|
زیاد پیر نبود، ولی به سختی راه میرفت. حتا با عصا. بر دستش
تکه کاغذ رسید خود پرداز بانک بود. به من که رسید گفت " من
چشمم درست نمی بیند. ببین چقر پول توی حسابم مانده است ".
خواندم. 442708 ریال. گفت" پس فقط حقوق ها را ریخته اند. همان
244000 تومان را" . به خواندنم شک کردم. کاغذ را از دستش گرفتم
و نگاهی دوباره به آن انداختم. نه. درست دیده و خوانده بودم.
پرسید " پس چرا عیدی ها را نریخته اند؟ " نگاهش کردم. فهمید.
-
آخر قرار بود عیدی ها را با حقوق پرداخت کنند.
-
گفتم " حتمن بعدن میریزند".
کاغذ را از دست من گرفت و به راه افتاد. و من مانده بودم در
این فکر که در کشوری که به قول سرانش خط فقر در تهران چیزی
حدود 600 هزار تومان در ماه است، این مرد که حتمن عروس و نوه
و... هم دارد، و در این شب عیدی نگاه همه هم به دستش هست با
این 244 هزار تومان حقوق ماهانه حالا شما عیدی را هم به آن
اضافه کنید چه طور میتواند در چشم عروس و داماد و نوه هائی که
روز اول عید به عنوان بزرگ خانواده به دیدنش میروند نگاه کند و
شرمنده فقرش نشود؟
بعد یاد آقا و آقازاده ها و سلاطین مختلف افتادم. از سلطان شکر
بگیر تا سلطان کاندوم! و خانه هائی که فقط چیزی بیش از یک
میلیارد تومان اتومبیل در پارکینگ شان خوابیده است.
ما در این سی سال آن قدر چیز ها و حرفهای اجق وجق دیده و شنیده
ایم که کمتر متعجب میشویم، مثل این حرف جناب محصولی وزیر کشور
که با صراحت اعلام میلیاردر بودن کرد و مفتخر به پاسدار بودن!
و در این میانه کسی نبود از ایشان بپرسد، شما که سی سال پیش در
ارومیه به رخت متبرک سپاه پاسداران در آمدید مگر حقوقتان در
ماه چقدر بود که طی سی سال به میمنت و مبارکی میلیاردر شدید؟
پاری وقتها همه چیز آن قدر رو و عیان است که نمی بینشان. |