خاطرات ثريا پهلوی
در کنار شاه
کودتا، ضد کودتا و کودتا
برگ ريزان در ميدان اعدام- رقص مرگ بر سر دار
شاه بزدل، پس از کودتا در کنار ژنرال های کودتاچی فيلم اعدام ها را می ديد
 تا به اطرافيانش شجاعت خويش را نشان دهد!

شاه دو دستی ، دست های ژنرالی رامی فشارد که سلطنت را به او بازگرداند. اما این دوران پایدار نماند و زاهدی نیز از صحنه رانده شد

ثريااسفندیاری، شاهد مستقیم رویدادهای هفته کودتای

 28 مرداد بود. او که همراه شاه در روزهای سقوط بود، بعدها از صحنه رانده شد.

هنوز هم وحشت می کنم از به ياد آوردن فيلمی که يک شب- پس از کودتا- گروهی از افسران در کاخ اختصاصی برای شاه نمايش دادند. غير نظاميانی که از چوبه دار آويزان بودند، نظاميانی که با شليک گلوله ها بر زمين ريخته بودند. چنان ناراحت شدم که وسط نمايش فيلم بلند شدم و به اتاقم رفتم. فردای آن، از شاه پرسيدم چگونه توانسته است اين صحنه های وحشتناک را نگاه کند. جواب داد:
- اين محکومين خطری برای امنيت کشور بودند. بايد درس عبرتی داده می شد.
- ولی اين فيلم.... اين تصاوير!

با ناراحتی افزود:

- بايد به افسرانی که فيلم را برايم نمايش دادند ثابت می کردم که يک شاه، اگر هم مخالف خشونت و مرگ باشد، مظهر قدرت و شجاعت است.

اردشیرزاهدی به پاس آنکه رابط شاه ار دربار و زاهدی در مخفیگاه برای کودتا علیه مصدق بود، بعدها داماد دربار شاه شد و با شهناز، دختر شاه و فوزیه (اولین همسر شاه) ازدواج کرد. این ازدواج درباری نیز دیری نپائید و هر یک به راه خویش رفتند و حساب خویش جدا کردند.

خاطرات 280 صفحه ای "ثريا" دومين همسر محمدرضا پهلوی، در سال 1380 در ايران ترجمه و منتشر شد. در سالهای اصلاحات و انتشار کتاب. اين خاطرات حاوی اطلاعات تازه ای نيست، اما از آنجا که نويسنده آن در روزهای پيش و پس از کودتای 28 مرداد همراه شاه از ايران گريخته و به ايران بازگشته و مشاهدات مستقيم خود را نوشته، دارای اعتباری است در حد يک سند زنده . درايران انواع مزخرفات را روح الله حسينيان و حسين شريعتمداری و ديگرانی که خود را وارث اسناد به جای مانده از دوران پيش از انقلاب می دانند منتشر شده است. در لابلای اين اسناد که اغلب با اسامی هيجان انگيز منتشر شده و می شود تا پول از آن در آمده و به زخم گروه های دور و بر امثال شريعتمداری زده شود، آنقدر شعار و اظهار نظر جاسازی شده که گاه در عمل به سود دودمان پهلوی هم در آمده و می آيد. مثل کتاب هائی که درباره فرخ روپارسا و يا ليلی اميرارجمند موسسات انتشاراتی- امنيتی اين آقايان منتشر کرده اند.
کتاب خاطرات "ثريا" نيز، از توضيحات ويراستار و انتشاراتی کتاب مصون نيست، اما اين توضيحات – گرچه خنده دار- اندک است و به همين دليل قضاوت با خواننده است نه با ويراستار. کمتر می توان تصور کرد که خواننده اين کتاب، عليرغم همه قصه پردازی های رمان گونه ای که در آن بکار رفته، قضاوت مثبتی درباره شاه و کودتا عليه دمکراسی و دکتر مصدق بکند. اتفاقا خواندنی ترين، مستند ترين و قابل توجه ترين بخش کتاب نيز همين بخش روزهای پيش و پس از کودتای 28 مرداد است. آن بخش های رمانتيک خواستگاری و معاشقه ثريا و شاه را در هر داستان عاشقانه ديگری نيز می توان يافت و خواند، اما کودتا را خير. ما کوشش کرديم همين فصل از کتاب را خلاصه و منتشر کنيم. فصلی که در آن چهره واقعی شاه بزدل در تنگناها و خشمگين و آدم کش در روزهای دفع خطر به خوبی ترسيم شده است. فصلی که در آن، شاه پس از سواری گرفتن از سپهبد زاهدی، او را برکنار می کند تا موی دماغ نداشته باشد. فصلی که چهره واقعی شاه در جريان ديدن فيلم اعدام های پس از کودتا ترسيم شده است. فصلی که نشان ميدهد شاه بيمار خودمحوری و حکومت است و تاب اداره مملکت توسط مصدق و مجلس را ندارد و به کمک چاپلوسان عليه هر دو کودتا می کند. اعتبار خاطرات ثريا، که خوشبختانه در سالهای اصلاحات فرصت انتشار يافت تا نسل جوان ايران با چهره واقعی سلطنت و شاه در سالهای حکومت و نه در سالهای پس از سرنگونی و طرح ادعاها در مهاجرت آشنا شوند. و چه خوب که کتاب آلوده به اراجيف روح الله حسينيان ها و شريعتمداری ها نيست، تا خواننده ای که در ايران است، از شدت نفرت از همين آقايان، فصل های دلنشين کتاب را بخاطر بسپارد و فصول واقعی آن را که يک نمونه آن را در مقدمه آورده ايم ناديده بگيرد:


سنگ قبر ثريا در يکی گورستان های سرسبز شهر مونيخ آلمان. آلمان وطن دوم خانواده ثريا بود. مادرش آلمانی و پدرش سفير ايران در آلمان و... ثريا در 69 سالگی در آپارتمان خود در پاريس براثر سکته قلبی چشم از جهان فروبست.


فروغ
خاکسپاری آن که
مرگش، جاوانه شد!

مرگ ناگهانی فروغ فرخزاد، در آن سالهای دور، نه جامعه ايران، اما جامعه روشنفکری و هنری ايران را تکان داد. اتومبيلی که فرمانش در اختيار فروغ بود، در خيابان مصدق بعد از انقلاب، خيابان پهلوی قبل از انقلاب، خیابان شریعتی و یا خيابان وليعصر چند سال پس از انقلاب، چه فرق می کند که در کدام خیابان منتهی به میدان تجریش، اتومبیل او به يکی از درخت های کنار خيابان کوبيده شد و فروغ در دم کشته شد. اين پايان زندگی جسمی فروغ بود، اما حيات هنری او ادامه يافت. نه تنها ادامه يافت، که جاودانه شد. فيلم خاکسپاری او را می بينيد. از پزشکی قانونی تهران- در حوالی ميدان توپخانه در مرکز شهر تهران- تا گورستان تاريخی "ظهرالدوله" واقع در ابتدای خيابان دربند، واقع در شمال تهران. اما، اين تنها فيلم خاکسپاری فروغ نيست، بلکه فيلمی است تاریخی که در آن چهره های نامدار و جاودانه ديگری را هم می بينيد. برفراز خاک فروغ، در حاشيه مراسم، در دل جمعيت و يا با شانه هائی خميده در زير تابوت فروغ: سياوش کسرائی، احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، اخوان ثالث، انجوی شيرازی و.... نسل بعدي: نصرت رحمانی و... درکنار پوران فرخ خزاد و بسياری از آنها که نمايشنامه های راديوئی را اجرا می کردند و يا بازيگران استخوان دار سينمای ايران بودند و شدند. همه بودند، اما ديگر "فروغ" نبود! همچنان که حالا، خيلی از آنهائی که فروغ را تا ظهرالدوله بدرقه کردند ديگر نيستند: کسرائی، شاملو، انجوی، اخوان و....

بسی تير و مرداد و ارديبهشت

بيايد، که ما خاک باشيم و خشت


کافه نادری
يک فنجان قهوه يک ايران خاطره!
نگذاريد از دست رود، اين ميعادگاه تاريخی هنرمندان بزرگ ايران


ايران اتمی در يك نگاه!


 14 آذر1386-5  دسامبر2007

شماره 99            

   
پيک هفته
ارشيو هفتگی
درباره پيك هفته

سخن شیرین ایرج

تیری شد زهرآگین

به قلب عارف آزاده

سعید نفیسی


سرگذشت ترجمه های من
"ژانی گل"
رنج و ستمی
که بر کردها روا شده

محمد قاضی

صحنه ای از فيلم ژاني گل - عكس خسرو جلالی


وداع با
ژاله اصفهانی
او نيز مانند همسرش "شمس بديع تبريزی"
از قربانيان مهاجرت پس‌از شکست‌های سياسی بود


تاريخ سينمای ايران – مسعود مهرابی
گران قيمت ترين های سينمای دهه 1350
3 مرد و 3 زن

گوگوش - فروزان - مرجان

فردين - ملك مطيعی - بيك ايمانوردی


زنگ های خطر
به صدا در آمد!
نوروز- مرتضی کاظميان


ترانه ای روسی
 که به زبان های مختلف خواندند
در ايران الهه آن را خواند
من يادگار
"باغ دردم"
نفرين بر سرگذشتم!


بی برادری
اين ترانه لرُی را هم
با صدای پرقدرت "محمدخانی"
 بشنويد و ببنيد!
ترجمه شعر آن به فارسی را نيز
يکی از خوانندگان پيک هفته برای ما فرستاده است


به سوگواران گرسنه
و توفان زده بنگلادش

  مرگباد!
حسن حسام


جهان، جهان شود
وطن، وطن شود
عليرضا جباری

شتابگون نمی رود، به راه خود جهان ما
که نيست جرعه باده ای، کنون به جام جان ما
نماند آذری به جا، شرار اخگری خوشا
هزارگل شد و نماند، شهد در دهان ما
کجا ترنم نوا، سخن کجا، نوا کجا؟
کجا خروش رودها، به دشت بی کران ما؟
چکاوک از نوافتاده، بوف وای می زند
کجاست می، کجاست نی، به‌خوان خون‌فشان ما؟
کمين گران به راه ها، کمانگران به چاه ها
نه گرمی و نه شعله ای ، زمهر دل ستان ما
به هر قفس هزارها، خزان به لاله زارها
چسان تپد، دلِ هميشه خون چکان ما ؟
دل فسرده را دلا، به غير آب و گل مبين
 مباد کفسرد دمی، دل شرر فشان ما
شبانه گام می زنيم،  در ره دراز خود
به سوی صبح روی ما، سپيده دم نشان ما 
بهار می شکوفد و بسا، هََزار نغمه می زند
گُلان چو بشکفد به ره، به دشت و بوستان ما
سپيده می دمد خوشا، ستبر رهروان شب
نويد هور و سرخی  دم سحرگهان ما
دلا زشوق گريه کن، به ره نويد می دهد
شرر زنان ستارگان، کنون به کهکشان ما
شتا بگون شود جهان، زپرتو اميد ما
وطن وطن شود دگر، به همت جوان ما


مخزن الاسرار نظامی گنجوی
اين ستم را
درايران پايانی هست