خواهم نوشت .

اما آنچه كه در آن گرمای نفس گير نفسم را بند آورد اوضای تئاتری‌ها و تئاتر بود !!

همچنان مركز تئاتر كشور و يا شايد بهتر باشد بگوئيم تنها مركز جدی تئاتر كشور ،" تئاتر شهر" است!! اوضاع چنان وخيم است كه حسين پارسائی يا دارد به اصحاب مطبوعات پاسخ گلايه‌های هنرمندان را می‌دهد ، يا دارد مسئولان واحد‌هائی را كه با فلان يا بهمان هنرمند برخورد مناسب نداشته اند و يا خوب سرويس نداده اند را سين جين می‌كند، يا در حال التماس كردن به كارگردانان است كه از خواسته‌هايشان بر اساس  امكانات موجود كوتاه بيايند و يا دارد پاسخ گلايه‌های مسئولان دفاتر مديران گوشه و كنار تهران را می‌دهد و از آنها بابت اينكه نتوانسته خواسته شان را برای بليط رايگان اجابت كند ، معذرت خواهی می‌كند. يك لحظه آرام و قرار ندارد و فكرش هزار جا هست. آقايان به اين فرد نمی شود گفت " مدير تئاتر ". او الان تنها يك "كار چاق كن تئاتر" شده است !!مدير تئاتر تعريفی دارد كه بر اساس آن كم رفت و آمد ترين اتاق و‌بی‌سروصدا ترين اتاق در تئاتر  ، اتاق مدير تئاتر است. آنچه كه دراتاق مدير تئاتر بايد يافت شود ، تنها و تنها توليد فكر و انديشه ايست كه از دل آن ارتقای سطح كمی و كيفی كار‌ها و رضايت تماشاگران بر می‌آيد. و اين آن چيزی است كه فرصت بروز آن در اتاق حسين پارسائی يافت نمی شود.شرايط بگونه‌ای بهم ريخته است كه فرصت فكر و برنامه ريزی از او سلب شده است. و اين يكی از مواردی است كه ايران را برای من سرزمين آرزو‌ها كرده است، آرزوئی كه اينك دست نيافتنی می‌نمايد، زيرا مسائل حاشيه‌ای چنان نيروئی از مدير ما می‌گيرد كه هزاران بار بيشتر از انرژی لازم برای اعتلای هنر تئاتر است.  

 

به مركز هنر‌های نمايشی كه وارد می‌شوی گوئی به برزخ وارد شده‌ای !! همه چيز معلق است . موضوع اصلی  رفتن يا ماندن است !! همه چيز بستگی به وزير جديد و طرز فكر او و معاون جديد هنری دارد. هيچ برنامه‌ای ريخته نمی شود ، برنامه‌های طراحی شده قبلی پيگيری جدی نمی شود، دكتر نشان نظرش اين است كه با برنامه ريزی جديد دست مدير بعدی بسته می‌شود !! كه اگر بخواهد كار را دنبال كند ممكن است كه مطابق ميل اش نباشد و اگر رها كند كلی سرمايه و انرژی و پول از بين می‌رود، پس بايد دست روی دست گذاشت تا ببينيم چه می‌شود. اين حرف درستی است در شرايط فعلی، اما بسيار وحشتناك و تلخ است اين شرايط برای تئاتر ما.

برخی فقط در حال ردوبدل كردن آخرين اخبار در خصوص اسامی احتمالی جايگزين معاونت هنری و مركز هستند !! و عده‌ای از كارمندان سابق هم كه با آمدن نشان جابجا شده اند نمی توانند از شرايط موجود و آينده دل انگيز خوشحالی نكنند. سروكله برخی آدمهائی هم كه هنوز پرونده اختلاس 105 هزار دلاريشان باز است، پيدا شده است و پيغام و پسغام می‌فرستند كه " ما دوباره می‌آئيم ".

 

اوضاع به شكل بسيار بدی نامطلوب است . فرهاد مهندس پور كه از باتجربه ترين مديران تئاتری كشور است، استعفا داده و رفته است. بهزاد فراهانی در به در دنبال برگزاری جشن نمايشنامه نويسی است.ته دل او هم لرزيده است كه مبادا با آمدن معاون جديد و مدير جديد مركز زحمات 9 ماهه آنها هدر برود. ياس و نا اميدی را در همه جا می‌توان ديد.

علل اينهمه نكبت برای تئاتر را به نظر من در چند نكته می‌توان خلاصه كرد :

 

1- مهمترين اشكال به استيلای وحشتناك سياستمداران ( و به تبع آن ، سياست بازان ) بر سر تئاتر كشور بر می‌گردد.با روی كار آمدن گروه جديدی از سياستمداران ، در كشور ما همه چيز به هم می‌ريزد ، تغيير مديران و برنامه‌ها از اولويت‌های اول است !! و تئاتر هم از اين امر ممتاز نيست، و اين اشكال به آنجا بر می‌گردد كه در بسياری از موارد در امورمان اهداف كلی و استراتژيك نداريم كه بر اساس آنها برنامه ريزی انجام شود و مديران بر اساس نياز رسيدن به ان اهداف بر گزيده شوند، و بر نامه‌ها صرفا بر اساس نظر و رای مديران انجام می‌شود و با رفتن يا آمدن يك مدير همه چيز به هم می‌ريزد. و با  توجه به اينكه تغيير دادن  تمامی مواردی كه در زمان مدير قبلی رايج بوده ، در كشور ما يك افتخار مديريتی به حساب می‌آيد، عمق فاجعه صد چندان می‌شود.

فقدان اهداف كلی و استراتژيك برای تئاتر كه مورد وثوق سران نظام باشد و تمامی گروه‌های سياسی ملزم به رعايت آن باشند، موجب شده كه هر سياستمداری كه روی كار آمده خود را مقيد به هدف گذاری ، مهره چينی و بالطبع برنامه ريزی جديد بداند، و می‌بينيم كه هيچ چيز در عرصه فرهنگ و هنر ثبات ندارد ( و اين ثبات در عرصه فرهنگ و هنر از نان شب برای هر ملت واجب تر است.نگاهی به نسل جديد در كشور كه در ميان زمين و هوا معلق مانده و در نتيجه آينده كشور را در معرض‌بی‌هويتی قرار داده اين اصل را اثبات می‌كند.)

 

می بينيم كه وقتی قرار است دوره‌های تاريخی اروپا را بر شمريم ، اين شمارش بر اساس دوره‌های فرهنگی انجام می‌شود، مثلا می‌گوئيم :دوره قرون وسطی ، دوره رنسانس، دوره دكارت، دوره خردگرائی و ....

، اما در كشور ما دوره‌ها بر اساس سلسله‌های پادشاهی و سياسی تقسيم شده است، مثلا: دوره ساسانيان، دوره صفويه ، دوره قاجار ، دوره پهلوی،دوره انقلاب، دوره بعد از جنگ، و می‌بينيم كه سياست و سياستمداران تعيين كننده همه چيز بوده اند حتی فرهنگ عمومی !! به دليل همين عدم ثبات فرهنگی است كه هنوزهم بعد از 27 سال كه از پيروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد هيچ نحله يا جريان فرهنگی و هنری را نمی توانيم بر شمريم. برای اينكه هر زمان كه جريانی شروع به رشد و پويش می‌كند ، با آمدن سياستمداران جديد ، ريشه اش سوزانده شده و جريان جديدی شروع به رشد كرده كه آن جريان هم با از راه رسيدن ديگر سياستمداران بر خاك سياه نشسته است، و اين سير همچنان ادامه دارد.( برای روشن شدن اين نكته به اين موضوع فكر كنيد كه چرا با روی كار آمدن يك مدير جديد در مركز هنر‌های نمايشی تمام گروه ، يا بخش عمده‌ای از اعضای هيئت نظارت بر نمايش‌ها عوض می‌شود !! آيا نظام كشور عوض شده ؟ آيا انقلاب جديدی رخ داده؟ يا نرم‌های تائيد يا رد نمايشها عوض شده؟بله ، نرم‌ها براساس نظرات سياستمداران جديد عوض شده، يعنی نمايشهائی كه تا ديروز در حضيض ذلت بوده اند ، امروز قدر می‌بينند و بر عكس ، آنها كه بر اوج بودند به زمين گرم می‌خورند!!در كشور‌هائی كه ثبات فرهنگی وجود دارد و نگران سر درگمی نسل جوانشان هستند، هرگز اين نرم‌ها به راحتی توسط سياستمداران از راه رسيده عوض نمی شود)

برای فراراز اين استيلای فرهنگ نابود كن ، بايد يكبار برای هميشه اهداف استراتژيك با حضور انديشمندان كشورو با تائيد سران كشور ثبت و ابلاغ شود.آنگاه هيچ سياستمداری نمی تواند هركه را خواست به كار بگمارد و هرچه را كه دلش خواست اجرا كند.

اين هم آرزوئی است كه دست نيافتنی می‌نمايد.

 2- اشكال دوم كه به نوعی به همين اشكال اول بر می‌گردد.ملوك الطوايفی اداره كردن سالنهای تئاتری موجود در تهران است. حوزه هنری سالن دارد، شهرداری بيش از 10 سالن دارد، آموزش و پرورش سالن دارد، بنياد شهيد و هر مركز فرهنگی ديگر را كه در تهران پيدا كنيد برای خودش سالن دارد، و هر يك از آنها از بخشی از سياستمداران تبعيت می‌كنند و خودشان دارای خط و نشان هستند.و هر چه دايره فكری سياستمداران  حاكم بر آن سازمان‌ها تنگتر باشد سالن‌های آنها مهجور تر است ، و نوع اداره اين مراكز كه من آنها را " مجمع الجزاير فرهنگی " می‌نامم، موجب گشته كه هر يك به جمعی از خاصان تابع تفكر سياسی حاكم برآن جزيره اجازه كار بدهند. به همين دليل است كه اكثريت قاطع هنرمندان تئاتر كه وابستگی سياسی به هيچ حزب و جريان سياسی‌ای ندارند به تئاتر شهر هجوم آورده اند ، و همين امر موجب شده است كه :

الف ) بودجه موجود كفايت اينهمه هنرمند را نمی كند و موجب نارضايتی همه قريب به اتفاق آنها شده است.

ب ) امكان اجرا برای همه متقاضيان فراهم نمی شود( امكانات ، تعداد سالن‌ها ، و ديگر خدمات محدود است ) و باز هم نا رضايتی به وجود می‌آيد.

ج ) ژورناليست‌ها و اهل مطبوعات و منتقدين در اثر كمبود نمايشهای روی صحنه و عدم امكان پر كردن صفحات اختصاص داده شده به تئاتر ، مجبور می‌شوند به حواشی تئاتر بپردازند ، كه حاشيه پردازی هم عموما موجب بروز سوء تفاهم و درگيری‌های جديد می‌شود( از اهل مطبوعات خواهش می‌كنم كه از اين نكته نرنجند زيرا كه واقعيتی است تلخ،مگر نوشتن مطلبی در باره جابجا شدن واحد روابط عمومی تئاتر شهر و نزديك شدن محل آن به توالت‌های آنجا ، از همين امر ناشی نمی شود!!؟)

 د ) تماشای تئاتر فقط برای ساكنان مركز شهر و كسانی كه امكان تردد به مركز شهر را دارند ميسر شده است، و اين يعنی اينكه مردم ديگر نقاط شهر تهران از تماشای تئاتر ( هم به عنوان سرگرمی و هم به عنوان عنصری فرهنگ ساز )‌بی‌بهره شده اند و هم اينكه تعداد مخاطبان تئاتر در جمع اندكی خلاصه شده است.

ث ) بدليل عدم تعدد اجرا برای يك نمايش ( بدلايل ذكر شده در بالا )و محدود بودن تعداد تماشاگران ، سوبسيد اعطائی از طرف دولت ، بر اساس سرانه  تماشاگران رقم بسيار بالا و وحشتناكی است كه در هيچ كجای دنيا سابقه ندارد.

ه ) كمبودن تعداد نمايشها ، روند ارتقای تكنيكی و انديشه‌ای را در تئاتر ما بسيار كند كرده است، بگونه ايكه طی سالهای گذشته به جرات می‌توان گفت كه ما حتی به اندازه يك قدم جلو نرفته ايم ،و اين در حاليست كه در ربع قرن گذشته دنيای تئاتر در بسياری از كشور‌ها گامهای متعددی را برداشته و ارتقا يافته اند. ، همين موضوع موجب می‌شود كه متريال لازم برای بررسی در كلاسهای آموزشی  و دانشگاهی فراهم نشود و دانشجويان نيز از رشد كافی در اين خصوص برخوردار نشوند.

و ) نوع برخورد‌های سياسی در اين" مجمع الجزاير فرهنگی» ،برای افرادی كه كمترين استعداد و دانشی در حوزه تئاتر ندارند ،صرفا بر اساس برخورد‌های مديران اين جزاير، فرصتی فراهم نموده كه با مظلوم نمائی از خود اسطوره بسازند ، حال آنكه  هرگاه برايشان امكان اجرای نمايش فراهم شود ، امكان جذب مخاطبان  را ندارند و سالنهايشان به ضرب و زور بليط ميهمان و پروپاگاندای  مطبوعاتی پر می‌شود. البته  به جرات می‌توان گفت كه  خود اين مديران هم كمترين بهره را از فرهنگ و هنر شناسی دارند، و صد البته اين طبيعی است كه هيچ سياستمداری شخصا قادر به شناسائی اهالی واقعی فرهنگ نيست، و البته سياست ورزی به معنای رايج امروزی آن اصلا چنين چيزی را توصيه نمی كند  و در عوض توصيه می‌كند كه مديران عرصه فرهنگ بايد آنهائی باشند كه همراهان و همفكران در عرصه سياست اند . )  

 اينها همه در عرصه تئاتر و فرهنگ فاجعه ايست كه جای آن دارد اهالی تئاتر بجای آنكه دور هم جمع شوند و به اين و آن نق بزنند و به روی هم خنجر بكشند و يا اينكه خودشان را ده تا ده تا در يك سالن بچپانند، بفكر چاره باشند.

3) سومين اشكالی كه به نظر من موجب ساختن اين كلاف سردرگم می‌شود ، عدم وجود افق بلند در نگاه مديران خانه تئاتر است. البته بنده هم معتقدم پرداختن به بيمه، بازنشستگی ، ازكارافتادگی و مسكن هنرمندان تئاتر واجب و لازم است، اما آن روی سكه اين است كه شتر را با بارش از آقايان دزديده اند ، آنوقت آقايان به فكر نعل آن هستند و برای آن عزاداری می‌كنند !!!

اين عزيزان بجای اينكه بنشينند و بفكر اين باشند كه تعداد اجرا‌های يك نمايش را در تئاتر شهر كم كنند تا تعداد بيشتری از افراد بتوانند نمايش اجرا كنند ( و باز هم از اين طريق خسران بودجه دولت در خصوص سرانه تماشاگر را افزايش دهند ) بهتر است بفكر اين باشند كه تعداد سالنهای نمايش را افزايش دهند.بفكر اين باشند كه اين " مجمع الجزاير " را تابع يك قانون و سياست ( سياست هركس كه ميخواهد باشد ) بكنند، بفكر ساخت سالنهای جديد باشند، بجای اينكه تلاش كنند در ليست افراد مجاز به اجرای نمايش در جشنواره فجر تعداد 20 نفر را بگنجانند بروند دنبال اينكه محل بروز ديگری برای هنرمندان ايجاد كنند، همانند اين كاری كه آقای فراهانی دنبال می‌كند ( جشن نمايشنامه نويسی ) ، يا همين ماجرای نمايشنامه خوانی و يا ..... . ماجرای يك مويز و چهل قلندر دارد تكرار می‌شود و در اين ميان به پاره پاره كردن خودشان مشغولند. متاسفانه هيچ كس را نمی توان در بين تئاتری‌ها يافت كه نسبت به ديگری بغضی به دل نداشته باشد ومتاسفانه در اين فاجعه جای پای خانه تئاتر به وضوح ديده می‌شود، البته نه بدليل بحران ساختن بلكه بدليل عدم جلوگيری از بروز بحرانی كه ناشی از شرايط موجود است.(وبلاگ "گرداب سكندر")