جهان و ايران

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک  

infos@peiknet.com

 
 
     
 
 
 

فاشیسم اسلامی

از کابوس تاریخی تا واقعیات امروزی

نوشته کوتاه شده استفان دوران- لوموند دیپلماتیک نوامبر

برگردان منوچهرمرزبانیان

 

اگر آقاي جرج دبليو بوش رئيس جمهور ايالات متحده در تاريخ ۷ اوت ۲۰۰۶ اين مفهوم- فاشیسم اسلامی- را در ملاء عام به کار نبرده بود و اگر همه سازمان هائي که بسيار با يکديگر متفاوت اند (القاعده، اخوان المسلمين، حماس، حزب الله ...) در گفتمان هاي رسمي آمريکائي ها يک کاسه نمي شدند تا از آنها «وارثان نازيسم و کمونيسم» ساخته شود، از کنار اين همه بي اعتنا مي توانستي گذشت. «جنگ عليه تروريسم» را تبديل به «جنگ عليه فاشيسم اسلامي» کردن و نهضت هاي بنياد گراي مسلمان را در خط آنچه در قرن بيستم بدون هيچگونه تميزي «توتاليتريسم» مي ناميدند گنجاندن آنچنان هم بي غرضانه نيست. مي خواهند با درهم سرشتن [مفاهيم ناهمخوان] و تکيه بر شگردهاي کهنه «بيم در دل ها انداختن»، سياست هاي جنگ افروزانه را دوباره مقبوليت بخشند.

...

نهضت هاي فرامليتي

اما با رجوع به تعاريف نظري سنتي که کارشناسان برجسته فاشيسم (هانا آرنت، رنزو ده فليجه، استانلي پاين و يا روبرت پاکستون) وضع کرده اند، مي توان دريافت که هيچکدام از نهضت هاي اسلامي که رئيس جمهور جرج دبليو بوش در اصطلاح «فاشيسم اسلامي» گنجانده است با ملاک هاي نظري همخواني ندارند. [البته] نه از آنرو که مذهب با فاشيسم ناسازگار باشد. اگر پاين بر اين عقيده است که فاشيسم براي گسترش خويش به فضائي عرفي نياز دارد، پاکستون و ديگران در رد نظر وي مي گويند که چنين برداشتي تنها در باره اروپا درست است. جاي ترديدي نيست که فاشيسمي مسلمان مي تواند وجود داشته باشد، همانگونه که فاشيسمي مسيحي، فاشيسمي هندو و فاشيسمي يهودي هم مي توانند پديد آيند.

با اينهمه جنبش هائي که دستگاه بوش به آنها اشاره مي کند، در اين مقوله نمي گنجند. اسلامگرائي را بايد چون پديده اي معاصر، نوبنياد و متمايز بازشناخت. به يقين برخي عناصر فاشيسم سنتي را مي توان در جنبش هاي بنيادگراي مسلمان يافت: بعد شبه نظامي، احساس تحقير و پرستش شخصيت يک رهبر . اما عموما همه جنبه هاي بنيادين ديگر فاشيسم را در آنها نمي توان يافت (ناسيوناليسم توسعه طلب، اصناف پروري، ديوانسالاري، پرستش اندام سالم ...).

نهضت هاي اسلامي بيشتر فرامليتي است، و از اينرو بسيار از «ملي گرائي بي کم و کاست» که وجه مشخص فاشيسم هاي اروپائي دهه ۱۹۳۰بود به دور است. فاشيسم به اقتضاي سرشت خويش امپرياليست و جهان گشا است. اما اگر درست باشد که سلول هاي القاعده در کشورهاي چندي دست به عمل مي زنند و نيز برخي جنبش هاي اسلامي روياي تسخير دوباره سرزمين اندلس و يا جزيره صقليه (سيسيل) و بازگشت خلافت اسلامي را در سر مي پرورانند، با اينهمه تشکيلاتي چون حماس و حزب الله، هر چقدر هم که گرايش هاي مذهبي و برخي عمليات مسلح آنها (به ويژه سؤ قصد عليه غير نظاميان) سزاوار سرزنش باشد، در عمل عليه اشغالگري به نبرد برخاسته اند.

رژيم طالبان در افغانستان هم با مطلق گرائي مذهبي خود، بيش از همه به دينسالاري تاريک انديش قرون وسطائي تعلق داشت تا به رژيم هاي فاشيستي که در پي نخستين جنگ جهاني در کشورهاي صنعتي سر برداشتند.

همچنين جنبه اصناف پروري يعني رابطه اي کم و بيش درهم جوش ميان دولت، بنگاه هاي اقتصادي و پيشه وران و اصناف، که جزو سرشت فاشيسم است، در بافت اسلامي اين جنبش ها جائي ندارد.. افزون بر آن عموما مجتمع هاي صنعتي– نظامي يک کشور نيستند که از نهضت هاي اسلامي حمايت مي کنند، حتي اگر باز در ايران بندهائي که دولت ديني را به صنعت نظامي نيرومندي پيوسته، ممکن است خلاف آن را به ذهن متبادر کند. اما اين بند انداموار در کشورهائي مانند ايالات متحده، فرانسه و يا ژاپن هم که نمي توان آنها را «فاشيست» توصف کرد نيز وجود دارد.

برخورداري از «دولتي هواخواه» به منزله شرط لازم اعمال قدرتي با سرشت فاشيستي است. اما گروه هاي اسلامي اي که مورد هدف قرار گرفته اند غالبا سازمان هاي برکنار از دولت اند که در حاشيه قدرت کشور خويش قرار داردند و يا دستخوش تعدي و آزار هستند. وانگهي هرچقدر هم که تناقض آميز بنمايد در نهضت هاي اسلامي که ساختار عقيدتي آنها بر بنياد شرع سامان گرفته است، جنبه هاي مرامي غالبا در مرتبه دوم اهميت پديدار مي کردند، حال آنکه ريمون آرون «جايگاه جنون آميز» ايدئولوژي در تمامي نظام هاي توتاليتر را خاطر نشان ساخته است که همگي به زعم وي بر «برتري ايدئولوژي» تکيه داشتند.

نهضت هاي اسلامي مذهب را به ابزاري تبديل مي کنند و مي کوشند آنرا چون يک ايدئولوژي به خدمت گيرند، اما بر خلاف آنچه در اروپا روي نمود عزمي براي آفريدن «انساني نو» ندارند. شيوه آنها بيشتر کهن گرائي ديرسال مذهبي يا اجتماعي است تا يک ايدئولوژي فراگير و درهم بافته. گذشته از اقبال مردمي، اين نهضت ها غالبا از عوامل ديگري جز عوامل عقيدتي سرچشمه مي گيرند. بعنوان نمونه، رأيي که به حماس دادند بازتابي از گرويدن مردم فلسطين به ايدئولوژي مذهبي اين نهضت نيست، اما شايد بيش از هر چيز برآيند آرائي بود که مي خواست فساد سازمان الفتح را گوشزد کند. در لبنان کسان بيشماري هستند که از حزب الله پشتيباني مي کنند بدون آنکه آنقدر پيش بروند که به ايدئولوژي اسلامي آن بگروند. و روشنفکران طرفدار اين نهضت ها عموما به رغم ايدئولوژي پشتيبان آنها هستند، و نه به واسطه پيوستن به اسلاميگري. در عوض فاشيسم و نازيسم همچون يک ايدئولوژي هزاران روشنفکر را شيفته خود کرده بود، که برخي از آنها فرهيختگان بسيار ممتازي بودند.

براي نمونه القاعده فقط مي تواند به پشتيباني هاي نادري از اين دست به خود ببالد، و مجمل ترين خطابه هايش بيش از هرچيز ياد آور تعامل پديده هاي فرقه گراي کهن است تا گفتمان رژيم هاي فاشيست اروپائي. فاشيسم و نازيسم جنبش هاي توده اي بودند که بر سياسي کردن مردمان و به ميل و رضاي آنها پايه ريزي شده بود، حال آنکه در بسياري از کشورهاي مسلمان سازمان هاي اسلامي باوجود همه عناصر مساعد مانند بحران اقتصادي و تحقيري تعميم يافته، با جوامع مدني دلبسته آزادي ها خويش در برخورد اند. شمار کساني که در شمال افريقا از جنبش هاي بنياد گراي مسلمان حمايت مي کنند آنقدرها بيشتر از آنهائي نيست که در اروپا پشتيبان جنبش هاي تند روي دست راستي اند. نهضت القاعده نتوانسته است به جز بخش بسيار اندکي از مسلمانان، ديگران را به سوي خويش کشد. در هرکدام از کشور هاي مسلمان زير سلطه خودکامگاني که اغلب به فرمانبرداري ايالات متحده در آمده اند، جوامع مدني بي انداره سرزنده اي نهفته است که پايبند فرايض ديني نيستند و دشمن خودکامگي اند. گذشته از اين، همانگونه که رابرت پاکسون مي نويسد: «آنچه نمي گذارد اساسا به ورطه اين وسوسه فرو افتيم که بر جنبش هاي اسلامي بنياد گرا مانند القاعده و طالبان مهر فاشيست بودن بزنيم آنست که اينها برخاسته از واکنشي عليه دموکراسي هاي نا کار آمد نيستند. اگر بخواهيم وجه تمايز مشهور اميل دورکايم را از سرگيريم ، وحدت آنها بيش از هر چيز انداموار است تا خودکار. گذشته از هر چيز، اين جنبش ها نمي توانسته اند«از نهادهاي آزاد رويگردان شده باشند» زيرا هرگز از چنين نهاد هائي برخوردار نبوده اند».عناصر بسيار ديگري را نيز مي توان به ميان آورد که هرگونه همساني با فاشيسم را ناپذيرفتني سازند: نبودن انحصار اطلاعات(حتي در ايران يا در عربستان سعودي، عليرغم به مهار کشيدن سفت و سخت قدرت مذهبي، هنوز روزنه هائي بجا مانده اند که گذار نسيم گونه اي آزادي را ميسر سازند)، نبودن داروينيسم اجتماعي*، نبودن نظام اقتصاد دولتي و يا بسيج برنامه ريزي شده صنعت، نبودن انحصار تسليحات ...

مورد جمهوري اسلامي ايران به يقين پيچيده تر است. آقاي احمدي نژاد مي تواند به «دولتي هوادار» پشتگرم باشد. رسانه ها را بسيار از نزديک به مهار درآورده و اقتصاد متکی به مجتمع پر ابهت نظامي - صنعتي را بسيج کرده است. اما با اينهمه آيا مي توان حتي در اين مورد از فاشيسم اسلامي سخن به ميان آورد؟ نه چندان، زيرا محافل ضد قدرت فراواني به جاي مانده اند و جامعه مدني هشيار است.

هرچند برچسب عام «فاشيسم اسلامي» بيجا بنمايد، اما بدان معني نيست که بافت اسلامي از آغشتگي به [عناصر] فاشيستي هم مبري است. در درون جهان عرب و مسلمان شمار چشمگيري از رهبران خودسر و رژيم هاي خود کامه يافت مي شود که آنها را مي توان فاشيست توصف کرد که بيشترشان با ايالات متحده در «جنگ جهاني اش عليه ترورريسم» هم پيمان اند. شگفتا که ديکتاتورهاي چهار کشور مسلمان آذربايجان، ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان که سرشت فاشيست گونه رژيم هايشان بر کسي پوشيده نيست از خرده گيري هاي امريکائي برکنار مانده اند. سلطنت سعودي به رغم بنيادگرائي و تاريک انديشي مذهبي، پشتيباني از نهضت هاي اسلامي تندرو و حدشکني هايش براي واشنگتن در بارگه قديسي جاي دارد. چنين مي نمايد که حمايت از سياست خارجي امريکا موجب برائت از تمام کژ روي هاي زورگويانه و فاشيستي باشد. کاخ هاي دولتي در غرب پس از آنکه سرهنگ معمر قذافي از گذشته پرتلاتمش آنچنانکه واشنگتن خواسته بود استغفار کرد از گناهان وي در گذشتند.

آيا اصطلاح «فاشيسم» در باره ماهيت ديکتاتوري صدام حسين، بعثي ها و (دستگاه هاي امنيتي آنها) «مخابرات» مي توانست پذيرفتني باشد؟ بدون شک. رژيم صدام حسين به افراط ناسيوناليستي بود که بر شخصيت پرستي مفرط الرئيس تکيه داشت و هيج تمايزي ميان حيطه عمومي و خصوصي قائل نبود و علاوه بر آن کشور گشا هم بود. هنگام کنفرانسي در کويت در سال ۱۹۸۷، ادوارد سعيد به حکومت هاي خليج [فارس] هشدار داده بود: «با ادامه پشتيباني مالي از صدام حسين، شما خود را همدست اين فاشيسم عربي کرده ايد که آخر سر خود قرباني آن خواهيد شد.» رهبران کويتي تنها روز ۲ اوت ۱۹۹۰ پس از تجاوز به کشورشان بود که معني اين سخن را دريافتند.

همپيمانان پيشين واشنگتن

رياکاري در اين زمينه بازهم بيشتر تکان دهنده است اگر بيانديشيم که کساني را که امروز «فاشيست هاي اسلامي» مي شناسانند، به ويژه نو طالبان افغاني، در واشنگتن آنها را در سالهاي دهه ۱۹۸۰ در دوران نبردشان عليه شوروي همچون «همتايان اخلاقي» نياکان بنيانگذار ايالات متحده مي ستودند. دستگاه هاي امنيتي بريتانيا و امريکا با گشاده دستي فراوان به اخوان المسلمين مصر هم ياري رسانده بودند. و دولت اسرائيل (پيش از پيدايش حماس) خواستار قدرت يابي اخوان المسلمين در فلسطين بود تا قدرت الفتح، مارکسيست ها و سازمان آزادي بخش فلسطين را در تنگنا بگذارد.

مي توان و بايد با عزمي راسخ برخي نهضت هاي تاريک انديش و متعصب را به باد انتقاد گرفت که در جهان مسلمانان به تروريسم روي آورده اند، اما بدون آنکه به واژه هاي تحريک کننده و فرسوده اي چون «نازيسم اسلامي» يا «فاشيسم اسلامي» روي آورد، که با برقراري رابطه اي مستقيم ميان دين مردمان و احزاب تندروي که مذهب را ابزاري براي پيشبرد اهداف سياسي خود کرده اند بر کل جمعيت هاي مسلمان داغ ننگ مي زنند.

 

با پيوند دادن ده ها جنبش پراکنده غالبا در جدال با يکديگر و با هدف هائي بسيار متفاوت زير بيرق «فاشيسم اسلامي» مي خواهند افسانه يک دسيسه چيني جهاني اسلامي ريشه بدواند و مسائل ژئوپليتيک صرفا غير مذهبي را در تاريکي فرو برند تا ديگر کسي دنبال عللي نگردد که باعث پيدايش بسياري از اين نهضت ها گرديدند. (این مقاله را پیک نت خلاصه کرده است.)