ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

17  اسفند 1388

infos@peiknet.com

 
 
  از کشتی کودتا پرت شدگان
خود را به ساحل رسانده اند
!
 
 
 
 

دکتر مهدی خزعلی، فرزند دگر اندیش آیت الله خزعلی، زندگی نامه شخصی و سیاسی خویش را روی وبلاگ شخصی اش منتشر کرده است. او که در انقلاب 57 نوجوانی در صف معترضان خیابانی بوده، کشته شدن برادر بزرگ خویش را در تظاهرات اعتراضی قم تجربه کرده است. بعد از انقلاب و شروع جنگ به جبهه رفته و در بسیاری از عملیات جنگی شرکت داشته است. زندگی نامه ای خواندنی است، بویژه که این سرگذشت هزاران هزار نیروی مذهبی انقلاب 57 است که اگر در جنگ با عراق کشته نشده باشند، اگر در عملیات انفجاری و تروریستی – چه مجاهدین خلق و چه توطئه های درون حکومتی- کشته نشده باشند، هواپیمایشان سقوط نکرده باشد و... اکنون یا در زندان کودتا اسیرند و یا مانند میرحسین موسوی که 8 سال نخست وزیر این نظام در سخت ترین سالهای جمهوری اسلامی بود، در انتظار سرنوشتی شبیه سرنوشت احمدخمینی و یا ترور آشکارتر خویش اند.

خزعلی در بخشی از زندگینامه سیاسی خود، اشاره به انتخابات 22 خرداد می کند و در این بخش به همان نتیجه ای می رسد که میلیون ها ایرانی رسیده اند: کودتا علیه موسوی!

همه آنچه را که مهدی خزعلی درباره نشانه های این کودتا می گوید، نه تنها بارها در مطبوعات نوشته شده، نه تنها در اعلامیه های موسوی و کروبی طرح شده، نه تنها مردم در خیابان ها آن را فریاد کشیده و به پای آن جان داده اند (گفته می شود شمار این قربانیان در تهران و شهرستان ها بالای 500 تن است)... حتی بارها و بارها چه درجلسات نیمه علنی (نظیر جلسه ای که همسر مهدی کروبی و مرتضی الویری با علی خامنه ای داشتند و شرح آن را الویری آشکار ساخت) و چه در دیدارها و نامه نگاری های غیر علنی خاتمی و هاشمی با علی خامنه ای، با شخص علی خامنه ای در میان گذاشته شده است. سند ارائه داده اند، استدلال کرده اند، قسم جلاله خورده اند و....اما مرغ ایشان علیرغم تمام این ادله ها یک پا داشته است: انکار کودتا! که البته او نام آن را "ناممکن بودن تقلب" گذاشته است. همه می گویند اصلا شمارش آرائی در کار نبوده است. جدول رای در بیت رهبری تنظیم و تائید شده و سپس ابلاغ و قرائت شده است و او می گوید هرکس این را گفته باید از کشتی نظام پیاده اش کرد. قدرت رای 40 میلیونی را به ضعف نظام تبدیل کردند. نمی پذیرد که خود متهم ردیف اول این ماجرست و اگر نبود کودتائی که ایشان در جریان جزئیات آن بوده، انتخابات 22 خرداد بزرگترین حماسه وحدت ملی می شد! این جزئیات را همه میدانند. از فرماندهان سپاه تا امام جمعه های تهران. از رئیس مجلس تا رئیس و مرئوس قوه قضائیه. از احمدی نژاد توطئه گر تا  شریعتمداری شارلاتان. همه میدانند و این پدیده ای تاریخی است که "همه" دروغ رهبر را تائید می کنند و از "تقیه" پیروی می کنند!

این برگ از تاریخ معاصر ایران را، یکبار دیگر نیز از قلم دکتر مهدی خزعلی بخوانیم:

از میر حسین موسوی حمایت کردم تا پنجره ای به سوی آزادی بگشایم. تعویض وزیر کشور و مسئولین استان ها و عدم صدور کارت نظارت برای بیش از 20000 ناظر ستاد موسوی، نفوذ نیروهای سازماندهی شده در ستادهای موسوی و هزاران نشانه دیگرنگرانی ها را دامن می زد. از صبح انتخابات که sms ها را- که مهمترین وسیله ارتباطی کمیته صیانت از آراء بود - قطع کردند، نگرانی ها شدت گرفت،  اما از بعد از ظهر که 200 خط تلفن کمیته صیانت از آراء را قطع کردند بوی توطئه به مشام می رسید. عصر انتخابات رسما ستاد قیطریه به تصرف نیروهای نظامی درآمد و اینجا بود که دوستان تعبیر کودتا کردند. گفته می شد که قبل از آن مسئولین رده بالا با میر حسین تماس گرفتند و پیروزی او را تبریک گفتند (مثل لاریجانی).

  به هرحال از غروب 22 خرداد 1388 فصلی نو در تاریخ انقلاب اسلامی رقم خورد، که من آن را "انقلاب سوم " می نامم، هر چند انحصار گران به آن " انقلاب رنگی" و "انقلاب نرم" می گویند. بارها گفته اند که اگر یک خط از جنبش سبز ابراز برائت کنی، همه مشکلاتت حل می شود. نه تنها مسائل مالی و قضایی حل می شود، هر پستی بخواهی برایت مهیاست، اما من از آن ها چیزی نمی خواهم و نخواهم خواست.

 

دکتر مهدی خزعلی:

   19 اردیبهشت 57 از روزهای بیاد ماندنی عمرم است، چهلم شهدای یزد بود، در فرصتی مناسب از کلاس و مدرسه به قصد شرکت در تظاهرات خارج شدیم. در میان جمعیت تظاهر کنندگان جوانی بلند بالا و غیور دیدم که مردانه می جنگید، و پرتاب سنگ هایش بسوی گاردی ها مثال زدنی بود( آن روز سنگ پرانی مبارزه و مجاهده بود، شاه بلد نبود از واژه محاربه استفاده کند و خون ما را حلال کند!) او کسی نبود جز برادرشهیدم حسین که از مشهد برای این مراسم به قم آمده بود. او نیز دانشگاه را برای شرکت در جهاد ترک کرده بود. با او همراه شدم تا هنگام ناهار که به اتفاق به منزل رفتیم، پس از صرف ناهار، مادر گفت:« بس است خسته شده اید» و حسین پاسخ داد:« امام فرموده اند ، نباید میدان را خالی کنیم آنها شیر می شوند» به اتفاق به تظاهرات برگشتیم، بعد از ظهر یورش گاردی ها شدت پیدا کرد و پرتاب گاز اشک آور و تیراندازی موجب شد که هر کس به خانه ای پناه برد، در یک یورش نوجوانی 13 ساله مجروح می شود و حسین برای نجات او علی رغم تذکر دیگران از پناهگاه خارج و سعی می کند مجروح را به خانه بیاورد که خود هدف گلوله مزدوران واقع می شود.

شب شد و از حسین خبری نشد، به همراه مادر در خیابانها، پرسان و جویان از او خبرمی‌گرفتیم در همان کوچه آبشار که آخرین دیدار من با او بود، همه شواهد دلالت بر اصابت گلوله به جوانی با پیراهن‌ قهوه ای داشت و جمجمه متلاشی و پاره های مغز بر روی دیوار حکایت از شهادت حسین داشت. اما نمی خواستیم باور کنیم، امیدوار بودیم که مجروح شده باشد. 5 روز جستجو ادامه داشت تا پیکر حسین شهید را از ساواک تحویل گرفتیم. ... اینها همه درسهایی از زندگی بود که ساختار فکری و اعتقادی مرا شکل می داد. اگر امروز می ایستم، برای این است که نمی خواهم بار دیگر حسین هایی به جرم آزادی خواهی در خیابان ها در خون بغلتند، من با برادرم پیمان دارم که راهش را ادامه دهم.

سال 1365 با دختری از خانواده جلیل القدر روحانی و مهد اجتهاد و تقوی - حضرت آیت الله سید محمد مهدی موسوی بجنوردی – ازدواج نمودم. که یارو یاور، پشتیبان و همراه من بوده و هست. حاصل این ازدواج 2 فرزند دختر و 2 فرزند پسر به نامهای زهرا، زینب، محمدصالح و علی است.

سال 1365 تا 1375؛ همکاری با دفتر بررسیها و مطالعات ریاست جمهوری (پاره وقت)

سال 1372 تا 1375 مسئول مرکز مطالعات بیوتکنولوژی ریاست جمهوری.(پاره وقت)

از سال 1375 با خود عهد کردم مسئولیت دولتی نپذیرم.

سال 1372 تا 1376 دوران تخصصی چشم پزشکی را در دانشگاه علوم پزشکی تهران (بیمارستان فارابی) گذراندم.

سال 1372 موسسه فرهنگی انتشاراتی حیّان را تاسیس نمودم

سال 1375 موسسه فرهنگی انتشاراتی اباصالح را تاسیس نمودم، که مدیر مسئول آن همسرم ( فاطمه موسوی بجنوردی ) است.

سال 1377 بانک اطلاعات پزشکی (کتاب سفید) را تاسیس نمودم. که تنها بانک اطلاعات پزشکی است که بصورت تخصصی و با مجوز مطبوعاتی فعالیت می کند.

سال 1377 نشریه کتاب شناسی علوم پزشکی (کتاب حیّان) رامنتشرنمودم (تنها نشریه کتاب شناسی در حوزه علوم پزشکی)

سال 1383 نشریه پرتوشناسی حیّان را تقدیم جامعه رادیولوژی و پرتوشناسی کشور نمودم.
.....

  

سال 1384 انتخابات ریاست جمهوری نهم، حال و هوای دیگری داشت، من بر این باور بودم که انحصار طلبان می خواهند میخ آخر را بر تابوت دموکراسی و اصلاحات بزنند. من هرچند به اصلاح طلبان انتقاد داشتم، اما خطر استبداد جدی تر از آن نقدها بود، پس بیشترین تلاش خود را کردم تا احمدی نژاد نیاید، اما اردوگاه اصلاح طلبان هنوز خطر را حس نکرده بود و هر کدام سازی می زدند، اگر اصلاح طلبان در دور نخست با هم کنار می آمدند، کار تمام بود، اما تقدیر چیز دیگری بود و ملت ایران باید سالها رنج و مشقت و نابودی منابع و فرصت ها را نظاره کند.

کرد.
سال 1386 برای مجلس شورای اسلامی از قم کاندیدا شدم، هیات اجرایی و هیات نظارت و در نهایت شورای نگهبان صلاحیت مرا رد کرد، 

سال 1387 برای هیات مدیره سازمان نظام پزشکی که یک تشکل صنفی و ظاهراً غیر دولتی است، داوطلب شدم، باز هم رد صلاحیت شدم،

بهار 1388: به عنوان رییس هیات مدیره تعاونی مطبوعات استان تهران انتخاب شدم، بلافاصله پس از این انتخاب جلوی فعالیت تعاونی را گرفتند!

خرداد1388: دهمین انتخابات ریاست جمهوری، می دانستم که رد صلاحیت می شوم، برای تکمیل کلکسیون رد صلاحیت، ثبت نام کردم و صد البته باز هم رد صلاحیت شدم. از میان چهار کاندیدا، از میر حسین موسوی حمایت کردم تا پنجره ای به سوی آزادی بگشایم. تعویض وزیر کشور و مسئولین استان ها و عدم صدور کارت نظارت برای بیش از 20000 ناظر ستاد موسوی، نفوذ نیروهای سازماندهی شده در ستادهای موسوی و هزاران نشانه دیگرنگرانی ها را دامن می زد. از صبح انتخابات که sms ها را- که مهمترین وسیله ارتباطی کمیته صیانت از آراء بود - قطع کردند، نگرانی ها شدت گرفت،  اما از بعد از ظهر که 200 خط تلفن کمیته صیانت از آراء را قطع کردند بوی توطئه به مشام می رسید. عصر انتخابات رسما ستاد قیطریه به تصرف نیروهای نظامی درآمد و اینجا بود که دوستان تعبیر کودتا کردند. گفته می شد که قبل از آن مسئولین رده بالا با میر حسین تماس گرفتند و پیروزی او را تبریک گفتند (مثل لاریجانی).

  به هرحال از غروب 22 خرداد 1388 فصلی نو در تاریخ انقلاب اسلامی رقم خورد، که من آن را "انقلاب سوم " می نامم، هر چند انحصار گران به آن " انقلاب رنگی" و "انقلاب نرم" می گویند.

28 خرداد 1388: اعلام برائت پدر از مواضع اینجانب،

هفتم تیر ماه 1388: یعنی پانزده روز پس از انتخابات، به دادسرای ویژه روحانیت احضار(شفاهی) شدم، علیرغم صدورقرار عدم صلاحیت، بطور غیر قانونی و بدون هیچ حکم بازداشتی روانه بند 209 اوین شدم. سه هفته تمام در انفرادی، بدون حتی یک لحظه هواخوری و بدون تمامی حقوق قانونی یک بازداشتی (مطابق با دستورالعمل رئیس قوه) گذراندم. 72 صفحه بازجویی پس دادم.

مرداد 1388 مجوز نشریه" کتاب سفید" ( بانک اطلاعات پزشکی ) علیرغم غیر سیاسی بودن لغوامتیاز شد. این ها برای تسلیم کردن مخالف دست به هر کاری می زنند!
مرداد 1388 مجوز نشریه" کتاب  حیان" ( نشریه کتاب شناسی علوم پزشکی ) لغو امتیاز شد!
از ابتدای سال تمامی غرفه های نمایشگاه های استانی حیان در30 استان حذف و بسته شد، این به معنای حذف 33 درصد توان مالی موسسه است، آنها می خواهند از طریق اقتصادی من را به زانو درآورند.

دیماه 1388 : به عنوان نایب رئیس تعاونی ناشران دانشگاهی انتخاب شدم، تا کی این تعاونی را نابود خواهند کرد؟ نمی دانم!

اسفند 1388: جلوگیری از فعالیت حیان: ارشاد باز به صورت غیر رسمی و شفاهی جلوی تمامی فعالیت های موسسه انتشارات حیان( ناشر برگزیده علوم پزشکی) را گرفت. این به معنی ضربه نهایی بر ساختار اقتصادی ماست. بارها گفته اند که اگر یک خط از جنبش سبز ابراز برائت کنی، همه مشکلاتت حل می شود. نه تنها مسائل مالی و قضایی حل می شود، هر پستی بخواهی برایت مهیاست، اما من از آن ها چیزی نمی خواهم و نخواهم خواست، من از خدای خویش می خواهم که مرگم را یا شهادت در راه حق قرار دهد و یا قلم بدست در پشت میز نشر.

شنبه 15 اسفند 1388

(کامل این مطلب را می توانید از اینجا بخوانید)

 
 
اشتراک در فیس بوک